📌 #سوریه
چهرهی زنانهی جنگ - ۱۱
جنگ سوریه و اُمِّ احمد
بخش اول
رخت سفید عروسی تنم کردند و فرستادنم خانهی بخت. همهاش هجده سالم بود. خیلی دوستش داشتم، عبدالله را میگویم. پسرِ عموصالح. هماسم برادرم بود. میگفتند عقد دخترعمو، پسر عمو را توی آسمانها نوشتهاند. اواخر ماه رمضان ۲۰۱۲ بود. من و عبدالله در زادگاه پدریمان؛ فوعهکفریا جشنی ساده گرفتيم. طولی نکشید که زمزمههای شروع جنگ در فوعه کفریا به گوش میرسید. بار و بندیلی نداشتیم، با چند ساک و چمدان خودمان را رساندیم منطقهی غابونِ شام نزدیک بیمارستان تشرین.
منطقهای سنینشین که از حمص و فوعه کفریا جمعیت زیادی آمده بود آنجا. خبر رسید که رد و پای جنگ به غابون هم کشیده شده است. جنگی طایفهای که با فتنهی اختلاف بین شیعه و سنی بالا گرفت. قصد برگشت به فوعه کفریا داشتیم؛ اما در محاصرهی کامل درآمده بود.
اواسط ماه شوال بود، خبرهای عجیبی شهر را گرفته بود. خبر آمد پسر همسایه را سر بریدهاند. یکی دیگر خبر آورد شبانه فلانی را سوزاندهاند و انداختهاند رودخانهی کنار خانه. ترس سراسر وجودم را برداشته بود. همهی اینها در عرض یک شبانه روز اتفاق افتاد. قبل از همهی ماجراها شیعه و سنی همه همسایه بودیم و هوای همدیگر را داشتیم. ورق اما برگشته بود. ذبح میکردند و میسوزاندند اما لام تا کام کسی دم بر نمیآورد!
ادامه دارد...
پ.ن: راوی خانم اُمّ احمد، همسر و خواهر شهید عبدالله عمر مفید
فاطمه احمدی | راوی اعزامی راوینا به #سوریه
@voice_of_oppresse_history
سهشنبه | ۲۷ آذر ۱۴۰۳ | #بوشهر #کنگان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
بیروت، ایستاده در غبار - ۳۱.mp3
22.78M
📌 #لبنان
🎧 #آوای_راوینا
🎵 بیروت، ایستاده در غبار - ۳۱
همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد، مثل زلزله!
با صدای: علی فتحعلیخانی
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
پنجشنبه | ۱۰ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 فهرست پادکستها
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پایبند به قلب وطن
روایت سیده ناهید موسوی | قم
📌 #سید_حسن_نصرالله
پایبند به قلب وطن
بانویی جوان و بیحجاب بود. پسر کوچکاش با چشمانی اشک آلود به مادر زل زده بود. معلوم است که از مسیحیان اهل بیروت و البته از دوست داران سید حسن نصرالله است. با گریه تندی و نالهای سوزناک مقابل دوربین و خبرنگار، از داغ شهادت پدر اُمت خویش سخن میگفت. گویی عزیزی عزیزتر از جان خود را از دست داده بود که چنین از درد به خود میپیچید.
دلم برایش سوخت؛ موهای تنم از زجه زدن او سیخ شدند. غبطه خوردم به معرفت و اخلاصی که دارد، و بغض کردم از دردی که برایم غریبه نبود، برایشان پدری میکرد فارغ از دین و مذهبشان، از ساکنین صیدا و صور، یا ضاحیه و بعلبک همگی فرزندان یک پدر بودند. اصلا همه میدانند که پدرها؛ فرزندان خود را با هرشکل و شمایلی دوست دارند.
کل شهر نه همه ملت، با نام پدر قسم یاد میکردند و سینههای خود را برای مقاومت و خاک وطن سپر کرده بودند. گرچه ستون خانههایشان بعد از شهادت پدر فروریخته شد اما، سَرخم نکردند و به یاد آموزههای پدر براساس ایمان و مبارزه برای حق عمل و ایستادگی میکردند. دشمن ضعیف و سستتر از چیزی بود که مقابل ایمان و تقوای مردم لبنان شکست نخورد. بلاخره روسیاه و مغلوب صحنه را رها کرد و پا به فرار گذاشت و لبنان با همه زیباییهایش از جای جای وطن، آغوش گستراند و دوباره قویتر به زندگی لبیک گفت.
و به این شهر سوگند میخورم
و تو ساکن در این شهر
و سوگند به پدر، و فرزندانی که پدید آورد
که انسان را در رنج آفریدهییم...
[سوره بلد]
سیده ناهید موسوی
دوشنبه | ۲۶ آذر ۱۴۰۳ | #خوزستان #اهواز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
کوه
همیشه احساس و غم مادران شهدا را بیشتر احساس کردهایم. حتی صبرشان برای ما با شکوه است. دو روز پیش تشییع شهید حسن قصیر از نزدیکان سید و محمد قصیر برادرش بود و من اینبار به حاج جعفر فکر میکردم. پدر ۵ شهید حزبالله...
