ققنوس
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲ (قسمت صفر!) «مستقیم گلزار شهدای بی
الحمدلله استقبال از این اقدام، بسیار مثبت بود...
همین امر باعث شد سال بعد(۱۴۰۲) هم این اتفاق تکرار شود...
و البته آنقدر انگیزه داد که یادداشتها از حاشیهنگاری به فرامتننگاری تبدیل شد...
هم متن بود و هم حاشیه و هم... هرآنچه قد فهم این حقیر از این دیدار به آن میرسید...
▫️▫️▫️
این متن هم اولین یادداشت از
مجموعه
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب در سال ۱۴۰۲
هست...
(در ادامهاش هم باقی یادداشتها قابل مرور هستند...)
اینبار دیداری که حدوداً دوساعتونیم طول کشیده بود،
در بیستوشش+یک قسمت
و در قالب
چهلویک یادداشت!
روایت گردید...
سعی بر این بود، روایت این دیدار ارزشمند، برای آیندگان ماندگار گردد، آنگونه که اگر سالها بعد کسی این کلمات را مرور کرد، بتواند خودش را در وسط حسینیه امام خمینی(ره)، مقابل چهره نورانی فرزند فاطمه(س)، درک نماید...
▫️@qoqnoos2
۱ دی ۱۴۰۳
«آه! که چه منبر رشکبرانگیزی!»
همان ساعاتی که فرمانده داشت این کلمات را بر زبان جاری میکرد:
«انَّ المؤمن یُجاهد بنفسه و سیفه و لسانه؛
مؤمن جهاد میکند،
گاهی با جان خودش، میرود جبهه،
گاهی با شمشیر خودش، از سلاح استفاده میکند و
گاهی با زبان خودش.
جهاد با زبان یکی از انواع مهمّ جهاد است و
گاهی اوقات از جهاد با جان هم
تأثیرش بیشتر است...»
یکی از سربازان فرمانده،
داشت آخرین نفسهایش را نذر این راه میکرد؛
روز میلاد مادرش به انتها نرسیده بود که سید از سِجن دنیا پرکشید... آه که چهقدر سیدِ ما، مادری بود... مادرش چه کشیده، چه کشیده در این دوران سخت بیماری؛
سید طاقت دیدن درد مادر نداشت، قصه برعکس شد... سید جلوی چشمان مادر آب شد... اوج عشق مادرش را میشد در سفر حجی ببینی که مادر بعدازسالها انتظار تقدیم سید کرده بود...
گواهی میدهم
سید درد کشید، اما لب به ناله وانکرد؛
سید نفسهایش را برای رضای مولا خرج میکرد؛
سید نفسنفسِ کلامش، منبرش، روضههایش، خرج مولا بود؛
سید در همین دوران کسالت، منبرش تعطیل نشد؛ از هیأتهای بزرگ تا روضههای خانگی، سید کم نگذاشت...
اصلاً روی منبر نفس تازه میکرد، انگار که هنگام منبر، مشغول شیمیدرمانی باشد، زنده میشد.
آه! که چه منبر رشکبرانگیزی! او منبر را زندگی میکرد.
حیات او به جهادش بود، او مرد تکلیف بود، مرد جهاد بود، مجاهد بود... مجاهد جهادتبیین...
سید تا آخرین نفس از جهادتبیین دست نکشید...
آری،
جهاد ادامه دارد...، تا آخر...
جهاد با نفْس؛ تا آخرین قطره خون
جهاد با سیف؛ تا آخرین فشنگ
جهاد با لسان؛ تا آخرین نفَس
#سیدرضا_محبوبی
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2
۳ دی ۱۴۰۳
ققنوس
الحمدلله استقبال از این اقدام، بسیار مثبت بود... همین امر باعث شد سال بعد(۱۴۰۲) هم این اتفاق تکرار ش
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۳
(قسمت یکم)
«دیدار بینالمللی مداحان با رهبر انقلاب»
روز شنبه است،
در جلسه هستم که درب اتاق باز میشود و چهره محجوب #مهدی_تدینی در قاب باریک لای درب ظاهر میشود، میگوید مستند #بیت_النور را خوب است در این ایام تلویزیون پخش کند...
- چرا الآن؟
- چند روزی هست که در گروه تاریخ شفاهی گذاشتهام، ندیدید!
- زودتر لینک FTP رو برسونید...
▫️▫️▫️
ساعتی بعد #داود_شکاری زنگ میزند، ظاهراً اسمش از تمام فهرستها جا مانده! احتمالاً هر مجموعه به امید آن یکی مانده! مثل سال دیگری که اسم #حاج_محمود فراموش شده بود! میگویم بیاید، توکل بر خدا! به حاج #حسین_هوشیار زنگ میزنم و ماجرا را شرح میدهم... اما #حاج_حسین بیش از هر چیزی دغدغه مداح دیگری را دارد که از اجرا خط خورده... پشت تلفن بالبال میزند... میگویم حاج حسین! خودت نگو... از #حاج_مرتضی بخواه مطرح کند یا حاج #مصطفی_خورسندی...
▫️▫️▫️
#حبیب_عبداللهی زنگ میزند، میگوید گفتهاند کارت من دست شماست! میگویم امسال ویژهها را دو دسته «الف» و «ب» کردهاند، شما الفویژه هستید و کارت نمیخواهید، با کارت ملی میروید داخل! ناراحتی میکند که این چه کاری است کردهاند؟! خودش باعث اختلاف و ناراحتی میشود... میگویم موافقم، به نظر من هم کار درستی نبوده... اما شده...
▫️▫️▫️
اتفاق خوب امسال هماهنگی حضور تعدادی از مداحان خوب افغانستان است، زحمت معرفی و هماهنگی با #ابومهدی بوده... در این بین تنها اسم #سیدحسن_حسینی_نسب در ویژهها بوده همراه با چند مداح بینالمللی از کشورهای دیگر -حالا یا اهل آنجا هستند یا میدان کارزارشان آنجاست-، حالا نه کارت عادی برایش صادر شده و نه ویژه! سید هم از مزار شریف خودش را با پرواز صبح شنبه برای دیدار رسانده... #حاج_حسین قول میدهد به هر قیمتی شده، کار #سید را راه بیاندازد...
امسال هم الحمدلله چند نفر از بچههای بینالملل هماهنگ شدهاند، از #حسین_مجتهدی و #عرفان_امیری که در کانادا مداحی میکنند تا #حسن_توکلی از انگلستان و #احمد_حسینی از آلمان... دیر نیست روزی که این دیدار، بینالمللی بشود... با حضور مداحان مکتب اهلبیت(ع) از سرتاسر جهان...
▫️▫️▫️
همیشه برای توزیع کارتهای ستاد نگرانم، کارتهای استانها که در استان توزیع میشود، اما کارتهای محدود متمرکز ستاد، منتهی میشوند به توزیع صبحگاهی سر خیابان بیت... و این یعنی دلشوره، یعنی نگرانی، یعنی شرایطی که داروفروشهای ناصرخسرو را تداعی میکند! برای رهایی از این چالش همه ظرفیتهای مکانی نزدیک بیت را رصد میکنیم تا مکان مناسبی نزدیک بیت پیدا کنیم و آنجا کارتها را توزیع کنیم... نزدیکترین و دردسترسترین مکان، دفتر حاجآقای #براتی سر تقاطع جمهوری و ۱۲فروردین است... با حاجآقا هماهنگ میکنم و قرار میشود که فردا حدود ساعت ۶ صبح بچهها مزاحمش شوند... هرچند صبح بچهها میگویند، همین فاصله هم زیاد است و هوا سرد و مخاطب تنبلتر از این حرفها و قرار را لغو میکنند...
▫️▫️▫️
حاجآقای #باباخانی تماس میگیرد، او هم نگران حذف برادری است که قرار بود بخواند و... میگوید شما هم برای حاجآقای #قمی یک صوت بفرستید و تأکید کنید آبروی مؤمن در وسط است، گفتم حاجآقا که توجیه هستند و کم نمیگذارند... میگوید بله، اما میخواهم اهمیت مسأله از زبانهای مختلف بیان شود... اتفاق بدی است... شاید بدترین اتفاق امسال...
هرکسی هر کاری از دستش برمیآمد انجام داد... حاجآقای #قمی، حاج #مرتضی_طاهری، حاج #احمد_واعظی، حاج #مصطفی_خورسندی، سردار #مداحی و... اما ظاهراً تقدیر جور دیگری رقم خورده بود...
امیدوارم خداوند به این برادر ذاکر سعه صدر و توان کافی برای مواجهه مناسب با این مسأله اعطا نماید...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2
۴ دی ۱۴۰۳
«ما هنوز عادت نکردهایم...»
🇱🇧 روایتهایی از لبنان|۱| 🇱🇧
ابتدای صحبت...
چشمانش، اشک دارد و
گلویش، بغض و
صدایش، غم...
«ما هنوز عادت نکردهایم در جلسات برای روح سید فاتحه بخوانیم...
تا همین لحظه هم باور نکردهایم...»
بسمالله الرحمن الرحیم... الحمدلله رب العالمین...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
🚩 @qoqnoos2
۴ دی ۱۴۰۳
ققنوس
«ما هنوز عادت نکردهایم...» 🇱🇧 روایتهایی از لبنان|۱| 🇱🇧 ابتدای صحبت... چشمانش، اشک دارد و گلویش،
«خدایا! درد را تو آفریدی...»
🇱🇧 روایتهایی از لبنان|۲| 🇱🇧
روزگار عجیبی است...
حوادث آنقدر سریع و پیدرپی اتفاق افتادهاند،
حتی فرصت کافی برای درککردن، فکرکردن و روایتکردن آنها نیافتهایم...
ماجرای انفجار پیجرها از عجیبترین و پیچیدهترین اتفاقات جنگهای جهان بود...
ما فرصت نکردیم این واقعه را به درستی روایت کنیم...
▫️▫️▫️
چندهزار نفر بعد از سالها آموزش، قبل از آنکه دست به اسلحه ببرند، دستان خود را از دست دادند...
همه اینها هزینه لحظه #لبیک بود! خودشان هنگام دریافت پیجرها زیر برگه را امضاء کرده بودند... تعهد داده بودند... لبیک گفته بودند... برای همیشه آمادهبودن، همیشه این پیجرها را همراه خود داشته باشند، در هر لحظه و هر کجا...
تا آن روز انفجار، نمیدانستیم آن لحظه #لبیک، آن چند ثانیه، اینقدر ارزشمند است!
▫️▫️▫️
پزشک اورژانس میگفت بعد از چهار ساعت، ناگهان متوجه شدیم تا آن لحظه حتی یک مسکّن به کل اورژانس نزدهایم!
حتی یک نفر هم، یک آخ نگفته بود!
▫️▫️▫️
میگفت من تا حالا به یک نفر هم نگفتهام که درد کشیدهام!
میگفت من زخمم را به خانمم سپردهام و دردم را به خودم! و در این مدت از مناجات با این درد چیزهایی دیدهام که تاکنون ندیده بودم!
خدایا! درد را تو آفریدی، همچنانکه مرا آفریدی! کمک کن تا بتوانم تحمل کنم...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
🚩 @qoqnoos2
۴ دی ۱۴۰۳
«ای راوی انجیل!»
ای مسیح! ای همرکاب منجی عالم!
ما تو را یکشنبهها تنها نمیجوییم
چارده قرن است
در زیارتنامۀ پیغمبر خاتم
از تو میگوییم
از تو و نوح و خلیل و حضرت آدم
ما فقط در ابتدای سال
یاد میلادت نمیافتیم
چارده قرن است در خوشحالی و ماتم
از تو با تقویمها گفتیم
مهربانی در مرام ما به نام توست
پاکدامانی به نام مادرت مریم
اینک ای روح خدا! ای پاک!
سرزمینت را ببین آکنده از باروت
خون مظلومان نگر بر خاک
از یمن تا غزه تا بیروت
حاکمان با ظلم، همپیمان
حامی مظلوم، تنها ملت ایران
خود قضاوت کن مسیح، ای راوی انجیل!
رهروانت در تلآویوند یا تهران؟
فارس بر حق است،
یا سران غرب و اسرائیل؟
✍🏻 #افشین_علا
📍 لبنان|بعلبک|معبد ژوپیتر|
🗓️ روز میلاد حضرت مسیح(ع)
🇮🇷 @Shere_Enghelab
🇱🇧 @qoqnoos2
۵ دی ۱۴۰۳
ققنوس
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۳ (قسمت یکم) «دیدار بینالمللی مداحا
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۳
(قسمت دوم)
«زمینی با حداکثر چگالی فرهنگی!»
هنوز قسمت اول یادداشتها منتشر نشده که سِیلی از پیام به گوشیام سیلی میزند و از گوشهوکنار امر و درخواست میآید که این را هم بنویس! این نکته را هم بگو و... انگار حرفهای بسیاری در گلو مانده که راهی برای رساندن و انتقال به بالاتر ندارند...
این کانال کوچک کنج ایتا مگر چهقدر ظرفیت دارد که حالا شده محل رد تیغ فصد حرفهای انباشته جامعه هیأت!
▫️▫️▫️
#سید_حسین_موسوی پیام میدهد:
«...خدا برکت بده به این قلم،
برادرِ جامونده رو زیاد برجسته کردی، اونقدر که مخاطبی که از ماجرا اطلاع نداره پیگیر اون اسم جامونده میشه. معدود افرادی میدونن یکی از خوندن در بیت خط خورده.»
میگویم:
«...چه کنم سید!
بخواهیمنخواهیم طرح میشود...
روایت این سمت و تلاشی که شده و... هم به نظرم مهم بود که مطرح بشه...»
▫️▫️▫️
برای نماز صبح، حساب میکنم تا از پردیسان حرکت کنیم و از قم خارج شویم، نماز را باید در جاده بخوانیم... برای مثل منِ بیتوفیق، نماز شب پشت فرمان جابر عذاب وجدان است...
برای اذان صبح میرسیم به مجتمع مهتاب، البته اذان با محاسبه «مؤسسه لواء قم»!
نمازخانه چند نوبتی پر میشود و خالی... نماز جماعتی باشکوهتر از نمازهای جماعت صبح داخل شهر... البته این قاعدهٔ همیشهٔ نمازهای صبح نمازخانههای جاده قم-تهران است...
یک لحظه احساس میکنی همه این جمعیت برای دیدار عازم تهران هستند!
▫️▫️▫️
حدود ساعت ۶ است که به #میثم زنگ میزنم و از اوضاع میپرسم...
- با حاجآقای #براتی هماهنگ شدهاید؟ اونجا هستید؟
- حاجی! خیلی دوره! هوا هم سرده، بچهها نمیان تا اونجا، همون «کشوردوست»...
فاطمه لقمهلقمه نان و پنیر و محبت میپیچد، کوچک ولی مستمر، چندده کیلومتر جرعهجرعه نانوپنیر مینوشیم...
ساعت از ۷:۳۰ گذشته که میرسیم مقابل کشوردوست... مثل همیشه جمع به شدت جذابی مقابل درب تجمع کردهاند، گُلهگُله آدمهای دوستداشتنی... که اگر میخواستی در شرایطی غیر از اینجا هر کدامشان را ببینی، باید کلی به در و دیوار میزدی! حالا همه با هم در یک نقطه جمع شدهاند... یک گوشه جمع شاعران جمع است... #حمید_رمی که هرسال اگرچه خودش اجرا ندارد، اما اثر وجودیاش که اشعارش هستند، در جلسه حضور دارند! #احمد_علوی که باید امروز اجرا کند و هنوز بیرون بیت در جمع بچههاست، یوسفِ شاعران آیینی، #یوسف_رحیمی عزیز و... شیخ #جواد_محمدزمانی که البته اینجا بیش از آنکه در حلقه شاعران باشد، حلقه بچههای لبنان و بحرین را بِداری میکند... #حسین_الاکرف، #محمد_غلوم، #سید_احمد_الموسوی و... جمع قابل توجهی از مهمانان بینالمللی دیدار...
همینکه میرسم، #یونس هم از آنطرف دارد میآید، دکتر #یونس_سبزی ذاکر بااخلاص و باسواد اهلبیت(ع)؛ هر دو از همان دور، دستهایمان را تا آنجا که میشود، باز میکنیم و یکدیگر را در آغوش میکشیم...
سراغ #میثم را میگیرم، کمی آنطرفتر را نشانم میدهند، مشغول توزیع کارت دوستان است... خوشوبشی میکنم و از احوال کارها و کارتها جویا میشوم... آنها که آمدهاند و نیامدهاند و میخواهند بیایند و نمیآیند و...
▫️▫️▫️
کمی آنطرفتر، زیر دیوار پسر #سید_حسن_نصرالله همراه یکیدونفر دیگر ایستادهاند... این سو #محسن_عراقی و جمع دیگری ایستادهاند... #محمدحسین_فردی_نژاد هم هست... با #محسن و بچهها، حالواحوالی میکنم... میروم سراغ حاج #حسین_هوشیار... که اگر کمکی لازم دارد، دستی برسانم...
آنقدر حلقههای متعدد گوشهوکنار این چند مترمربع جمع هستند که اگر بخواهی به هر کدام سری بزنی، حالاحالاها باید بمانی... چگالی فرهنگی این مساحت به حداکثر ممکن خودش رسیدهاست!
سال گذشته که ماندم تا همه کارتها توزیع شدند، علیرغم داشتن کارت ویژه، نزدیک بود بیرون حسینیه بمانم، آخرش هم پشت آخرین ستون حسینیه جاگیر شدم و بسیاری از صحنهها را از دست دادم... یکسال هم که کلاً تا آخر دیدار بیرون ماندم...
امسال زودتر میروم شاید جای مناسبتری برای روایت و یادداشتبرداری پیدا کنم، برای همین خیلی سر نمیچرخانم و زودتر به سمت ورودی میروم...
همزمان #سیدمحمدمهدی_نصرالله هم میآید که وارد شود...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2
۵ دی ۱۴۰۳
ققنوس
«خدایا! درد را تو آفریدی...» 🇱🇧 روایتهایی از لبنان|۲| 🇱🇧 روزگار عجیبی است... حوادث آنقدر سریع و پ
«روز لبیک، همه چیزش متفاوت بود...»
🇱🇧 روایتهایی از لبنان|۳| 🇱🇧
مدیر اورژانس میگفت ظرف بیست دقیقه، سیصد مجروح آوردند... خون از دستانم میچکید... وقتی رفتم لباسم را عوض کنم حتی، حتی یک میلیمتر سفید نبود! تمام لباس خون بود، حتی پشت لباس!
▫️▫️▫️
این نقل شاید برای ما غریب به نظر برسد، اما برای بچههای حزبالله، خیلی عادی و یک باور قطعی بود؛ خیلی از این جانبازان که چشمهایشان را از دست داده بودند، در خواب یا بیداری، با چشم سر یا دل، حضرت زهراء، حضرت حجت یا حضرت عباس را دیده بودند...
یکیشان میگفت در بیداری حضرت حجت را دیدم، گفت خودم شماها را انتخاب کردم...
▫️▫️▫️
لبنان کشور کوچکی است، کوچکتر از فلسطین... چیزی حدود نصف فلسطین! محال است روزی بروید در خیابان، در کافه یا رستوران و یکی از این جانبازان را نبینید! آثار این واقعه تا سیچهل سال بعد در جامعه لبنان دیده خواهد شد...
▫️▫️▫️
میگفت همه اتفاقات جنگ، همه برای ما طبیعی بود، شهادت فرماندهان طبیعی بود، شهادت سید طبیعی بود، شاید تاریخش عجیب بود... اینها شهید نمیشدند جای تعجب داشت...
اما روز لبیک، همه چیزش متفاوت بود...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
🚩 @qoqnoos2
۵ دی ۱۴۰۳