eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
346 عکس
120 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
«مداحی و حرف‌هایی تازه در سطح حکم‌رانی» (۱ از ۲) سال ۸۹، در دیدار شاعران با رهبر انقلاب، شعری خواند که طلیعه‌ای طلایی داشت: «دریغ است از ولی، اما ولی تنهاست بی‌مردم علی، آری علی، حتی علی، تنهاست بی‌مردم» و البته شاید این بیتِ طلایی، عمومی‌ترین و مردمی‌ترین بیت این مثنوی بود و باقی ابیات، از لهجه ثقیل استاد در امان نبودند... و شاید به همین خاطر، بر سر زبان‌ها نیفتادند و‌ تکرار نشدند، اگرچه همان بیت اول، به قدر کافی توجه‌ها را جلب می‌کرد، اما انگار هنوز فصل شنیدن این شعر نرسیده بود... باید چندسالی می‌گذشت و معلم، درس‌های دیگری را هم برای‌مان مشق می‌کرد، باید مبانی حکم‌رانی مردمی را بیش‌تر و بیش‌تر مرور می‌کردیم، فهم‌مان و باورمان از مردم را بالاتر می‌بردیم تا می‌رسیدیم به فصل ... تا دوباره این بیت بر صدر شعر دیگری بنشیند و شاید این‌بار گوش‌ها آماده‌تر باشند برای شنیدن... 💠💠💠 ۱۳سال بعد، ایام فاطمیه اول، همان نقل ۷۵روز که مشتریانِ کم‌تر و البته خاص‌تری دارد، بالاخره آن قطعه‌ای که باید، خوانده شد... در شهری که باید... در گلزارشهدای زنجان... در مجلسی همه‌چیزتمام، در هیأتی کامل... از جایگاه و‌ فضاسازی گرفته تا صوت و فیلم‌برداری و... با عشق، جایگاه را طراحی کرده... جایگاهی باشکوه، حماسی، انقلابی و ازهمه‌مهم‌تر هیأتی... انگار ساخته شده برای چنین اجرایی... با دقت تمام پای صوت نشسته تا بهترین صدا را ثبت و ضبط کند... و آن جلو شور و نظم جلسه را درخور اجرایی بی‌نقص آماده کرده‌اند... و... همه چیز مقدمات یک اجرای باشکوه را فراهم می‌آورند و آن کار که باید اجرا می‌شود... 💠💠💠 هرچند در این سال‌ها بارها و‌ بارها شرایطی پیش آمده و خواسته‌ام چندخطی درباره‌اش بنویسم، اما هربار خویشتن‌داری کرده‌ام... بیش‌تر نگران خودش بودم که محل کید بدخواهان و‌ حسد بددلان قرار نگیرد... آخرین‌بار شب عاشورای امسال بود... در ماشین عراقی که نشستیم به سمت نجف، آن‌جا که گوشی، نه آنتنی برای تماس داشت و نه اتصالی برای اینترنت، میدان استفاده به افاده بدل شد...صفحه یادداشت را باز کردم و شروع کردم به نوشتن... نوشتم و نوشتم و خوش‌حال بودم از این‌که بالاخره طلسم شکسته شد... فکرکنم به قاعده ایتا چند قسمتی می‌شد... مانده بود دستی به رویش بکشم و منتشر کنم که با ده‌ها متن و صدها و هزاران فایل دیگر، همراه گوشی پرکشید و باز قسمت نشد... این‌بار هم با هزار «وان‌یکاد...» با احتیاط قلم برمی‌دارم... 💠💠💠 فاطمیه اول گذشته بود و در مسیر مسافرت‌های بینِ‌شهری، گوش‌دادن به کارهای فاطمیه، مسیر را کوتاه می‌کرد... هم به‌مثابه کارگردان رادیویی، صوت‌ها را انتخاب می‌کرد و در نوبت پخش قرار می‌داد... لابه‌لای کارها، یک قطعه میخ‌کوبم کرد! با تمام کارهای قبل و بعد متفاوت بود، به روح‌الله گفتم دوباره بگذار... دوباره... و بازهم... هرچه بیش‌تر گوش می‌دادم باور می‌کردم اتفاق متفاوتی رقم خورده... شاید در مدت کوتاهی، ده‌ها مرتبه گوش دادم... فیلم جلسه را که دیدم، تحیر و تحسینم مضاعف شد... تعجب می‌کردم چرا در این مدت، سروصدایی به پا نشده؟ چرا دیر دارم می‌شنوم؟ تا بالاخره بعد از حدود دوهفته، تبلیغ قطعه «بی‌مردم» را دیدم و خیالم راحت شد بچه‌های هیأت حواس‌شان بوده و برای این کار برنامه‌ای دارند... اوج ماجرا هم تکرار این اثر در بود... ادامه دارد... ✍ @qoqnoos2
