eitaa logo
روزنوشت های د.رسول محمدزاده
2.5هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
2.8هزار ویدیو
93 فایل
سخنرانی ها، نوشته ها و گزیده های د.رسول محمدزاده (موسس مدارس قرآنی آیات) تماس با بنده: @rasoul6236
مشاهده در ایتا
دانلود
دلیل خلقت آدم، امان کشتی نوح است نجات صاحب ماهی ز بطن حوت ز ظلمت بزرگ فلسفه ی آفرینش است وجودش خودش دلیل تمامی این جهان طبیعت طبق طبق ملکوت است زیر پای براقش ورق ورق ملکات است و برگ برگ فضیلت همو که قامت قد قامتش بود تا عرش همو که می شکند پیش کودکان قد قامت محل وصله ی خلقت، برای اصل ولایت شکوه ختم نبوت ، شروع باب امامت بزرگ کرده پسرها، که عالمی به تماشا دو سیدان بهشتند و سروران سعادت به حصن امن الهی رسیده هر که رسیده به حُسن و لطف حسن بود و از حسین بود فضیلت کسی که زینت عرش است یک شعاع نگاهش چه حاجتی به تجمل ، چه احتیاج به زینت ولی خدای تعالی، مشیتش شده بر این که زینتی بنماید دلیل زینت جنت دوباره داد چو کوثر ، فصل ربک و انحر یزید حادثه ابتر، تلاوت است ولادت خدای علم الاسماء ، به اسم او که رسیده گذاشت زینب کبری، که زین اب به حقیقت چه زینب است که پیغمبران همه سر درسش نشسته اند و پس از آن گرفته رخصت بعثت به محملی چو نشیند، به محفلی چو درآید فلک فرو فکند سر ، از این صلابت و شوکت صدای زنگ شترها ، به خطبه اش همه خاموش از این جلال و جلالت، از این بها و ابهت پیام سلسله ای از پیمبران و امامان رسانده یک تنه یک زن، به گوش خفته ی امت امام قافله ی کاروان زنده تاریخ رسانده آب حیاتی به چشمه سار امامت نبوت است و امامت ، خلافت است و ولایت رسول واقعه ای که چراغ روشن خلقت امام حادثه ای که ، اسیر آزاد است خلیفه ی خلفی که، رسانده بار اسارت ولی دوره سخت ولی کشان دهر ولایت است که این سان کشانده بار امانت امانتی که زمین و زمان و گنبد و گیتی زمین گذارده بارش، که نیست قدرت و طاقت امانتی که ز انسان کامل هستی رسید شانه ی زینب، که داشت طاقت و قوت حقیقتا که و لیس الذکور مثل تو انثی چقدر واژه ی مردی، کشیده از تو خجالت بدون نام تو نامی نمی شود و نماند حیا، عفاف و حجاب و شرافتی و نجابت بس است هر چه سرودی و قصه ها بنمودی که حق نوشته فضیلت، خداش کرده چو مدحت @rasooll_ir
این را شنیدید؟
روز مبعثی که گذشت، یکی از رفقای قدیمی پیشنهاد کردند غزل «محمد تنها» را که سال های 85 گفته بودم و همان موقع هم در وبلاگم گذاشته بودم را دوباره بازنشر دهم. الان در لپ تاپ سرچ کردم و خدا را شکر پیدا کردم. وقتی در سال 86 به حج مشرف شدم، به غار حرا که رفتم، این شعر آن جا تازه برایم زنده شد. آن قدر که واژه واژه اش روشنی و نور و سرور بود. این متن و شعر زیر به همین مناسبت باز نشر می شود. متن را بعد از حج در وبلاگم نوشته ام: این کار متولد شهریور 85 است. اما انگار همین امسال روح در آن دمیده شد یعنی در سفر روحانی حج... نفس زنان به دامنه کوه رسیدیم و تازه این اول راه بود هرچند بیشتر قسمتهای کوه توسط کارگرانی که هزینه شان را از زائران میگرفتند بصورت پلکانی در آمده بود ولی باز می شد شمه ای از مشقت های کوهنوردی پیامبر (صلی الله علیه واله) جهت تحنث (عبادات پیش از بعثت پیامبر) و همچنین نوجوان نان به دستی را که هر از گاهی به سراغش می آمد تا غذای او را در این چله نشینی ها به او برساند را احساس نمود. در طول مسیر پر پیچ و خم جبل النور (کوهی که غار حرا در آن واقع شده) مدام خودم را در نقطه صفر تاریخ یعنی سال اول بعثت میدیدم . ... بالاخره بعد از 2 ساعت کوهنوردی به مقابل یکی از معنوی ترین نقاط کره زمین یعنی دهانه غار حرا رسیدیم. مردم کشورهای مختلف از زن و مرد کوچک و بزرگ برای خواندن 2رکعت نماز در صف طولانیی ایستاده بودند و هریک مشغول ذکری بودند در گوشه ای از دهانه غار نشستم و بی آنکه خودم بدانم چه میکنم با بالاترین پرده اوجم گوئی که انگار همین الان در حال نزول این آیات است سکوت کوه را شکستم حاج عباس سخایی هم مثل همیشه فرصت را مغتنم داشت و گوشیش را برداشت و شروع به ضبط تلاوتم کرد : .... بسم الله الرحمن الرحیم اقرا باسم ربک الذی خلق خلق الانسان من علق... و اشک از دیدگان همه جاری بود . آخر با زبان مشترک همه آنها حرف زده بودم یعنی قران همه مثل من سنگینی نزول آیات را در آن لحظه احساس میکردند کجاست جهر صدایت محمد تنها بخوان بنام خدایت محمد تنها بخوان بنام خدای یگانه و یکتا تو هم شبیه خدایت محمد تنها به کوچه کوچۀ غفلت به خانه خانۀ جهل به دوش توست هدایت محمد تنها چقدر منتظرند پای کوه تا فردا در آورند ادایت محمد تنها به گوش تشنۀ خود پنبه ها خورانیدند که نشنوند صدایت محمد تنها بنای هلهله دارند تا شود خاموش خطابه های به جایت محمد تنها چه پنجه های پلشتی به سوی تو آیند که بر کنند عبایت محمد تنها به جنگ دست پر از سنگشان به روی تو نشسته دست دعایت محمد تنها فقط علی و خدیجه و دخترت زهرا نمی کنند رهایت محمد تنها چقدر حال و هوای زمین غم انگیز است! زمانه کرده هوایت محمد تنها 🟢 @rasooll_ir
این غزل را حدود سال 83 گفته ام. به نظرم هنوز هم مساله همین روزهای ماست: اسارت ما را اسير خواب بي تعبير كردند در قاب تنگ رنگها زنجير كردند ما جلوه اي ايزدنما از عرش بوديم در نقش فرش نخ نما زنجير كردند مثل غزل بوديم سرشار از جواني آنان غزال شعر مار ا پير كردند خود از تبار كوچه هاي عشق بوديم در كوره راه هرزگي تحقير كردند ما را كباب آتش شهوت نمودند با غيرت و حجب و حيا درگير كردند كو آن همه شور و نشاط باز باران اكسير سستی در شكاف تير كردند تا پاي درس آدم و گندم رسيديم در لابلای نان جو تخمير كردند در جام هاشان اين دل ما بيقرار است با سكه هامان جامه هاشان سير كردند اين اشك چشمان من و خون دل توست كانجا به ساغر ها چو مي تقرير كردند سرمست مي سرگرم ني مدهوش بوديم هر كس به هوش آمد همو تعزير كردند لختي به سنگيني دستانت بينديش ما را بسان برده ها زنجير كردند @rasooll_ir
تا سایه رحمت رضا بر سر ماست انگار که و الشمسُ ضحی بر سر ماست وقتی همه جا جواب مان می کردند دیدیم که دستان خدا بر سر ماست @rasooll_ir
تا سایه رحمت رضا بر سر ماست انگار که و الشمسُ ضحی بر سر ماست وقتی همه جا جواب مان می کردند دیدیم که دستان خدا بر سر ماست @rasooll_ir
او را به نهان خانه ی چاه افکندند گفتند که راه را بر او می بندند چرخید زمانه تا که یک روز همه با دست دراز و رو سیه برگردند فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَيْهِ قَالُواْ يَأَيهُّا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنَا بِبِضَعَةٍ مُّزْجَئةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنَا إِنَّ اللَّهَ يجَْزِى الْمُتَصَدِّقِينَ(یوسف 88) شاعر : @rasooll_ir
قسمت دوم : سالها بود که این جاده فقط معبر بود معبری بود ولی دیو بر او چنبر بود معبری بسته که دلبسته ی راهش بودیم یوسفی بود که محتاج نگاهش بودیم بچه ها با همه ی جان به دل جاده زدند شربتی بود که لا جرعه از آن باده زدند معبر امروز ولی جاده و راهی آزاد برکت خون شهیدان همه ی راه آباد گر چه این راه همه طول مسیرش عالی است بچه ها! حیف که جای شهدامان خالی است
ادامه بخشی از این قسمت را همین الان در حرم مولا گفتم: وعده ای نیست که این وعده ی ما را ببرد سکه ای نیست که این لحظه ی ما را بخرد چه بگیریم به جای نظر رحمت دوست چه ببینیم به جز منظره ی حضرت دوست هر چه جز اوست همه بازی و لهو و لعب است باید از صورت صوری به حقیقت پیوست ننگ بر (یرتع و یلعب) که برادر گوید (ملک ری) باشد و یا کیسه ی پولی شاید گرگ بسیار و برادر صفتان گرگ ترند خطر اینجاست که از خانه به این گله زنند نفروشیم دمی از نفس پاک حرم نگذاریم نمی از یم دریای کرم سکه ای نیست که قیمت بدهد حال مرا بتواند بخرد لحظه ی خوشحال مرا سکه گر داشت شرف، سکه ی بازار نبود نام رسوا شده اش درهم و دینار نبود ما فقط یک قلم از جنس تجارت داریم (لن تبور) است، فقط میل شهادت داریم اشک در مکتب ما مشک حیات است حیات و شهادت همه اش شهد و نبات است نبات ای خوش آن لحظه که موری به سلیمان برسد کفتری جلد ز تاریکی زندان برهد ما در این راه چه سرها سر کویش دادیم چشم ها بود که در حسرت رویش دادیم چشم ها در طلب یوسفیش گشت سپید مرد بسیار در این حادثه ها گشت شهید
دلیل خلقت آدم، امان کشتی نوح است نجات صاحب ماهی ز بطن حوت ز ظلمت بزرگ فلسفه ی آفرینش است وجودش خودش دلیل تمامی این جهان طبیعت طبق طبق ملکوت است زیر پای براقش ورق ورق ملکات است و برگ برگ فضیلت همو که قامت قد قامتش بود تا عرش همو که می شکند پیش کودکان قد قامت محل وصله ی خلقت، برای اصل ولایت شکوه ختم نبوت ، شروع باب امامت بزرگ کرده پسرها، که عالمی به تماشا دو سیدان بهشتند و سروران سعادت به حصن امن الهی رسیده هر که رسیده به حُسن و لطف حسن بود و از حسین بود فضیلت کسی که زینت عرش است یک شعاع نگاهش چه حاجتی به تجمل ، چه احتیاج به زینت ولی خدای تعالی، مشیتش شده بر این که زینتی بنماید دلیل زینت جنت دوباره داد چو کوثر ، فصل ربک و انحر یزید حادثه ابتر، تلاوت است ولادت خدای علم الاسماء ، به اسم او که رسیده گذاشت زینب کبری، که زین اب به حقیقت چه زینب است که پیغمبران همه سر درسش نشسته اند و پس از آن گرفته رخصت بعثت به محملی چو نشیند، به محفلی چو درآید فلک فرو فکند سر ، از این صلابت و شوکت صدای زنگ شترها ، به خطبه اش همه خاموش از این جلال و جلالت، از این بها و ابهت پیام سلسله ای از پیمبران و امامان رسانده یک تنه یک زن، به گوش خفته ی امت امام قافله ی کاروان زنده تاریخ رسانده آب حیاتی به چشمه سار امامت نبوت است و امامت ، خلافت است و ولایت رسول واقعه ای که چراغ روشن خلقت امام حادثه ای که ، اسیر آزاد است خلیفه ی خلفی که، رسانده بار اسارت ولی دوره سخت ولی کشان دهر ولایت است که این سان کشانده بار امانت امانتی که زمین و زمان و گنبد و گیتی زمین گذارده بارش، که نیست قدرت و طاقت امانتی که ز انسان کامل هستی رسید شانه ی زینب، که داشت طاقت و قوت حقیقتا که و لیس الذکور مثل تو انثی چقدر واژه ی مردی، کشیده از تو خجالت بدون نام تو نامی نمی شود و نماند حیا، عفاف و حجاب و شرافتی و نجابت بس است هر چه سرودی و قصه ها بنمودی که حق نوشته فضیلت، خداش کرده چو مدحت @rasooll_ir
دنیا به نام و کام تو گاهی نمی شود اما کابین بخت خفته و راهی نمی شود اما معشوق در کنار تو و تو کنار او هستی اما دریغ وقت نگاهی نمی شود اما یک گوشه ی نگاه و سکوت و دو جرعه ی لبخند مجموعِ جرم هر سه، گناهی نمی شود اما از بین هر چه خوب و بد و زشت و ساده و زیبا گویا تو هر چه را که بخواهی نمی شود اما وقتی میان این همه قصر بلند و برج و عاج سهم تو هیچ سقف و پناهی نمی شود اما روزی هزار مرتبه با خود مجیزه می خوانی مثلِ منی کسی به تباهی نمی شود اما با خود بگو به گمانم که عینکم تار است ور نه جهان چنین به سیاهی نمی شود اما یک لحظه فکر کن که در این خلقت عظیم این حجم غصه های تو کاهی نمی شود اما سهم تمام آنچه که شاهی از این جهان برده است صنّار و یک قِران و سه شاهی نمی شود اما یک عمر حسرت و حرمان و حرص و شُحّ ِ نفس سَر جمعِ عمر ما دو سه آهی نمی شود اما از: بماند به یادگار ۵ دیماه ۱۴٠۲ @rasooll_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞 به نگاه زیباتری میشه داشت...👨‍👩‍👧‍👦👨‍👩‍👧‍👧 شاهکار ادبی یه مادر...😂😍 @rasooll_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مناظره زن شجاع حرّه بنت حلیمه با حجاج بن یوسف ثقفی فوق العاده زیبا هر جا می تونید منتشر کنید گرچه بعضی ابیاتش چندان با انسجام اسلامی همخوان نیست @rasooll_ir
🟢 چقدر شعر زیبایی امشب نجم الدین شریعتی در حسینیه معلی خوند: آمدم بهر گدایی ثمرم بخشیدی بر دل نوکر خود جود و کرم بخشیدی راستی نیست تو را شمع و چراغ و حرمی نکند سائلی آمد و حرم بخشیدی؟
یک موقعی خیلی علاقه داشتم با تلمیح بعضی آیات قرآن رباعیاتی بسرایم الان داشتم روی کتاب آیات نامه کلاس پنجم کار می کردم که یکی از این رباعیات را ذیل یکی از آیات دیدم، حس و حال خوبی داشت، گفتم برای شما هم بگذارم سر را به نشـان مـهـربانـی جُـنـباند بُغض و غضب و کینۀ خود را میراند حرص و حسد و ظلم و جفا را بخشید خنـدیـد و بـرادران خـود را خنداند (رسول محمدزاده) شما را یاد کدام آیه قرآن می اندازد؟
سه رباعی قرآنی - یوسف صدیق سر را به نشـان مـهـربانـی جُـنـباند بُغض و غضب و کینۀ خود را میراند حرص و حسد و ظلم و جفا را بخشید خنـدیـد و بـرادران خـود را خنداند 🔴🔴🔴🔴 یک عمر دلش خوشِ برادرها بود. سرگرم همین خیال و باورها بود وقتی که به چاه ابتلا افکندند فهمید که گرگ او همین ورها بود 🔴🔴🔴🔴 او را به نهان خانه ی چاه افکندند گفتند که راه را بر او می بندند چرخید زمانه تا که یک روز همه با دست دراز و رو سیه برگردند شاعر:
یک رباعی کرونایی ما در طلب یار ، چو لب در تب کووید داغیم ز عشقی که چنان صاعقه کوبید از باغ نمانده است نشانی که بپرسیم کو کاج و چنار و گز و مجنونه و کو بید ؟ ۲۷ خرداد ۹۹