فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سفرنامه بیروت(۱۶)
انفجارات
روایتنامه| محمدحسین عظیمی
سفرنامه بیروت(۱۶) انفجارات
📌۷۰-۸۰کیلومتر دیگر خط ساحلی را ادامه میدادیم میرسیدیم به #غزه. صور؛ زادگاه سیدحسن مثل بقیه شهرهای طرفدار حزبالله پُر بود از عکسهای شهدای مقاومت از سیدعباس موسوی گرفته تا امروز.
بعد از چند روز از توقف حملات اسراییل به #ضاحیه، دوباره صدای انفجار شنیدم. صدای انفجار برایم حس خوبی دارد. دوست ندارم خون از دماغ کسی بیاید ولی شنیدن صدای #انفجار نشان میدهد در معرکهام و در #معرکه بودن یعنی زندهام.
اولین بار صدای انفجار را شب دوم حضورم در #بیروت شنیدم. آنقدر نزدیک بود که چندبار اشهدم را خواندم و صاحب هتل هم فردایش عذرمان را خواست و گفت میخواهد در و پیکر هتل منفی دو ستارهاش را تخته کند.
📌آن شب تصورم از لحظه انفجار این بود که یکباره در هوای اتاق، مکیده شده و سقف هتل روی سرمان خراب میشود. تصمیم گرفتم دوباره بخوابم مگر اینکه از صفیر موشکها بیدار شوم.
روزهای بعدی هم وقتی صدای انفجار میشنیدم، چند کیلومتری با صدا فاصله داشتیم و جز بیاراده برگشتن سمت صدا آورده دیگری برایمان نداشت.
#صور ولی با همهجا فرق دارد. علاوهبر شهر خالی از سکنه و خانههای تخریبشده، دائما صدای حملات موشکی اسراییل و بعد دود بلند شده از چند کیلومتر آنطرفتر را میشنیدیم و میدیدیم.
📌دو بار هم هواپیمای بالای سرمان دیوار صوتی را شکست و برای اولین بار در زندگیام، موج انفجارش را زیر پایم حس کردم. بلافاصله نیمخیز شدم. چشمم افتاد به لبنانیهایی که به هیچجایشان برنخورده بود و بیتوجه به موج انفجار داشتند همانطور حرف میزدند.
✅وقتی به این سفر و دستاوردهایش فکر میکنم، شاید مهمترینش همین چند دقیقه شنیدن صدای انفجار و درک آنچیزیست که روزانه بر سر مردم #لبنان و نوار غزه میآید.
چند سال پیش مصاحبهای داشتم که راوی تعریف میکرد که همسرش گفته اگر اینجا بمانی جانت حفظ میشود ولی تو دیگر برایم مرد زندگی نمیشوی. من هم وقتی خواستم به این سفر بیایم، بیهیچ مانعی از جانب همسرم حرکت کردم. فکر کنم او هم در ذهنش چنین چیزی گفته باشد: اگر بمانی دیگر برایم مرد زندگی نمیشوی.
محمدحسین عظیمی
راوی اعزامی راوینا @ravina_ir به #بیروت
@ravayat_nameh
35.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سفرنامه لبنان(۱۷)
ابناء حجهابنالحسن(ع)
روایتنامه| محمدحسین عظیمی
سفرنامه لبنان(۱۷) ابناء حجهابنالحسن(ع)
📌حاج ابوفاضل را کنار ساحل دیدیم. بعد از دو روز پرسوجو از دکتر یامینپور و مترجم لبنانیمان.
مجموعا بیست دقیقه بیشتر نتوانستیم با او مصاحبه کنیم. پیگیر کارهای رسیدگی به آوارگان و کمکهای #مردمی بود و همین سرش را حسابی شلوغ کرده بود.
حاجی مسئول جمعیت تعاونوا است. مجموعهای که اسمش را سیدحسن انتخاب کرده بود. میگفت وقتی مجموعه را راه انداختیم، فقط #شیعیان شمال را تحت پوشش داشتیم ولی سید ازمان خواست #اهلسنت را هم به لیست کمکهایمان اضافه کنیم.
📌سید در جواب اعتراضات گفته بود: الانسان هو الانسان و شیعه و سنی ندارد.
میگفت حالا همان سنیهایی که کمکهایمان به دستشان میرسید، با آغوش باز پذیرای آوارگان ما هستند.
حاج ابوفاضل از آنهایی بود که "يَسْعَىٰ نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ" (نورشان پیشرو و در سمت راستشان بسرعت حرکت میکند)
تا امروز بارها از سوی رژیم تهدید به ترور شده و جزء آخرین نفراتی بوده که سیدحسن پیش از شهادت برایش پیام فرستاده و ازش خواسته به موضوع آوارگان رسیدگی کند.
✅از حاجی پرسیدم واکنشش به شهادت سید چه بود؟! چیزی نگفت. فقط بغضش را خورد و گفت نحن ابناء حجهابنالحسن.
یک لحظه کلمات را دوباره با خودم مرور کردم. ما فرزندان حضرت حجت(ارواحنا فداه) هستیم.
مو به تنم سیخ شد. پشت تکتک کلماتش چنان ایمانی بود که در عمق قلبم نفوذ کرد. دوست داشتم دست حاجی را ببوسم ولی به در آغوش کشیدن و بوسیدن بازوهایش اکتفا کردم.
حاجآقا پناهیان جایی درباره شهید #شاطری (حسام خوشنویس لبنانیها) میگفت آنقدر این شخصیت نورانی بود که گاهی به #لبنان میرفتم فقط به عشق دیدان حاج حسام.
من الان چنین احساسی را نسبت به حاج ابوفاضل شومان دارم.
محمدحسین عظیمی
راوی اعزامی راوینا @ravina_ir به #بیروت
@ravayat_nameh
روایتنامه| محمدحسین عظیمی
سفرنامه لبنان(۱۸) چطور حزبالله در مدت کمی آوارگان را سامان داد؟!
📌روزهای اولی که وارد #بیروت شدم، آوارگان را در خیلی جاها میدیدم. کنار خیابان، نزدیک ساحل و در حیاط مساجد؛ روی یکلا پتو و بدون سرپناه.
بعد از مصاحبه با زن سنگاپوریالاصل ساکن #ضاحیه که، در میدان الثوره (انقلاب) همراه با دوستش روی پتویی چرکمرده قهوهای نشسته بود، یکی از اعضای #حزبالله را دیدم که در حال گپوگفت با تعدادی از اعضای یک خانواده #شیعه ساکن میدان بود. مردی جاافتاده با ریش آنکادر که موبایل در دست در حال ثبت اطلاعات آن خانواده بود و وقتی فهمید ایرانی هستیم توضیح داد کارش چیست و چهطور آوارهها را در مناطق مختلف جا میدهد.
📌دو سه روز بعد دوباره در حال متر کردن خیابانهای بیروت و در محله فتحالله دیدمش. گفت #آوارگان را سازماندهی کرده و آدرس #مدرسه کویتیها را داد و پیشنهاد کرد بهشان سر بزنم و وضعیتشان را ببینم. باورم نمیشد که در مدت کمی سر و سامان پیدا کرده باشند. بالاخره یک عضو حزبالله هم میتواند مثل بعضی از مسئولین خودمان، گزارش غیرواقعی و برای بیلانکاری بدهد. همانروز سراغ میدان الثوره و سواحل اطراف رفتم و در کمال تعجب دیدم که از جمعیت قبلی آوارهها تعداد بسیار کمی باقی مانده و چهره شهر تغییر کرده است.
✅حزبالله در روزهایی که فرماندهان نظامیاش یک به یک #شهید میشدند و رهبر و جانشین رهبرش یکباره از دایره مدیریت خارج میشوند، توانست علاوهبر سازماندهی مجدد خود در میدان نبرد، تشکیلات #اجتماعی و سیاست داخلی خود را سرپا نگه دارد. حزب در مقابل حوادثی اینچنین سهمگین و آواره شدن یک میلیون نفر، نهتنها خودش را نباخت که سریعا با تقسیم مناطق و مشخص هریک از اعضاء برای رسیدگی به آن منطقه، توانست اسکان آوارهها را به سرانجام برساند.
✅برای اینکه بزرگی تعداد این افراد برایتان مشخص شود باید بدانید جمعیت کل لبنانیها از شمال تا جنوب، از مرز #سوریه تا خط مقدم مبارزه با رژیم، کمتر از ۶میلیون نفر است.
حزبالله با پای کار آوردن تمام ظرفیتهای خود یعنی مُجَمَعها، مدارس و حتی استفاده از ظرفیت مجموعههای دیگری که با آنها اختلاف فکری دارد (مانند علویها و مدارس علامه فضلالله و...) توانست مدیریت قوی اجرایی خودش را به رخ بقیه گروههای لبنانی بکشاند.
حزب حتی به اسکان هم محدود نشده و بارها شاهد بودم که اعضای کشافالمهدی (بخش خیریه و امور اجتماعی حزبالله) روزانه به کودکان حاضر در اردوگاه آوارگان سر میزنند، با آنها #بازی میکنند و با هدایای کوچکی مثل کیک یا شکلات باعث خوشحالیشان میشوند.
✅"منابع این کمکها کجاست؟!" این سوالی است که از حاج ابوفاضل شومان پرسیدم:
-کشورهای عربی، شیعیان ساکن کشورهای حاشیه #خلیج_فارس و کمکهای ایرانیها.
پیش خودم حساب و کتاب میکنم: "کمک کشورهای #عربی بهخاطر ارزش بالای پول ملیشان احتمالا باید بیشتر از کمکهای ما باشد" ولی جوان حزبالله و مسئول یکی از مناطق تحت پوشش نظر دیگری دارد: "کمکهای ایرانیها ما را زنده میکند و به کار ما #برکت میدهد. آنچه شیعیان لبنان را امیدوار میکند، کمک شما ایرانیهاست."
محمدحسین عظیمی
راوی اعزامی راوینا @ravina_ir به #بیروت
@ravayat_nameh
روایتنامه| محمدحسین عظیمی
سفرنامه لبنان(۱۹) کلّهخرابها
📌کلا همینطوریم. در ابتلائات سنگین میزنم به جاده انکار. وقتی #حاج_قاسم شهید شد، تا شب باور نمیکردم #شهید شده باشد و فکر کنم یک قطره اشک هم نریختم.
برای #محمد_جعفری هم همینطور. تا وقتی قرار دادن پیکرش در خاک را ندیدم، باورم نشد.
برای حاجآقای #رییسی هم تا چند روز توی هپروت این صحنه جلوی چشمم بود که پیرمردی روستایی توی خانهاش از او نگهداری میکند.
برای #سیدحسن هم وقتی وارد اتاق شدم و دیدم مجتبی دارد زار میزند، بیخیال و البته عصبانی وسایلم را از اتاق کارم جمع کردم و بهسمت خانهمان رفتم.
📌حالا همین احساس را برای شهادت #سنوار دارم. البته امیدم به همان لطیفهای است که در #لبنان از مترجممان شنیدم.
هادی میگفت بعد از شهادت سید، خاطرهای از #حاج_عماد در فضای عمومی طرفدار #حزبالله منتشر شد که لبخند روی لب بسیاری نشاند:
"یه بار از حاج عماد میپرسن:
-اگه یکی از فرماندهان حزبالله شهید بشه، چه اتفاقی میافته؟!
-هیچچی! یه فرمانده کلهخرابتر جایگزینش میشه
-اگه سیدحسن رو شهید کنن چی؟!
-والا این سید از همه ما آرومتر و عاقلتره."
✅البته این لطیفه هیچچیز از بغض و نفرتم کم نمیکند. صدای آن زن میانسال آواره که روی کرسی مدرسه علویها نشسته بود توی گوشم زنگ میزند که: "تُف به جهان عرب!"
تُف به سران عرب که وقتی دست قطع شده یحیی و سیمی که بهدستش بسته بود تا خونش بند بیاید را دیدند و رگ غیرتشان نجبید. بهقول حضرت زینالعابدین(ع):
وَ مِنْ هَوانِ الدُّنْیا عَلَى اللهِ أَنَّ رَأْسَ یَحْیَى بْنِ زَکَرِیّا أُهْدِیَ إِلى بَغِیّ مِنْ بَغایا بَنی إِسْرائِیلَ
از نشانههاى بىارزشى #دنيا در نزد خداوند متعال، اين است كه سر يحيى (عليهالسلام) در تشتى از طلا به يك فاحشه پيشكش شد.
محمدحسین عظیمی
راوی اعزامی راوینا @ravina_ir به #بیروت
@ravayat_nameh
روایتنامه| محمدحسین عظیمی
سفرنامه لبنان(۲۰) خدایا! حاضر (درباره ایرانیهایی که این روزها خودشان را به لبنان رساندهاند)
📌روزهای اول میخواندم مَجمع. میگفتم لغت عربی است دیگر و با همان فتحه میم و سکون جیم خوانده میشود ولی دیدم لبنانیها میگویند مُجَمّع. یعنی با ضمه میم و فتحه جیم.
حاج تقی میگفت: این جمع شدن ما دور هم در مُجمّع شبیه معجزه است. توضیحاتی میدهد که قانع میشوم از جمله ماجرای خودمان را: ما حاجآقای عزتزمانی را روز اول در یک مهمانسرای دربوداغان در ورودی ضاحیه دیدیم. معاون سازمان تبلیغات مملکت آمده بود در ارزانترین مهمانسرای #بیروت. میتوانست مثل خیلی افراد دیگر برود هتلهای باکلاس مناطق مسیحینشین ولی نرفته بود و ما همدیگر را در میان اینهمه هتل اینجا پیدا کرده بودیم.
حاج تقی را هم همانروز دیدم. با ظاهری ژولیده و مویی نامرتب نشسته بود روی یکی از میزهای لابی به نان و انگور خوردن. من هم که جانم درمیرود برای این سادهزیستیها. اگر ما همدیگر را آنجا ندیده بودیم دوباره کجا میتوانستیم در آن اوضاع قمردرعقرب بیروت هم را پیدا کنیم؟! حاجتقی ولی میگوید عالم حسابوکتاب دارد و هیچچیز در آن ناگهانی نیست. میگوید اگر یک لحظه خلوص نیتمان را از دست بدهیم این جمع از هم میپاشد. خودشان را میگوید وگرنه اخلاص برای من سیخی چند؟
📌سیدمحمد از شب اول در مجمع به چشمم آمد. داشت به رفیقش میگفت: "توی اینطور جاها نباید صدای فرزندت را بشنوی چون دلت میلرزد."
سرم را از روی لیوان چای بالا بردم و چهرهاش را برانداز کردم. عینک گرد و موهای پرپشت مشکیاش و صدای خشدار مردانهاش میخورد از بچههای #نیروی_قدس باشد.
سیدمحمد ولی شغل آزاد داشت. کنار دست پدرش در کارگاه تولیدی لوازم گاوداری کار میکرد. همهجا هم بوده. از زلزله #کرمانشاه تا سیل #سیستان. از دفاع از حرم تا الان در #لبنان. میگوید: "بچه #شیعه هر اشتباهی در زندگیش کند باید در ایام خاصی حاضریاش را جلوی خدا بزند. جاهایی که خدا نگاه خاص بهش میکند باید حاضر باشد و بگوید خدایا هستم!"
📌سیدابوالقاسم هم مثل ما به جمع اضافه شده. جوان بلندقد خوزستانی که فارسی را هم با لهجه عربی صحبت میکند. سالها در #عراق و سوریه جنگیده، حالا خودش را رسانده بود لبنان برای رزم؛ میبیند بچههای #حزبالله نمیگذارند کسی غیر از خودشان خطمقدم باشد. میرود روضهالشهیدین سر مزار حاج عماد و ختم صلوات میگیرد تا مگر از عالم بالا چارهای شود. همانروز به او میگویند بیاید مُجمّع تا به اوضاع آوارگان رسیدگی کند.
✅یادم رفت بگویم مجمع چهکار میکند. مجمع یک قرارگاه #رصد است. جزء اولین مجموعههایی است که یکدور لبنان را چرخیده و فهمیده هر منطقه چه چیزی نیاز دارد؟
شیخ تقی میگوید در بحرانها ما باید اولین کسی باشیم که بلادیده روی شانههای ما #گریه میکند. برای همین قبل از شهادت سیدحسن خودش را رسانده بود لبنان. یعنی حتی قبل از پیام آقا؛ در روزهای شرمندگی.
الان بعد از حدود یک ماه به یک نقشه عملیاتی رسیدهاند. خودشان هم بهطور مستقیم وارد اجرا نمیشوند. پول را از خیّر میگیرند و میدهند به جوانان حزبالله که مسئول دفاتر آوارگان هستند تا نیازها را تامین کند. خیلیوقتها همان پول را هم نمیگیرند. مستقیم خیّر را وصل میکنند به نیازمند.
✅از اینجور افراد زیادند. شیخ محسن موکبدار انصارالزهرا تا شیخ دیگری که اگر اسم کوچکش را هم بنویسم شاکی میشود و با پول طلاهای زنش بهاینجا آمده و همراه خودش دودست لباس نظامی هم آورده تا بهقول خودش جئنا لنبقی (آمدهایم تا بمانیم) باشد.
یا حاج مهدی ایرانی ساکن لبنان که خانهاش را محل استقرار پنج خانواده #آواره کرده و از اول جنگ تجارت پرسودش را کنار گذاشته برای کمک به نازحین.
حرف برای اینجا زیاد است. خدا توفیق دهد استمرار یابد و کتابش را بنویسم.
فعلا کار بزرگی که در مجمع انجام شده، تجلی دعای شیخ تقی است: "خدایا! کارهای بزرگ را بهدست ما و بهنام دیگران بهسرانجام برسان."
محمدحسین عظیمی
راوی اعزامی راوینا @ravina_ir به #بیروت
@ravayat_nameh
26.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌برخلاف برنامههای دیگری که بدون هیچ مقدمهای یک میکروفون هاچاف میچپانند کنار کمربندت و در فاصله سی چهل ثانیهای وُله راهی استودیویت میکنند و حتی به اتاق گریم هم نمیرسی، شب قبل زنگ زدند و ده بیست دقیقه دربارهٔ روزهای حضورم در #لبنان صحبت کردیم. ازم خواستند تا روایتهایم را برایشان بفرستم و نکاتشان را درباره متنها گفتند.
صبح هم، زمان را طوری هماهنگ کردند تا سهربع قبل از حضور در استودیو، در محل اجرای برنامه باشم و علاوهبر مقدمات لازم، کلی درباره روزهای لبنان با عوامل برنامه از جمله خانم #شریفیمقدم و آقای رونقی گپ زدیم و تجربه یک برنامه دلچسب #تلویزیونی را رقم زدند.
@ravayat_nameh
35.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌هیچوقت فَنَش نبودم. جلسات تقویمی کانون را خیلی کم شرکت میکنم. جلسات دهه #محرم هم یکی در میان. همان هم زیاد اصراری ندارم که به منبرش برسم. شد چه بهتر، نشد هم استرسی نمیشوم.
توی منبرها ولی عاشق دلی صحبت کردنش هستم. آنجایی که گریه میکند و حرف میزند. شبهای #اعتکاف وقتی یاد رفقای شهیدش میافتد و بدون توالی و تقدم و تاخر و انسجام خاطراتشان را مرور میکند و با همین صدای نهچندان گرمش به گریه میافتد. فکر کنم جز آقا، معدود سخنرانی باشد که گریه کردنش دلم را میسوزاند.
✅این کلیپ را هم ده بار کمتر و بیشتر دیدهام؛ توی صفحه اینستایم هم استوریاش کردهام ولی دلم نیامد شما نبینید. اینجا به اشتراک میگذارم تا دوباره یاد شهید #سنوار بیفتید و با اشکهای سیدانجوی، پرده چشمانتان موج بردارد.
@ravayat_nameh