کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_پنجاه_و_دو همه از او تعر
🌱🌱🌱
زندگی نامه طلبه جوان
شهید محمد هادی زلفقاری
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_پنجاه_و_سوم
وابستگی به نجف
ايام حضور هادي در نجف به چند دوره تقسيم ميشود. حالات و احوال او
در اين سه سال حضور او بسيار متفاوت است. زماني تلاش داشت تا يك كار
در كنار تحصيل پيدا كند و درآمد داشته باشد.
كار برايش مهيا شد، بعد از مدتي كار ثابت با حقوق مشخص را رها كرد و
به دنبال انجام كار براي مردم و به نيت رضاي پروردگار بود.
هادي كم كم به حضور در نجف و زندگي در كنار اميرالمؤمنين علي ع
بسيار وابسته شد.
وقتي به ايران بر ميگشت، نميتوانست تهران را تحمل كند. انگار
گمگشته اي داشت كه ميخواست سريع به او برسد.
ديگر در تهران مثل يك غريبه بود. حتي حضور در مسجد و بين بچه ها و
رفقاي قديمي او را سير نميكرد.
اين وابستگي را وقتي بيشتر حس كردم كه ميگفت: حتي وقتي به كربلا
ميروم و از حضور در آنجا لذت ميبرم، دلم براي نجف تنگ ميشود.
ميخواهم زودتر به كنار مولا اميرالمؤمنين برگردم.
اين را از مطالعاتي كه داشت ميتوانستم بفهمم. هادي در ابتدا براي خواندن
كتابهاي اخلاقي به سراغ آثار مقدماتي رفت. آداب الطالب آقاي مجتهدي
را ميخواند و...
#ادامهدارد
@rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_پنجاه_و_چهارم رفته رفته
🌱🌱🌱
🌱🌱🌱
زندگی نامه طلبه جوان
شهید محمد هادی زلفقاری
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_پنجاه_و_پنجم
عرفان
دوستان شهيد
هادي يك انسان بسيار عادي بود. مثل بقيه تنها تفاوت او عمل دقيق به
دستورات دين بود.
براي همين در مسير خودسازي و عرفان قرار گرفت.
اما مسير عرفاني زندگي او در نجف به چند بخش تقسيم ميشود. مانند
آنچه كه بزرگان فلسفه و عرفان گفته اند، مسير من الخلق الي الحق و ... به
خوبي طي نمود.
هادي زماني كه در نجف در محضر بزرگان تحصيل ميكرد، نيمي از روز
را مشغول تحصيل و بقيه را مشغول كار بود.
در ابتدا براي انجام كار حقوق ميگرفت، اما بعدها كارش را فقط براي
رضاي خدا انجام ميداد.
شهريه نميگرفت براي كاري كه انجام ميداد مزد نميگرفت. حتي اگر
كسي ميخواست به او مزد بدهد ناراحت ميشد.
منزل بسياري از طلبه ها و برخي مساجد نجف را لوله كشي كرد اما مزد
نگرفت!
توكل و اعتماد عجيبي به خدا داشت. يك بار به هادي گفتم: تو كه شهريه
نميگيري براي كار هم پول نميگيري پس هزينه هاي خودت را چطور تأمين
ميكني؟
#ادامهدارد
@rafiq_shahidam96
🌱🌱🌱
🌱🌱🌱
زندگی نامه طلبه جوان
شهید محمد هادی زلفقاری
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_پنجاه_و_ششم
هادي گفت: بايد براي خدا كار كرد، خدا خودش هواي ما را دارد. گفتم:
اين درست، اما ...
يادم هست آن روز منزل يكي از دوستانش بوديم. هادي بعد از صحبت
من، مبلغ بسيار زيادي را از جيب خودش بيرون آورد و به دوستش داد و
گفت: هر طور صلاح ميداني مصرف كن!
به نوعي غير مستقيم به من فهماند كه مشكل مالي ندارد.
٭٭٭
خانه اي وسيع و قديمي در نجف به هادي سپرده شده بود تا از آن نگهداري
کند.
او در يکي از اتاق هاي کوچک و محقر آن سکونت داشت.
بيشتر وقتش را در خانه به عبادت و مطالعه اختصاص داده بود. او از
صاحب خانه اجازه گرفته بود تا زائران تهيدستي که پولي ندارند را به آن
خانه بياورد و در آنجا به آنها اسکان دهد.
براي زائران غذا درست ميکرد. در بيشتر کارها کمک حالشان بود. اگر
زائري هم نبود، به تهي دستان اطراف خانه سکونت ميداد و در هيچ حالي از
کمک دادن دريغ نميکرد.
آن خانه حدود صد سال قدمت داشت و بسيار وسيع بود، شايد هر کسي
جرئت نميکرد در آن زندگي کند.
بعد از شهادت هادي آن را به طلبهي ديگري سپردند، اما آن طلبه نتوانست
با ظلمت و وحشت آن خانه کنار بيايد!
اربعين که نزديک ميشد هادي اتاقها را به زائران و مهمانان ميداد و
خودش يک گوشه ميخوابيد.
گاهي پتوي خودش را هم به آنها ميبخشيد. او عادت کرده بود که بدون
بالش و لوازم گرمايشي بخوابد.
#ادامهدارد
@rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌱🌱🌱 🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_پنجاه_و_ششم هادي گفت
🌱🌱🌱
🌱🌱🌱
زندگی نامه طلبه جوان
شهید محمد هادی زلفقاری
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
يک بار مريض شده بود خودش در سرما در راهروي خانه خوابيد اما اتاق
را که گرم بود در اختيار زائران راهپيمايي اربعين قرار داد.
او در اين مدت با پيرمرد نابينايي آشنا شده بود و کمک هاي زيادي به او
کرده بود. حتي آن پيرمرد نابينا را براي زيارت به کربلا هم برده بود.
هادي زماني كه مشغول كارهاي عرفاني و ذكر و خلوت شده بود، كمتر با
ديگران حرف ميزد.
اين هم از توصيه هاي بزرگان است كه انسان در ابتداي راه سكوت را بر
هر كاري مقدم بدارد.
هادي ميدانست بسياري از معاشرت ها تأثير منفي در رشد معنوي انسان
دارد، لذا ارتباط خود را با بيشتر دوستان در حد يك سلام و عليك پايين
آورده بود.
اين اواخر بسيار كتوم شده بود. يعني خيلي از مسائل معنوي را پنهان
ميكرد. از طرفي تا آنجا كه امكان داشت در راه خدا زحمت ميكشيد.
هر زائري كه به نجف ميآمد، به خانه ي خودش ميبرد و از آنها پذيرايي
ميكرد.
هيچ وقت دوست نداشت كه ديگران فكر كنند كه آدم خوبي است. اين
سال آخر روزه داري و ديگر مراقبت هاي معنوي را بيشتر كرده بود.
تا اينكه ماجراي مبارزه با داعش پيش آمد، هادي آنجا بود كه از خلوت
معنوي خود بيرون آمد.
ً او به قول خودش مرد ميدان جهاد بود شجاعتش را هم قبلا اثبات كرد.
حالا هم ميدان مبارزه ايجاد شده بود.
#ادامهدارد
@rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌱🌱🌱 🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_پنجاه_و_هفتم يک بار
🌱🌱🌱
زندگی نامه طلبه جوان
شهید محمد هادی زلفقاری
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_پنجاه_و_هشتم
دست سوخته
سيد روحالله ميرصانع
از بالاترين ويژگيهاي آقا هادي كه باعث شد در اين سن كم، ره صدساله
را يكشبه طي كند طهارت دروني او بود.
بر خالف بسياري از انسانها كه ظاهر و باطن يكساني ندارند، هادي بسيار
پاك و صاف و بدون هر گونه ناپاكي بود. حرفش را ميزد و اگر اشكالي در
كار خودش ميديد، سعي در برطرف نمودن آن داشت.
يادم هست اواخر سال 1390 آمد و در حوزه ي كاشف الغطا نجف مشغول
تحصيل شد. بعد از مدتي كار پيدا كرد و ديگر از شهريه استفاده نكرد.
آن اوايل به هادي گفتم: نميخواي زن بگيري؟
ميخنديد و مي ً گفت: نه، فعلا بايد به درس و بحث برسم.
سال بعد وقتي درباره ي زن و زندگي با او صحبت ميكردم، احساس كردم
بدش نميآيد كه زن بگيرد. چند نفر از طلبه هاي هم مباحثه با هادي متأهل
شده بودند و ظاهراً در هادي تأثير گذاشته بودند.
يك بار سر شوخي را باز كرد و بعد هم گفت: اگر يه وقت مورد خوبي
براي من پيدا كردي، من حرفي براي ازدواج ندارم.
از اين صحبت چند روزي گذشت. يك بار به ديدنم آمد و گفت:
ميخواهم براي پيادهروي اربعين به بصره بروم و مسير طولانى بصره تا كربلا
را با پاي پياده طي كنم
#ادامهدارد
@rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_پنجاه_و_هشتم دست سوخته
🌱🌱🌱
زندگی نامه طلبه جوان
شهید محمد هادی زلفقاری
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_پنجاه_و_نهم
با توجه به اينكه كارت اقامت او هنوز هماهنگ نشده بود با اين كار
مخالفت كردم اما هادي تصميم خودش را گرفته بود.
آن روز متوجه شدم كه پشت دست هادي به صورت خاصي زخم شده،
فكر ميكنم حالت سوختگي داشت. دست او را ديدم اما چيزي نگفتم.
هادي به بصره رفت و ده روز بعد دوباره تماس گرفت و گفت: سيد امروز
رسيديم به نجف، منزل هستي بيام؟
گفتم: با كمال ميل، بفرماييد.
هادي به منزل ما آمد و كمي استراحت كرد. بعد از اينكه حالش كمي
جا آمد، با هم شروع به صحبت كرديم. هادي از سفر به بصره و پيادهروي تا
نجف تعريف ميكرد، اما نگاه من به زخم دست هادي بود كه بعد از گذشت
ده روز هنوز بهتر نشده بود!
صحبتهاي هادي را قطع كردم و گفتم: اين زخم پشت دست براي چيه؟
خيلي وقته كه ميبينم. سوخته؟
نميخواست جواب بده و موضوع را عوض ميكرد. اما من همچنان اصرار
ميكردم.
بالاخره توانستم از زير زبان او حرف بكشم!
مدتي قبل در يكي از شبها خيلي اذيت شده بود. ميگفت كه شيطان با
شهوت به سراغ من آمده بود. من هم چارهاي كه به ذهنم رسيد اين بود كه
دستم را بسوزانم!
من مات و مبهوت به هادي نگاه ميكردم. درد دنيايي باعث شد كه هادي
از آتش شهوت دور شود. آتش دنيا را به جان خريد تا گرفتار آتش جهنم
نشو
#ادامهدارد
@rafiq_shahidam96
🌱🌱🌱
زندگی نامه طلبه جوان
شهید محمد هادی زلفقاری
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_شصتم
دوست
حاج باقر شيرازي
حدود پنجاه سال اختلاف سني داشتيم. اما رفاقت من با هادي حتي همين
حالا كه شهيد شده بسيار زياد است! روزي نيست كه من و خانوادهام براي
هادي فاتحه نخوانيم. از بس كه اين جوان در حق ما و بيشتر خانوادههاي اين
محل احسان كرد.
من كنار مسجد هندي مغازه دارم. رفاقت ما از آنجا آغاز شد كه ميديدم
يك جوان در انتهاي مسجد مشغول عبادت و سجده شده و چفيهاي روي
سرش ميكشد!
موقعي كه نماز آغاز ميشد، اين جوان بلند ميشد و به صف جماعت
ملحق ميشد. نمازهاي اين جوان هم بسيار عارفانه بود.
چند بار او را ديدم. فهميدم از طلبه هاي با اخلاص نجف است. يك بار
ُهر بردارد با هم مواجه شديم و من سلام كردم.
موقعي كه ميخواست م
اين جوان خيلي با ادب جواب داد. روز بعد دوباره سلام و عليك كرديم.
يكي دو روز بعد ايشان را دوباره ديدم. فهميدم ايراني است. گفتم:
چطوريد، اسم شما چيست؟ اينجا چه كار ميكنيد؟
نگاهي به چهرهي من انداخت و گفت: يك بندهي خدا هستم كه ميخوام
در كنار اميرالمؤمنين ع درس بخوانم.
كمي به من برخورد. او جواب درستي به من نداد، گفتم:
#ادامهدارد
@rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_شصتم دوست حاج باقر شيرا
🌱🌱🌱
زندگی نامه طلبه جوان
شهید محمد هادی زلفقاری
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_شصت_و_یکم
من هم مثل شما ايراني هستم، اهل شيراز و پدرم از علماي اين شهر بوده،
ميخواستم با شما كه هموطن من هستي آشنا بشم.
لبخندي زد و گفت: من رو ابراهيم صدا كنيد. تو اين شهر هم مشغول درس
هستم. بعد خداحافظي كرد و رفت.
اين اولين ديدار ما بود. شايد خيلي برخورد جالبي نبود اما بعدها آنقدر
رابطه ي ما نزديك شد كه آقا هادي رازهايش را به من ميگفت.
مدتي بعد به مغازه ي ما رفت و آمد پيدا كرد. دوستانش ميگفتند اين جوان
طلبه ي سختكوشي است، اما شهريه نميگيرد.
يك بار گفتم: آخه براي چي شهريه نميگيري؟
گفت: من هنوز به اون درجه نرسيدم كه از پول امام زمان (عج)استفاده
ُ كنم. گفتم: خب خرجي چي كار ميكني؟ خنديد و گفت: ميگذرونيم...
يك روز هادي آمد و گفت: اگه كسي كار لوله كشي داشت بگو من انجام
ميدم، بدون هزينه. فقط تو روزهاي آخر هفته.
گفتم: مگه بلدي!؟ گفت: ياد گرفتم، وسايل لازم براي اين كار رو هم تهيه
كردم. فقط پول لوله را بايد بپردازند.
گفتم: خيلي خوبه، براي اولين كار بيا خونه ي ما!
ساعتي بعد هادي با يك گاري آمد! وسايل لوله كشي را با خودش آورده بود.
خوب يادم هست كه چهار شب در منزل ما كار كرد و كار لوله كشي براي
آشپزخانه و حمام را به پايان رساند. در اين مدت جز چند ليوان آب هيچ
چيزي نخورد.
هر چه به او اصرار كرديم بي فايده بود. البته بيشتر مواقع روزه بود. اما هادي
يا همان كه ما او را به اسم ابراهيم ميشناختيم هيچ مزدي براي لوله كشي
خانه ي مردم نجف نميگرفت و هيچ چيزي هم در منزل آنها نميخورد!
رفاقت ما با ايشان بعد از ماجراي لوله كشي بيشتر شد ...
#ادامهدارد
@rafiq_shahidam96
🌱🌱🌱
زندگی نامه طلبه جوان
شهید محمد هادی زلفقاری
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_شصت_و_دوم
پاكت
حاج باقر شيرازي
دوستي من با هادي ادامه داشت. زماني كه هادي در منزل ما كار ميكرد او
را بهتر شناختم.
بسيار فعال و با ايمان بود. حتي يك بار نديدم كه در منزل ما سرش را بالا
بياورد.
چند بار خانم من، كه جاي مادر هادي بود، برايش آب آورد. هادي فقط
زمين را نگاه ميكرد و سرش را بالا نميگرفت.
من همان زمان به دوستانم گفتم: من به اين جوان تهراني بيشتر از چشمان
خودم اطمينان دارم.
بعد از آن، با معرفي بنده، منزل چند تن از طلبه ها را لوله كشي كرد. كار
لوله كشي آب در مسجد را هم تكميل كرد.
من و هادي خيلي رفيق شده بوديم. ديگر خيلي از حرفهايش را به من
ميزد.
يك بار بحث خواستگاري پيش آمد. رفته بود منزل يكي از سادات علوي.
آنجا خواسته بود كه همسر آينده اش پوشيه بزند. ظاهراً سر همين موضوع
جواب رد شنيده بود.
جاي ديگري صحبت كرد. قرار بود بار ديگر با آمدن پدرش به خواستگاري
برود كه ديگر نشد.
#ادامهدارد
@rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_شصت_و_دوم پاكت حاج باقر
🌱🌱🌱
زندگی نامه طلبه جوان
شهید محمد هادی زلفقاری
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_شصت_و_سوم
اين اواخر ديگر در مغازهي ما چاي هم ميخورد! اين يعني خيلي به ما
اطمينان پيدا كرده بود.
يك بار با او بحث كردم كه چرا براي كار لوله كشي پول نمي ُ گيري؟ خب
نصف قيمت ديگران بگير. تو هم خرج داري و...
هادي خنديد و گفت: خدا خودش ميرسونه.
دوباره سرش داد زدم و گفتم: يعني چي خدا خودش ميرسونه؟
بعد با لحني تندگفتم: ما هم بچه آخوند هستيم و اين روايتها را شنيدهايم.
اما آدم بايد براي كار و زندگي اش برنامه ريزي كنه، تو پس فردا ميخواي زن
بگيري و...
هادي دوباره لبخند زد و گفت: آدم براي رضاي خدا بايد كار كنه، اوستا
كريم هم هواي ما رو داره، هر وقت احتياج داشتيم برامون ميفرسته.
من فقط نگاهش ميكردم. يعني اينكه حرفت را قبول ندارم. هادي هم مثل
هميشه فقط ميخنديد!
بعد مكثي كرد و ماجراي عجيبي را برايم تعريف کرد. باور کنيد هر زمان
ياد اين ماجرا مي افتم حال و روز من عوض ميشود.
آن شب هادي گفت: شيخ باقر، يه شب تو همين نجف مشكل مالی پيدا
كردم و خيلي به پول احتياج داشتم.
ً آخر شب مثل هميشه رفتم توي حرم و مشغول زيارت شدم. اصلا هم
حرفي دربارهي پول با مولا اميرالمؤمنين ع نزدم.
همين كه به ضريح چسبيده بودم، يه آقايي به سر شانه ي من زد و گفت: آقا
اين پاكت مال شماست.
برگشتم و ديدم يك آقاي روحاني پشت سر من ايستاده. او را نميشناختم.
بعد هم بياختيار پاكت را گرفتم.
هادي مکثي کرد و ادامه داد: بعد از زيارت راهي منزل شدم. پاكت را باز
#ادامهدارد
@rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_شصت_و_سوم اين اواخر ديگر
🌱🌱🌱
زندگی نامه طلبه جوان
شهید محمد هادی زلفقاری
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_شصت_و_چهارم
كردم. با تعجب ديدم مقدار زيادي پول نقد داخل آن پاكت است!
هادي دوباره به من نگاه كرد و گفت: شيخ باقر، همه چيز زندگي من و
شما دست خداست.
من براي اين مردم ضعيف، ولي با ايمان كار ميكنم. خدا هم هر وقت
احتياج داشته باشم برام ميذاره تو پاكت و ميفرسته!
خيره شدم توي صورتش. من ميخواستم او را نصيحت كنم، اما او واقعيت
اسلام را به من ياد داد.
واقعاً توكل عجيبي داشت. او براي رضاي خدا كار كرد. خدا هم جواب
اعمال خالص او را به خوبي داد.
بعدها شنيدم که همه از اين خصلت هادي تعريف ميکردند. اينکه
کارهايش را خالصانه براي خدا انجام ميداد. يعني براي حل مشکل مردم کار
ميکرد اما براي انجام کار پولي نميگرفت.
#ادامهدارد
@rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_شصت_و_چهارم كردم. با تعج
🌱🌱🌱
زندگی نامه طلبه جوان
شهید محمد هادی زلفقاری
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_شصت_و_پنجم
طلبه ي لولهكش
هادي در كنار درس خواندن براي طلبه ها صحبت ميكرد و به شرايط روز
عراق و موقعيت آمريكا و دشمني اين كشور با مسلمانان اشاره ميكرد.
حاال ديگر زبان عربي را به خوبي تكلم ميكرد. خيلي از طلبه ها عاشق
هادي شده بودند.
او با درآمد شخصي خودش بارها دوستان را به خانهي خودش دعوت
ميكرد و براي آنها غذا درست ميكرد.
منزل هادي محل رفت و آمد دوستان ايراني نيز شده بود. در ايام اربعين،
خانه را براي اسكان زائران آماده ميكرد و خودش مشغول پخت و پز و
پذيرايي از زائران ابا عبدالله الحسين ع ميشد.
برخي از دوستان عراقي هادي ميگفتند: تو نميترسي كه در اين خانه ي
بزرگ و قديمي و ترسناك، تك و تنها زندگي ميكني؟
هادي هم ميگفت: اگر مثل من مدتها كنار خيابان خوابيده بوديد قدر
اين خانه را ميدانستيد!
بعد از آن رفت و آمد هادي با منازل دوستان طلبهاش بيشتر شد. در اين
رفت و آمدها متوجه شد كه بيشتر دوستان طلبه، از خانوادههاي مستضعف
نجف هستند. بسياري از اين خانوادهها در منازلي زندگي ميكنند كه از
نيازهاي اوليه محروم است.
#ادامهدارد
@rafiq_shahidam96