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲ (قسمت هفتم/دو) «چه خوبه این...» پشت جایگاه قرار می‌گیرد؛ قبل از اجرا خیلی نگران حرکت‌های اضافه دست‌هایش بود، زبان بدن پرتلاطمش! از آن زاویه که دید درستی نداشتم، اما بعدتر که فیلم‌ها و‌ عکس‌ها را دیدم، کت‌وشلوار مرتبی به تن کرده بود و دست‌هایش را محکم روی لبه‌های جایگاه ثابت کرده بود... البته تا جایی که امکان داشت! با همان ادبیات خودش عرض ادبی می‌کند: «سلام آقاجان! دست‌بوسیم...» به سبک آن‌چه بیش‌تر در آوازهای سنتی شنیده‌ام، یک آه و فغانی می‌کند و یک «آی» را تا می‌شود می‌کشد و ترجیع و تحریرش می‌دهد: «آاااااااااااااااااااااااااااااااای» و شروع می‌کند: «نور، زهرا شد و مُنوّر شد شب قدرِ نبی مُقدّر شد» بیت بعدی را جا می‌اندازد: «نه خدیجه به دامنش آورد بلکه زهراء خدیجه‌آور شد» احتمال می‌دهم آگاهانه است، شاید به‌خاطر نامأنوس‌بودن مضمون و واژگان! ادامه می‌دهد: «در زمان حیاتِ این خانم هیجده‌بار صبح محشر شد» دو بیت بعدی را جابه‌جا می‌خواند، این یکی را بعید می‌دانم آگاهانه باشد: «فاطمه در نسیم چون دَم زد نفس هر گُلی معطر شد آب در صورت تو خود را شُست بعد در فقه ما مُطهر شد» جمعیت واکنش نشان می‌دهد: «ماشاءالله... به‌به... و...» می‌گوید: «چه خوبه این...» تکرار می‌کند: «آب در صورت تو خود را شُست بعد در فقه ما مُطهر شد» دو بیت بعدی را هم نمی‌خواند: «تا که ناموس حق نزول کند چشم هر پنجره مّشجّر شد روز تکمیل خلقتِ زهراء خستگی از تن مَلَک در شد» احتمال زیاد می‌دهم حذف این دو بیت هم دقت‌نظر جوادآقای باشد... «هرکه نزدیک‌تر به فاطمه بود رتبه‌اش پله‌پله بهتر شد پسر فاطمه حسین شد و پدر فاطمه پیمبر شد فاطمه به خودش بلی گفت و علی از آن به بعد حیدر شد» که این مصرع آخر را هم تغییر می‌دهد: «علی از عشق یار حیدر شد» سه بیت پایانی را هم نمی‌خواند که البته به نظرم نباید هم می‌خواند: «مصطفی بعد بعثتش امّا فاطمه قبل خویش کوثر شد کفّه مردها که سنگین گشت فاطمه جلوه کرد، دختر شد با نبی و علی و اولادش فاطمه با همه برابر شد» البته مزیت ازحفظ‌خواندنش بود که شاید موجب جابه‌جایی و یا جاانداختن برخی ابیات هم شده باشد... شعر اول که شش بیتش را نمی‌خواند یا نمی‌تواند بخواند، از است که نامش در اسامی اعلامیِ نبود یا بهتر بگویم بود! 💠💠💠 دوباره با یک آاااااااااااااااااااااااااای کشیده، به شعر دیگری منتقل می‌شود؛ شعری از که اصلاً نامش در بین اسامی شاعران این اجرا نبود و حتی بعداً وب‌گاه‌ها و خبرگزاری‌هایی هم که اشعار دیدار را منتشر کردند به این شعر و شاعر اشاره‌ای نداشتند... بماند که به مناسبت همین یادداشت‌ها و‌ مراجعه و تطبیق اشعار، متوجه شدم چه‌قدر تعهد حرفه‌ای خبرگزاری‌ها برای انتقال و روایت صحیح و دقیق این اتفاق و قاعدتاً سایر اتفاقات مشابه، ضعیف و مخدوش است، کسی کاری ندارد که چه اتفاقی افتاده، بنا بر متنی که از قبل دریافت کرده‌اند، راوی آن چیزی هستند که باید اتفاق می‌افتاد! متن اشعاری را آورده‌اند که باید خوانده می‌شد! هر چند تیتر زده‌اند که «مداحان در بیت رهبری چه اشعاری را البته برای این‌که نام شاعر را بیابم خیلی کندوکاو کردم و‌ تاحدی همین امر باعث تأخیر انتشار قسمت هفتم شد... کانال متن شعر را همراه نام آورده است و جای دیگری ردی نمی‌یابم، جز آن‌که در بسیاری از خبرگزاری‌های معتبر و نامعتبر، این شعر به نام حاج ثبت شده است که «به صورت مستقیم از شبکه خبر در محکومیت جنایت صهیونیست‌ها در بیمارستان غزه شعری سروده و خوانده!» از این همه دقت، تعهد و امانت‌داری در انتشار اخبار، چارشاخ‌گاردان پاره می‌کنی... ابیات را هم که برانداز می‌کنم، شکّم بیش‌تر می‌شود که شعر از باشد، برای اطمینان به مراجعه می‌کنم: «ظاهراً این شعر سال ۹۵ سروده شده و طبیعیه تفاوت فضای شعر با سروده‌های الآن ایشون» خیالم جمع می‌شود... ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲ (قسمت نهم/یک) «در حقوق زن طلب‌کاریم ما...» بعد از یادداشت قبلی آقا پیام دادند: «خط عرض‌ادب‌کردن حضوری را خود شکست و اول از همه بالا رفت. اتفاقاً یادش رفت بالا بره، یادش انداختند و به سمت آقا چون دوید، یکی از محافظ‌ها جلوش رو گرفت که آقا گفتند: «بذار بیاد»» تشکر می‌کنم و شِکوه: «از خسارت‌های انتهانشستن همین می‌شود... 😅» هم زیرپوستی هم‌دردی می‌کند و دل‌داری می‌دهد: «من چی بگم؟ ما هم مثلاً جلو بودیم در حالی که اکبر آقای روی پای راست و آقا روی پای چپ‌مان نشسته بودند! 😄» 💠💠💠 تماشای مراحل ساخت و بالاآمدن بنای یک شعر، لذت‌بخش است... در همان جلسه نهایی هماهنگی که چندباری در این سلسله یادداشت، ذکرخیرش شد، هم شعرش را آورده بود، اما نیمه‌ساز! بیت‌هایی هنوز ساخته نشده بودند، هرچند جای‌شان در نقشه ساختمان شعر او مشخص بود و می‌دانست که قرار است در این نقطه چند بیت مثلاً درباره سروده شود، گاهی هم تک‌مصرعی مانده بود تا بیت کامل شود... همان بنای نیمه‌تمام را که نشان داد، دل از همه ربود... حتم داشتم با یک بنای باشکوه و همه‌چیزتمام مواجه خواهیم شد، همین هم شد... دعوت می‌کند از برای شعرخوانی... شروع می‌کند: «بسم الله الرحمن الرحیم السلام علیکم یا اهل بیت النبوة یا مولاتی یا فاطمةالزهراء اغیثینی آقاجان سلام علیکم...» از آقا اجازه می‌گیرد و با توصیف هنگامه میلاد حضرت زهراء(س) آغاز می‌کند: «شب اگر بی‌روح، اگر تاریک بود صبح دیدار خدا نزدیک بود آسمان محو تماشای زمین با چه ذوقی آمده روح‌الامین با خودش بیت‌الغزل آورده است عطری از روز ازل آورده است سوره‌ای آورده که منهاج ماست صبح میلادش شب معراج ماست جلوه‌ای از ذات ممدوح آمده از «نفخت فیه من روح» آمده وحی چون باران شد و بر خاک ریخت کوثری در ظرف «ما ادراک» ریخت» در این بین، ابیاتی هستند که در شعر اولیه انتشاریافته نیستند، مانند بیت بعد: «کوثر است و عز و مجد آورده است وه که قرآن را به وجد آورده است» با اشعاری غرق در تلمیح ادامه می‌دهد: «قصه شیرین «اعطینا»است او «قاب قوسین» است، «او ادنی»است او او کجا و مرزهای فهم ما غیر حیرت چیست از او سهم ما دست شاعر را پر از مضمون کند اهل‌بیت شعر را موزون کند» این بیت ظاهراً از همان ابیاتی است که چندبار مرمت شده تا با این قرائت اجرا شد: «دانه تسبیحش از الماس بود عقل کل در جامه احساس بود» به جای مصرع اول، یک‌جا آمده بود: «استعاره از خیالش، یاس بود» و یک‌جا هم به جای «خیال»، «حضور» آمده بود... مانند فضاسازی و چیدمان اجزای جایگاه هیأت که چندبار می‌چینی و خراب می‌کنی... و عاقبت هم آن‌چه نهایی می‌شود با همه قبلی‌ها فرق دارد و البته بهتر است! ادامه می‌دهد: «او نبوت را دلیل خاتمه است قصه‌ خلقت به نام فاطمه است» تشویق جمعیت بالا می‌رود و «احسنت» از هر گوشه‌ای برمی‌خیزد! «آیه تطهیر عین ذات اوست عشق از ذریه سادات اوست» این‌بار «به‌به» است که بر «احسنت» غالب شده! ««هل أتی» و «نور» و «قدر» و «کوثر» است دخترِ... نه مادر پیغمبر است» جلسه به وجد آمده و بعد از هر بیت واکنش نشان می‌دهند... باز هم صدای «به‌به» بلند است... «چیست دوزخ؟ شعله‌ای از قهر او چیست جنت؟ کوچه‌ای در شهر او در قیامت هم قیامت می‌کند او به لبخندی شفاعت می‌کند» باز هم تشویق حضار... «پیش او تکلیف فردا روشن است آرمان آفرینش، یک زن است نور عصمت جلوه تابنده‌اش زن اگر که اوست، مردان بنده‌اش او به نام زن اصالت می‌دهد چادرش عطر نجابت می‌دهد خلقت از دامان زن آغاز شد در مدینه زن تمدن‌ساز شد» این‌جا فرمایش آقا درباره موضع ما نسبت به مسأله زنان در مواجهه با غرب را که بارها مورد تأکید و تکرار قرار داده‌اند، به نظم درآورده است: «در حقوق زن طلبکاریم ما آی دنیا فاطمه داریم ما» این‌جا تشویق جماعت به اوج می‌رسد و «به‌به‌»های مکرر، مستی‌شان را افاقه نمی‌کند، به ناگاه صدای کف‌زدن در فضای حسینیه بلند می‌شود... عده‌ای لب می‌پیچانند و زیرلب غرولندی می‌کنند، عده‌ای هم انگار به لج این جماعت هم که شده، محکم‌تر کف دست‌های‌شان را بر هم می‌کوبند و خوش‌حالی از لب‌های خندان و چشم‌های گردشده‌شان بیرون می‌پاشد! ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲ (قسمت نهم/دو) «کربلا شهری کنار رود نیست...» نفسی تازه می‌کند و‌ ادامه می‌دهد: «کیستی ای ماه! ای بدر علی؟ کیستی ای علی؟ دست‌هایت تکیه‌گاه حیدر است لاله‌زار بوسه پیغمبر است از بهشت آمد جهاز ساده‌ات قبله مایل بود بر سجاده‌ات ما فقیریم و اسیریم و یتیم خانه‌ای داری، صراط‌المستقیم! خانه‌ای که شد خدا معمار آن گرم تسبیحش در و دیوار آن خانه‌ای که هم شهادت‌پرور است هم در آن هر روز، روز مادر است» در ضمن ابیات تشویق‌ها مداوم شده، اما این‌جا باز هم «به‌به»ها اوج می‌گیرد... «خانه‌‌ای کوچک هزاران راز داشت وصله‌های چادرت اعجاز داشت در دل تاریخ نورت جاری است انقلابت است تو ولایت را دژ عصمت شدی یک نفر بودی و یک امت شدی» ترکیب واژگان آشناست... آری! نوحه : «ای ! یافاطمةالزهراء! در بطن زمان جاری! یافاطمةالزهراء! هرچند ... یافاطمةالزهراء! تو مولایی! یافاطمةالزهراء!» کاملاً مشخص است که جهان اندیشه شاعر با این مضمون و مفاهیم مرتبطش درگیر بوده که تأثیرش را می‌شود در اتخاذ کلمات و‌ گزینش واژگان دنبال کرد... بیت بعدی که ظاهراً آن هم جزو بیت‌های نوساز این شهر شعر است، اوج می‌گیرد و با استقبال مخاطبان مواجه می‌شود: «ذوالفقار عشق را صاحب تویی پس علی‌بن‌ابی‌طالب تویی» فضای کلی شعر از این‌جا تغییر می‌کند: «ای مزارت قاصد پیغام تو آخرین ذکر شهیدان نام تو ای شروع خوش‌ترین فرجام‌ها فاطمه ای مادر گمنام‌ها» این‌بار صدای گریه جمعیت است که در فضا می‌پیچد... «با تو همراه رهایی می‌شوم خواب دیدم کربلایی می‌شوم» صدای گریه بلندتر می‌شود... «چاوشی پرسوز می‌خواند مرا کربلا هر روز می‌خواند مرا کربلا شهری کنار رود نیست کربلا در مرزها محدود نیست خاک او تلفیق عشق و رنج بود کربلا در کربلای پنج بود» اثر لهجه در شعر مشهود است و چه‌قدر به انس با این صدا نیاز داریم، آن‌جا که می‌خواند: «بسیجی عاشق کربلاست، و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نام‌ها؛ نه، کربلا حرم حق است و هیچ‌کس را جز یاران امام حسین راهی به سوی حقیقت نیست. کربلا! ما را نیز در خیل کربلاییان بپذیر؛ ما می‌آییم تا بر خاک تو بوسه زنیم و آن‌گاه روانه دیار قدس شویم.» هم‌چنان به هنرنمایی‌اش ادامه می‌دهد و مرثیه را به حماسه می‌کشاند: «از یمن پیچیده بوی کربلا تا گرفت آیینه سوی کربلا محور حق با یمن هم‌سو شده‌است کربلا دریای سرخ او شده‌است صبح را تا مرز شب آورده‌ایم کربلا را تا حلب آورده‌ایم می‌کشاند تا فراتش نیل را غرق خواهد کرد اسرائیل را» با یک جرقه، جمعیت یک‌پارچه فریاد می‌زنند: «مرگ بر اسرائیل مرگ بر اسرائیل مرگ بر اسرائیل...» ادامه می‌دهد: «کربلا شهری کنار رود نیست کربلا در مرزها محدود نیست کربلا گاهی میان غزه است سرگذشت کودکان غزه است کربلا در قلب‌های مردم است غزه آه! این کربلای چندم است» یادم هست که در جلسه قبل از دیدار، این مصرع این‌گونه بود: «! این کربلای چندم است»، همان‌جا تذکر داد که تعبیر مأنوس نیست و اصلاح شود... هم درجا اصلاح کرد: «غزه، آه! این کربلای چندم است» ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
«برای محمد اسماعیلی؛ طلبهٔ ناهی از منکر» (یادداشت برادر خوبم، طلبه فاضل حجت‌الاسلام ) در زده بود و من برای اثبات خوش‌قولی پدرانه، بعد از ۹۰۰ کیلومتر رانندگی ملال‌آور، حالا در بیمارستان امیرالمؤمنین(ع) سمنان بودم. برای فرار از استرس و حال و هوای آن ساعات، به فجازی پناه بردم. آن ویدئوی کذایی تازه‌منتشرشده، با آن صدای جیغِ ممتد و مکرر زنانه را که باز کردم، به ناگاه از سالن انتظار بیمارستان، به حجره دوم زیرزمین مدرسه امام رضا(ع) در خیابان قدوسی قم، پرتاب شدم! آن‌گاه که چیزی تا اذان صبح نمانده بود و با عبای توری و پیرهن همیشه‌سفید و عینک نیم‌فریم‌اش، نیم‌متری من ایستاده بود و با لهجه لنگرودی در تلاش برای و من بود... - پاشو برادر! مگه نگفتی منو قبل اذان بیدار کن! 💠💠💠 را سال‌هاست که می‌شناسم؛ است و مسلط به روایات؛ با صدای ترتیلش می‌توان قند آب کرد. ادب و متانت و خوش‌خلقی، چند واحدی پای درس او نشسته‌اند، از آن‌هایی که زود پیرشان می‌کند. اما حقیقت آن است که گیله‌مردان بزرگ مثل و و امثالهم به قوارهٔ ما نمی‌آیند! آن‌ها همیشه زودتر حس می‌کنند، بیش‌تر درد می‌کشند و ایستاده‌تر قیام می‌کنند..‌. ما اما مجاهدان در بستریم! امثال را می‌بینیم برای جهاد تبیین آبکی‌مان و حال آن‌که آنان ! سورهٔ انسان! آن‌ها درد دارند پس هستند، آن‌ها اثر دارند، پس زنده‌اند... ما اما اهل تحلیلیم و نه ! برای تبرئهٔ خودمان امثال محمد را می‌کنیم و روایت جهاد او را با هزار اما و اگر سر می‌بریم. 💠💠💠 محمد را چگونه می‌بینیم؟ اگر قم نبود و بود! اگر خون دل نبود و خون پیکر بود! اگر موبایل نبود و انگشتر شکسته خون‌آلود بود! آن‌گاه محمد را چگونه می‌دیدیم؟ ما را آرمان و روح‌الله و علی خلیلی بار آورده‌اند و نه . از حماسهٔ محمد تا کربلای فقط به قدر تیزی یک خنجر فاصله است! به راستی چرا تنها سرخی خون است که ما را بیدار می‌کند؟ 💠💠💠 راستی که چقدر حلالیت از او طلب دارم! نه فقط برای آشپزی ناشیانه‌ای که برنج‌های محلی‌شان را شفته می‌کرد، اما هنوز بر غذای حوزه ترجیح داشت! و نه به‌خاطر موتورسواری ناشیانه‌ای که به زانویش آسیب زد، اما به رفاقت‌مان‌ نه! و نه حتی برای همه پلشت‌بازی‌هایی که حرصش را درمی‌آورد، اما غضبش را نه! بلکه به‌خاطر التماس‌هایی که برای و من و امثال من می‌کند. به‌خاطر به حق و صبرش، غافل از این‌که برای ما «قبرستان‌نشیان عادات سخیف» چیزی لذت‌بخش‌تر از خواب نیست... در کربلای خود حسینی شد! «داد از آن اختیار که ما را از حسین(ع) جدا کند» @amin_shoqli @qoqnoos2
«چیزی شبیه به معجزه!» (اربعین‌نوشت۳؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۱شنبه|۱۸مرداد۱۴۰۴|۱۵صفر۱۴۴۷| به کرمانشاه که نزدیک می‌شویم، اهالی کرمانشاه، برای تکمیل مهمان‌نوازی و تشویق زائران به مرز خسروی، دست به کار شده‌اند... جابه‌جای مسیر تابلوهایی به چشم می‌خورند با این عبارات: «خسروی، بهترین انتخاب» و «خسروی، نزدیک‌ترین مرز به کربلا»! انگار که در این بازار خریداران یوسف می‌خواهند سهم بیش‌تری داشته باشند، در آخرین لحظات تصمیم‌گیری، قبل از دوراهی که به سمت مهران می‌رود، آخرین تلاش‌های‌شان را برای برگرداندن نظر زائران مهرانی به کار می‌بندند... ▫️▫️▫️ کنگاور در راه است، موکب مدافعان حرم را در خاطرم هست، موکبی که یکی از بچه‌هایش پیامک داده بود: «...یک موکب واقعا الگو و نمونه در سطح کشور در ایام اربعین است» با هم‌او تماس می‌گیرم، چندباری... کسی پاسخ‌گو نیست، احتمال می‌دهم که راهی کربلا شده‌اند... می‌گذریم به سمت بیستون... موکب سیدالشهداء که سال گذشته هم وصفش را گفته بودم... پای کوه بیستون، بساط عاشقی برپا کرده‌اند و با هم نوا سر داده‌اند: «رنج گل بلبل کشید و بوی گل را باد برد بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد» با فرهاد، نه... با داود تماس می‌گیرم...‌... موکب نیست، رفته کرمانشاه... می‌گوید اما در موکب است... چندسالی هست که سیدکاظم همراه تعداد زیادی از بچه‌های‌شان از مشهد برای خادمی می‌آیند بیستون، کنار بچه‌های کرمانشاه... ▫️▫️▫️ می‌رویم کرمانشاه، مسجد و حسینیه حضرت قائم که پاتوق اصلی بچه‌های موکب در طول سال است... جایی در حاشیه شهر و در مجاورت خانه‌های مسکن مهر... محله‌ای پر از معضل و آسیب‌، بدون هیچ مجموعه فرهنگی و مذهبی... همراه دوری در مجموعه می‌زنیم و او هم روایت می‌کند... بچه‌ها با دستان خالی، مجموعه‌ای کامل و مفصل را برپا کرده‌اند... اتفاقی شبیه به معجزه، مسجد، آشپزخانه، دو طبقه حسینیه مرتب و مجزا برای خواهران و برادران، چند سوییت جمع‌وجور و... که همه این زیرساخت‌ها در ایام اربعین به خدمت زائران درمی‌آید... بخش ستادی هم کامل و حرفه‌ای طراحی و آماده شده است، از بخش رسانه و بخش طراحی‌گرافیک تا خیریه مهرباران و فروشگاه مجازی ژیوان و... کلاس‌های آموزشی و‌ تالار اجتماعات و... همه این مجموعه در مدت زمانی کوتاه، با جمع‌آوری بیش از سی میلیارد تومان کمک‌های مردمی و مشارکت‌های خرد مردم به سرعت برپا شده‌است... گفتم که چیزی شبیه به معجزه! ▫️▫️▫️ از آن‌جا می‌رویم سمت دفتر جبهه، جایی که بچه‌های امداد زائر مستقر هستند... پاسی از شب گذشته و بچه‌ها پای سامانه نشسته‌اند و تلفن‌های مردم را پاسخ می‌دهند... از آغاز امدادزائر، شش سالی می‌گذرد... و‌ جمعی از بچه‌های باصفا و باسواد، چند تا آدم‌حسابیِ امام‌حسینی، ایستاده‌اند پای این کار تا گرهی از کار زائری باز کنند... با دستان خالی کار بزرگی کرده‌اند... با ذوق و شوق تعریف می‌کنند و با همان لهجه پرمحبت کرمانشاهی از تلخی‌ها و شیرینی‌های مسیری که طی کرده‌اند می‌گویند: - تازه بعد از ساعت ۱۲ شب کارمان جدی می‌شود! - امسال آقایان پیامکی را که هنگام ورود مسافران به محدوده آنتن‌های بی‌تی‌اس کرمانشاه برای‌شان ارسال می‌کردیم، ارسال نکردند، گفتند اگر قرار به خوشامدگویی است، خودمان می‌گوییم، چرا امدادزائر! - امدادزائر، تنها یک موکب نیست، بلکه یک موکب است در خدمت تمام موکب‌های دیگر! ما ظرفیت همه موکب‌ها و فعالان اربعینی استان را به زائران وصل کرده‌ایم... - بچه‌ها، از جیب خودشان گذاشته‌اند و چند هزار ساندویچ برای زائران آماده کرده‌ایم! - ما فقط اسکان و غذا هماهنگ نمی‌کنیم، تمام تلاش‌مان را می‌کنیم مشکلات زائران امام حسین(ع) را برطرف کنیم... شبکه‌ای از داوطلبان مختلف داریم، تعمیرکار، آپاراتی، تعویض روغنی، یدک‌کش، پزشک، نیروی درمانی و... - همه اطلاعات را در سامانه ثبت کرده‌ایم... - نرم‌افزار سامانه را یکی از بچه‌های مهندس خودمان نوشته... - همه تماس‌ها و اطلاعات را درلحظه، روی سامانه ثبت می‌کنیم... - و... باورش نمی‌شود و این را چند مرتبه تکرار می‌کند که اگر نیامده بودم و با چشمان خودم ندیده بودم، باور نمی‌کردم چنین کار بزرگی این‌جا و توسط این بچه‌ها انجام می‌شود... ▫️▫️▫️ گوشی زنگ می‌خورد...، است، از مرز تماس می‌گیرد، این ساعت شب زنگ زده که چرا ویدئووال مرز تصویر ندارد! گوشی را از می‌گیرم و با صحبت می‌کنم و خداقوتی می‌گویم... می‌گویم راهی مرز هستیم، ان‌شاءالله همدیگر را می‌بینیم... ساعت ۱۲:۴۵ را نشان می‌دهد که راهی مرز می‌شویم... ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2
ققنوس
«این مرز، مرز عاشقی است...» (اربعین‌نوشت۴؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶صفر۱۴۴۷
«همه چیز به نام برکت‌الحسین» (اربعین‌نوشت۵؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶صفر۱۴۴۷| گرسنه بودیم و امیدمان به «سرپل‌ذهاب»... در ازدحام همه این خاطرات رسیدیم به «امام‌زاده احمدبن‌اسحاق»... امام‌زاده‌ای که قلب شهر بود در آن روزهای پرتلاطم... قلب شهر بود و می‌تپید و حیات را در کوچه‌پس‌کوچه‌های شهر جاری می‌ساخت... آن‌روزها که دفتر امام جمعه جوان سرپل‌ذهاب، حاج شیخ ، در جوار «احمدبن‌اسحاق» محل قرار و مقر و مأوای طلبه‌هایی بود که از راه‌های دور و نزدیک خودشان را برای کمک‌رسانی به سرپل رسانده بودند... ▫️ امام‌زاده را چه باشکوه بازسازی کرده‌اند... بهتر از روز اول... اما اکنون، این ساعت نیمه‌شب، هیچ خبری نیست، درب‌های امام‌زاده بسته است، امام‌زاده را نیم‌دوری می‌زنیم و سایر درب‌ها را هم بررسی می‌کنیم... هیچ‌کجا خبری نیست... چاره‌ای نیست، دست‌ازپادرازتر راهی مرز می‌شویم... ▫️▫️▫️ همیشه وقتی با ماشین شخصی به مرز نزدیک می‌شویم، دل‌آشوبه‌ای برای محل توقف ماشین و دوری و نزدیکی به مرز و بعد هم پیاده‌روی ناخواسته ابتدای راه داریم، تا جایی که می‌شود می‌رویم جلو... تا انتهای مسیری که می‌شود رفت... در اطراف مسیر تا چشم کار می‌کند در بیابان خدا ماشین نشسته... در فرازونشیب کنار جاده برکت، پارکینگ‌های متعددی زده‌اند و شماره‌گذاری کرده‌اند، پارکینگ ۱، پارکینگ ۲ و... انتهای مسیر را بسته‌اند، باید دور بزنیم... اما دور که بزنیم، هرچه نزدیک شده‌ایم، دور خواهیم شد! امید داریم را در مرز ببینیم و‌ کاری کند... زنگ می‌زنم، خط نمی‌دهد... به زنگ می‌زنم، بیدار است، اما این موقع سحر چه می‌تواند بکند؟! دقایقی وقت‌کشی می‌کنیم شاید چاره‌ای شود، شاید راه را باز کنند، شاید ماشین‌های پلیس بروند، شاید ... شاید ... اما چاره‌ای نیست باید دور بزنیم و برگردیم... اولین پارکینگی که جا می‌دهد، نهمین پارکینگ برکت است! بالاخره گوشه‌ای جاگیر می‌شویم... تا ماشین را مرتب کنیم و وسایل را برداریم و چیزی روی ماشین بکشیم و آماده حرکت شویم، اذان صبح را سر می‌دهند... در همان زمین خاکی پارکینگ، جمعی چفیه انداخته‌اند و مشغول صلاة دوگانه‌اند... اما خب جمع ما با زن و بچه و کوچک و بزرگ، امکانش را نداریم... باید به محل آرامی برسیم... ▫️ اتوبوس‌های واحد در جاده برکت در گردش هستند و مسافران را از ماشین تا مرز، می‌برند... اتوبوس از دور می‌رسد، خوش‌حال می‌دویم و نگه می‌داریم و سوارش می‌شویم... گفته بودند صلواتی است، اما صلوات را می‌گیرند به همراه نفری ۲۰ هزار تومان، وجه رایج مملکت! مسیر طولانی نیست، مقابل مسجد خسروی، پیاده‌مان می‌کند... بازسازی مسجد و ساخت سرویس‌های بهداشتی و... یادگار بچه‌های است که به سفارش و حمایت بنیاد برکت ساخته شد... همه چیز هم نام برکت‌الحسین را گرفته، مسجد و حسینیه و موکب و... دعاگویان برای طبر و بچه‌هایش بلافاصله راهی سرویس‌های بهداشتی می‌شویم، وضو می‌سازیم و نماز صبح را در مسجد خسروی می‌خوانیم... بعد از نماز کمی شل می‌شویم، خسته‌ایم و پیوسته بیدار بوده‌ایم، اما الآن وقت خواب نیست... باید حرکت کنیم... از مسجد که خارج می‌شویم هوا دارد روشن می‌شود... ▫️▫️▫️ بیرون مسجد، آن‌طرف، بنیاد مستضعفان یک موکب لاکچری زده، یک طرف، با فونت تیتر، بزرگ نوشته «قهوه عربی»، اما از دور که خبری نیست، فکرمی‌کنم تعطیل باشد، اما، نه! جلوتر که می‌روم عدسی دل‌چسبی سر صبحی می‌دهد... معلوم است نوبت‌های دیگر شلوغ است و صف می‌کشند که با داربست راه‌رو درست کرده‌اند و... کاسه دوم عدسی را بر بدن می‌زنیم راهی می‌شویم... ▫️ از آن‌جا به بعد وارد دالانی می‌شویم که سفره اکرام مواکب گسترده است... یک‌سو کلوچه فومن تازه می‌دهند، آن‌سو تخم‌مرغ آب‌پز داغ، کمی آن‌سوتر فلافل و...، اما این وسط یکی از مواکب حلیم می‌دهد و سکه دیگران را از اعتبار انداخته! دکتر را می‌بینم مقابل موکب، حلیم‌به‌دست خارج می‌شود... عجب تقدیری است باز هم مرز خسروی و تکرار این دیدار! می‌رویم سمت پایانه... از راه‌روی مسقفی که سرتاسر غبارپاش نصب کرده‌اند تا کمی از گرمای هوا را بگیرند... یک موکب هم نیروی انتظامی زده و درجه‌داران و سربازان برای خدمت‌گذاری رقابت می‌کنند... حتی نمادین هم باشد، صحنه زیبایی را رقم زده است... ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2