فردا عازمم😭😭😭
اگر خدا بخواهد
از همه دوستانم حلالیت می طلبم
چند سال اخیر بدلیل کارهای مدرسه و دلایل دیگر توفیق نداشتم
ولی امسال
ان شاء الله...
ساعت ۱۲ نشده بود که به رختخواب آمدم
و الان ساعت ۲ صبح است و هنوز خوابی به چشمم نمی آید 😭
نمی دانم این بیت ها را چطور گفتم
اصلاً بنا نداشتم چیزی بگویم
ولی خوب!
گاهی وقت ها خودش می جوشد دیگر!
بَسمله، معجزه این بار در این (طور) افتاد
جای یک خرده (قبس)، طره ی مصباحی داد
این خود یوسف هستی است که بازار آمد
ولی انگار که این بار خریدار آمد
یوسفی آمد و از چاه درآورد مرا
چه گرانمایه خرید و چه بپرورد مرا
به کلافی همه ی یوسفیش داد به ما
این چه فالی است در این معرکه افتاد به ما
نم چشمی بخرید و سند مصر فروخت
از خجالت همه ی داشته هایم را سوخت
ما عزیزیم به درگاه عزیز این مصر
ورنه هر توشه که داریم پشیز این مصر
ما که سرتاسر بازار همه می دانند
در هر دکه و دکان به سری می رانند
او که عالم همه یعقوب ترینش هستند
زکریا زده و سخت حزینش هستند
او خودش آمده بازار و خریده است مرا
چه بگویم به کسی، ناز کشیده است مرا
چند بیت دیگر هم داشت
ولی منصرف شدم که در کانال بگذارم
شاید وقتی دیگر
و شایدم نه
#رسول_محمدزاده
#مثنوی_اربعین
@rasooll_ir
روزنوشت های د.رسول محمدزاده
فردا عازمم😭😭😭 اگر خدا بخواهد از همه دوستانم حلالیت می طلبم چند سال اخیر بدلیل کارهای مدرسه و دلایل
قسمت دوم #مثنوی_اربعین:
سالها بود که این جاده فقط معبر بود
معبری بود ولی دیو بر او چنبر بود
معبری بسته که دلبسته ی راهش بودیم
یوسفی بود که محتاج نگاهش بودیم
بچه ها با همه ی جان به دل جاده زدند
شربتی بود که لا جرعه از آن باده زدند
معبر امروز ولی جاده و راهی آزاد
برکت خون شهیدان همه ی راه آباد
گر چه این راه همه طول مسیرش عالی است
بچه ها! حیف که جای شهدامان خالی است
#کربلا
#شعر
روزنوشت های د.رسول محمدزاده
قسمت دوم #مثنوی_اربعین: سالها بود که این جاده فقط معبر بود معبری بود ولی دیو بر او چنبر بود معبری
ادامه #مثنوی_اربعین
بخشی از این قسمت را همین الان در حرم مولا گفتم:
وعده ای نیست که این وعده ی ما را ببرد
سکه ای نیست که این لحظه ی ما را بخرد
چه بگیریم به جای نظر رحمت دوست
چه ببینیم به جز منظره ی حضرت دوست
هر چه جز اوست همه بازی و لهو و لعب است
باید از صورت صوری به حقیقت پیوست
ننگ بر (یرتع و یلعب) که برادر گوید
(ملک ری) باشد و یا کیسه ی پولی شاید
گرگ بسیار و برادر صفتان گرگ ترند
خطر اینجاست که از خانه به این گله زنند
نفروشیم دمی از نفس پاک حرم
نگذاریم نمی از یم دریای کرم
سکه ای نیست که قیمت بدهد حال مرا
بتواند بخرد لحظه ی خوشحال مرا
سکه گر داشت شرف، سکه ی بازار نبود
نام رسوا شده اش درهم و دینار نبود
ما فقط یک قلم از جنس تجارت داریم
(لن تبور) است، فقط میل شهادت داریم
اشک در مکتب ما مشک حیات است حیات
و شهادت همه اش شهد و نبات است نبات
ای خوش آن لحظه که موری به سلیمان برسد
کفتری جلد ز تاریکی زندان برهد
ما در این راه چه سرها سر کویش دادیم
چشم ها بود که در حسرت رویش دادیم
چشم ها در طلب یوسفیش گشت سپید
مرد بسیار در این حادثه ها گشت شهید
#کربلا
#شعر
#اربعین