eitaa logo
سربازان آقا صاحب الزمان (عج)❤
86 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
791 ویدیو
11 فایل
بِسْمِ رَبِّ الزَّهْرٰا(سلام‌الله‌علیها)⁦🖐🏻⁩ ⁦❤️⁩خدا کند که مرا با خدا کنی آقـا🌱 💛ز قید و بند معاصی جدا کنی آقـا🌷 💚دعای ما به در بسته میخورد،ای کاش🌱 💙خودت برای ظهورت دعا کنی آقـا🌷 خادم کانال @AMD313 ارتباط باادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀 بچه ها نگران نباشید، امروز اگر خبر شهادت مالک اشتر سیدعلی رسید اما بدانیم که این جبهه هزاران مالک دارد و تیغ تدبیر سیدعلی هنوز هست. مبادا محزون شوید، مبادا نا امید شوید، مبادا سست شوید. خون حاج قاسم مایه حیثیت اسلام خواهد بود کمااینکه خون حمزه سیدالشهدا اسلام را حیات بخشید. خون حاج قاسم و ابوالمهدی عزیز، قلوب ایرانیان و عراقیها و میلیونها عاشق اهل بیت ودلبسته به اسلام را درراه مقاومت محکم خواهد کرد. مبادا، مبادا نا امید شوید. جبهه ی مقاومت از این بعد، با اقتدار و انگیزه ی بیشتری علیه آمریکایی ها و صهیونیستها وارد عمل می شود. یقین بدانید آمریکاییها دیگر به آخرخط رسیده اند و بهای سنگینی پرداخت خواهند کرد. آمریکاییها من بعد نه در خلیج فارس که در هیچ کجای عالم دیگر امنیت نخواهند داشت. دعا کنید این خونها، زمینه ظهور حجت بن الحسن (عج) را هرچه زودتر فراهم کند . 📚من هستم ... 🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀
خاطرات اطراف روستای ، یک مقر استقرار و یک مقر نیروهای ایرانی قرار داشت. با توجه به اینکه مواضع فوق پشت جبهه بود، از آن‌ها کمتر می‌شد و به‌آسانی می‌توانستم وارد آن مواضع شوم. دیگر از خوردن نان خشک، آن هم نان خشک سه ماه پیش، عاجز شده بودم و معده‌ام آن را تحمل نمی‌کرد. تصمیم گرفتم، با رعایت کامل جوانب احتیاط، خودم را به مواضع کاتیوشا و توپخانه‌های نیروهای ایرانی برسانم و ازپس‌ماندۀ غذای آنان، که تازه‌تر بود، استفاده کنم. پس از غروب آفتاب، به سمت مقر کاتیوشا حرکت کردم و خودم را به صد و پنجاه متری مقر رساندم. سروصدای نیروهای ایرانی حاضر در مقر را از آن فاصله به‌ راحتی می‌شنیدم. نیروهای ایرانی بیرون سنگرها بودند. من هیچ‌ شناختی از سنگرهای استراحت و نگهبانی‌شان نداشتم. برای همین تصمیم گرفتم صبح زود، که آن‌ها در خواب‌اند و من هم دید کافی دارم، نقشه‌ام را عملی کنم. صبح روز بعد، تازه سپیده زده بود که خودم را به پشت خاکریز مقر کاتیوشا رساندم. و چند کاتیوشا داخل محوطۀ مقر رها شده بود. سنگرهای استراحت در فاصلۀ دویست متری کاتیوشاها قرار داشت. وارد یکی از اتاق‌ها شدم که حکم را داشت و به سنگر استراحت نیروهای ایرانی متصل بود. و سراسر وجودم را گرفته بود. اولین چیزی که توجه مرا جلب کرد یک کیسه و مقداری بود که لای نان پیچیده بودند. گوشت‌های پخته را همراه مقداری و چند داخل کیسۀ نان خشک ریختم و بدون اینکه کوچک‌ترین سروصدایی ایجاد کنم از سنگر خارج شدم. در محوطۀ مقر کسی دیده نمی‌شد. به‌ سرعت از مقر خارج شدم و خودم را به رساندم. در حالی که کیسۀ مواد غذایی را، که برایم مانند گنجینه‌ای گران‌ بها بود، زیر بغل گرفته بودم، به موازات نهر به سمت مخفیگاهم حرکت کردم. اضطراب و دلهره وجودم را فراگرفته بود. بدنم از شدت و می‌لرزید و خیس عرق بودم؛ اما از اینکه گوشت و نان و شکر و آبلیمو و نان خشک تازه به دست آورده بودم در پوست خود نمی‌گنجیدم. خوشحالی و ترس و بیم و امید در هم آمیخته و در جانم نشسته بود به حمام که رسیدم اول درِ یکی از شیشه‌های آبلیمو را باز کردم و آن را سر کشیدم. ولی به‌سرعت از کردۀ خود پشیمان شدم و شیشۀ آبلیمو را از دریچۀ حمام به بیرون پرت کردم. آن‌قدر بود که فکر کردم داخل شیشه ریخته‌اند. فکر می‌کردم آبلیموی ایرانی‌ها هم مثل آبلیموی عراق و است. بعدها فهمیدم در عراق به ؛ ولی در ایران موقعی به آبلیمو آب و شکر اضافه می‌کنند که بخواهند آبلیمو درست کنند. غذایی که از مقر کاتیوشا آورده بودم دو سه روزه تمام شد. تصمیم گرفتم صبح زود دوباره خودم را به مقر کاتیوشا برسانم و شانسم را امتحان کنم. هوا کاملاً تاریک بود که به مقر کاتیوشا رسیدم. قدری تأمل کردم تا مطمئن شوم کسی در محوطۀ مقر نیست. هوا که روشن‌تر شد، با احتیاط وارد مقر شدم و خودم را به سنگری که نزدیک خاکریز بود رساندم. با احتیاط داخل سنگر را برانداز کردم. خبری نبود. وارد سنگر شدم و به جست‌وجو پرداختم. یک کیسه و را که پس‌ماندۀ شب گذشتۀ سربازان ایرانی در آن بود برداشتم و خوشحال بودم از اینکه بعد از سه ماه و نیم برنج پخته خواهم خورد. با عجله و در حالی‌ که چپ و راست را می‌پاییدم، راه بازگشت را در پیش گرفتم. به که رسیدم، بدون درنگ مشغول خوردن برنج و آن شدم، که عبارت بود از و . با اینکه برنج و خورش داخل حداقل می‌توانست دو تا سه روز غذای مرا تأمین کند، همه را . بعد از سه ماه و نیم دربه‌دری و آوارگی، اولین بار بود که یک وعده غذای درست و حسابی می‌خوردم. کیسۀ نانی را هم که همراه آورده بودم در مدت دو سه روز تمام کردم. خوراکی‌هایم که تمام شد، برای اینکه جوانب احتیاط را رعایت کرده باشم، تصمیم گرفتم به جای مقر کاتیوشا این بار به مقر ، که در همان حوالی بود، بروم. صبح زود خودم را به پشت خاکریز مقر توپخانه رساندم. در آن مقر بزرگ، مستقر بود و هر یک از توپ‌ها یک خاکریز جداگانه هم داشت. در کنار هر توپ، یک اتاق مخصوص قرار داشت. نیروهای آتش‌بار در خانه‌ها و سنگرهای اطراف می‌خوابیدند. چند بار خواستم وارد مقر توپخانه بشوم؛ اما میسر نشد و هر بار ناکام ماندم. ادامه دارد .