📌 #رئیسجمهور_مردم
سرسلامتی
گفتند: «مشهد جمعیت غوغاست. صدقه کنار بذارین. دعا کنین بخیر و سلامتی بگذره!»
دلم طاقت نیاورد! با بچهها رفتیم تا عکس و شکلات صلواتی، خیرات کنیم برای شهدای خدمت،
و برای مراسم و مردم دعا کنیم. وقتی عکس آقای رئیسی را به آقایی که تعمیرکار دوچرخه بود، دادیم، خوشحال شد و گفت: «خیلی وقته دنبال عکسشون بودم. نمیدونستم میارن در مغازم!»
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
پَر پَر زنان زیر برف و باران و تگرگ
مشهد روزهای پر بارش و تگرگی را به خود میدید. هر لحظه فیلمهایش در فضای مجازی دست به دست میشد. فیلم پر پر زدن کبوتران حرم امام رضا(ع) را دیدم و به مادرم که خواهر شهید است نشان دادم. مادر غصه خورد اما از کار جوانهایی که برای نجات کبوترها رفته بودند خوشحال شد.
روز سانحه هلیکوپتر، مادر از جلوی تلویزیون جُم نمیخورد. با اصرار گفتم: «مادر بسه. اینقدر گریه نکن، هر چه خواست خدا باشه. فشارت میره بالا.» گفت: «مادرجان دست خودم نیس!»
خبر شهادت، مادر را بیتاب کرد. گریهکنان گفت: «مادرجان! من ۶۰ و خوردهای از خدا عمر گرفتم، کی تا حالا دیده که کبوتر با تگرگ اینجور سقوط کنه و پرَ پَر بزنه!! من که تا حالا ندیدم!»
این حرفهای مادر یک روضهی واقعی بود. این همه تشابه بین این دواتفاق! کبوتر و هلیکوپتر. برف و باران و تگرگ و مه. کبوتر حرم و خادمالحرم. حضور مردم در صحنه، اینقدر بیتابانه و بیقرار. مادرم نه روضهخوان است! نه شاعر! نه نویسنده! مادرم فقط مادر است، مادر!
سمانه پاکدل
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
شارژ نذری
توی ایستگاه اتوبوس نشسته بودم. مدام خبرهای سقوط بالگرد رئیسجمهور را نگاه میکردم. دلم شور میزد. خانمی با دختر بچهاش رسید. دو تا کارت اتوبوسش را داد به مسئول باجه ایستگاه: «میشه ببینین چه قدر شارژ داره؟» متوجه شدم پول ندارد کارتش را شارژ کند. برایش حساب کردم و گفتم:
- برای رئیسجمهور و همراهاشون صلوات نذر کنین!
یکشنبه | ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
ای که مرا خواندهای، راه نشانم بده!
کنار جاده ایستاده بودم و ماشینها را به سمت موکب هدایت میکردم. چششم افتاد به چند نوجوان ده دوازده ساله که با کولهپشتی داشتند میآمدند. یکیشان با خنده و لهجه سبزواری گفت: «ما دِرِم از مشهد میِم. آخ خدا! خیلی خَستَه رِفتِه یِما» خندیدم و فرستادمشان سمت موکبها تا چای و شربتی بخورند و خستگی در کنند. فکر کنم به عشق شهید جمهور، چند کیلومتری پیاده آمده بودند.
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
دستفرمانِ شهدا
همیشه توی دنده عقب رفتن گیر داشتم. حالا من مانده بودم و یک کوچه تنگ و وسایلی که باید به «روضه مقاومت» میرساندم. دل را زدم به دریا و فرمان را تنظیم کردم و از کوچه زدم بیرون. باورم نمیشد به راحتی بیرون آمده باشم.
صندوق را زدم بالا و وسایل را گذاشتم توی حیاط مسجد. توی دلم گفتم: «حالا چه طور بلندگوی سنگین را بردارم؟» یک دفعه آقایی از دور گفت: «خانم کمک نمیخواین؟»
انگار فرمان دست خود شهدا بود.
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
کارتِ خالی
دکتر گفته بود استراحت کنم اما نمیشد. گروه مادرانه سبزوار، خیابان شریعتمداری مراسم گرفته بود. عصر رفتم دنبال رفیقم. جلوی یک شیرینی فروشی ترمز زدم. کارت را دادم دست خواهرم و گفتم: «یه بسته میکادو بخر!»
پیامک برداشت آمد: باقی مانده، سه هزار تومان.
به شریعتمداری که رسیدم، جای پارک نبود. رفتم پارکینگ شهرداری. مسئول پارکینگ گفت:
- صد و پنجاه تومن بدهی دارین. باید کارت پارک رو دویست تومن شارژ کنید.
زنگ زدم شوهرم. داشتم برایش توضیح میدادم که مسئول پارکینگ گفت:
- ببخشید خانم، این میکادو برای آقای رئیسیه؟
- بله.
- فعلا نیازی نیست پولی پرداخت کنید. فقط اگه میشه چند تا پوستر بیارین برام تا بچسبونم به اتاقک اینجا.
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
بیتکلف مثل سید
سال ۹۶ رفته بودم زیارت. دور ضریح نسبتا شلوغ بود. یک دفعه چشمم به چهره آشنایی افتاد. بی هیچ تکلفی ایستاده بود و زیارت میکرد. قدم جلو گذاشتم. خیال کردم مانعم میشوند، ولی کسی کار نداشت. رفتم دست دادم و شانهاش را بوسیدم. حالا خوشحالم حداقل یک شهید را قبل از شهادت زیارت کردم و بهش رای دادهام.
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
موکبِ همسایه
موکبشان دورترین و کوچیکترین موکب مراسم تشییع رئیسجمهور بود. آنچنان خبری هم از غذا و نوشیدنی و باند نبود؛ اما میخواستند توی این مراسم جایی داشته باشند. برای همین یک نفرشان گفت: «آقای رئیسی خیلی هوامونو داشت. این کمترین کاری بود که میتونستیم انجام بدیم.»
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار موکب افغانستانیها
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
ماضی استمراری
«چون خیلی مردمی اند.» «آخه خیلی زحمت میکشه واسه مردم.» «خیلی کارخونههای تعطیلشده رو احیا میکنن.» وقتی از مردم دلیلِ ارادتشان به او را میپرسی، این طور جوابت را میدهند و هردفعه که میخواهی یادآوری کنی که باید از فعل ماضی استفاده کنند، دلت نمیآید.
امّا شاید مردم درست بگویند و این استفادۀ فعل مضارع، سهوی نباشد. رئیسی، فقط مردی در گذشته با کارهای مربوط به ماضی نیست. اگر هم ماضی باشد، ماضی استمراری است!
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
خسته راه
دمپاییهای صورتی نشان از مسافر بودن، میداد. داشت نماز میخواند. آهسته به رکوع و سجده میرفت. معلوم بود مسافرت خسته کنندهای را از سر گذرانده است. منتظر ایستادم تا نمازش تمام شود. از فرصت استفاده کردم و عکس گرفتم. بعد که نگاه کردم به عکس دیدم، دخترش متوجه عکس شده و دارد میخندد.
نزدیک شدم و گفتم: «اهل کجایین؟ اینجا چیکار میکنین؟»
گفت: «اسلامشهر. خودمون رو برای شب ولادت به حرم رسوندیم که بعد از نماز مغرب از بلندگو اعلام کردن به شایعات توجه نکنین و برای سلامتی رئیس جمهور دعا کنین.»
نگاهش را از من دزدید و به دستهایش انداخت. دوباره ادامه داد: «دلم نیومد از حرم، بیام بیرون. تا صبح، مدام از خادمها سوال میکردم. از امام رضا خواستم عمر منو بگیره و به آقای رئیسی بده. چون ایشون میتونست هنوز هم خدمت کنه به مردم. اما تقدیر چیز دیگهای بود.»
دخترک با شنیدن این حرف، بغض کرد و سریع دستهای مادرش را گرفت.
مهناز کوشکی
جمعه | ۴ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۲:۰۰ | #سبزوار آستان شهدای سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
امنترین جا
تا وارد حسینیه آستان شهدا شدم، چشمم افتاد به چند کودک پیراهن مشکی که مشغول بازی و دویدن بودند. با خودم گفتم: «امنتر از این جور جاها کجا میشه پیدا کرد که بچهها هم عزاداری کنن و هم بازی و تفریحشون رو داشته باشن.»
ناخودآگاه این بیت به ذهنم آمد:
«زیر علمت امنترین جای جهان است»
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
در ظاهر شبیه ما نبود
پشت میز موکب، چشمانم را تیز کرده بودم و بین مردم دنبال زائران کوچک آقا میگشتم. چشمم به دخترکی افتاد و با ایما اشاره صدایش زدم: «بیا، بیا، بیا!» دخترک با شوقی همراه تعجب دوید سمتم. انقدر چشمم دنبال زائران کوچک بود که اصلا مادرش را ندیده بودم. چشمم که افتاد یک لحظه جا خوردم. ظاهرش اصلا شبیه ما نبود. گفتم نکند، به مذاقش خوش نیاید با دخترش دربارۀ شهید خدمت حرف بزنم. نکند ناراحت شود. خودم را جمع و جور کردم. با دخترک از خادمی آقا تا خادمی رئیس جمهور و در آخر خادمی خودش حرف زدم و بعد نشان خادمی را به سینهاش چسباندم. سرم را که بالا آوردم چشمم روی صورت
مادر دخترک ایستاد. به پهنای صورت
مثل ابر بهار اشک میریخت، آنقدر که نای رفتن نداشت.
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار پارک ۲۲ بهمن، موکب شهدای خدمت
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا