eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
248 ویدیو
3 فایل
روایت‌ مردم ایران 🇮🇷 نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال مطالب: @ravina_ad
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 خادم صورتش خیس اشک بود؛ با چشمان قفل شده به سمت بام حرم، به گنبد طلایی بارگاهش خیره شده بود، طوری که انگار اصلا، عبور افراد را حس نمی‌کرد. دست راستش را روی قلبش گذاشت و چیزی زیر لب با امام رضا (ع) زمزمه کرد. ناگهان صدای زنگ تماس، اتصال چشمانِ خیسِ راضی اش از صاحب حرم را با گنبد طلا شکست. بغض آرامِ دلش، تبدیل به هق هق بلند شد. سرش به سمت مقنعه‌ی سبزش خم شد؛ علامت خادم الرضای روی مقنعه‌اش را با دست به سمت دهانش آورد و‌ بوسید. همزمان که به پرچمِ مشکیِ روی گنبد طلا نگاه می‌کرد، به شخص پشت خط گفت: «دیدی بالاخره درست شد؟؟ خادمی‌مو قبول کرد.» سهیلا عباسی‌اول | از سه‌شنبه | ۱۳ شهریور ۱۴۰۳ | حرم علی بن موسی الرضا (ع) ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 خانه‌ای که عاقبت بخیر شد قرار بود همین روزها تخریب شود و جایش را به آپارتمانی جدید بدهد. تازه خانه را خالی کرده بودیم و چند کوچه آن طرف‌تر جایی نزدیک مسجد را اجاره کرده بودیم . چند روز قبل امام جماعت بعد از نماز از هم محله‌ای‌ها خواستند تا اگر مکانی برای اسکان زائران دارند در اختیار قرار دهند. آن روز حسرت خوردم که حیف کاش خانه قبلی‌مان بودیم و طبقه پایین را در اختیار زائران آقا می‌گذاشتیم. روز بعد دوباره امام جماعت مسئله را مطرح کردند. این بار فکری مثل جرقه در ذهنم گذشت. آیا نمی‌شود تخریب خانه را به تاخیر انداخت؟ اما بلافاصله چیزی یادم آمد. باز به در بسته خوردم. قول موکت‌های خانه را به پدرم داده بودم که به تمیزی موکت‌ها حساس بودند. قرار بود فردایش بروند و موکت‌ها را جمع کنند. هر چه با خودم کلنجار رفتم دیدم نمی‌شود به ایشان بگویم که فعلا موکت‌ها را جمع نکنند. اما جمله ای با قوت در ذهنم مرور می‌شد. امام رضا هوای همه‌ی زائران‌شان را دارند. ان‌شاءالله برای این زائران هم جایی پیدا می‌شود. فقط یک روز دیگر گذشت که به طرز عجیبی معجزه‌وار نظاره‌گر مهمان نوازی امام رووف شدم. صبح فردا معمار تماس گرفتند و از همسرم اجازه گرفتند تا خانه را در اختیار زوار بگذارند و گفتند خانه را کاملا با فرش و ... تجهیز می‌کنند. در دلم گفتم قربان شما آقا که کریم‌ترین کریمان عالم در برابر لطف شما ذره‌ای نیستند و خودتان بهترین و کامل‌ترین مهمان‌نوازی‌ها را از مهمان‌تان دارید. چند ساعتی بیشتر نگذشته بود که تقارنی عجیب‌تر حال دلم را دگرگون کرد. دقیقا ساعتی که پدرم برای جمع کردن موکت‌ها رفته بودند آقای معمار را دیدند که ماجرای زائرانی که قرار است به مشهد بیایند را برای‌شان گفته بود. پدرم هم با خوشحالی قبول کرده بودند موکت‌ها همان جا بماند تا به قدم زائرالرضا متبرک شود. امروز به خانه سر زدم و بابت عاقبت بخیری‌اش تبریک گفتم. ماشین‌های زائران جلوی خانه پارک شده بودند و صدای بازی و شور و حال بچه‌ها از زیرزمین می‌آمد. آمنه افشار سه‌شنبه | ۱۳ شهریور ۱۴۰۳ | جریان، تربیت نویسندهٔ جریان ساز ‌eitaa.com/jaryaniha ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 مصطفی بهرامی 💢روایت؛ مربی تیم ملی پارا دو و میدانی جمهوری اسلامی ایران می‌گفت: «مسابقات بین‌المللی ورزشی بهترین فرصت برای کار فرهنگی است. همان دو سه دقیقه که یک ورزشکار قهرمان می‌شود و دور افتخار می‌زند تا روی سکو رفتنش همان فرصتی است که برابری می کند با میلیون‌ها تومان بودجۀ کار فرهنگی». حالا بعد از ۳۰ ساعت مصاحبه با مصطفی بهرامی پای تلویزیون نشسته‌ام و بیش از امیرحسین علیپور دنبال استاد می‌گردم، همون که بیشترین شاگرد قهرمان جهانی و آسیایی و پارالمپیکی را تربیت و زندگی‌شان را زیر و رو کرده است. امیرحسین علیپور که طلا را گرفت، استاد بهرامی میدود و پرچم ایران را از روی وسایل برمی‌دارد و به دست امیرحسین می‌دهد. یک گوشۀ پرچم را خودش می‌گیرد و گوشۀ دیگر را امیرحسین که یک دستش را روی شانۀ مربی‌اش می‌گذارد و شانه به شانه‌اش راه می‌رود؛ چون مطمئن است با او راه را گم نمی‌کند. آقای بهرامی متولد بخش چگنی و بزرگ‌شدۀ محلۀ پشت‌بازار خرم‌آباد زیر بمباران و موشکباران دهۀ 60 و نوجوان همیشه در صف نفت و کوپنی است که یک پایش در جلسات قرآن بوده و یک پایش در باشگاه و زمین فوتبال و کشتی. کسی که رویای قهرمانی را در سر می‌پروراند و بعد از کسب عناوین قهرمانی در مادۀ پرتاب نیزه جوانان و دانشجویان کشور بعد از مصدومیت ناگزیر به عرصۀ مربی‌گری ورود می‌کند و با تربیت صدها شاگرد نه یک بار و دو بار که صدها بار در آسیا و جهان و پارالمپیک قهرمان می‌شود؛ هرچند که خودش دیده نشود. شاگردانش او را آقای خاص صدا می‌زنند و به راستی که بهرامی آقای خاص ورزش لرستان و ایران است که کو به کو به دنبال شاگردانی می‌گردد تا قهرمان‌شان کند. بین شاگردان بهرامی از جوان عشایر چوپان تا لوله‌کش و رانندة تاکسی دیده می‌شود. همین هم او را عزیز و محترم می‌کند؛ چون در مدار خود نمانده و خروج کرده تا سرنوشت آدم‌هایی را عوض کند که رویایی نداشته‌اند. دوباره به پرچم ایران در دست‌های بهرامی و علیپور نگاه می‌کنم؛ این درخشان‌ترین تصویری است که از او در یادها می‌ماند. رعنا مرادی‌نسب سه‌شنبه | ۱۳ شهریور ۱۴۰۳ | حوزه هنری لرستان @artlorestnir ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 امیرحسین علیپور جملۀ مشترک همه‌شان بود: «من از گذشته‌م خجالت نمی‌کشم. این که از اون موقعیت به اینجا رسیدم بیشتر برام لذت‌بخشه؛ چون مسیر سخت‌تری رو طی کردم». و این بار این امیرحسین علیپور یکی دیگر از شاگردان استاد مصطفی بهرامی، پرافتخارترین مربی ورزش کشور، بود که با آن هیبت روی صندلی کوچک حوزۀ هنری جمع شده و با احترام و تواضع نشسته بود. دارندۀ مدال طلای جوانان جهان در سه مادۀ پرتاب دیسک، پرتاب نیزه و پرتاب وزنه؛ دارندۀ مدال طلای بازی‌های آسیایی هانگژو در مادۀ پرتاب وزنه و چندین مدال جهانی و آسیایی نوجوانان و جوانان و تورنمنت‌های بین‌المللی. پرسیدم اهل کدام محله‌ای؟ برای اولین بار کی متوجه شدی کم‌بینایی؟ جواب داد: «از همون اول که به دنیا اومدم، 6 ماهم بود که فهمیدن و منو بردن دکتر و بیمارستان و تا سه سالگی چند تا عمل داشتم. هیچ تصویر واضحی از گذشته ندارم که حالا بگم کی فهمیدم. من بچۀ فلک‌الدینم. سه سال تو مدرسۀ شهید فرزاد درس خوندم. چون کتاب خط درشت نداشتم و خوندن از خط ریز کتاب‌های معمولی برام سخت بود رفتم مدرسۀ ویژۀ کم‌بینایان و نابینایان محلۀ خیرآباد. اونجا دیدم یکی از بچه‌ها نابیناست و چقدر اهل درس و تلاشه، به خودم نهیب زدم که نباید تو زندگیم کم بیارم. من که فقط دیدم کمه. از همون بچگی به چادر مادرم آویزون می‌شدم که برم هیئت محل. وقتی اونجا اسم مولا علی رو آوردن یاد گرفتم هر بار که از پس تاری چشم‌هام، مانع جلوی پامو ندیدم و زمین خوردم و هر بار تو جوی آب مسیر خونه‌مون افتادم، دست بذارم رو زانو و یا علی بگم و بلند شم. الان هم هر چی دارم از همون عنایت مولاست. من دستفروشی کردم، از تخمه تا باتری. دور همین دریاچۀ کیو. شب‌ها سکه‌ها و پول دست‌فروشیم رو تو جیب شلوار کردی‌م می‌ذاشتم و سفت می‌چسبیدم تا سالم برسم خونه و بدم دست مامانم برام نگه داره. دعای مادرم بود که تو بازی خیبر چشمم افتاد به سجاد محمدیان که کنار زمین فوتبال تمرین می‌کرد. دلم هوایی شد که منم مثل سجاد تشویق بشم، آخه آقا سجاد اون موقع طلای آسیا آورده بود. منم ثبت‌نام کردم و تو همون پرتاب اول ۸ متر انداختم». وقتی ماجرای شروع ورزش با اردشیر کاظمی و در ادامه رشد و صعودش را با استاد مصطفی بهرامی تعریف کرد، هربار که اسم مربی‌اش را می‌آورد در نهایت تواضع و احترام از او یاد می‌کرد. این ادب و احترام اگرچه بین نسل امروز کم‌رنگ شده، اما در امیرحسین به اندازۀ همه‌شان پررنگش است. حالا که در اولین تجربۀ حضورش در مسابقات پارالمپیک مدال طلا آورده، حقش را ادا کرده؛ هم به کشور، هم به مربی‌ها و خانواده‌اش و هم به همۀ کسانی که راه را بلد نیستند و امیرحسین انگیزه و قوت قلب می‌شود برایشان تا راهی پیدا کنند برای صعود. رعنا مرادی‌نسب سه‌شنبه | ۱۳ شهریور ۱۴۰۳ | حوزه هنری لرستان @artlorestnir ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا