ققنوس
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۳ (قسمت یکم) «دیدار بینالمللی مداحا
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۳
(قسمت دوم)
«زمینی با حداکثر چگالی فرهنگی!»
هنوز قسمت اول یادداشتها منتشر نشده که سِیلی از پیام به گوشیام سیلی میزند و از گوشهوکنار امر و درخواست میآید که این را هم بنویس! این نکته را هم بگو و... انگار حرفهای بسیاری در گلو مانده که راهی برای رساندن و انتقال به بالاتر ندارند...
این کانال کوچک کنج ایتا مگر چهقدر ظرفیت دارد که حالا شده محل رد تیغ فصد حرفهای انباشته جامعه هیأت!
▫️▫️▫️
#سید_حسین_موسوی پیام میدهد:
«...خدا برکت بده به این قلم،
برادرِ جامونده رو زیاد برجسته کردی، اونقدر که مخاطبی که از ماجرا اطلاع نداره پیگیر اون اسم جامونده میشه. معدود افرادی میدونن یکی از خوندن در بیت خط خورده.»
میگویم:
«...چه کنم سید!
بخواهیمنخواهیم طرح میشود...
روایت این سمت و تلاشی که شده و... هم به نظرم مهم بود که مطرح بشه...»
▫️▫️▫️
برای نماز صبح، حساب میکنم تا از پردیسان حرکت کنیم و از قم خارج شویم، نماز را باید در جاده بخوانیم... برای مثل منِ بیتوفیق، نماز شب پشت فرمان جابر عذاب وجدان است...
برای اذان صبح میرسیم به مجتمع مهتاب، البته اذان با محاسبه «مؤسسه لواء قم»!
نمازخانه چند نوبتی پر میشود و خالی... نماز جماعتی باشکوهتر از نمازهای جماعت صبح داخل شهر... البته این قاعدهٔ همیشهٔ نمازهای صبح نمازخانههای جاده قم-تهران است...
یک لحظه احساس میکنی همه این جمعیت برای دیدار عازم تهران هستند!
▫️▫️▫️
حدود ساعت ۶ است که به #میثم زنگ میزنم و از اوضاع میپرسم...
- با حاجآقای #براتی هماهنگ شدهاید؟ اونجا هستید؟
- حاجی! خیلی دوره! هوا هم سرده، بچهها نمیان تا اونجا، همون «کشوردوست»...
فاطمه لقمهلقمه نان و پنیر و محبت میپیچد، کوچک ولی مستمر، چندده کیلومتر جرعهجرعه نانوپنیر مینوشیم...
ساعت از ۷:۳۰ گذشته که میرسیم مقابل کشوردوست... مثل همیشه جمع به شدت جذابی مقابل درب تجمع کردهاند، گُلهگُله آدمهای دوستداشتنی... که اگر میخواستی در شرایطی غیر از اینجا هر کدامشان را ببینی، باید کلی به در و دیوار میزدی! حالا همه با هم در یک نقطه جمع شدهاند... یک گوشه جمع شاعران جمع است... #حمید_رمی که هرسال اگرچه خودش اجرا ندارد، اما اثر وجودیاش که اشعارش هستند، در جلسه حضور دارند! #احمد_علوی که باید امروز اجرا کند و هنوز بیرون بیت در جمع بچههاست، یوسفِ شاعران آیینی، #یوسف_رحیمی عزیز و... شیخ #جواد_محمدزمانی که البته اینجا بیش از آنکه در حلقه شاعران باشد، حلقه بچههای لبنان و بحرین را بِداری میکند... #حسین_الاکرف، #محمد_غلوم، #سید_احمد_الموسوی و... جمع قابل توجهی از مهمانان بینالمللی دیدار...
همینکه میرسم، #یونس هم از آنطرف دارد میآید، دکتر #یونس_سبزی ذاکر بااخلاص و باسواد اهلبیت(ع)؛ هر دو از همان دور، دستهایمان را تا آنجا که میشود، باز میکنیم و یکدیگر را در آغوش میکشیم...
سراغ #میثم را میگیرم، کمی آنطرفتر را نشانم میدهند، مشغول توزیع کارت دوستان است... خوشوبشی میکنم و از احوال کارها و کارتها جویا میشوم... آنها که آمدهاند و نیامدهاند و میخواهند بیایند و نمیآیند و...
▫️▫️▫️
کمی آنطرفتر، زیر دیوار پسر #سید_حسن_نصرالله همراه یکیدونفر دیگر ایستادهاند... این سو #محسن_عراقی و جمع دیگری ایستادهاند... #محمدحسین_فردی_نژاد هم هست... با #محسن و بچهها، حالواحوالی میکنم... میروم سراغ حاج #حسین_هوشیار... که اگر کمکی لازم دارد، دستی برسانم...
آنقدر حلقههای متعدد گوشهوکنار این چند مترمربع جمع هستند که اگر بخواهی به هر کدام سری بزنی، حالاحالاها باید بمانی... چگالی فرهنگی این مساحت به حداکثر ممکن خودش رسیدهاست!
سال گذشته که ماندم تا همه کارتها توزیع شدند، علیرغم داشتن کارت ویژه، نزدیک بود بیرون حسینیه بمانم، آخرش هم پشت آخرین ستون حسینیه جاگیر شدم و بسیاری از صحنهها را از دست دادم... یکسال هم که کلاً تا آخر دیدار بیرون ماندم...
امسال زودتر میروم شاید جای مناسبتری برای روایت و یادداشتبرداری پیدا کنم، برای همین خیلی سر نمیچرخانم و زودتر به سمت ورودی میروم...
همزمان #سیدمحمدمهدی_نصرالله هم میآید که وارد شود...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2
ققنوس
«خدایا! درد را تو آفریدی...» 🇱🇧 روایتهایی از لبنان|۲| 🇱🇧 روزگار عجیبی است... حوادث آنقدر سریع و پ
«روز لبیک، همه چیزش متفاوت بود...»
🇱🇧 روایتهایی از لبنان|۳| 🇱🇧
مدیر اورژانس میگفت ظرف بیست دقیقه، سیصد مجروح آوردند... خون از دستانم میچکید... وقتی رفتم لباسم را عوض کنم حتی، حتی یک میلیمتر سفید نبود! تمام لباس خون بود، حتی پشت لباس!
▫️▫️▫️
این نقل شاید برای ما غریب به نظر برسد، اما برای بچههای حزبالله، خیلی عادی و یک باور قطعی بود؛ خیلی از این جانبازان که چشمهایشان را از دست داده بودند، در خواب یا بیداری، با چشم سر یا دل، حضرت زهراء، حضرت حجت یا حضرت عباس را دیده بودند...
یکیشان میگفت در بیداری حضرت حجت را دیدم، گفت خودم شماها را انتخاب کردم...
▫️▫️▫️
لبنان کشور کوچکی است، کوچکتر از فلسطین... چیزی حدود نصف فلسطین! محال است روزی بروید در خیابان، در کافه یا رستوران و یکی از این جانبازان را نبینید! آثار این واقعه تا سیچهل سال بعد در جامعه لبنان دیده خواهد شد...
▫️▫️▫️
میگفت همه اتفاقات جنگ، همه برای ما طبیعی بود، شهادت فرماندهان طبیعی بود، شهادت سید طبیعی بود، شاید تاریخش عجیب بود... اینها شهید نمیشدند جای تعجب داشت...
اما روز لبیک، همه چیزش متفاوت بود...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
🚩 @qoqnoos2
ققنوس
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۳ (قسمت دوم) «زمینی با حداکثر چگالی
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۳
(قسمت سوم)
«خرس قهوهای یقهدیپلمات!»
