eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
35.3هزار دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
4.4هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 رســـــــــــــــــــــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــــــــــــــوایی 🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #رسوایی پنجره پاهایم سست شد و آرام روی زمین نشستم. با برخورد تیغه ی کمرم به چیزی، صدا
🍃🍃🍃🌸🍃 کجا؟ کارم تموم نشده هنوز... صدایم گرفته بود و بغض در حال جویدن گلویم بود . -بزن... متوجه نشد. کمی سرش را جلوتر آورد، نور ماه حالا بیشتر اتاق را روشن کرده بود یا شاید من به این سیاهی عادت کرده بودم. دوباره تکرار کردم . -بزن... دستش بالا رفت و چشمانم بسته شد اما سنگینی دستش را احساس نکردم، شبیه به همان خالی کرد خشم و عقده هایش بود . عقب رفت و به شانه ام زد . -رو زمین بیشتر خوش می گذشت. دیگر نتوانستم جوابش را بدهم، متورم شدن لب هایم را به صراحت احساس می کردم . با حالی نزار دست به دیوار گرفتم و از اتاق بیرون رفتم. سکندری می خوردم. مهسا در راهرو بود، روی اولین پله نشسته بود با دیدنم ایستاد. قدمی جلو گذاشت و ناباور صدایم زد . -بهار ! چه چیزی او را آن گونه متحیر کرده بود که چشم از صورتم بر نمی داشت ! -دسشویی کجاست؟ صدایم گرفته تر شده بود. اشاره ای دستش به درب کنار اتاق عمران بود پشت به او کردم اما به دنبالم آمد . -بهار خوبی؟ در را باز کردم و وارد سرویس شدم . سخت بود نگاهم را به قهوه ای های غرق شده در اشکم بدوزم . من از خودم خجالت می کشیدم، بخاطر تمامی ضعف ها و ترس هایم، بخاطر دقایقی پیش که آن قدر بزدل بودم که اجازه دادم او هر کاری که می خواهد با تنم بکند، محرمش بودم اما نه آن که آن گونه حیوان بودنش را ثابت کند . لب هایم سرخ و متورم شده بودند و خون مردگی گوشه ی لبم نشان دهنده ی جای دندان هایش بود. یاد آوری آن لحظات معده ی حساسم را تحریک کرد و محتویات به دهانم هجوم آوردند . عق زدن هایم تمامی نداشت. در زدن پی در پی مهسا و فرا خواندن نامم هر لحظه بیشتر می شد، کمی بعد خودم را جمع و جور کردم و بیرون رفتم . مهسا پشت در با چهره ای نگران دستم را گرفت . -چرا تو این حالی؟ به کمکش وارد اتاق شدم. عمران پنجره را باز کرده و دستانش را ستون کرده بود . شلوارش را به پا زده بود اما پیراهنش هنوز گوشه ی اتاق بود . مهسا با پا به در کوبید که عمران به عقب باز گشت.چه بلایی سرش آوردی؟ سرش را چرخاند و بی تفاوت گفت : -کاریش نداشتم، دلش درد میکنه قرصاشو بخوره خوب میشه . او گفت اما قبل از آن مهسا با پوزخند، به تیشرت و لباس خصوصی ام که کنار بالشت افتاده بودند، سر تکان داد . دستم را رها کرد . -من برم به عروس عمو بگم یه چی بیاره برات بخوری رنگت پریده . نمی خواستم برود اما مجال نداد و خیلی سریع رفت . در را بستم و کنار کمد دیواری نشستم . مگر چقدر گذشته بود که سمیرا از مسجد آمده بود؟ صدای قدم هایش می آمد اما من رمقی برای گشودن پلک های خسته ام نداشتم . بالای سرم ایستاد که از زیر پلکانم نگاهش کردم. پیراهنش را به تن می زد . -بهشون بگو اونقدری پیش نرفتم که لازم به کاچی باشه ... حتی هم صحبتی با او هم حالم را بد می کرد. تمام تلاشم بر آن بود که فکرم در پی او و لحظاتی قبل نرود، فقط باید حالم خوب می شد کمی که خوب می شدم می توانستم با همه ی دنیا بجنگم برای جدایی از این مرد... با صدای در زدن کسی، به طرف در رفت . باز کردنش مصادف شد با ورود مهسا و بعد از او سمیرا که لیوان آبی در دستش بود ادامه دارد... 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ آدمهای موفق همیشه دو چیز بر لب دارند: لبخند و سکوت "لبخند" حلال بسیارى از مشکلات است و " سکوت" روشى است براى دوری از مشکلاتِ بیشتر ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❤️مثبت باش معجزه میشه ❤️ 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ سلام خدمت فاطمه خانم گل مهربان عزیزم در مورد اون خانمی که گفتن عفونت شدید داره. گلم شما یه مشت آویشن بریز داخل یه قابلمه آب بریز روش بزار بجوشه یه نیم ساعتی بعد خاموش کن.بزار همین جوری تو قابلمه باشه تا خوب سرد سرد بشه.بعد از پارچه نازک رد کن تا آب شفاف بشه.بعد یک لیوان آب بهش اضافه کن بریز داخل تش بزرگ بشین داخلش .یه نیم ساعتی داخل ابشن.بشین تا عفونت بدنت گرفته بشه.از تجربه خودم هست.خودم هر موقع سوزش ادرار.یا عفونت میکنم سری همین کار انجام میدم فوری خوب میشم.اصلا دکتر نمیرم.دارو مصرف نمیکنم.. انشالله که برای شما هم تاثیر داشته باشه.زود خوب بشین.برای منم دعا کن.برای سلامتی آقا امام زمان هم یه صلوات بفرست. مرسی از فاطمه مهربانم با این.کانال خوبش انشالله هر چی در دلش مهربونش هست خدا بهترینش بهش بده.مرسی از همگی🌹🌹🌹🌹🌹 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ سلام خوبی فاطمه خانم مرسی از کانال خوبت. در مورد اون خانمی که گفتن کهیر میریزن.منم هم طورم.ولی از وقتی رفتم پیش دکتر هدایت اکبری شیراز هست.دارو ها رو مصرف میکنم.خیلی بهتر شدم.اصلا فلفل اودیه هایی که خیلی بو دار هست نخور.گرمی اصلا نخور.لباس نخی بپوش.سهی کن تا بدنت خارش گرفت دوش بگیری.با صابون کلندرا خودت بشور...از پوست خشک هم میشه کهیر. من خودم دکتر اکبری برام تست انجام داد.فهمیدم با چه چیز های حساسیت دارم.با گرد خاک.قرص های مسکن.فلفل..یه طوری هستم که تا میریم جایی راه میرم خاک میشینه رو پام سریع خارشم سریع میشه.وقتی خیلی سردم میشه کهیر میزنم.خیلی باید رعایت کنی.انشالله هر چی زود تر خوب بشی.دوست عزیز. 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 ترجمه دلنشین آیات ١٧ و ١٨ سوره مبارکه اسراء. 🔎 جستجوی سوره: 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 تلاوت دلنشین آیه ٩ و ١٠ سوره مبارکه کهف. 🔎 جستجوی قاری: 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃 گذری بر زندگی‌ پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام آخرین فرزند پاییز.... 🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #داستان_زندگی_واقعی #ایلای به قلم پاک #یاس ابوالفضل تماس گرفت و ازم خواست دوباره به آگا
🍃🍃🍃🌸🍃 به قلم پاک ابوالفضل ساکت شد کنار پنجره حفاظدار اتاق وایستاد و گفت ____همه جا رو گشتیم ولی هیچی نیست بریم حیاتو یکم بگردیم راستی طبقه پایین یه ویلچر دیدم شاید نظریت راجع به اون فرد مریض روانی درست باشه همراه ابوالفضل به حیات بزرگ خونه قاضیان رفتیم ابوالفضل دور تا دور ساختمون رو گشت همه چیز عادی بود قسمت جلوی ساختمون کلاً کاشی بود ولی پشت ساختمون کلا خاکی و چمن بود با اینکه هوا بازم سرد بود ولی بهار شده بود و همه چیز در حال زنده شدن بود با دیدن رنگ سبز روشن درختان دلم بیشتر گرفت هر سال این موقع ایلای انواع گل‌ها را می‌خرید و توی باغچه به سلیقه خودش می‌کاشت عاشق این کارا بود عاشق گل و گیاه عاشق رنگ سبز روی صندلی سیمانی زیر درخت افرا نشستم ابوالفضل کلافه‌تر از من گفت پاشو بریم __ولی ابوالفضل من مطمئنم یه چیزی اینجاست یه چیزی که نمی‌تونیم پیداش کنیم __منم حس تو رو دارم محمد ولی دیدی که همه جا رو گشتیم پا شدم سلانه سلانه به دنبال ابوالفضل که با قدم‌های بلند می‌رفت راه افتادم یه لحظه‌ای چشمم روی قسمتی از خاک‌ها افتاد که انگار زیر و رو شده بود اولش اهمیت ندادم از اونجا رد شدم ولی یه لحظه انگار صدایی درونم گفت ____چرا باید خاک پشت ساختمون رو بیل بزنن اگه جلوی ساختمون بود ‌میگفتم می‌خوان گلی چیزی بکارن دارن ولی اینجا توی پرت‌ترین نقطه حیات...؟؟ ابوالفضل رو صدا زدم و اونم دقیقاً با من هم نظر بود همکاراشو صدا زد و اون قسمت از باغچه رو کندن با دیدن چیزی که اون زیر پنهون شده بود قلبم از جا کنده شد نگرانی و استرسی به من دست داد که نفسم رو بند آورده بود اون جنازه ساسان بود که به طرز خیلی ترسناک و حال به هم زنی در اومده بود.... 🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌ 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
1_1228202700.mp3
16.08M
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🎧 مرحوم سیدبن‌طاووس(رحمة‌الله‌علیه) می‌گوید: اگر از هر عملی، در غافل شدی... از صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی غافل نشو! چرا که در این دعا سری است که خدا ما را از آن آگاه کرده است. 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🌸🍃 ببخش عزیزم چرا بعضی ازدوستان منت این رضوان خانم رو میکشن برای ادامه داستان مگه ایشون از درون گروه خبر نداشت نمیدونست وقتی میاد دست به قلم میشه.... 🍃🍃🌸🍃