eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
327 ویدیو
4 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 از یک جامانده روزها را می‌شمردم تا به اربعین برسم آخر من یک جامانده بودم از اربعین کربلا. قرار بود امسال راهپیمایی روز اربعین کاشان در مشهد اردهال (حرم مطهر سلطان علی بن امام محمد باقر علیه‌السلام) برگزار شود... تقریبا با ماشین نیم‌ساعتی با کاشان فاصله دارد. امام‌زاده واجب‌التعظیمی که مرقد مطهرش در دامنه کوهی بناشده. اول صبح بود. در جاده گروه گروه پیاده پرچم به دست به سمت مشهد اردهال می‌آمدند و چند گروه هم دوچرخه سوار. با اینکه هر چند وقت یکبار به این مکان مقدس می‌آیم اما باز دلم بی‌قرار حرمش می‌شود. شاید به خاطر جد غریبش امام حسین ع است. در روایت‌ها آمده است که زیارت این امام‌زاده عزیز، ثواب زیارت امام حسین ع را دارد. برای همین به کربلای ایران معروف شده. کنج حرم گوشه خلوتی را پیدا کردم... مشغول دعا بودم دختری که به شش ساله می‌خورد با چادر زیبایش کنارم نشست؛ شروع کردم به حرف زدن باهاش. پرچم فلسطین در دستش بود. بهش گفتم: «برای چی دوست داشتی پرچم فلسطین بیاوری؟» با زبان کودکانه گفت: «آخه دلم برا بچه‌های فلسطین می‌سوزه... بچه‌هاشون مثل روضه حضرت رقیه و حضرت علی اصغر دارن می‌شن...» همین جمله بس بود برای یک روضه کامل. او شده بود روضه‌خوان و من اشک در چشمانم حلقه می‌زد... از حرم که بیرون آمدم از آن بالا می‌شد جمعیت را دید حتی روستاهای اطراف را... مگر می‌شود جز عشق و عطر حسین علیه‌السلام چیز دیگری در این جمعیت پیدا کرد؟ پرچم‌ها و بیرق‌ها، نوای حسین جان موکب‌ها، لباس‌های مشکی مردم، گریه‌های بی‌تابانه، و نگاه‌های منتظر...‌ لبیک یا حسین لبیک یا حسین... راهپیمایی مردم را همانند یک آمادگی رزم می‌دیدم. برای مولایشان... به راستی اربعین روز بله گفتن دوباره با مهدی صاحب زمان عج است. و ان یرزقنی طلب ثارکم مع امام هدی مهدی... اللهم عجل لولیک الفرج صدیقه فرشته یک‌شنبه | ۴ شهریور ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 📌 زیارت ده دقیقه‌ای مثل روسری لبنانی، یک لبه چادر نخی را دور سرش چرخانده و بهش گیره زده بود. لبه چادر روی صورت آفتاب خورده‌اش کج و کوله نمی‌شد. صاف و‌ اتوزده مثل اینکه حالا از اتاق پرو در آمده. رو به حرم و قبله توی حال و هوای خودش بود. با زبان دعا حرف می‌زد. با کی‌اش را نفهمیدم. با خدا یا عزیز کرده خدا. معلوم بود خوب جلب توجه‌ام شده. معلوم بود مهمانی است که از راه دور آمده. نمی‌خواستم ضدحال به آن‌اش بزنم. با حساب اینکه از وضع خودت باخبری، دیدن حال عبادت بعضی آدم‌ها چقدر حال خوب کن است و تماشایی. یک کلاس معرفت‌شناسی است. سر پا ایستاد. هنوز زیر لب حرف برای گفتن داشت. بعضی‌ آدم‌ها موقع دعا چنان سیم‌شان وصل به نقطه کانونی می‌شود که افراد و اشیای دور و بر را نمی‌بینند. کمی گذشت. سر چرخاند به دیوارهای آیینه‌کاری حرم. چشمش قفل شد روی کنج دیوار. هنوز می پاییدمش که ناغافل نگاهش سرازیر شد به طرفم. داشتم سوالاتم را توی ذهنم مرور می‌کردم که ازم پرسید این بیت را درست می‌خوانم؟ این صبح تیره باز دمید از کجا کزو کار جهان و خلق جمله در هم است ادامه روایت در مجله راوینا ملیحه خانی جمعه | ۱۳ تیر ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها