eitaa logo
روایت‌نامه| محمدحسین عظیمی
583 دنبال‌کننده
45 عکس
30 ویدیو
0 فایل
تک‌نگاری‌ها، روایت‌ها و تحلیل‌های حقیر سراپاتقصیر @mhazimi84
مشاهده در ایتا
دانلود
15.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مدافع بچه‌های حرم 📌صدایش می‌کنیم شیخ تقی. شیخ سال۹۶ سه ماه در شرق حلب بوده: -پس مدافع حرم بودین؟ -نه بابا! کجا بوده؟ اون‌جا خبری از نبود ولی خانواده‌های جنگ‌زده بچه‌های زیادی داشتن. روزی چند ساعت بچه‌ها رو برای از پدر و مادرشون جدا می‌کردیم تا یه نفسی بکشن. 📌الان هم آمده تا همان برنامه را در پیاده کند. می‌گوید: "بازی، یک مشترک بین ملت‌هاست و بچه‌ها هم بهترین انتقال‌دهنده مفاهیم‌اند. کودکان نسلی‌ هستند که در آینده داستان کمک‌های ما را برای فرزندانشان تعریف می‌کنند." ✅قبل از ، یک ساعت برای بچه‌های جهادی ایرانی و لبنانی جلسه توجیهی می‌گذارد تا توضیح دهد چه بازی‌هایی برای ۲۰-۳۰ کودک ساکن در مدرسه رفیق حریری و الزاد طراحی کنند. آن‌قدر به حرفهایش اطمینان دارد که می‌تواند بچه‌های جهادی و مدافعان حرم عشق اسلحه و شهادت را بکشاند سمت این کارهای گوگولی‌مگولی. ✅توضیح دیگری نمانده جز این‌که توی این حجم کار، توجه به کودکان و لبخندی که روی لبشان می‌نشانی، لیگ جدیدی از کار است که به عقل خیلی‌ها نمی‌رسد. محمدحسین عظیمی راوی اعزامی راوینا @ravina_ir به @ravayat_nameh
روایت‌نامه| محمدحسین عظیمی
سفرنامه لبنان(۱۲) ملاقات با ابراهیم هادی در بیروت
📌 "بنت اختی" این را محمد، کافه‌دارِ محله‌ی فتح‌اللهِ برای معرفی فاطمه، گفت. داشتیم با محمد توی کوچه‌‌پس‌کوچه‌های محله راه می‌رفتیم که به مدرسه رسیدیم. آنجا "بنت اختِ" محمد را دیدیم. کنار پدرش در اتاق مدیر مدرسه نشسته و یخ‌دربهشت زردرنگی کنارش بود. تا ما را دید سریع چادرش را جمع‌وجور کرد و از اتاق بیرون آمد. چند دقیقه بعد، وقتی سلام نماز ظهرم را روی جانمازِ مدیرِ مدرسه دادم، محمد صفحه‌ موبایل دخترخواهر چهارده ساله‌اش را روبرویم گرفت و من چهره‌ی نورانی را دیدم؛ چندهزار کیلومتر دورتر از ایران. تعداد سوالاتی که توی ذهنم مرور کردم تا بعد از نماز عصر از فاطمه‌ نوجوان بپرسم، زیاد شد. فاطمه هم دائم مداحی‌های ایرانیِ توی گوشی‌اش را پخش می‌کرد تا مرا برای مصاحبه با خودش مشتاق‌تر کند. 📌سوالاتم را شروع کردم: -کتاب خاطرات ابراهیم هادی رو خوندی؟ -نعم (بله) -اسمش چیه این‌جا؟ -سلامٌ علی ابراهیم -چاپ شده این‌جا؟ -کثیر. خیلی کثیر. -از شهید ابراهیم هادی چه ویژگیش بیشتر برات جالب بود؟ -حیاء -غیر از ابراهیم هادی با کدوم شهیدِ ایرانی آشنایی داری؟! -شهید ذوالفقاری [پسرک فلافل‌فروش]، شهید چیت‌سازیان. ✅سرپا ایستاده بودیم و سوال‌ها را به عربی فصیح از محمد می‌پرسیدیم و محمد هم آنها را تبدیل به عربیِ شامی می‌کرد و از بنت اُختش می‌پرسید. دلم غنج می‌رفت وقتی فاطمه‌ خودم را در چادر و روسری لبنانی مشکی فاطمه این‌جا تصور می‌کردم. دلتنگی دو هفته ندیدن وروجک‌ها، چنگ زد روی قلبم. دوست داشتم سوالات بیشتری بپرسم ولی زبانِ بدن دایی فاطمه نشان می‌داد که این‌طور سرپا ایستادن توی جمع و سوال پرسیدن از یک دختر خوشایندش نیست. سوالات آخرمان را به‌جای فاطمه جواب می‌داد و حالت خروج از مدرسه به خودش گرفت تا سریعتر را تمام کنیم. ما هم البته به زبانِ بدن محمد احترام گذاشتیم و زودتر خداحافظی کردیم. توی راه به این فکر می‌کردم که چه‌قدر ظرفیت‌های فرهنگی مشترک داریم و اگر این‌ها و شود، چه تاثیرات عمیقی روی جامعه لبنانی خواهد گذاشت‌. محمدحسین عظیمی راوی اعزامی راوینا @ravina_ir به @ravayat_nameh
روایت‌نامه| محمدحسین عظیمی
سفرنامه لبنان(۱۸) چطور حزب‌الله در مدت کمی آوارگان را سامان داد؟!
📌روزهای اولی که وارد شدم، آوارگان را در خیلی جاها می‌دیدم. کنار خیابان، نزدیک ساحل و در حیاط مساجد؛ روی یک‌لا پتو و بدون سرپناه. بعد از مصاحبه با زن سنگاپوری‌الاصل ساکن که، در میدان الثوره (انقلاب) همراه با دوستش روی پتویی چرک‌مرده قهوه‌ای نشسته بود، یکی از اعضای را دیدم که در حال گپ‌و‌گفت با تعدادی از اعضای یک خانواده ساکن میدان بود. مردی جاافتاده با ریش آنکادر که موبایل در دست در حال ثبت اطلاعات آن خانواده بود و وقتی فهمید ایرانی هستیم توضیح داد کارش چیست و چه‌طور آواره‌ها را در مناطق مختلف جا می‌دهد. 📌دو سه روز بعد دوباره در حال متر کردن خیابان‌های بیروت و در محله فتح‌الله دیدمش. گفت را سازمان‌دهی کرده و آدرس کویتی‌ها را داد و پیشنهاد کرد بهشان سر بزنم و وضعیتشان را ببینم. باورم نمیشد که در مدت کمی سر و سامان پیدا کرده باشند. بالاخره یک عضو حزب‌الله هم می‌تواند مثل بعضی از مسئولین خودمان، گزارش غیرواقعی و برای بیلان‌کاری بدهد. همان‌روز سراغ میدان الثوره و سواحل اطراف رفتم و در کمال تعجب دیدم که از جمعیت قبلی آواره‌ها تعداد بسیار کمی باقی مانده و چهره شهر تغییر کرده است. ✅حزب‌الله در روزهایی که فرماندهان نظامی‌اش یک به یک می‌شدند و رهبر و جانشین رهبرش یک‌باره از دایره مدیریت خارج می‌شوند، توانست علاوه‌بر سازماندهی مجدد خود در میدان نبرد، تشکیلات و سیاست داخلی خود را سرپا نگه دارد. حزب در مقابل حوادثی این‌چنین سهمگین و آواره شدن یک میلیون نفر، نه‌تنها خودش را نباخت که سریعا با تقسیم مناطق و مشخص هریک از اعضاء برای رسیدگی به آن منطقه، توانست اسکان آواره‌ها را به سرانجام برساند. ✅برای این‌که بزرگی تعداد این افراد برایتان مشخص شود باید بدانید جمعیت کل لبنانی‌ها از شمال تا جنوب، از مرز تا خط مقدم مبارزه با رژیم، کمتر از ۶میلیون نفر است. حزب‌الله با پای کار آوردن تمام ظرفیت‌های خود یعنی مُجَمَع‌ها، مدارس و حتی استفاده از ظرفیت مجموعه‌های دیگری که با آنها اختلاف فکری دارد (مانند علوی‌ها و مدارس علامه فضل‌الله و...) توانست مدیریت قوی اجرایی خودش را به رخ بقیه گروه‌های لبنانی بکشاند. حزب حتی به اسکان هم محدود نشده و بارها شاهد بودم که اعضای کشاف‌المهدی (بخش خیریه و امور اجتماعی حزب‌الله) روزانه به کودکان حاضر در اردوگاه آوارگان سر می‌زنند، با آنها می‌کنند و با هدایای کوچکی مثل کیک یا شکلات باعث خوشحالی‌شان می‌شوند. ✅"منابع این کمک‌ها کجاست؟!" این سوالی است که از حاج ابوفاضل شومان پرسیدم: -کشورهای عربی، شیعیان ساکن کشورهای حاشیه و کمک‌های ایرانی‌ها. پیش خودم حساب و کتاب می‌کنم: "کمک‌ کشورهای به‌‌خاطر ارزش بالای پول ملی‌شان احتمالا باید بیشتر از کمک‌های ما باشد" ولی جوان حزب‌الله و مسئول یکی از مناطق تحت پوشش نظر دیگری دارد: "کمکهای ایرانی‌ها ما را زنده می‌کند و به کار ما می‌دهد. آن‌چه شیعیان لبنان را امیدوار می‌کند، کمک شما ایرانی‌هاست." محمدحسین عظیمی راوی اعزامی راوینا @ravina_ir به @ravayat_nameh
روایت‌نامه| محمدحسین عظیمی
📚«برایت نامی سراغ ندارم»|قسمت دوازدهم 🌱 مبارزان صادق ✍️به قلم طیبه فرید از وقتی می نشیند پشت میز، ن
خانم فرید حدود سه هفته بودن و به اردوگاه محله سیده زینب و محل درمان جانبازهای انفجار پیجرها سر زدن و باهاشون گرفتن. این متن شاید جزو معدود متن‌هایی باشه که از این جانبازها منتشر شده باشه و خیلی هم جالب و متاثرکننده‌ هست. کانال‌شون @tayebefarid هم پُر است از روایتهای جذاب این‌چنینی. @ravayat_nameh