*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🍏داستان کوتاه
روزی مردی نابینا در کنار یک خیابان شلوغ ایستاده و منتظر بود تا فردی پیدا شود که به او برای عبور از خیابان کمک کند.
همینطور که کنار خیابان ایستاده بود، احساس کرد یک نفر با انگشت به شانهاش میزند. سپس صدای مردی را شنید که به او میگفت: ببخشید آقا، من نابینا هستم. به من کمک میکنید از خیابان عبور کنم؟
مرد نابینای اول، دست وی را گرفت و هر دو به اتفاقِ هم از خیابان عبور کردند.
جالب است بدانید این یک داستان واقعی از "جورج شیرینگ"، پیانیست معروف است.
او بعد از این اتفاق با خود گفت: خدای من، چه کاری توانستم انجام دهم! من آن مرد نابینا را از عرض خیابان گذراندم. این بزرگترین و هیجانانگیزترین اتفاق زندگی ام بود.
اگر از ریسک کردن بترسید، در واقع به خودتان فرصت نمی دهید تا توانایی هایی را که در درونتان نهفته است، شکوفا کنید.
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#ارسالی_اعضا
ذخیرش کن که گمش نکنی❤️.با داشتن منوی بالا دیگه بهونه ای برای غذا درست کردن ندارید😅
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 مادر سنگدل.... 🍃🍃🍂🍃
داستان ارسالی از اعضای کانال رنج کشیده ها
#مادر_سنگدل
#قسمت_اول
از وقتی که یادم میاد اون خیلی بد اخلاق بود ووقتی عصبانی میشد بد دهنی هم میکرد،دست بزن داشت، ووقتی کتک میزد هیچ رحمی در چشمان او دیده نمیشد
اون ویژگی های خاصی داشت خیلی خشک وکم حرف بود. بندرت با کسی صحبت می کرد .
همه میگن این زن قلب ندارد از فرزند دختر متنفر بود. متنفر که چه عرض کنم ...
راستی یادم رفت بگم این زن مادر من هستش،پدرم مردی بزرگ و خوب و با ابروی بود بر عکس مادرم.......
وضع مالی خیلی خوبی داشتیم در ده دور افتاده ای چهار بردار وچهار خواهر زندگی میکردیم. کارگر زیادی داشتیم گله گوسفند زیاد...
خلاصه .......مادرم اصلا دختر دوست نداشت یادمه وقتی خواهر کوچیکم خودش وکثیف میکرد مادرم موهای اونو میگرفت واویزان کنان به طرف اب چاه میبرد وچندین بار اونا تو اب سرد چاه پایین وبالا میبرد تا مثلا تمیز شود جیغ های خواهر کوچیکم هنو تو گوشمه😔
ما سه تا خواهر بزرگتر که من شش سال بیشتر نداشتم باید از ساعت پنج صبح بیدار میشدیم و سر گوسفندا رو من نگه میداشتم وخواهرام شیرش و میدوشیدن.صد تا بیشتر گوسفند بودن.
بد جور خواب میرفت تو چشام، بعضی وقت ها در حالی که سر گوسفندا رو نگه داشتم سر پا خوابم میبرد، که مادر یهو با کشیدن موهام بیدارم میکرد.
بابام اعتراض میکرد میگفت احتیاجی نیس این همه دخترا اذیت شن کارگر میگریم ولی مادر میگف دخترا باید انجام بدن نترس نمیمیرن...
#ادامه_دارد..
🍃🍃🍃🌼🍃
*
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
داستان ارسالی از اعضای کانال رنج کشیده ها #مادر_سنگدل #قسمت_اول از وقتی که یادم میاد اون خیلی بد
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
داستان ارسالی از اعضای کانال رنج کشیده ها
#مادر_سنگدل
#قسمت_دوم
شیر دوشیدن تا هشت صبح طول میکشید بعد رو اتیش داغ کردن وماست وکره .
بعضی وقت ها وقت نمیکردیم صبحونه بخوریم .بعد برای کارگرها وچوپان غذا درست کردن وعصرونه .......
.در وقت اضافه هم باید قالی میبافتیم.
با اینکه وضع مالی خیلی خوبی داشتیم اجازه نداشتیم غذا به اندازه ی بخوریم که سیر شیم.
وقتی پخت نون تموم میشد یا پخت فتیر،بوی تازگیش مارا از هوش میبرد ولی اجازه ی خوردن نداشتیم. مادر میبرد تو اتاق بالایی قایم میکرد یا به همسایه ها فقیرا پخش میکرد، بقیشم با پسرا وکارگرا میخوردن.
وقتی میموندو کپک میزد به دخترا میگف میتونید بخورید . بیش از حد به خوردو خوراک کارگرا میرسید بهترین غذا رو جلوی کارگرا میزاشت.
یادم رفت بگم یکی از کارهای مادخترا طویله جارو کردن هم بود پدرم خیلی تلاش کرد تا جلوی کار کردن مارو بگیره ولی از بد دهنی مادرم ترسید وکوتاه اومد.پدری که یک ده ازش حساب میبردن وبه سرش قسم میخوردن حالا پیش مادرم به خاطر ابرو کم اورده بود...
بابام چند سال یک بار میرفت مکه برامون پارچه های خشگل با لباس های گرون قیمت میاورد ،ولی فقط روز اول به مانشان میدادن.
بعدا مادرم هر چند وقت یکبار یا خودش میپوشید یا میدوخت پارچه هارو، اگرم انداز ه اش نمیشد میداد به دخترای کارگرامون.... همیشه لباس کهنه های مادرم وما میپوشیدیم.
وقتی برای خواهرام خواستگار میومد مادرم بهشون بد دهنی میکرد، جلوی خواستگارا انقد دختراش ومیزد که خواستگارا پا به فرار بزارند...
#ادامه_دارد..
🍃🍃🍃🌼🍃
*
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 داستان ارسالی از اعضای کانال رنج کشیده ها #مادر_سنگدل #قسمت_دوم شیر دوشیدن تا هشت
داستان ارسالی از اعضای کانال رنج کشیده ها
#مادر_سنگدل
#قسمت_سوم
خواهرم ومن خواستگارهای خیلی خوبی داشتیم به خاطر خوبی واوازه ی پدرم، ولی مادرم همه رو با بد دهنی فراری میداد.
خواهرم عاشق یکی از خواستگارهاش بود که اونم عاشق خواهرم بود، ولی مادرم با هر ترفندی که بود نذاشت بهم برسن .تا خواهرم وبه جای خیلی دور به یه مرد خیلی فقیری داد وهمینطوری اونیکی خواهرمو...
حالا من دوازده ساله شده بودم .یه روز برای شستن ظرف ها به کنار چشمه رفته بودم که مادر دوستم از من خوشش اومد وبرای پسرش خواستگاری کرد، من سرم وانداختم پایین وگفتم من که کاره ای نیستم هر چی بزرگترها بگن...
اونا یه شب اومدن خواستگاری مادرم بهم گف حق ندارم از روی دار قالی پایین بیام من همچنان در حال قالی بافتن و سرم پایین که اونا هم اصرار برای جواب..
که یهو مادرم بدون مقدمه پرید روسر من با دوتا دستاش تا جون داشت منو زد.
برادر دوستم هم وضع مالی خوبی داشت،هم منو خیلی دوست داشت، وکارهای مادرم براشون عادی بود،دست بردار نبودن.نا گفته نماند منم دوسش داشتم...
از قضا یه زن عموی بد جنس تر از مادرم داشتم که اون یه حسنی که داشت عاشق دختراش بود یه دخترش هم سن منو دوست من بود تا متوجه شد این خواستگار خیلی خوبیه ودست بردارم نیس نقشه شومی برای من کشید😔
اون سریع اومد منو برای پسرش خواستگاری کرد زن عموکه خم چم مادرمو بلد بود مادرمو راضی کرد. خواستگار منم که دید لقمه ی چرب ونرمی هست ودیدن من به عقد پسر عموم در اومدم ،با دوزو کلک دخترش و داد به اونا ...
خلاصه زن عمو بعد عروسی دخترش خیالش راحت شد وشروع کرد با مادرم دعوا کردن...
#ادامه_دارد..
🍃🍃🍃🌼🍃
*
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
داستان ارسالی از اعضای کانال رنج کشیده ها #مادر_سنگدل #قسمت_سوم خواهرم ومن خواستگارهای خیلی خوبی
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
داستان ارسالی از اعضای کانال رنج کشیده ها
#مادر_سنگدل
#قسمت_چهارم
من دوازده سالم بود وپسر عموم هنوز سربازی نرفته بود. یک هفته بعد عروسی رفت سربازی، جای خیلی دور من موندم و ازار اذیت های زن عموم.
عموم خیلی مهربون بود میومد بعد کتک های زن عموم منو به اغوش میگرفت واشک های منوپاک میکرد میگفت دخترم صبور باش همه چی درست میشه.
بعد یک ماه متوجه شدم باردارم تمام کارهای مادر شوهرم به گردن من بود، شیر دوشیدن، جارو کردن طویله ،بافتن قالی، شستن ظرف ها
سرچشمه .......
حالا مادرم و زن عمو شده بودن دشمن هم ،هردو میرفتن بالا پشت بام و بهم دیگه ناسزا وفحش میگفتن. ودر اخر زن عموم موهای منو میگرفت تو حیاط میچرخوند میگفت اینم به خاطر حرف های مادرت...
هر روزبعد کارکردن زیاد وقتی خسته میومدم به اتاقم،زن عموم میومد حسابی کتکم میزد و میگف امروز مادرت بهم فحش داده اینم عوض اون...
من شوهرم وفقط یک هفته دیدم الان نزدیک نه ماهه که رفته نیومده.نزدیک زایمانم بود زمستون بود وهوا سرد دردی تو پهلوهام پیچیده بود تنها تو اتاقم بود م داشتم ازدرد به خودم میپیچیدم که دیدم در باز شدو عمو اومد تو اتاق گفت دخترم چی شده، چرا رنگت پریده روم نشد بهش بگم ولی خودش متوجه شد...
دستهای کوچیک منو گرفت وبوس کردواشک ریخت گفت تحمل کن همه چی درست میشه وقتی شوهرت از سربازی بیاد
که یهو زن عمو اومد اتاق چش غره ای به عموم رفت عموم گفت فک کنم وقت به دنیا اومدن بچس باید کاری بکنیم زن عمو در جواب گفت به تو نیومده این کارها.. همه چیو بسپار به خودم تو پاشو برو.
زن عمو یکی از همسایه ها رو صدا زد وگف اونشب بیاد پیش من بخوابه همون شب نصف شب بچه به دنیا اومد با درد خیلی زیاد...
#ادامه_دارد..
🍃🍃🍃🌼🍃
*
هدایت شده از تبلیغ های خصوصی رنج کشیده ها ❤️
💥باورت میشه اینها بدون تزریق و بوتاکس انقدر زیبا شدن💥
✨️فقط طی یک دوره ✅️
✨️کاملا گیاهی🌾
✨️نه تزریق ژل و نه کورتون❌️
✨️بدون عوارض ❌️
✨️چاقی صورت در خانه 🏚
✨️رفع چین و چروک و لک جای جوش
✨️ چه طوری ؟🤔
✨️بیاتوکانالم تا بهت بگم👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1560609408C06cbd95319
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 داستان ارسالی از اعضای کانال رنج کشیده ها #مادر_سنگدل #قسمت_چهارم من دوازده سالم ب
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
داستان ارسالی از اعضای کانال رنج کشیده ها
#مادر_سنگدل
#قسمت_پنجم
زن همسایه خانوم خوبی بود رفت به زن عموم گف ولی اون هیچ اهمیتی نداد تا یک ماه نه مادرم نه زن عمو به دیدن من نیومدن تک وتنها از فردای زایمان بچه رو تنها میزاشتم وبه کارهای زن عمو طبق معمول میرسیدم...
الان شده یازده ماه ولی هنوز شوهرم نیومده عموم از اینکه نوه دار شده بود خیلی خوشحال بود یک روز برام چند دست لباس نو، دوجفت کفش، ویه سرویس طلا، خریده بود اورد داد به من وگفت که چقدر منو بچم ودوست داره.
وقتی زن عموم متوجه هدیه عموم به من شد. ازارو اذیت هاش به من بیشتر شد تا اینکه یه روز گفت چه دختر پرویی هر چقد کتک میخوره مث کنه چسیبده ونمیره خونه ی باباش.
موهای منو کشید تا خونه ی بابام دم در منو پرتاپ کرد زمین بچمم تو بغلش گذاشت دم در خونه ی بابام گف اینم تولت ببر پیش مامانت. نه خودت میخوایم نه تولتو. مونده بودم چکار کنم فقط گریه میکردم...
رفتم خونه بابام تا مامانم چشش به من افتاد گف بله میدونستم زنیت نداری هیچکی نگهت نمیداره، میدونستم پرتت میکنن، بیرون اخه ادم نیستی.ولی خبر نداشت تمام کتک های زن عمو رامن به خاطر حرف های مادرم خوردم الانم به خاطر لجبازی زن عمو با مامانمه که من پرت شدم خونه ی بابام..
وقتی عموم متوجه شده بود زن عمو با من چکار کرده با گریه اومد سراغ من اصرار کرد برگردم ولی زن عموم گفت اگه برگردم یا بچمو یا خودمو میکشه...
خلاصه همون جور که با پسر عمو ندیده عقد کرده بودیم همون جور هم جدامون کردن .نه اون کاری تونست انجام بده نه عموم.
بعد طلاق عموم خیلی گریه کردو از من حلالیت خواست وعذر خواهی کرد که نتونسته کاری برام انجام بده...
بدبختی های من شروع شد حالا پسرم یک ساله شده ولی نه مادرم قبولش میکنه نه زن عموم با کتک وصورت خونی مادرم میفرستادش خونه ی باباش با صورتی کبود زن عموم میفرستادش خونه ی ما😭
#ادامه_دارد..
🍃🍃🍃🌼🍃
*
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 ارسالی اعضا حسرت های زندگی... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#تلنگر
#پنج_حسرت_زندگی
⭕️ این نام کتابی است که توسط یک پرستار استرالیایی در یکی از بیمارستاهای استرالیا که در بخش ویژه نگهداری از بیماران در شرف مرگ مشغول به کار بوده، نوشته شده است و بر اساس گفته های بیماران در آخرین لحظات عمرشان، عمده ترین موارد پشیمانی و حسرت آنان را جمع آوری و دسته بندی کرده است.
نام این پرستار #برونی_ویر است و آخرین گفتهها و آرزوهای بر بادرفته و حسرتهای این افراد را از ابتدا در وبلاگ خود منتشر کرد. این مطالب در وبلاگ وی چنان مورد توجه قرار گرفت که وی بر اساس آن این کتاب را به رشته تحریر درآورد.
⭕️ او این حسرتها را در پنج دسته خلاصه کرد:
1- ای کاش شهامت آن را داشتم که زندگی خود را به شکلی سپری میکردم که حقیقتاً تمایل من بود؛ و نه به شیوهایی که دیگران از من انتظار داشتند.
2- ای کاش اینقدر سخت و طولانی کار نکرده بودم.
3- ای کاش شهامت بیان احساسات خود را داشتم.
4- ای کاش رابطه با دوستان را حفظ کرده بودم.
5- ای کاش به خودم اجازه میدادم که شادتر باشم.
⭕️ حتماً که نباید در بخش ویژه نگهداری از بیماران در شرف مرگ بستری باشیم که مجبور شویم نگاهی از بالا به خودِ زندگی بیندازیم و فارغ از جزئیات تکراریاش، کُلیت آن را ورانداز کنیم و احتمالاً دستی به سر و وضع زندگی خود بکشیم.
گاهی، شاید اصلاً سالی، یا حتی هر دههای یکبار گوشهای بنشینیم و ببینیم که آیا درست آمدهایم، یا راهی که میرویم به ترکستان است. مگر نه این است که ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است؟ حتی اگر یک روز از عمر را آنطور که باید و شاید زندگی کنیم، بازهم میارزد.
❄️ عمر برَف است و آفتاب تموز.
زندگی، همچون تکه یخی در آفتاب تابستان است که هر روز یک تکهاش دارَد آب میشود.
گل عزیز است؛ غنیمت شمریدش صحبت ... .
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#ایده_معنوی_اعضا
سلام فاطمه خانوم جون خیلی ممنون بابت کانال خوب واموزندت وسلام خدمت خانمهای گل کانال ندیده دوستتون دارم خیلی متشکرم از خواهران گلم بابت ایده های معنوی وایده های دلبریشون .
منم میخواستم تجربه یه نماز رو به خواهران گلم بدم که برای من به تجربه رسیده . امام صادق «ع» فرمدندچون کاری بر تودشوار وسخت شود وبه عسرت وشدت رسد در هنگام ظهر دو رکعت بخوان در رکعت اول بعد از حمد و قل هوالله احد بگو بسم الله الرحمن الرحیم انا فتحنا لک فتحا مبینا.........نصرا عزیزا .ودرکعت دوم بعد ازحمدو قل هوالله الم نشرح خوانده شود.امیدوارم با خواندن این نماز تمام سختی ها و گرفتاریها برطرف شود
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c