از درب اصلی وارد میشویم، اینبار محل تحویل گوشی و سوییچ و... را بردهاند در کوچه کاشانی، تقدیر امسال است که این مسیر را همراه #مهدی_شریفیان باشم... ورودی بعدی تا حدی ازدحام جمعیت داریم... شیخ #جواد_محمدزمانی هم با جمع مهمانانش پشت درگاه حفاظتی ایستادهاند... با بچههای حفاظت هماهنگ کرده تا شاید سهلتر و محترمانهتر، مهمانان خارجی را از این مرحله رد کند... خودش ورودی درگاه ایستاده و از لابهلای جمعیت، مهمانانش را یکبهیک جدا میکند و میکشد جلو... همچو مرغی که دانه برچیند!
▫️▫️▫️
در همین حین یک جوانک کتوشلوارپوشیده که دکمه آخر یقه سفید دیپلماتش را به نحوی بسته که خطی بر چربی غبغبش انداخته، میآید و از کنار درگاه، یک مسیر ویآیپی باز میکند و جماعتی را رد میکند... هرچه نگاه میکنم نه پیشکسوت و پیرغلام هستند، نه شاخص و مشهور... حقیقت شک دارم اصلاً مداح باشند!
▫️▫️▫️
از این مرحله هم عبور میکنیم، جمع بچههای لبنان و بحرین هنوز کامل نشدهاند... قدمهایم رو تندتر میکنم به خیال اینکه جلو بیفتم و پشت این جمعیت معطل نشوم... از دور ورودی اصلی حسینیه پیداست... جمعیت نسبتاً قابل توجهی آنجا ازدحام کردهاند، هم مقابل درب ورود عادی و هم ویژه... البته درب عادی صف طویلی را پیشرو دارد...
▫️▫️▫️
به ازدحام جمعیت میرسم، مهدی شریفیان هم کنارم قرار میگیرد... جمعیت اضافه میشود و طبیعتاً فشردهتر، اما نیروهای مقابل درب درحال عقبراندن جمعیت هستند... طبق قانون سوم نیوتن، طبیعتاً فشاری به همان اندازه و در جهت مخالف شکل میگیرد و در نتیجه عملیات شبیهسازی فشار قبر به نحو مطلوبی شکل میگیرد... جلوتر از خودمان، نزدیک درب بزرگ ورودی حسینیه، #یوسف_رحیمی را میبینم که تحت فشار، لبخند ملیحی بر لب دارد... معجونی از شگفتی و تلخی... #مهدی_شریفیان که احساس میکند عزت نفسش در اثر ازدحام جمعیت دارد خُرد میشود، میخواهد آبرومندانه برود عقب و خلوت که شد، با عزت و احترام برگردد؛ بالاخره نماینده مجلسی گفتهاند، دکتری گفتهاند... میگویم با این کار ممکن است دیگر به حسینیه وارد نشود؛ دیدم که میگم! قانع میشود و فشار را تحمل میکند... در این بین حاج #اصغر_زنجانی از راه میرسد، عدهای راه باز میکنند که این پیرغلام اهلبیت(ع) با چشمانی که تقریباً نمیبینند، کمتر اذیت شود، اما راهی نیست... او هم با جمعیت موج برمیدارد... #جواد_زمانی و بچههای خارجی هم از راه میرسند... جواد هم با حیرت این وضع را نگاه میکند... تازه اینجا بخش ویژههاست، وضعیت صف عادی فجیعتر از این است...
در همین اثنا، همان جوانک کتوشلوارپوشیدهٔ دکمهیقهسفیددیپلماتبستهٔ خطبرچربیغبغبانداخته، سر میرسد و مانند خرسهای قهوهای که پشتشان را به تنه درختان میکشند، پشتش را به جمعیت میکند و با چپوراستکردن خودش، به زور تلاش میکند بین جمعیت راهی باز کند! خندهدار و شرمآور... همان جماعت را میخواهد از بین این همه جمعیت رد کند!
با ضرب و زور، درب را میبندند تا جمعیت را کنترل کنند، اوضاع بدتر میشود، دوباره باز میکنند... بالاخره وارد میشویم... #محمد_الجنامی هم که قرار است امروز اجرا کند، زیر همین فشار حسابی فشرده شده، قفسه سینهاش را مالش میدهد... میپرسم حالت خوبه؟ با دست و چشم اشاره میکند که مشکلی نیست...
در این بخش فقط یک درگاه بازرسی تعریف کردهاند که شده سر تنگ قیف! باز هم سروکله آن جوانک پیدا میشود... یک مسیر ویآیپی دیگر کنار درگاه بازرسی درست میکند و جماعت خودش را راهی میکند... بچههای بینالملل هم از همین مسیر وارد میشوند...
▫️▫️▫️
این وضعیت بخش ویژه بود، طبیعتاً وضع بخش عادی خیلی بدتر بودهاست...
مرتضی بعد از انتشار اولین یادداشتها پیام داده:
«به نظرم
در حاشیهنگاری دیدار امسال از وضع اسفبار ورودی فلسطین و دیرراهدادنها و دیررسیدنها هم میشه صحبت کرد، بلکه برای سال بعد فرجی بشود...
نزدیک به دوساعت از ساعت ۸:۳۰ تا ۱۰:۳۰ پشت گیت ایستاده بودند تا وارد بشن»
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2
«نهادهای نهضتی، نه سازمانهای دولتی...»
🇱🇧 روایتهایی از لبنان|۴| 🇱🇧
در منطق خمینی، انقلاب اسلامی، انقلابی در تمام ابعاد و جهات بود، نه فقط سیاسی، بلکه شاید بیشتر اجتماعی، بیشترتر فرهنگی و اصلاً در منطق او این ساحتها اینگونه که ما میاندیشیم از هم جدا نبودند... دین در اندیشه او جامعِ سیاست و اقتصاد و فرهنگ و اجتماع بود...
▫️▫️▫️
در الگوی حکمرانی با چنین اندیشهای، طبیعتاً ساختارهایی شکل میگرفت، متفاوت از ساختارهای مرسوم، نهادهایی خلق میشد که هیچ الگویی در سایر نظامات جهانی نداشتند، نهادهای نهضتی، نه سازمانهای دولتی... نهضت سواد آموزی، بنیاد شهید، بنیاد جانبازان، ستاد اجرایی فرمان امام، جهاد سازندگی، بسیج و...
▫️▫️▫️
اگر قرار بود چیزی از ساختارهای ما صادر شود، قاعدتاً این نهادها بود، نه وزارت اقتصاد یا بهداشت یا علوم که بهترش را دیگران داشتند و اصلاً ما هم از آنها مبتلا شدیم!
کمیته امداد یکی از این نهادها بود که امروز نرمافزار و فناوریاش را در عراق و لبنان میبینیم، اگرچه خودمان در ایران آنگونه که باید قدر این فناوری را ندانستیم و به درستی استفاده نمیکنیم...
📌 #بیروت|طریقالشام|
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
🚩 @qoqnoos2
تا منِ خستهدل لابهلای جلسات و بازدیدهای صبحتاشب لبنان و وسط بیخوابیها و بیحالیهای سفر، کنار «روایتهایی از لبنان»، باقی «حاشیهنگاریها» را تقدیم کنم...(دعاکنید که زودتر توفیق بیابم...)، روایتی شستهرفته و زنانه، از زاویه نگاه دیگری را در دو قسمت، به تماشا بنشینید:
هدایت شده از دلگویه
بهناماو
#روایت_یک_جشن
«آنجایی که شما نمیبینید...»
حال بعضیها را به شدت خریدارم. حال کسانی که مصداق بارز این بیتاند:
«ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهداء را چیدند...»
◽◽◽
حرکت ما از قم، ساعت یک ربع به پنج صبح بود، اما هفتونیم بود به خیابان جمهوری رسیدیم. خیابانی که هر وقت از آن رد میشوم، بیشتر نفس میکشم؛ دستم به اراده خودش بالا میآید و زبانم به اراده خودش متکلم میشود و قلبم... قلبم میگوید: «السلام علیک یا علیبنجواد، روحی فداک».
◽◽◽
کلی تو سرما ایستادم تا کارتم به دستم برسد؛ کارتی که برخلاف بیشتر کارتها عکس نداشت، از خوشذوقی دوستان، فامیلی هم ناقص آمده بود. استرس داشتم، اولین بار بود با کارت داخل میشدم.
پارسال اولین بار بود که به دیدار رفته بودم؛ خوف و رجایش را لازم داشتم. موقع بستن در، کارت یک نفر که نیامده بود را گرفتم و با زاجِرات داخل شدم.
از خیلی، خیلی بیشتر بود، سختی سعی من در دروغنگفتن، تا قبول کردند من را بدون کارت ملی راه دهند.
ولی این کارت امسال یک جورهایی جهنمی بود.
◽◽◽
وارد شدم... ادخلوها بسلام آمنین.
حال مردم خریدنی بود؛ حالی که هیچوقت دیده نمیشود. خبرنگاران اینجا را نشان نمیدهند، آمنه ذبیحیپور از آن نمیگوید، علی رضوانی و یوسف سلامی هم که جای خود دارد، این قسمت نمیآیند.
صبوری صف طولانی، صبوری تفتیش، انگار یک قاعده ازپیشنوشته بود.
انگار همه میخواستند بگویند بیشتر بگرد، عزیزترینم آنجا نشسته، خار بر چشم من برود، ولی...
پسر سید حسن نصرالله دوبار از کنارم گذشت، اسلام دست و پایم را گرفته بود وگرنه به سمتش میرفتم و مثل روحالله خودم...
در بین راه دوستی عزیز را دیدم و مشغول گفتوگو شدیم، کارت ویژه داشت؛ اصرار که کوتاهی از من بوده و نام شما را ندادهام؛ من به قسمت و حکمت معتقدم و اینکه «تکیه برجای بزرگان نتوان زد به گزاف...»
تا رسیدن به اسباب بزرگی، راه طولانی دارم، هرچند که هیچکس چک سفید امضا ندارد که میرسد. این حرفها بیشتر من را میترساند؛ من هم این چک را ندارم.
دم ورودی زهرهسادات را دیدم، البته اول شنیدمش، از صدا شناختم او را.
تازه از برزیل برگشته بود. دلش آماده بود، ولی تا از ساوه راه بیفتد برسد، مثل من دیر رسیده بود.
بغضش رسوایش میکرد، قاعده کیلومترها از دستم در رفته بود. او از دوردورا آمده بود.
اولین بار بود که قرار بود آقا را ببیند، اما، اما اصلاً ما نتوانستیم داخل برویم.
آقا در جایگاه نشستند؛ حسرت و افسوس در چشمهای خانمهایی که بیرون مانده بودند هویدا بود.
یک جور ناامیدی که گویی درمان نداشت؛
برادر شاکرنژاد هم قرآن را شروع کرد؛ در راهرو منتهی به ورودی، فشار قبر را تئوری، نه، عملی امتحان دادم.
نگران قلب نیمبندم بودم که صدا آمد: «در بالکن باز شده، خانمها مطمئن جا نمیشید، بیاید بالا آقا رو میشه دید».
🖊 فاطمه میریطایفهفرد
به شرط حیات
#ادامه_دارد...
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
هدایت شده از دلگویه
بهناماو
#قسمت_دوم
«آنجایی که شما نمیبینید...»
پاهایم، روی موجهای آبیرنگ زیلوها در حرکت بود؛ سردِ سرد؛ درست شبیه وقتی که پایت را میگذاری در رود دز کنار سبزهقبا در دزفول، خنکِ خنک حتی در گرمای تابستان.
پلهها دوتایکی شد تا رسیدم به بالکن؛
باید چند ردیف را میشکافتم تا دستم به نردهها برسد؛ شکافتم.
آقا هرچند دور، اما زیباتر از قاب تلویزیون نشسته بود؛ مداحها میآمدند و میرفتند.
کلاً قاعده من و یا حافظه من بر حفظ نام مداحان نبوده، ولی اهل شعر و کنایهام، برای همین با شعر بیشتر میخندم و با شعر بیشتر گریه میکنم.
◽◽◽
انگار قاعده شده بود، مینشستیم و از ویدئوپرژکتور شاعران را میپاییدیم، کار به دست و خنده که میرسید، بدو خودمان را به نردهها میرساندیم.
شعرخوانی با لهجه لری برایم جذاب بود. بیشتر از اجرا، مضمون شعر که آخرِ کار وقت تفنگ میشود. حاضرین هم خیلی مشعوف بودند. زهرهسادات، بروجردی بود؛ گفتم برایمان ترجمه کن، بلد نبود، البته تعجب نکردم چون میدانستم تفاوتهایی در بیان لهجه وجود دارد، منهای اینکه او یک رگ اصفهانی هم داشت.
◽◽◽
خنده شیرین این دیدار، گوشه لب یک پیرزن برایم چهقدر دلچسب بود. چهقدر خدا را شکر کردم که در موقع خندیدنش به پشت برگشتم و دیدن این شادی بیآلایش نصیبم شد.
البته حال همه اینگونه بود، همان خانم پابهماه که از سرمای زیلو به کاپشن متوسل شده بود.
مثل دختر ترک زنجانی که از آقا چشم برنمیداشت؛ آنقدر دقیق گوش میداد که وقتی در اجرای حاج احمد واعظی وقفه افتاد، او بیت اول را دوباره تکرار کرد.
یک نفر در کنارم داد زد: «آقا منم میخوام دستتو ببوسم.» گفتم احکام شرعی که عوض نشده دختر. گفت: «باشه، عباشو میبوسم نعلین آقا رو میبوسم، تو کل دنیا به خاطر این مرد آبرو پیدا کردیم.» راست میگفت.
◽◽◽
موقع خواندن محمد جنامی تلفیق اشک و خنده روی چهره زنان دیدنی بود؛ حس اربعین پاشیده شده بود توی حسینیه. عید امسال بود که خانه یک عراقی در کاظمین مهمان شدیم، پیرزن خانه عاشق این مداحی بود. تعجب میکرد که جنامی ایرانی است و من نمیشناسمش.
◽◽◽
کلام آقا نور است، شعور است، حقانیت است؛ تمام ناسیونالیستهای دنیا بیایند نمیتوانند ادعا کنند که وطندوستترند.
منهای همه شئون ایشان، این حس اقتدار ملی و هویتی ایشان را به شدت خریدارم.
«جوانان سوری چیزی برای از دست دادن ندارند.» چهقدر پر محتوا، ایشان رگ جوانان سوری را تکانی میدهد که اگر بناست اتفاقی بیافتد، با دستان خودشان رخ میدهد.
«والسلام علیکم» را که شنیدم بدو خودم را میرسانم به نردهها.
«فَاللّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ» میخوانم برایشان؛ دعایی که یعقوب خواند و یوسف را به جای برادرانش، به خدا سپرد.
🖊 فاطمه میریطایفهفرد
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
🔞 «به همین سادگی...»
از
سرما یخ زدند و شهید شدند...از تو ای سرزمین شیونها شعر دردی نکرده است دوا شعر، دنبال وصف پاییز است ای گل سرخ اوفتاده ز پا! شعر، غرق خیال خال و خط است ای ز خون هر کنارهات دریا شعر، جویای سکّههای خود است ای سرِ سوگوارهات دعوا شاعری در کنار شومینه دلخوش از کشف تازۀ معنا آن طرف مرده است در غزّه کودکی چندماهه از سرما ✍🏻 #مسعود_یوسفپور 🇮🇷 @Shere_Enghelab 🇵🇸 @qoqnoos2
🚩 «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ بر...»
🔸 بر سر آرمان قدس ایستاده، هرچند با دست خالی... و رنگ سفید پیراهنش، نشانه تسلیم نیست، نشانه پاکی قلب و نیت اوست...
🔸 اینجا بنا فرو ریخته، اما مبنا نه!
در جنگ عزمها و ارادهها، تانکها و زرهپوشهای فوق پیشرفته شیطان، مقهور اراده مؤمنین هستند...
🔸 دکتر #حسام_صفیه پزشک #بیمارستان العدوان #غزه اهل زیرمیزی نیست، بلکه اهل زدن زیر میز ظالمین است...
فضل الله المجاهدین بر شیوخ خوشنشین
فضل الله المجاهدین بر پستهای بالانشین
فضل الله المجاهدین بر چشمهای بدبین
فضل الله المجاهدین بر نمازگزاران بیدین
فضل الله المجاهدین بر مدیران پشت میزنشین
فضل الله المجاهدین بر مدعیان حومهنشین
✍🏻 #سید_مهدی_خضری
🆔 @Khezri_ir
«انتظار در مبارزه است»
🇱🇧 روایتهایی از لبنان|۵| 🇱🇧
«امام(ره) به ما آموخت که
«انتظار در مبارزه است»
و این بزرگترین پیام او بود
و پس از او،
اگر باز هم امیدی ما را زنده میدارد،
همین است که برای ظهور آخرین حجت حق مبارزه کنیم.
امام(ره) ما را آموخت که
«عرفان را با مبارزه جمع کنیم»
و خود بهترین شاهد بود بر این مدعا که
«عرفان عین مبارزه است»
و از این پس دیگر چه داعیهای میماند
برای آنان که
عرفان را به مثابه امری کاملاً شخصی،
بهانه واماندگی خویش میگرفتند؟»
▫️▫️▫️
«امام رفت و زمین ماند و ما نیز بر زمین ماندیم،
با داغ جراحتی سخت بر دل و باری سنگین بر دوش.
امام رفت
تا بار تکلیف ما بر گُرده عقل و اختیارمان بار شود و
همانسان که سنت لایتغیر خلقت بوده است،
چرخه بلیات ما را نیز به میدان کشد و
آزموده شویم و
این آیت ربانی درست درآید که
«ولنبلونکم حتی نعلم المجاهدین منکم و الصابرین»»
📌 #بیروت|دیواره پل|
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
🚩 @qoqnoos2
ققنوس
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۳ (قسمت سوم) «خرس قهوهای یقهدیپلما
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۳
(قسمت چهارم)
«بال و پرم میسوزد!»
بالاخره به هر ضرب و زوری هست از این مرحله هم عبور میکنیم، برای رفتن به بخش ویژه، کسی دعوتت نمیکند، باید کمی رویت را سفت کنی و خودت بروی جلو! امسال هم که ویژه را «الف» و «ب» کردهاند و به «ویژه-الف»
کارت ندادهاند، دردسرش برای مثل منی که نمیشناسندت بیشتر است، اسم و عکست را باید در برگهها جستوجو کنند و تطبیق دهند... پارسال در همین نقطه بود که دیگر راه ندادند و گفتند جا نیست، ویژه و عادی و الف و ب هم نداشت، همه را راهی درب انتهایی حسینیه کردند... اینبار هم اگر کمی دیرتر میرسیدم همان اتفاق تکرار میشد...
راهرویی درست کردهاند که به درب جلویی حسینیه ختم میشود... #مهدی_شریفیان هم ملحق میشود و با هم میرویم... در راهرو #امیر_طلاجوران ایستاده و منتظر کسی است... ورودی حسینیه، دکتر #محسنی را میبینم که در اوج شلوغی و فشار کارها، لبخند بر لب دارد و با احترام تعارف میکند به داخل...
▫️▫️▫️
وارد حسینیه که میشویم #علی_عشرتی و آقای #مقدسیان مشغول خیرمقدم و تشریفات ورودی و چینش محترمانه مهمانان هستند...، تقریباً از اینجا به بعد را دوستان میچینند... و البته همچنان دکتر #محسنی و #سید_مظاهر فرماندهان میدان هستند... راهنمایی میکنند و در ردیف جلویجلو، بعد از آخرین نرده در امتداد جمعیتی که تکیه زدهاند به نردهها مینشانندم... کنار #مهدی_کمانی، آنورش #حامد_خمسه نشسته و بعدش هم #مسعود_پیرایش... در همین امتداد، کمی آنطرفتر تقریباً وسط حسینیه، #سید_حسین_آقامیری و #محمدحسین_طبرستانی و #محسن_محمدی_پناه را میبینم که کنار هم نشستهاند...
این نردهها(داربستها) به ستونهای جلوی حسینیه تکیه کردهاند، داربستهایی را هم پشت این ستونها کشیدهاند، فعلاً فضای بین داربستهای قبل و بعد ستون به قاعده حدود یکمتر خالی است... جای ویژهای است که البته خالی نخواهد ماند!
▫️▫️▫️
مقابل جمعیت، سمت چپ حسینیه، دو ردیف صندلی عمود بر جمعیت چیده شده است؛ ردیف جلو، نفر اول #حسین_ستوده نشسته، کنارش حاج #علی_مالکی_نژاد، بعد هم سید #گل_ختمی که سال گذشته اجرا داشت و بعد هم حاج #اصغر_زنجانی، یکنفر هم کنار حاج اصغر هست که از بیرون حسینیه، همراهش بود...
شروع میکنم طبق روال سالهای گذشته، به سرعت نقشه هوایی حسینیه را بکشم، هرچند این ترکیب تا شروع سخنرانی، بلکه گاهی در حین سخنرانی بارها تغییر میکند... سرم را بالا میکنم، با خط خوش نستعلیق روایت «فاطمة مهجة قلبی» نقش بسته است...
▫️▫️▫️
در همین بخش پیشانی حسینیه، یکسو #ملک_پور و تیم عقیق مشغول ضبط مصاحبه و گفتوگو با مهمانان هستند، سوی دیگر هم #علی_رضوانی و تیم صداوسیما...، هرکدام مشغول شکار چهرهها هستند...
حاجآقای #باباخانی وسط شلوغی کارها و رفتوآمدها میبیندم و میآید جلو، حالواحوال میکنیم... هنوز دغدغهاش برادری است که اجرایش لغو شده... با تبوتابی تعریف میکند که حاجآقای #قمی حتی با #حاج_کاظم هم صحبت کرد، همه موانع رفع شد، جز یکی که نشد کاریاش کنیم...
سروکله #سید_بشیر_حسینی هم همراه #سعید_ستودگان پیدا میشود... سید و فرد دیگری که نمیشناسمش، لباس خاصی پوشیدهاند، شبیه لباس گروههای نمایش یا تعزیه...
همینکه چشمدرچشم میشویم، میآید جلو، میایستم و روبوسی میکنیم، حسابی احترام میکند و اصرار بر اینکه مصاحبهای کنیم، با جدیت امتناع میکنم و عذرخواهی... سید میرود برای ادامه مصاحبههایی که نتیجهاش شد همین مستند کوتاه و جذابی که از سیما پخش شد، من هم مینشینم سر جایم... نگاهی به صندلی خالی آقا میاندازم، با خودم میگویم اینقدر نزدیکی به آقا سخت است، بال و پرم میسوزد!
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2
27.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞️ «ته خوشبختی...»
شاید سوزناکترین نوایی که بعد از شهادت حاج قاسم، آتشم میکشد، همین نوحه باشد...
«ته خوشبختی... یه عاشق، وقتی... به اربابش میره!
به اذن زهراء، مقطعالاعضا میشه... پر میگیره!
کی گفته مُرده؟ علم زمین خورده؟ مگه شهید میمیره؟!
عشق یعنی ضربان حرم، اسم مرتضی علی توی اذان حرم
سرباز پادگان حرم، سیدالشهدای مدافعان حرم
حسین جان آقام، حسین جان آقام
شهید عطشان آقام، حسین جان آقام...»
🎙️ مداح: حاج #مهدی_رسولی
📜 شاعر: #محمد_اسداللهی
🗓️ ۵شنبه|۱۹دی۱۳۹۸|
📍 زنجان|هیأت ثارالله|
▫️@mahdirasuli_ir
▫️@sarallah_zanjan
▫️@qoqnoos2