eitaa logo
روایت‌نامه| محمدحسین عظیمی
677 دنبال‌کننده
17 عکس
15 ویدیو
0 فایل
تک‌نگاری‌ها، روایت‌ها و تحلیل‌های حقیر سراپاتقصیر @mhazimi84
مشاهده در ایتا
دانلود
روایت‌نامه| محمدحسین عظیمی
اگر می‌خواهید ضاحیه را بهتر بشناسید، این روایت را بخوانید @ravayat_nameh
و ما ادراک ماالضاحیه 📌خیلی لوس از دستم افتاد زمین و خیلی نُنُرتر نصف صفحه‌اش سیاه شد. اولش متوجه نبودم چه بلایی سرم آمده. گفتم بالاخره یکی دو ساعت وقتم را می‌گیرد و درست می‌شود. وقتی سراغ مغازه‌داری که خط موبایل لبنانی‌ام را ازش خریده بودم، رفتم، کمی گوشی‌ام را زیر و رو کرد و با تعجب گفت: ‌poco m3؟ و صورت و لب و لوچه‌اش را جوری تغییر داد که یعنی با گونه جدیدی از گوشی مواجه شده. بعد هم از پشت گوشی عکس گرفت و برای رفیقش فرستاد و چند دقیقه بعد بهم اطلاع داد که این‌جا کسی لوازم جانبی poco کار نمی‌کند. پرسیدم: فی کل بیروت؟ دستهایش را مخالف جهت هم، مثل قیچی نشان داد و گفت: فی کل 📌آنجا بود که یک‌دفعه جایی از گوشه قلبم تیر کشید و شصتم خبردار شد چه بلایی سرم آمده. آن همه عکس، آن همه شماره. آن همه شبکه اجتماعی. همه ابزار کارم گوشی‌ام بود و مثل آدمی شده بودم که بازوهایش را از دست داده. چند دقیقه دم در مغازه روی زمین نشستم. حس کردم فشارم افتاده. فکر کنم ده دقیقه طول کشید که توانستم چشم‌هایم را از خیره شدن روی سنگفرش‌های پیاده‌رو بردارم و خودم را جمع‌و‌جور کنم: "حالا طرف یه چیزی گفته. تو چرا خودت را باختی." ✅️زنگ زدم به رفیق لبنانی‌ام، ذکی ابراهیم تا ببردم یک جای مطمئن. برای این‌که خیال‌مان راحت باشد رفتیم جاهایی‌که شیعه باشند. ذکی یا به‌قول خودش آقای ابراهیمی مغازه‌های را می‌شناخت. می‌گفت: "اگر جایی هم نشناسی، خانم‌های با عبای مشکی که پَر روسری‌شان را کنار گوششان می‌بندند، شیعه هستند." دو مغازه، دست رد به سینه‌مان زدند. گفتند قبلا تعمیرات موبایل‌شان را می‌سپردند به بچه‌های ضاحیه و الان که تخلیه شده، دستشان جایی بند نیست. حالا بماند که کلا نسبت به موبایل‌های ناشناخته بدبین بودند و با ترس‌و‌لرز توی دستشان می‌گرفتند. ✅️ذکی می‌گفت: "ضاحیه به چند تا صفت مهم بین لبنانی‌ها معروف است. اول حجاب زن‌هایشان است. اصلا کسی جرئت نمی‌کند بدون در آن‌جا ظاهر شود. دوم نبود . حتی تا صدها متر آن‌طرفتر ضاحیه هیچ مشروب‌فروشی‌ای وجود ندارد. مشخصه سوم انصافشان در است و هر کسی در بیروت می‌خواهد جنسی با قیمت مناسب و کیفیت مطلوب نصیبش شود می‌آید ضاحیه." شاخصه آخرش ولی از همه جالبتر بود و آن هم "دقت و هوش ضاحیه‌ای‌ها در کارهای " است. وقتی از تعمیر موبایل ناامید شدم، مجبور شدم بعد از این همه صرفه‌جویی دلار به دلار و خوردن یک وعده غذا در روز، برای ارزانترین موبایل آنجا چندده دلار بسوزانم‌. لعنت به اسراییل. محمدحسین عظیمی راوی اعزامی راوینا @ravina_ir به بیروت @ravayat_nameh
روایت‌نامه| محمدحسین عظیمی
سفرنامه لبنان(۷) در بازداشت حزب‌الله(۱)
سفرنامه لبنان(۷) در بازداشت حزب‌الله(۱) 📌بازداشت شدم. کجا؟ وسط . داشتم از پرچم امام حسین(ع) که باد می‌‌وزید رویش و آرام خودش را از عمودش می‌کند، فیلم می‌گرفتم تا استوری بگذارم: "در فراز و نشیب این جهان دریافتم/ هرچه بالا رفت، پایین آمد الا پرچمت" که یک‌دفعه فریاد صوره بلند شد. این بار سومی بود که برای عکس گرفتن تذکر می‌گرفتم‌. یک‌بار وقتی داشتم از مناظر اطراف و درختهای انبوه منطقه محل اسکان‌مان عکس می‌گرفتم، پیرمردی با غبغب آویزان و ریش تُنُک از ماشین تویوتای سفیدش به اعتراض گفت: "لا تاخذ صوره" وقتی کارت خبرنگاری‌ام را دید و توضیح دادم که فقط "منظر جمیل" (نمای زیبا) است، کمی با کارت خبرنگاری‌ام وَر رفت و رهایم کرد. بار دوم قاب گوشی‌ام را روی بنر شهید چمران در یکی از میدان‌های ضاحیه می‌بستم که با اعتراض به‌سمتم می‌آمدند و تا شنیدند "صحاف الایرانی" (خبرنگار ایرانی)، رهایم کردند. 📌روبروی ولی از این خبرها نبود‌. با همان فرض قبلی و دنده بی‌خیال شیرازی‌ام آرام آرام سمتشان رفتم: "صوره من رایه الحسین" (تصویر از پرچم امام حسین) گفتم تا کارت خبرنگاری ایرانی‌ام را ببینند رهایم می‌کنند و به‌خاطر فیلم از پرچم اشک توی چشمشان جمع می‌شود که این چه جوان مذهبی و محجوبی است و ازم عذرخواهی می‌کنند. یک‌دفعه سه موتور پاکشتی با اعتراض سمتم آمدند. کارت خبرنگاری‌ام را گرفتند و تصویرش را توی واتساپ برای بقیه فرستادند. باز هم به خودم دلداری دادم که الان استعلام می‌کنند و خلاص. ولی تا سرم را بالا آوردم دوازده سیزده‌تا موتور دورم دیدم که محاصره‌ام کرده بودند. اکثرا تیشرت سیاه پوشیده بودند و روی دست تعدادی هم تتو بود. ✅دو دستم را بالا گرفتند، پیراهنم را بالا دادند و شروع به بازرسی بدنی کردند. تمام اعضا و جوارح و جیبها و کفشم را گشتند. توی جیبم علاوه‌بر پول و کارت خبرنگاری، رکوردر هم بود. با ترس و لرز توی دستشان گرفتند و گوشه‌ای قرارش دادند. بعد شروع به وارسی تمام محتویات گوشی‌ام کردند‌. اول عکس‌ها را زیرورو کردند. کسی که عکس‌ها را می‌دید به اطرافیانش گفت: از تمام منطقه هم عکس گرفته. فهمیدم اوضاع پس است. گفتم "فقط منظر" و جواب شنیدم که اینها را با گوگل‌مپ ردگیری می‌کنند. شیرازی‌ها در چنین شرایطی یک سیستم دفاعی خاص دارند به‌نام دنده . خودم را زدم به بی‌خیالی. تکیه دادم به دیوار و بِر و بِر نگاهشان کردم. ✅ضربه اصلی ولی در همین زمان افتاد. سررسیدم که یادداشتهای روزانه و جلساتم را آن‌جا نوشته بودم. یکی همین‌طور ورق میزد و مطالبش را می‌خواند و رو می‌کرد به ده دوازده مرد یُغُر چهارشانه اطرافش و توضیح می‌داد که هرچه را نتوانسته و بگیرد را یادداشت کرده و آنها با غیض و غضب بیشتری به من نگاه می‌کردند. دستم را از جایی که تکیه داده بودم، برداشتم و خبردار ایستادم. خواستم برایشان توضیح دهم که این‌ها صرفا اتفاقات روزانه است ولی و را با هم قاطی کرده بودم و جفنگ تحویل‌شان می‌دادم. توی یکی از صفحه‌های سررسید نوشته بودم عضو و پایینش نام سیدحسین راننده‌مان بود. این‌ها فکر کردند نام اعضای حزب‌الله را برای نوشته‌ام. همان‌جا کل وسایلم را انداختند زیر ترک موتور پاکشتی‌شان و با فریاد ازم خواستند دوباره دست‌هایم را بالا ببرم. با عصبانیت و فریاد هُلم دادند پُشت موتور. یک نفر جلو و یک نفر پشت سرم نشست‌. نفر پشتی تیشرت سبزم را از عقب کشید روی سرم و دستش را گذاشت پشت گردنم و با چهار انگشت دستش سرم را پایین داد. (ادامه دارد) محمدحسین عظیمی راوی اعزامی راوینا @ravina_ir به @ravayat_nameh
روایت‌نامه| محمدحسین عظیمی
سفرنامه بیروت(۱۶) انفجارات
📌۷۰-۸۰کیلومتر دیگر خط ساحلی را ادامه می‌دادیم می‌رسیدیم به . صور؛ زادگاه سیدحسن مثل بقیه شهرهای طرفدار حزب‌الله پُر بود از عکس‌های شهدای مقاومت از سیدعباس موسوی گرفته تا امروز. بعد از چند روز از توقف حملات اسراییل به ، دوباره صدای انفجار شنیدم. صدای انفجار برایم حس خوبی دارد. دوست ندارم خون از دماغ کسی بیاید ولی شنیدن صدای ‌ نشان می‌دهد در معرکه‌ام و در بودن یعنی زنده‌ام. اولین بار صدای انفجار را شب دوم حضورم در شنیدم. آن‌قدر نزدیک بود که چندبار اشهدم را خواندم و صاحب هتل هم فردایش عذرمان را خواست و گفت می‌‌خواهد در و پیکر هتل منفی دو ستاره‌اش را تخته کند. 📌آن شب تصورم از لحظه انفجار این بود که یک‌باره در هوای اتاق، مکیده شده و سقف هتل روی سرمان خراب می‌شود. تصمیم گرفتم دوباره بخوابم مگر اینکه از صفیر موشک‌ها بیدار شوم. روزهای بعدی هم وقتی صدای انفجار می‌شنیدم، چند کیلومتری با صدا فاصله داشتیم و جز بی‌اراده برگشتن سمت صدا آورده دیگری برایمان نداشت. ولی با همه‌جا فرق دارد. علاوه‌بر شهر خالی از سکنه و خانه‌های تخریب‌شده، دائما صدای حملات موشکی اسراییل و بعد دود بلند شده از چند کیلومتر آن‌طرفتر را می‌شنیدیم و می‌دیدیم. 📌دو بار هم هواپیمای بالای سرمان دیوار صوتی را شکست و برای اولین بار در زندگی‌ام، موج انفجارش را زیر پایم حس کردم. بلافاصله نیم‌خیز شدم. چشمم افتاد به لبنانی‌هایی که به هیچ‌جایشان برنخورده بود و بی‌توجه به موج انفجار داشتند همان‌طور حرف می‌زدند. ✅وقتی به این سفر و دستاوردهایش فکر می‌کنم، شاید مهم‌ترینش همین چند دقیقه شنیدن صدای انفجار و درک آن‌چیزیست که روزانه بر سر مردم و نوار غزه می‌آید. چند سال پیش مصاحبه‌ای داشتم که راوی تعریف می‌کرد که همسرش گفته اگر این‌جا بمانی جانت حفظ می‌شود ولی تو دیگر برایم مرد زندگی نمی‌شوی. من هم وقتی خواستم به این سفر بیایم، بی‌هیچ مانعی از جانب همسرم حرکت کردم. فکر کنم او هم در ذهنش چنین چیزی گفته باشد: اگر بمانی دیگر برایم مرد زندگی نمی‌شوی. محمدحسین عظیمی راوی اعزامی راوینا @ravina_ir به @ravayat_nameh
روایت‌نامه| محمدحسین عظیمی
سفرنامه لبنان(۱۸) چطور حزب‌الله در مدت کمی آوارگان را سامان داد؟!
📌روزهای اولی که وارد شدم، آوارگان را در خیلی جاها می‌دیدم. کنار خیابان، نزدیک ساحل و در حیاط مساجد؛ روی یک‌لا پتو و بدون سرپناه. بعد از مصاحبه با زن سنگاپوری‌الاصل ساکن که، در میدان الثوره (انقلاب) همراه با دوستش روی پتویی چرک‌مرده قهوه‌ای نشسته بود، یکی از اعضای را دیدم که در حال گپ‌و‌گفت با تعدادی از اعضای یک خانواده ساکن میدان بود. مردی جاافتاده با ریش آنکادر که موبایل در دست در حال ثبت اطلاعات آن خانواده بود و وقتی فهمید ایرانی هستیم توضیح داد کارش چیست و چه‌طور آواره‌ها را در مناطق مختلف جا می‌دهد. 📌دو سه روز بعد دوباره در حال متر کردن خیابان‌های بیروت و در محله فتح‌الله دیدمش. گفت را سازمان‌دهی کرده و آدرس کویتی‌ها را داد و پیشنهاد کرد بهشان سر بزنم و وضعیتشان را ببینم. باورم نمیشد که در مدت کمی سر و سامان پیدا کرده باشند. بالاخره یک عضو حزب‌الله هم می‌تواند مثل بعضی از مسئولین خودمان، گزارش غیرواقعی و برای بیلان‌کاری بدهد. همان‌روز سراغ میدان الثوره و سواحل اطراف رفتم و در کمال تعجب دیدم که از جمعیت قبلی آواره‌ها تعداد بسیار کمی باقی مانده و چهره شهر تغییر کرده است. ✅حزب‌الله در روزهایی که فرماندهان نظامی‌اش یک به یک می‌شدند و رهبر و جانشین رهبرش یک‌باره از دایره مدیریت خارج می‌شوند، توانست علاوه‌بر سازماندهی مجدد خود در میدان نبرد، تشکیلات و سیاست داخلی خود را سرپا نگه دارد. حزب در مقابل حوادثی این‌چنین سهمگین و آواره شدن یک میلیون نفر، نه‌تنها خودش را نباخت که سریعا با تقسیم مناطق و مشخص هریک از اعضاء برای رسیدگی به آن منطقه، توانست اسکان آواره‌ها را به سرانجام برساند. ✅برای این‌که بزرگی تعداد این افراد برایتان مشخص شود باید بدانید جمعیت کل لبنانی‌ها از شمال تا جنوب، از مرز تا خط مقدم مبارزه با رژیم، کمتر از ۶میلیون نفر است. حزب‌الله با پای کار آوردن تمام ظرفیت‌های خود یعنی مُجَمَع‌ها، مدارس و حتی استفاده از ظرفیت مجموعه‌های دیگری که با آنها اختلاف فکری دارد (مانند علوی‌ها و مدارس علامه فضل‌الله و...) توانست مدیریت قوی اجرایی خودش را به رخ بقیه گروه‌های لبنانی بکشاند. حزب حتی به اسکان هم محدود نشده و بارها شاهد بودم که اعضای کشاف‌المهدی (بخش خیریه و امور اجتماعی حزب‌الله) روزانه به کودکان حاضر در اردوگاه آوارگان سر می‌زنند، با آنها می‌کنند و با هدایای کوچکی مثل کیک یا شکلات باعث خوشحالی‌شان می‌شوند. ✅"منابع این کمک‌ها کجاست؟!" این سوالی است که از حاج ابوفاضل شومان پرسیدم: -کشورهای عربی، شیعیان ساکن کشورهای حاشیه و کمک‌های ایرانی‌ها. پیش خودم حساب و کتاب می‌کنم: "کمک‌ کشورهای به‌‌خاطر ارزش بالای پول ملی‌شان احتمالا باید بیشتر از کمک‌های ما باشد" ولی جوان حزب‌الله و مسئول یکی از مناطق تحت پوشش نظر دیگری دارد: "کمکهای ایرانی‌ها ما را زنده می‌کند و به کار ما می‌دهد. آن‌چه شیعیان لبنان را امیدوار می‌کند، کمک شما ایرانی‌هاست." محمدحسین عظیمی راوی اعزامی راوینا @ravina_ir به @ravayat_nameh
روایت‌نامه| محمدحسین عظیمی
سفرنامه لبنان(۲۱) ارتشی که نبود
📌کله تاس و تیشرت سفیدش را از زاویه صندلی عقب تاکسی می‌دیدم. آقای راننده برایمان می‌گفت که با همسر ایرانی‌اش در آلمان آشنا شده و الان با هم در زندگی می‌کنند. وسط تعریف‌ها یک‌باره تُن صدایش تغییر کرد. از ما خواست یواش‌تر صحبت کنیم و با گوشی‌مان فیلمبرداری نکنیم. مبهوت از تغییر یکباره لحن راننده، دور و برمان را نگاه کردیم. متوجه شدیم در حال عبور از بزرگراهی در وسط هستیم و راننده می‌ترسد پهبادهایی که بالای سرمان وزوز می‌کنند، صدای ما را بشنود و همان موقع مورد هدف‌مان قرار دهد. این ترس تا آخر مسیر در وجود راننده بود. حتی آن‌موقعی که می‌خواستیم کرایه را حساب کنیم و مجبور شد چند ثانیه بیشتر در ورودی محل استقرار ما بایستد تا پول خرد را از جیبش بیرون بیاورد، چندبار "لاحول و لاقوه الا بالله" گفت و با صدای لرزان و عصبانی‌اش تشر میزد که چرا زودتر پول را نداده‌ایم تا مجبور نباشد این‌جا بایستد. با وجود مقاومت شجاعانه ، این وضع روحی بخشی از مردم لبنان در مواجهه با صدای زنگ‌دار پهبادهایی است که ۲۴ساعته بالای سرشان رژه می‌رود و ارتشی که نه‌تنها ندارد که پدافندی برای مقابله با موشک‌ها و حتی پهبادها در اختیارش نیست. . ✅امروز که خبر حمله اسراییل و مقابله نیروی پدافندی ایران در مقابل پیشرفته‌ترین هواپیماها و موشک‌های اسراییلی را شنیدم، یاد احساس و تحقیر و بی‌پناهی مردم لبنان در مواجهه با نیروی هوایی ارتش اسراییل، افتادم. کل لبنان کوچکتر از استان قم ماست. حفاظت از یک میلیون و ششصد و اندی هزار کیلومتر از ما خیلی سختتر از همان اندی هزار کیلومتر لبنان است ولی نتیجه عملکرد پدافندی ما این شده که مردم ما نه‌تنها در مقابل حمله رژیم احساس ترس نمی‌کنند که حتی ورزش صبحگاهی صبح روز بعدشان را هم به زمان دیگری حواله نمی‌دهند. پ.ن: فیلم الصاقی، صدای پهباد رژیم است در منطقه الحمراء؛ مرکز بیروت محمدحسین عظیمی راوی اعزامی راوینا @ravina_ir به لبنان @ravayat_nameh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از وقتی عکسش را دیدم و خبر شهادتش را شنیدم، مطمئن بودم که جایی جز رسانه دیدمش. صبح وقتی داشتم آرشیو گوشی‌ را چک می‌کردم، این ویدیو فیوزم را پراند. روز اولی که وارد بیروت شدیم، روی ساختمان‌های که شب قبل در حملات اسراییل تخریب شده بود، کنفرانس خبری گذاشت. این فیلم را آن روز از محمد عفیف گرفتم. @ravayat_nameh