شهادتطلب معروف؛ شهید احمد قصیر
شهید موسی قصیر
شهید ربیع قصیر
شهید محمد قصیر
شهید حسن قصیر...
شنیدم حاج جعفر در تشییع دو شهید آخرش هم مثل کوه محکم بود...
رقیه کریمی
eitaa.com/revayatelobnan1403
سهشنبه | ۲۷ آذر ۱۴۰۳ | #همدان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
بیروت، ایستاده در غبار - ۳۲.mp3
21.58M
📌 #لبنان
🎧 #آوای_راوینا
🎵 بیروت، ایستاده در غبار - ۳۲
لبنان یکی از آزادترین کشورهای دنیا در حوزه رسانه است...
با صدای: علی فتحعلیخانی
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
جمعه | ۱۱ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 فهرست پادکستها
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #فلسطین
یا سلام سلم
انگشتان کشیده دستان زیبای غرق به خون او را که همیشه قلمی برای نوشتن خبر همراه داشت، در دست گرفت اما مثل همیشه گرم و مهربان نبود.
به لبهای بسته و خونین او مینگریست که همیشه با لبخندی زیبا چنان خورشید عشق را میپراکند به همه و مزین به کلام مهر بود.
آنگاه که لبهایش برای گفتن اخبار تکان میخورد فصیحترین کلام جاری میشد. شانههایش را تکانی داد و خطابش کرد: «سلام، سلام» برخیز و منتظر بود تا دوباره او را عشقم خطاب کند و باز بگوید: «یا سلام سلم»، اما دریغ از یک کلمه...
به عشق مادرانه به کودکانش که در قلب اکنون ساکت او، که روزگاری موج میزد میاندیشد، حالا کودکانت بی تو چه کنند؟!
در این وانفسای کمبود غذا و آب و بهداشت در حملات دژخیمان در آغوش که پناه بیاورند؟!
چه مهربانانه برایشان حمص را با دانهای نخود پخته مزین میکرد و روغن زیتون را بر آن جاری.
چقدر اندوه در کلامش موج میزد.
با غم از کودکان آواره و ترسان و لرزان غزه سخن میگفت و نگاهش میچرخید به کودکان خودش و مروارید اشک روان میشد.
مصممتر زیر آتش باران موشک و پهباد صهیون باز به خط مقدم میرفت.
خط مقدمی که خط و حد ندارد و تمام سطح غزه است.
از ستونهای قطور و بلند چنان برج آتش، خمپاره و پهباد ترس به دل او راه نمیداد و او را از ادامه راه باز نمیگرداند.
روایتی از شهادت خبرنگار زن مقاومت
سلام خلیل میما
سمیه رضایی
دوشنبه | ۲۶ آذر ۱۴۰۳ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
جشن تکلیف زینب
اول خيال كردم برادر دوستم زينب است. خيلی شبيه برادرش بود. اما گفت برادرش نیست. از اقوام نزدیکشان است.
خانواده زینب در این جنگ ۶ شهید داده است. پسر عموهایش، عمویش، برادر شوهرش، شوهر خواهرش ...
اما این خانواده مثل کوه محکم است. روزهای جنگ زینب به من میگفت جنگ که تمام بشود مردم روستا به تعداد شهدایشان افتخار میکنند و کسانی که شهید ندادهاند خجالت میکشند.
حسن هم جانباز پیجر است. زینب میگفت حسن اولین جانباز پیجر است و چند دقیقه بعد از انفجار پیجر در دستهایش یکی یکی پیجرها منفجر شدند...
میگفت اینقدر حال حسن بد بود که حتی نتوانستند به ایران منتقلش کنند. میگفت از فرودگاه دوباره به بیمارستان منتقلش کردند. برادرش هم که در فرودگاه کنارش بود روز بعد به شهادت رسید.
چند روز پیش جشن تکلیف زینب دختر کوچک حسن بود. به خاطر شهداء جشنی نگرفتند.
اما دختر و پدر عکس یادگاری گرفتند.
یک جشن کوچک پدر و دختری
شاید چشمهای حسن دیگر نبیند اما چشمهای زینب برای همیشه چشمهای پدرش خواهد شد...
رقیه کریمی
eitaa.com/revayatelobnan1403
سهشنبه | ۲۷ آذر ۱۴۰۳ | #همدان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
بیروت، ایستاده در غبار - ۳۳.mp3
8.38M
📌 #لبنان
🎧 #آوای_راوینا
🎵 بیروت، ایستاده در غبار - ۳۳
جوان میگفت انبارهای کتاب ضاحیه را زیر آتش خالی کردیم...
با صدای: علی فتحعلیخانی
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
جمعه | ۱۱ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 فهرست پادکستها
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا