دکتر الهی قمشهای چه زیبا میگوید:
وقتی دعا میکنی،
دعای تو از این جهان خارج میشود و
به جایی میرود که هیچ زمانی نیست.
دعایت به قبل از پیدایش عالم میرود.
دعایت به آنجا که دارند تقدیرت را
مینویسند میرود.
و تقدیر نویس مهربان عالم تقدیرت را
با توجه به دعایت مینویسد.
و مولانا میگوید :
گر در طلب گوهر کانی، کانی
گر در هوس لقمه نانی، نانی
این نکته رمز اگر بدانی، دانی
هر چیز که در جستن آنی، آنی..
خیرترین دعا ، بهترین طلب ، زیباترین تقدیر ،
نثارِ شما
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🌸🍃
#پیشنهاد_اعضا ❤️
سلام خدمت فاطمه جان و خواهران وبرادران هم گروهی وعزیزم در مورد خانمی که سر کتاب باز کردن وزمان فوت براشون تعیین کردن؛ اولا ساعات عمر ما رو جز خدا کسی نمیتونه تعیین کنه وازش با خبر باشه در ثانی این برای ما هم اتفاق افتاده برا شوهر من سن ۴۰ سالگی گفته بودن که خدا شاهده نزدک به ۷ یا ۸ سال زندگیم فقط کابوس بود الان شکر خدا همسرم ۵۲ ساله شدن😍در ضمن اینا بیشتر از ۹۹ درصد کلاهبردارن تو رو خدا سعی کنین پیش رمان ودعا نویس نرید من خودم قبلا دوست داشتم یکی برام پیش گویی کنه اما از روزی که تو همین گروه یه کلیپ صوتی بود مربوط به اینکه کار امام زمان ارواحنا فدا رو سخت وزیاد میکنیم با باز کردن دریچه از دنیای ماورا به دنیای خودمون!!!از این کار متنفر شدم 😡حتی چند وقت پیش هم پسرم مغازه باز کرد چند روز بعد چنان تعداد مشتر هاش فروکش کرد که گفتن براش دعای برکت بگیر اولش خواستم ولی وقتی یاد اون کلیپ افتادم گفتم من که برای امام زمانم کاری نکردم که سرم جلوش بالا باشه چرا کار رو برای ایشون سخت کنم به جاش ختم حدیث کسا گرفتم به لطف خدا وکمک ائمه اطهار الان مشتریهاشون نه دو برابر که چند برابر شده🤲از شما خواهش میکنم به زندگی عادی برگردین واصلا به گفته های اون رمال فکر نکنین در ضمن تو یه فرصت مناسب به همین زودی در مورد یه تنش که یه رمال تو زندگی من انداخته بود براتون میگم که حتی به فکر جن هم نمیرسه😱
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #رسوایی گونه فکر می کردم زیرا هر بار که عمو مانند آقا بهروز با خشم و غیض حرفی می زد برا
🍃🍃🌸🍃
#رسوایی
چادر را در میانه های حیاط روی سرم انداختم. جلوی در سوار ماشین شدم و ماشین
به سرعت از جا کنده شد. بیشتر اخلاق های عمران به عمویش کشیده بود .
در بسته ی عمو احمد در کوچه مقابل چشمانم بود، نفسم را با درد رها کردم این
روزها و شب ها چه آفتی بود که در زندگی ام افتاده بود. باورش غیر ممکن بود که من،
بهار دختر محمود خان که برادرانش نمی گذاشتند حتی تا سر کوچه تنها برود حالا
کنار مرد غریبه ای بود !
آقابهروز سکوت کرده بود و حرف نزدنش باعث می شد افکار بی سر و ته بیشتر در
مغزم پایکوبی کنند بماند که کل راه را با نفس های عمیق خودش را آرام کرده بود به
گمانم او هم مانند من دلواپس بود .
با توقف ماشین در کوچه یمان دستم به سمت دستگیره رفت. نمی توانستم صبر کنم تا
آقا بهروز پیاده شود. به طرف در دویدم و دستم را روی زنگ فشردم .
آن قدر عجله داشتم که دستم را همزمان روی در هم می کوبیدم. صدای بهزاد
کوبیدن دستم روی در را متوقف کرد .
-کیه؟ چه خبرته؟ !
عقب تر کشیدم، با باز شدن در بی توجه به او و چشمان درشت شده اش کنارش زدم
و به سمت خانه دویدم اما صدایش را شنیدم .
-بهار؟ چی شده...
دلخوری ام از او را فراموش نکرده بودم اما الان تنها دغدغه ام خان جون بود، همان که حال خوبش را می دیدم برایم کافی بود .
در خانه را یک ضرب باز کردم که همه ا ز جا پریدند .
خان جون گوشه ی حال دراز کشیده بود. عمو و عمه لیلا به همراه خانواده یشان نیز
هر کدام سویی نشسته بودند. سلام سرسری به آن ها که هنوز گنگ و متعجب بودند،
دادم و به سمت خان جون رفتم .
آغوشش قوی ترین آرام بخش جهان بود، همان که دستان بی رمقش دورم حلقه شد
ولوله ی وجودم آرام شد .
-بهار مادر کجا بودی بلایی که سرت نیاوردن؟
بلافاصله بعد از حرفش از آغوشش بیرون کشاندم و دستانش کنار صورتم قاب شد .
نامطمن نگاهم می کرد که پر بغض زمزمه کردم :
-خوبم خان جون چیزیم نشده .
حرفم را باور کرد که دوباره در آغوشش فشرده شدم .
دل، دل کندن نداشتم اما صدای احوال پرسی آقا بهروز مجابم کرد عقب بکشم .
همراه بهزاد وارد خانه شد .
-یاالله....
همگی از جا بلند شدند خان جون که هنوز دستم را میان دستانش می فشرد که
باور کند وجودم واقعیست و اثر قرص های خواب آورش نیست .
ادامه دارد...
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#پیشنهاد_اعضا
#گال✅
سلام برای اون خانمی هم که گفتن عطاری بهشون گفته گال دارن اولا به هیچ عنوان تو حمام از لیف وحوله هم استفاده نکنین عطاری سم بگیرید همه لباسهاتون لحاف تشک پتوها هر چیز که تو خونه بابدن تماس داره سم پاشی کنید ویه روز خونه نیایید در وپنجره ها رو هم ببندید.البته قبلش برا هر کدوم یه دست لباس که از قبل سم پاشی کردین وکنار بقیه لباسها نزاشتین حموم کنین واونها رو بپوشید واز خونه بیرون برین.گال وخارشی که به همراه داره باعث میشه پوست بدن خشک بشه وبیشتر بخاره سعی کنین پوست کل بدن رو نرم کننده ومرطوب کننده بزنین اگه اهل اردبیل یا شهرهای اطراف اردبیل باشین #قوتور_سویی هم مثل آب روی آتیش عمل میکنه مخصوصا اون روزبعداز سم پاشی خونه رو ترک کردین برین. اما حتما کار سم پاشی رو با دقت وحوصله انجام بدین درسته وقت گیره اما تنها راهشه سعی کنین حتی قبل سم پاشی لحاف تشک وپتو ملافه لباسهایی که دم دست وازش زیاد استفاده میکنین بشورین لباسهای داخل کمد و... رو فقط سم پاشی کنین شما اگه تو رختخواب کسی بخوابین یا از وسایل شخصی وحمام کسی استفاده کنین به اونا هم میتونین انتقال بدین پس بیشتر مراقب باشین.ما خودمون چند سال پیش به مدت ۲ یا ۳ ماه درگیر شدیم فقط با سم پاشی ودقت وسواس از شرش خلاص شدیم.
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#خون_و_اشک 💕
🌷آن موقع ما در بیمارستان الزهرا اقامت داشتیم. در یکی از حملات، یکی از سربازان که در اثر اصابت ترکش خمپاره به شکمش به بیمارستان اعزام شده بود، خونریزی بسیار شدیدی کرده بود. ترکش به پهلویش خورده بود و بعد از عبور از کیسه صفرا، کلدوک و پورتاهپاتیس (ورید باب) را هم قطع کرده بود. خونریزی خیلی زیاد بود و من به اتفاق یک دستیار او را عمل میکردم. کلاپی گذاشتم روی وریدها، وریدها خونریزیشان بند آمده بود و سپس شروع کردم به ترمیم تک تک اعضاء قطع شده که....
🌷که متوجه خونریزی بسیار زیاد بیمار شدم. ادامه عمل، تحت چنین شرایطی خطرناک و مرگآور است. دقیقاً یادم هست که جمعاً ۵۶ واحد خون و سرم به او دادیم که ۳۶ واحدش خون بود. مریض از همه جایش خونریزی کرده بود، چون انسداد انعقادی میداد. در مسیر (این را همکارانمان به خوبی میدانند) ترانفوزیسیون میشود. چون ما در بیمارستان ام.اف.پی نداشتیم و من به خون تازه که در آن مواد انعقادی وجود داشته باشد نیاز داشم تا بتوانم عملم را انجام بدهم.
🌷فداکاری سربازها برایم جالب بود که همگی برای خون دادن توی صف ایستاده بودند و من واقعاً اشک میریختم و کار میکردم. چون خون اینها واقعاً لازم بود و علیرغم اینکه خودشان به این خونها برای ادامه نبرد احتیاج داشتند، ولی میآمدند و خون میدادند و من آخرین بخیهها را میزدم، با ادامه عمل، خونریزی قطع شد و او خوشبختانه خوب شد و چندی بعد مرخص شد.
📚 کتاب "همپایِ مردان خطر"
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃
#تقاضای_همفکری ❓
سلام فاطمه جان
در کانال اینو قرار میدید ببینم آیا کسی از درست کردن شمع به درآمد رسیده؟
چه جوری؟
اگه کانالی هست معرفی کنن؟
سلام فاطمه خانوم عزیز
میخاستم ازدوستان بپرسم کسی حرزِامام جواد(ع)روگرفته؟چجوریه بایدبخونی یا...ممنون میشم راهنمایی کنن🙏❤️
❓❓❓❓❓❓❓❓
#همفکری
#حرف_دل
#تقاضای_همفکری
آیدی ادمین: @Fatemee113
منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊
در این #دورهمی_بزرگ_همراه_ما_باشید
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 ترجمه دلنشین آیه ٢۶۶ سوره مبارکه بقره.
🔎 جستجوی سوره: #بقره
#مصحففارسی
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 تلاوت دلنشین آیات ٨۴ تا ٨٨ سوره مبارکه شعراء.
🔎 جستجوی قاری: #المنشاوی
#مصحفعربی
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #داستان_زندگی_واقعی #ایلای اکثرا یا خواب بودم یا نیمه خواب گاهی با نئشه گی مواد مختل
🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_زندگی_واقعی
#ایلای
برگرد باغ
و بعد رو فرزانه گفت
امشب نمیام یه بسته تو کشو وسطی میز توالت گذاشتم ساسی که اومد بهش بده
فرزانه چشمی گفت و همراه مهران تا دم در رفت
مهران به اون دخترا حرفی زد که با عشوه و ناز در حالی که به عمد به بدن بی نقصشون پیچ و تاپ میدادن جلو تر رفتن
مهران دستورات لازم به فرزانه داد و رفت
سمیه نگاهم میکرد
طوری که انگار میخواست با چشماش بهم حرفی بزنه
نگاهم به سمیه بود و فکرم پیش حرف مهران بود که امشب خونه نیست
ندایی تو دلم میگفت امشب خبرهایی خواهد شد
حواسم نشد زیر پام خالی شد و بازم ۵ پله مونده به آخر را با کله پایین اومدم
دست شکستهام به شدت درد گرفت
سمیه با سرعت به سمتم اومد تا کمکم کنه
ولی با دادی که فرزانه زد سر جاش میخکوب شد
سمیه از موهام گرفت کشید و گفت
__معتاد به درد نخور واسه چی اومدی بیرون
بوی گندت همه خونه رو گرفته
آخی گفتم و ناله کردم و فرزانه تقریبا رو پرتم کرد رو پله ی اول
رفت سمت آشپزخونه و به سمیه گفت
بیا این تنه لش ببر اتاقش قرصاشم بده بکپه به اندازه کافی اعصاب خوردی داریم تو این خونه
سمیه از پیشنهادش خوشحال شد و امد سمتم از بغل سالمم گرفت و کمکم کرد پله هارو بالا برم
به اتاق که رسیدم.....
سمیه گفت....
🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸**