ققنوس
«عبور از روی دریاچه سد دیاله تا خانهای در مجاورت بهشت» (اربعیننوشت۲؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۳)
«عبور از روی دریاچه سد دیاله تا خانهای در مجاورت بهشت»
(اربعیننوشت۲؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۳)
|۴شنبه|۳۱ مرداد ۱۴۰۳|۱۶ صفر ۱۴۴۶|
قسمت ۳از۳
• بعد از زیارت، #روح_الله_رفیعی را میبینم همراه مهدی و هادیاش... گپوگفت و حالواحوال و التماسدعایی...
• #داود_ورمزیار از موکب حضرت قائم، متن را خوانده و پیام داده است که چرا سر نزدید؟ در برگشت منتظریم...
• از حرم میزنیم بیرون، دست هر کس یک نوشمک میبینی! انگار همه زائران، بچههای مدرسه ابتدایی بزرگی هستند که زنگ مدرسه خورده و همه نوشمکبهدست زدهاند بیرون!
• به سمت مشایه حرکت میکنیم، اولین تجربه پیادهروی از کاظمیه است... پرسانپرسان دنبال ابتدای مسیر میگردیم... اطراف حرم، دو کامیونت انواع اطعمه و اشربه توزیع میکنند، از دوغ و نوشابه قوطی تا ویفر کاکائویی و آبمیوه... اینسو در یک لگن بزرگ شربت لیمو عمانی سیاه درست کردهاند که جای صدتا کوکا میچسبد! این طرف پشت وانت، قیمه عربی میدهند... غوغایی بهپاست...
• بالاخره میفهمیم که باید خودمان را به میدان الدوره برسانیم... بخشی را پیاده رفتیم، مسیر کوتاهی نیست و اگر بخواهید به موکبها برسید باید این مسیر را با ماشین طی کنید... خانواده رسماً متلاشی شده!
• همین یکروز کافی بود که ادامه راه را پنگوئنوار طی کنیم! هنوز خیلی در طریق نرفته بودیم که دو مرد عراقی آمدند و دعوت کردند به منزلشان... اولش کمی اکراه داشتیم، اما حال و اوضاعمان را که ورانداز کردم، پذیرفتیم...
• وارد خانهشان که شدیم مضیف مفصلی برای زائران تدارک دیده بودند، جوانی داشت راهنماییمان میکرد که مردانه اینور است و زنانه آنور که همان مرد اولی آمد و گفت با من بیایید... انگشت اشاره دودستش را با هم چسباند و گفت «سویا»... ما را برد به اندرونی منزل خودش! خانهای کامل و در نهایت زیبایی... تعارف ما را که دید گفت «عائلتک، عائلتي»... نامش #الحاج_صادق بود... تلفن دادیم و گرفتیم و... رفت... دقایقی بعد با سه پرس کباب و صمون برگشت... آیین شرمندهسازی را به نهایت وجه به جا آوردند...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
ققنوس
«امام جمعهای که با تاکسی به نماز جمعه میرود!» (اربعیننوشت۸؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۳) |۳شنبه|۶
«امام جمعهای که با تاکسی به نماز جمعه میرود!»
(اربعیننوشت۸؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۳)
|۳شنبه|۶شهریور۱۴۰۳|۲۲صفر۱۴۴۶|
قسمت ۳از۳
• به بیستون که نزدیک میشویم، تبلیغات موکب حضرت قائم را میبینیم و یاد قولی که به #داود_ورمزیار داده بودم میافتم، #داود را ندیدهام و نمیشناسم، جز آن مقدار که به برکت همین نوشتهها و پیامها ردوبدلشده، آشنا شدیم... راه را کج میکنیم و با تابلوهای راهنمای موکب به سمت قدمگاه #سید_کاظم_روحبخش میرویم! دقیقاً داخل مجموعه و در ورودی بیستون، موکب بنا شده بود، جای خاصی است... مسیر عمومی زوار نیست... اما از باب خدمترسانی معنوی و اثرگذاری فرهنگی روی گردشگران، میتواند قابل تأمل باشد... شاید برای کشاندن جماعت به این نقطه، حضور فردی مانند #سیدکاظم و سرمایهگذاری روی این امر، لازم باشد... به #داود زنگ میزنم... کرمانشاه است... میگویم الوعدهوفا! آمدیم، نبودید!
• #داود را نمیشناسم اما «شرکت توسعه گردشگری ایران» خود را به نوعی صاحب موکب، معرفی کرده، خب طبیعی است که موکبش را در این نقطه بنا کند و طبیعیتر است که برود سراغ #سیدکاظم یا هر چهره سرشناس دیگری...
• در مسیر برگشت، بخشی از سوغاتیهای سفر دوباره خودشان را نشان میدهند... بدندرد و آبریزش بینی همراه شدهاند با ضرورت مراجعه مکرر به کاخ سفید! همینها کافی است که مسیر را سلانهسلانه و با احتیاط بیشتری طی کنیم...
• به گردنه اسدآباد نزدیک میشویم... دوسال قبل در مسیر سرکشی به مرزها، #علی_مروتی راننده بود.... روحالله میگوید یادتان هست با آقای مروتی چه کردید! حالا نوبت شماست... محکم میگویم قاعده همان است، راننده دوغ نمیخورد! در بالای کوه به مسجد امام خمینی(ره)، میرسیم... همانجا که بار قبل دوغ محلی خریدیم و به علی ندادیم... توقف میکنم و یک بطری یکونیم لیتری از دوغ محلی تگری اسدآباد میخرم... وقتی داخل لیوان میریزی، پولکهای دوغ یخزده مثل شیشهخرده صدا میدهند، از تمام منافذ محیط دهانم، بزاق درحال ترشح که نه، در حال جوشش است... اما قاعده همان است، راننده دوغ نمیخورد!
• کموبیش موکبها برقرار هستند، کسی گرسنه نمیماند... یک موکب نان و گوجه و پنیر میداد و دیگری نان و سیبزمینی و خیارشور... یک موکب هم به گمانم کباب میداد، ندیدم، اما از صفی که مقابلش بود، حدس میزنم...
• مواکب همدان هم در امتداد مواکب کرمانشاه، پررونق و متعدد برقرار بودند... این حجم از حضور مواکب در داخل کشور، بسیار مهم و مغتنم است... امر بسیار بزرگی که به واسطه پراکندگی و عدم تجمع در یک نقطه یا مسیر محدود، به درستی دیده نمیشود...
• از فرط بدندرد و خستگی و خوابآلودگی، بالاخره کنار یک مجتمع خدماتی میزنیم کنار و نیمساعتی میخوابیم... از خواب که بلند میشویم، اتوبوسی کنارمان توقف کرده و جماعتی ریختهاند پایین که یادآوری کنند قصههای بهشت رو به اتمام است، ای پسر آدم به زمین خوش آمدی!
• به پردیسان که میرسیم، مستقیم میرویم به سمت کلاس زبان روحالله و با بیست دقیقه تأخیر راهی کلاس میشود... ازراهنرسیده رفت سر کلاس... دلم برایش سوخت!
• خانه خالی است، مختصری خرید و... میرسیم به خانهای که هشتروز پیش ترکش کردیم...
تا اربعینی دیگر و اربعیننوشتی دیگر...
التماس دعا
پایان
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
ققنوس
«امام جمعهای که با تاکسی به نماز جمعه میرود!» (اربعیننوشت۸؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۳) |۳شنبه|۶
11.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«بدون کمترین دخالت مسئولان محترم»
چندروز بعد از پایان سیاهههای سفر اربعین، #داود_ورمزیار متن را خوانده و پیام داده:
«سلام حاج آقا ارادت و عرض خداقوت
من الآن متنتون رو دیدم باور بفرمایید موکب ربطی به شرکت توسعه نداشت و تمامی هزینهها مردمی بود منتها ما مهمان اون فضا بودیم و چند سری به ما میوه دادند برای توزیع 😅
اینکه آنقدر اصرار بر مردمیبودن میکنیم از ترس همین سروران هست
ما که قرارگاه کاملاً مردمی با زائرسرا و ظرفیت اسکان هزار نفری، فعالیتهای رسانهای و تربیتی احداث کردیم بدون کمترین دخالت مسئولان محترم»
✳️✳️✳️
ببینید ورود و مداخله مخل دستگاههای دولتی یا حتی شرکتهای خصوصی و خصولتی، چه بلایی سر جریان مردمی میآورد! هم در نگاه مخاطبان و زائران و رهگذران و اعتبار مجموعه در نزد آنها و هم در فرایند جذب حمایت و پشتیبانی مردم...
✳️✳️✳️
کلیپ بالا را هم از فعالیتهای موکب برایم فرستاد که کار حرفهای و تمیزی شده... کلاً بچههای باکلاس و تمیزکاری هستند!
@mehr_baraan
@seyyed_kazem_roohbakhsh
@D_varmazyar
@Husein_ahmadi
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
«چیزی شبیه به معجزه!»
(اربعیننوشت۳؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۴)
|۱شنبه|۱۸مرداد۱۴۰۴|۱۵صفر۱۴۴۷|
به کرمانشاه که نزدیک میشویم، اهالی کرمانشاه، برای تکمیل مهماننوازی و تشویق زائران به مرز خسروی، دست به کار شدهاند... جابهجای مسیر تابلوهایی به چشم میخورند با این عبارات: «خسروی، بهترین انتخاب» و «خسروی، نزدیکترین مرز به کربلا»! انگار که در این بازار خریداران یوسف میخواهند سهم بیشتری داشته باشند، در آخرین لحظات تصمیمگیری، قبل از دوراهی که به سمت مهران میرود، آخرین تلاشهایشان را برای برگرداندن نظر زائران مهرانی به کار میبندند...
▫️▫️▫️
کنگاور در راه است، موکب مدافعان حرم را در خاطرم هست، موکبی که یکی از بچههایش پیامک داده بود: «...یک موکب واقعا الگو و نمونه در سطح کشور در ایام اربعین است»
با هماو تماس میگیرم، چندباری... کسی پاسخگو نیست، احتمال میدهم که راهی کربلا شدهاند... میگذریم به سمت بیستون... موکب سیدالشهداء که سال گذشته هم وصفش را گفته بودم...
پای کوه بیستون، بساط عاشقی برپا کردهاند و با هم نوا سر دادهاند:
«رنج گل بلبل کشید و بوی گل را باد برد
بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد»
با فرهاد، نه... با داود تماس میگیرم...#داود_ورمزیار... موکب نیست، رفته کرمانشاه... میگوید اما #سیدکاظم_روحبخش در موکب است... چندسالی هست که سیدکاظم همراه تعداد زیادی از بچههایشان از مشهد برای خادمی میآیند بیستون، کنار بچههای کرمانشاه...
▫️▫️▫️
میرویم کرمانشاه، مسجد و حسینیه حضرت قائم که پاتوق اصلی بچههای موکب در طول سال است... جایی در حاشیه شهر و در مجاورت خانههای مسکن مهر... محلهای پر از معضل و آسیب، بدون هیچ مجموعه فرهنگی و مذهبی...
همراه #داود دوری در مجموعه میزنیم و او هم روایت میکند...
بچهها با دستان خالی، مجموعهای کامل و مفصل را برپا کردهاند... اتفاقی شبیه به معجزه، مسجد، آشپزخانه، دو طبقه حسینیه مرتب و مجزا برای خواهران و برادران، چند سوییت جمعوجور و... که همه این زیرساختها در ایام اربعین به خدمت زائران درمیآید...
بخش ستادی هم کامل و حرفهای طراحی و آماده شده است، از بخش رسانه و بخش طراحیگرافیک تا خیریه مهرباران و فروشگاه مجازی ژیوان و... کلاسهای آموزشی و تالار اجتماعات و...
همه این مجموعه در مدت زمانی کوتاه، با جمعآوری بیش از سی میلیارد تومان کمکهای مردمی و مشارکتهای خرد مردم به سرعت برپا شدهاست... گفتم که چیزی شبیه به معجزه!
▫️▫️▫️
از آنجا میرویم سمت دفتر جبهه، جایی که بچههای امداد زائر مستقر هستند... پاسی از شب گذشته و بچهها پای سامانه نشستهاند و تلفنهای مردم را پاسخ میدهند...
از آغاز امدادزائر، شش سالی میگذرد... #محمد_ضیایی و جمعی از بچههای باصفا و باسواد، چند تا آدمحسابیِ امامحسینی، ایستادهاند پای این کار تا گرهی از کار زائری باز کنند... با دستان خالی کار بزرگی کردهاند... با ذوق و شوق تعریف میکنند و با همان لهجه پرمحبت کرمانشاهی از تلخیها و شیرینیهای مسیری که طی کردهاند میگویند:
- تازه بعد از ساعت ۱۲ شب کارمان جدی میشود!
- امسال آقایان پیامکی را که هنگام ورود مسافران به محدوده آنتنهای بیتیاس کرمانشاه برایشان ارسال میکردیم، ارسال نکردند، گفتند اگر قرار به خوشامدگویی است، خودمان میگوییم، چرا امدادزائر!
- امدادزائر، تنها یک موکب نیست، بلکه یک موکب است در خدمت تمام موکبهای دیگر! ما ظرفیت همه موکبها و فعالان اربعینی استان را به زائران وصل کردهایم...
- بچهها، از جیب خودشان گذاشتهاند و چند هزار ساندویچ برای زائران آماده کردهایم!
- ما فقط اسکان و غذا هماهنگ نمیکنیم، تمام تلاشمان را میکنیم مشکلات زائران امام حسین(ع) را برطرف کنیم... شبکهای از داوطلبان مختلف داریم، تعمیرکار، آپاراتی، تعویض روغنی، یدککش، پزشک، نیروی درمانی و...
- همه اطلاعات را در سامانه ثبت کردهایم...
- نرمافزار سامانه را یکی از بچههای مهندس خودمان نوشته...
- همه تماسها و اطلاعات را درلحظه، روی سامانه ثبت میکنیم...
- و...
#محمدعلی باورش نمیشود و این را چند مرتبه تکرار میکند که اگر نیامده بودم و با چشمان خودم ندیده بودم، باور نمیکردم چنین کار بزرگی اینجا و توسط این بچهها انجام میشود...
▫️▫️▫️
گوشی #محمد زنگ میخورد...، #سیدجعفر_امامیان است، از مرز تماس میگیرد، این ساعت شب زنگ زده که چرا ویدئووال مرز تصویر ندارد! گوشی را از #محمد میگیرم و با #سید صحبت میکنم و خداقوتی میگویم... میگویم راهی مرز هستیم، انشاءالله همدیگر را میبینیم...
ساعت ۱۲:۴۵ را نشان میدهد که راهی مرز میشویم...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2