#سعید_جبهه_انقلاب
آن روزها که #معراج_شهداء شده بود #کانون_رشد بچههای بسیاری مثل من، در وسط این کانون چهرههایی نورافشانی میکردند و بچههای زیادی دور آنها میچرخیدند و از خورشید وجودشان نور میگرفتند...
یکی از آن چهرههای دوستداشتنی، سعید بود... جمع باصفایی که دوست داشتی تحویلت بگیرند، در حلقه خود راهت دهند، افتخار میکردی که دوستت بدارند و دوستشان باشی... جماعتی که کمکم یاوران نماز شدند و #انصارالصلوة نام گرفتند...
وای... چه میگویی؟
یاران نماز ظهر عاشورا را به یاد آور... آن دسته از یاران سیدالشهداء که خود را سپر تیرهاى دشمن کردند تا مادامى که زندهاند، زخمى بر بدن حضرت اصابت نکند. جماعتی که نام سعید بن عبدالله حنفى در میانشان میدرخشد!:
سعید خود را جلوى امام قرار مىداد، حضرت به هر سوى مىرفت او پیش رویش مىایستاد. وى آن قدر این عمل را ادامه داد، تا به زمین افتاد.
برخى از مورّخان نوشتهاند: وقتى به زمین افتاد، غیر از زخمهاى شمشیر و نیزهها سیزده تیر بر بدنش نشسته بود.
چه میگویم؟ چه میخوانم؟
کسی چون یاران سیدالشهداء نیست، اما عجب تمثیلی، چه شباهتی...
رفیقان جان! گواهی دهید که سعید ایستادهبود برابر امامش، برای امامش...
.
کوچه #مسجد_سوخته_چنار شهادت میدهد بر آمدنها و رفتنهایت... آمدنهای آخرشب و رفتنهای سحرگاهیات، بر تلاش و مجاهدتت... کوچه بنبست مسجد آنقدر برایم تنگ گشته که احساس میکنم قدمزدن در این کوچه دیگر دشوار مینماید...
.
سعید شفاف بود، آیینه بود، صفا بود، صافوساده بود، بیغلوغش، بیپیشوپس، هرچهبود همانی بود که میدیدی، پشتپردهای نداشت...
آهای رفقا! گواهی دهید! اینگونه بود یا نه؟
و چه خصلتی از این بالاتر؟ دُرّ نایابی که اینروزها هرچه میگردی، کمتر مییابی...
سعید در خانهای رشد یافته بود که بیشازآنکه مسکن اهالی خانه باشد، ملجأ و مأوای مستضعفین و حسینیه اهلبیت بود...
در خانه و خانوادهای پربرکت و خوشنامونشان... هنوز که هنوز است بسیاری از زنان و دختران شهر #قزوین مدیون جلسات قرآن و معارف خانه #حاج_خانم_جزمه_ای هستند، همان خانهای که سعید در آن رشد کرد و بزرگ شد... حاج خانم جزمهای از حلقه شاگردان معلم شهید #قدرت_الله_چگینی است، #جمعیت_دوشیزگان_زینب که قبل از انقلاب اجتماعی پرخیروبرکت از دختران انقلابی را شکل دادهبودند و تا امروز آثار و برکات این شجره طیبه ادامه داشته...
از خانواده اصیل و نامدار جزمهایهای قزوین...
و البته الولد سِرّ أبیه...
او این صفا و خلوص را سر سفره پدری کسب کرده بود که خود مثال و مثل است برای سادگی و آیینگی... حاج عباس خورشیدی... که نمیدانم با آن قلب رئوف و رقیقش الآن در چه حالی است... نمیدانم کسی جرأت کرده خبر را به او برساند یا نه؟
حاجعباس! بیا پیکر علیاکبرت را ببر...
کاش میگذاشتند حداقل پدر بر سر پیکر پسر حاضر شود...
نه! نه! قلب حاجی تحمل ندارد... برایش روضه علیاکبر بخوانید که سعید عاشق علیاکبر بود...
.
وای از دل محمد... چیزی نمیگویم و میگذرم که داغ برادر را توان شرح ندارم...
وای از دل محمد
وای از دل محمد
محمدم، نازنینبرادرم... بمیرم برایت...
.
امسال روز پدر فردای تولدت بود حاج سعید! #امیرمهدی #زهرا و #نورا تولدت را بدون تو گذراندند، شاید فردایش بیایی...
فردایش هم نیامدی، روز پدر هم آمد و تو نیامدی، اما دلخوش بودند که تو برمیگردی، چشمانتظار خبر خوشی بودند که پدر برمیگردد... اما... اما نشد... نشد که نشد...
.
شهادت آرزوی او بود
سعید رفت تا با امامش برگردد
تا با علیاکبر برگردد
.
سعید عاش سعیداً و مات سعیداً
و
من مات علیٰ حبّ علی، مات شهیداً
#سعید_خورشیدی
@qoqnoos2
برای برادرم جواد
سلام
سلام بر #انقلاب
سلام بر #نهضت
سلام بر #انقلاب_اسلامی
سلام بر #نهضت_تبلیغات_اسلامی
سلام بر #خامنه_ای ، امتداد خمینی...
سلام بر #محمد_قمی و یاران جوانش...
سلام بر #جواد_زهرایی
سلامی که امیدوارم وداعی باشد با #اداره ، با #سازمان ، با #سازمان تبلیغاتاسلامی، وداع با #بروکراسی ، وداع با کارمندی ، با اداریشدن ، با ساعتزدن ، با سستی و خستگی...
.
هرچند آنانی که پیش از تو بر این کرسی تکیه زدهاند، دلسوزانه و با صدقنیت به دنبال انجام وظیفه بودهاند،
اما عزیزم جواد!
بدان و آگاه باش که راه سخت و صعب و پرپیچوخمی در پیش داری...
در آستانه دهه پنجم انقلاب، بسیاری از نگاهها به جایگاهی دوخته شده است که تو بر آن تکیه زدهای...
از نگاههای خسته و کمرمقی که آخرین کورسوی امیدشان را آنجا دنبال میکنند تا چشمهایی که از حقد و کینه، از حدقه بیرون آمدهاند و باید در جوابشان وانیکادی حواله کنی...
یاران حق هم این روزها زخم بر جبهه دارند، خستهاند و درد در سینه دارند، یکی را مثل من، نفْس زمینگیر کرده و دیگری نفَسش یاری نمیکند، یکی را دنیا بازی داده و دیگری را بر زمین زده، مانند همیشه تاریخ دو لبه افراط و تفریط، ریسمان حق را رشته کردهاند... دوران سلطه رجالههای بیهنر بیتدبیر هم کار را بر جمع یاران سختتر کردهاست...
فراق غمانگیز برادرانی، چون #حجت_اسدی ، #حمید_سیاهکالی ، #سعید_خورشیدی و... از سویی و افتراق ملالانگیز جمع دیگری از یاران جانی، از سوی دیگر، بیش از هر زمانی ضرورت اجتماع اصحاب حق را گوشزد میکند...
.
برادرجان!
از طرفی مراقب سهمخواهی انقلابیهایی مثل من باش، نهضتی را که امروز خادمش شدهای، متعلق به جناح خاصی نیست، چپ و راست سیاسی، #اصلاح_طلب و #اصول_گرا ی اصطلاحی، مبنای هیچ سهم و سهامی نباید قرار بگیرد، اگر #هیأت_شهدای_گمنام بهرهای دارد، #کانون_توحید نباید بیبهره باشد، ملاک در این میانه نسبت مجموعهها با انقلاب اسلامی که همان امتداد اسلام ناب است، میباشد و لاغیر...
.
برادر جواد!
تو در امتداد امامتی قرار گرفتهای که امامت امت است، امام ناس، امام همه مردم، خوب یا بد، حتی آن دخترک شُلحجاب یا آن پسر موقشنگدماسبی باید به نهاد تبلیغات اسلام، راه داشته باشند و پاسخ دردهای خود را آنجا جستوجو کنند...
و البته مجاهدتهای غریبانه بچههای مظلوم و گمنام این جبهه که خود شما برآمده از این جماعت هستید، نباید مورد غفلت و بیتوجهی قرار بگیرد و دفتر و مقر شما، باید محل قرار و ملجأ و پناه آنان باشد، آنهنگام که سینهها تنگ میشود و هوای شهر نفسگیر...
.
جواد جان!
باید مردی از خود برون آید و کاری بکند و شهر منتظر نفسهای تازهٔ مردانی است که دوباره بر مدار تقوا گرد پرچم حق، همعهد و همنفس شوند و تا آخرین نفس، دست از مجاهدت برندارند...
پس یاعلی بگو، مرد! یاعلی بگو و برای این مسیر سخت و نفسگیر، نفس عمیقی درکش و مردانه بهپاخیز...
.
اینها را برای تو مینوشتم که خبر خوش #سید_عابدین_موسوی هم از بندر #ماهشهر رسید...
فرقی نمیکند، تو و تمام مدیران جوان جناب قمی جوان، مورد خطاب این دلگویهاید...
.
جواد جوان زهرایی!
«آرمانخواهی انسان، مستلزم صبر بر رنجها است،
پس برادر خوبم!
برای جانبازی در راه آرمانها،
یاد بگیر که در این سیاره رنج،
صبورترین انسانها باشی...»
#سید_مرتضی_آوینی
۴شنبه
۱۴خردادماه ۱۳۹۹
@qoqnoos2
ققنوس
«از منصور ارضی تا منصور سمائی» (اربعیننوشت۸؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۴) |۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶صفر۱
«پاقدم دکتر لاریجانی، برق عراق رفت!»
(اربعیننوشت۹؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۴)
|۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶صفر۱۴۴۷|
از دیروز ظهر که راهی شدهایم تا امروز عصر که رسیدهایم نجف، خواب درستوحسابی نداشتهایم... خورشید هم مقابل خورشید نجف، کم نگذاشته، میخواهد کم نیاورد تا میتواند، میتابد... اما باز هم زورش نمیرسد!
بعد از ساعتی پیادهروی بالاخره میرسیم به «موکب سیده زینب»، ساختمان چندطبقه نیمهکارهای که چند سالی هست بچههای ستاد مردمی اربعین قزوین، آنجا مستقر میشوند... کاری به شدت سخت و طاقتفرسا... اتفاقی که بسیاری از موکبهای ایرانی مبتلا هستند...
▫️
خدا نگذرد از کسانی که يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ... آنانی که فرمایش آقا را کج فهم کردند یا کج به کار گرفتند و بهانه اینکه آقا فرمودهاند «میزبانی را از عراقیها نگیرید» مانع از آن شدند که موکبداران ایرانی، یا حداقل ستادهای اربعین هر استان، زمینی را برای موکب خودشان تملک کنند و بهجای آنکه هرسال بیایند با سختی فراوان، ساختمانهای نیمهکاره عراقی را داربست بزنند، پارچه و برزنت و مشمع بکشند، موکت کنند، برقکشی و لولهکشی کنند، آشپزخانه برپا کنند، کلی چالش و مشکل داشته باشند، از سرویس بهداشتی و حمام و فاضلاب تا خطر دیوارهها و گرمایش و سرمایش و... آخر هم همه را دوباره جمع کنند و مثل روز اول تحویل صاحب ملک دهند! زمین خودشان را آرامآرام آباد میکردند و هر خرج و هزینهای از موقوفات و نذورات مردم صورت میگرفت، ماندگار میبود...
آن روز که میشد و در توان موکبها و استانها بود، مانع خیر شدند و نگذاشتند، امروز هم که آنقدر هزینهها بالا رفته که بخواهی هم به این راحتیها نمیشود...
▫️
یاد مرحوم #سعید_خورشیدی بهخیر، آخرین سالی بود که اربعین دیدمش... همراه حاج #عباس_کاظمی بود و یکی دیگر از دوستان، شاید حاج #محسن_حقشناس... که از همین مکان کنونی موکب راه افتادیم
برای دیدن زمینی که پیگیر بودند برای موکب، جزییات را خاطرم نیست، تنها خاطرهای محو به جا مانده...
▫️▫️▫️
داخل کوچه میشویم، ورودی موکب به خوبی، مستور شده... اگر نشانی را ندانی، متوجه نمیشوی که اینجا موکبی برپاست! کناره خیابان موکبهای پذیرایی کنار هم قرار گرفتهاند، بچههای سیده زینب هم علاوه بر غذای زائرانی که در موکب اسکان دارند، روزانه حجم زیادی غذا بین سایر زائران توزیع میکنند... در فاصله بین دو موکب پذیرایی، باریکهراهی باز است که وارد کوچه میشوی، کمی که داخل کوچه جلو بروی، نود درجه به راست میچرخی و وارد کوچه فرعیای میشوی که ورودی حسینیه آنجاست... سمت راست کوچه درب ورودی برادران است و سمت چپ ساختمان نیمهکاره دیگری برای خواهران... هر دو پله میخورند به بالا...
▫️
همین که از پلهها بالا میرویم، اولین آشنایی که میبینم حاج شیخ #محمدمهدی_خیری است، روزهای قبل در کانال موکب دیده بودم مشغول خدمت است... خوشوبشی میکنیم و به مزاح میگویم طلبهها کارهای واجبتری از آشپزخانه دارند... البته او هر محل باشد، کارش را میکند... الآن هم فکرکنم در حال مخزنی بود!
هنوز مستقر نشدهایم، یعنی هنوز نرسیدهایم که مستقر شویم... تا میآییم خودمان را پیدا کنیم، همان ابتدای کار در همکف #محمدجواد_کیالها فرصت را مغتنم میبیند و یک بحث اساسی درباره «چرایی عدم وجود وحدت در گفتمان، پیام و شعار اربعین و فقدان هویت بصری یکپارچه و ضرورت اقدام اساسی، گسترده و فراگیر برای کمپین تبلیغاتی اربعین» مطرح میکند، بندبند بدنم دارد از هم میگسلد، کولهبردوش به سختی سنگینی این هیکل را بر دو پایه ضعیف پاها تحمل میکنم، سعی میکنم با دقت گوش کنم و با حوصله هم پاسخ دهم... اما فقط سعی میکنم!
▫️
#امیر_صالحی و آقا #مجید_خوئینی و تعداد دیگری از دوستان را میبینم... برخی را از نزدیک و برخی را از دور...
بچههای آشپزخانه را هم از دور براندازی میکنم... بچههای هیأت خودمان هستند، #سجاد_فرخزاد و تیمش...
▫️
امروز برق نجف از ظهر رفته است، رفتن برق در عراق امر عجیبی نیست، اما اینبار فرق میکرد، از حدود ۱۱ صبح رفته و تا الآن که نزدیک غروب است، نیامده...، علاوه بر این، یکباره برق منطقه وسیعی از عراق رفته... همزمانی این اتفاق با سفر دکتر #لاریجانی به عراق، حرف و حدیثها و شایعاتی را ایجاد کرده بود... یکی میگفت: «پاقدم دکتر لاریجانی، برق عراق رفت!»
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2