eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
328 ویدیو
4 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 نصرالله، آغوش باز کن - ۲ دردش را نمی‌فهمیدم... دمشق هوا سرد است، خیلی سردتر از روزها و حتی شب‌های قبل. از صبح هتل‌ها را گشته و به آنهایی که آماده رفتن بودند تبریک گفته‌ام. توجه‌ام را جلب کرد. روی سنگ‌های سرد، کنار درب هتل نشسته بود. اسمش را پرسیدم. گفت: عباس؛ بلافاصله ادامه داد: فرزند شهید محمد طورابی مادرش با صورتی عصبانی آمد و صدایش زد. قبلا حرم دیده بودمش؛ مرا شناخت. اخم‌هایش باز شد. با خنده پرسیدم: چرا دعوایش می‌کنی؟ جواب داد: خسته‌مان کرده؛ فردا قرار است برگردیم، امروز دیگر ماشین نیست. از صبح زود لباس پوشیده و اینجا نشسته؛ آخر سرما می‌خورد. عباس سکوتش را شکست؛ با اخم رو به مادرش گفت: پدرم هم در سرما نشسته و سرما می‌خورد. حرفش را نمی‌فهمیدم. نه ، شاید دردش را نمی‌فهمیدم. ده روزی می‌شد که خبر شهادت پدرش را شنیده بود. گفته بودند پیکرش در سرمای کوه‌ها جا مانده است... نزنم نمک به زخمی که همیشگی‌است، باری که نه خسته‌ی نخستین، نه خرابِ آخرینم... مهربان‌زهرا هوشیاری | راوی اعزامی راوینا @dayere_minayi چهارشنبه | ۷ آذر ۱۴۰۳ | ساعت ۱۶:۰۰ | محله سیده زینب ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
3.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 بازگشت - ۴ اما سربلند... خوشحالی توی چشم‌های تک‌تکشان پیداست. کوچک تا بزرگ، پیر و جوان! وقتی حرف می‌زنند حواسشان هست روی سربلندیشان تأکید کنند. اصرار دارند بگویند: «ما جان و خونمان را می‌دهیم. فرزندانمان را می‌دهیم. کمرمان با شهادت سید حسن نصرالله شکسته، اما سربلند برمی‌گردیم.» زهرا کبریایی | راوی اعزامی راوینا eitaa.com/raavieh چهارشنبه | ۷ آذر ۱۴۰۳ | ساعت ۱۶:۱۵ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 نصرالله، آغوش باز کن - ۳ اشک ماهی‌ها... هر روز در هتل می‌دیدمش. هتل که نه، زندان غربت زن‌ها و بچه‌های خردسال. با نگاه اول نشناختمش؛ جلو آمد و سلام کرد. بالاخره سیاهش را درآورده و رنگی پوشیده بود. خودش زیبا بود و لباس رنگی زیباترش می‌کرد. حواسم جمع بود. این مدت، همیشه پیکسل‌هایی که داده بودم به لباس‌هایش سنجاق بود. سربه‌سرش گذاشتم و گفتم: میهمانی دعوتی؟ خندید و گفت: برای روحیه بچه‌ها و پیروزی مقاومت پوشیده‌ام. تبریک گفتم و سرش را بوسیدم... بغضی راه گلویش را بست. با صدای لرزان جواب داد: لبنان و لبنانی به صدای تبریک "سید حسن" عادت دارد. پس چرا صدایش هیچ کجا پخش نمی‌شود؟ حالا باید بیاید و بگوید: "اَیها الاَحِبّه سَتَعودون اِلی الدِیار هاماتُکُم مَرفوعَه، اَعِزاء کَما کُنتُم" "ای عزیزان! به خانه‌تان برمی‌گردید، سربلند و عزیز، همان‌طور که بودید." شک ندارم اشک می‌ریزند ماهی‌ها در آب اشک ماهی‌ها نباشد آب دریا شور نیست. مهربان‌زهرا هوشیاری | راوی اعزامی راوینا @dayere_minayi چهارشنبه | ۷ آذر ۱۴۰۳ | ساعت ۱۸:۰۰ | محله سیده زینب ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 بازگشت - ۵ شاخه‌های زیتون لبنان همین دخترک خنده‌رو است، پرچم حزب‌الله بر دوش! پر از امید، پر از نشاط، به امید جهانی بدون اسرائیل... امروز شبیه این صحنه را زیاد دیدم. نسل جدید شاخه‌های زیتون، نسل جدید حزب‌الله، خون تازه‌ی مقاومت در آینده! اصرار داشتند توی کوچه‌ها یا هتل‌های محل اقامتشان شعار بدهند: «راجعین منتصرین» آن هم با پرچم حزب‌الله روی دوششان. شاخه‌های زیتون اگر بریده شوند، دوباره سبز خواهند شد. چرا که ریشه‌ها همیشه در خاکند! زهرا کبریایی | راوی اعزامی راوینا eitaa.com/raavieh پنج‌شنبه | ۸ آذر ۱۴۰۳ | ساعت ۰۰:۰۰ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 بازگشت - ۶ سماحة السید؛ سلام! مردم دارند برمی‌گردند به خانه‌هایشان. روی همان خرابه‌ها خیمه بزنند. کم کم به جای صدای غرش هواپیماها، صدای سرودهای مقاومت از ماشین‌ها پخش می‌شود. شاید هم صدای جولیا پطرس که محکم می‌خواند: الحقّ سلاحی و أقاوم... دوباره مردم عصرها جمع می‌شوند روی همان خرابه‌هایی که دشمن به جا گذاشته. صندلی می‌گذارند. قلیان چاق می‌کنند. گپ می‌زنند و به ریش اسراییل می‌خندند. سرمای بیروت امسال سوزان‌تر است. جای خالی شما کشنده است. کمر خم می‌کند. مردم هنوز به انتظار پیدا شدنتان توی چهار گوش تلویزیون نشسته‌اند تا بیایی و برایشان بخوانی: ایها الاحباء! ایها الکرام! یا اشرف الناس و اطهر الناس و اکرم الناس السلام علیکم... همه دارند بر می‌گردند. شما نیستی و هستی؛ در قلب تک تک لبنانی‌ها که نه، در قلب همه‌ی آزادگان دنیا! زهرا کبریایی | راوی اعزامی راوینا eitaa.com/raavieh پنج‌شنبه | ۸ آذر ۱۴۰۳ | ساعت ۱۶:۰۰ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
شبنم غفاری‌حسینیضیافت‌گاه - ۷.mp3
زمان: حجم: 10.5M
📌 🎧 🎵 ضیافت‌گاه - ۷ نزدیکی‌های حرم ساکن می‌شویم... با صدای: نگار رضایی شبنم غفاری‌حسینی | راوی اعزامی راوینا ble.ir/jarideh_sh دوشنبه | ۷ آبان ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
شبنم غفاری‌حسینیضیافت‌گاه - ۸.mp3
زمان: حجم: 8.4M
📌 🎧 🎵 ضیافت‌گاه - ۸ کجای تاریخ ایستاده‌ام؟ با صدای: نگار رضایی شبنم غفاری‌حسینی | راوی اعزامی راوینا ble.ir/jarideh_sh دوشنبه | ۷ آبان ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
طیبه فریدبرایت نامی سراغ ندارم - ۷.mp3
زمان: حجم: 13.75M
📌 🎧 🎵 برایت نامی سراغ ندارم - ۷ خط روایت با صدای: ریحانه نبی‌لو طیبه فرید | راوی اعزامی راوینا @tayebefarid جمعه | ۱۱ آبان ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
طیبه فریدبرایت نامی سراغ ندارم - ۸.mp3
زمان: حجم: 7.1M
📌 🎧 🎵 برایت نامی سراغ ندارم - ۸ کشافة المهدی با صدای: ریحانه نبی‌لو طیبه فرید | راوی اعزامی راوینا @tayebefarid شنبه | ۱۲ آبان ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 به پناهگاه جبل الصبر خوش آمدید - ۵ من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود... دست کم روزی چندبار این صدا از بلندگوی حرم حضرت زینب توی صحن می‌پیچد. خدا می‌داند دل چند مادر و دختر، دل چند همسر، زیر و رو می‌شود تا برسد به اسم شهید. زن‌های لبنانی همیشه آماده‌اند. می‌دانند که شاید یک روز نوبت به اسم عزیزان آن‌ها هم برسد. رسم است اسم شهید را که اعلام می‌کنند، می‌روند پیش خانواده‌ی شهید دلداریشان می‌دهند. این‌جا «هنیئاً لک...» جمله‌ی مشترک همه است. زن‌ها با گوشه‌ی روسری اشک‌ها را تند تند پاک می‌کنند. اما مقاوم و صبور می‌گویند: «فداءً للمقاومة، فداءً لسیّدة زینب سلام‌الله‌علیها». دخترها ولی چشم‌هایشان آدم را می‌کشد. عکس پدر را محکم می‌چسبانند به سینه. انگار حسرت آغوش پدر را برای همیشه گوشه‌ی قلبشان نگه می‌دارند تا وقت موعود! ولی لاحول ولا قوة الّا بالله از زبانشان نمی‌افتد. بی اختیار پرت می‌شوم وسط دهه‌ی شصت. همان روزها که پشت سر هم توی شهرهایمان شهید می‌آوردند و مادران شهدا با صبر عجیبی می‌گفتند: «فدای امام! بچه‌هام فدای امام. اگه بازم پسر داشتم می‌فرستادم جبهه در راه خدا، در راه اسلام.» قصه همان قصه است. تا بوده همین بوده. فرقی نمی‌کند از کدام سرزمین! ریشه‌ی ما یکی است. دردمان یکی، دشمنمان یکی! آرمانمان یکی! امروز یک شهید از فوعا و یکی هم از کفریا می‌آورند. قرار است بعد از نماز کنار حرم سیده زینب تشییع شوند. سوریه هنوز دارد شهید می‌دهد. من دارم به حفره‌ی خالی توی قلب زن‌ها و دخترها بعد از شهادتِ عزیزانشان فکر می‌کنم. حفره‌ای که هیچ وقت، با هیچ چیز پر نمی‌شود. چه فرقی می‌کند؟ لبنانی و سوری و ایرانی ندارد... توی این چند روز کم با زن‌های سوری و لبنانی حرف نزده‌ام! کم اشک‌هایشان را ندیده‌ام! کم توی آغوش نگرفتمشان! کم دست نکشیدم روی شانه‌های خم شده از خستگی‌شان! این غم عجیبِ آمیخته با استقامتی که دارند، بدجور دل آدم را از درد مچاله می‌کند. خجالت می‌کشی از سختی‌ها گلایه کنی! شرمنده می‌شوی کم بیاوری. دوست دارم به تک‌تکشان بگویم: «حبیبتي! بار روی دوش تو، بار روی دوش منم هست.» من قلب داغدارشان را دیدم که قطره قطره از چشمشان می‌چکید. این داغ فقط با نابودی کامل اسراییل، با پیروزی حزب‌الله، با برگشتن به خانه‌هایشان توی لبنان کمی آرام می‌گیرد. همراه شو رفیق! تنها نمان به درد... کاین درد مشترک هرگز جدا جدا درمان نمی‌شود دشوار زندگی هرگز برای ما بی‌رزم مشترک آسان نمی‌شود... زهرا کبریایی | راوی اعزامی راوینا eitaa.com/raavieh سه‌شنبه | ۶ آذر ۱۴۰۳ | ظهر | حرم سیده زینب سلام‌الله‌علیها ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو
📌 📌 ما با تو می‌مونیم اسپیکر را روی اُپن آشپزخانه گذاشت و جلوی آینه قدی توی سالن ایستاد. شروع کرد به بلند بلند خواندن: - این صدایه قدم‌هایه ثابت قدم راهه بقیةالله... سید طاها هم کنارش بالا و پایین می‌پرید. ظرف‌های ناهار را شستم و روی مبل بعد از چند ساعت کار توی خانه، با گفتن یک آخيش کشدار نشستم. گوشی را برداشتم، در این دوسال که ریحانه سادات جزو گروه سرود مدرسه شده بود، توی خانه دائم تمرین می‌کرد. دیگر من و پدرش همه سرودها را حفظ شده بودیم. زیر لب زمزمه می‌کردم و خبرهای کانال را می‌خواندم. خبری که دور از انتظار نبود را المیادین کار کرده بود: - اسرائیل آتش‌بس را نقض کرد؛ خبرنگاران شبکه‌های المنار و المیادین گزارش کردند که رژیم صهیونیستی لحظاتی پیش با شلیک ۴ گلولۀ توپخانه به‌سوی شهرک الطیبه لبنان آتش‌بس را نقض کرد. سر وصدای سرودی که ریحانه سادات می‌خواند را ضعیف‌تر می‌شنیدم، رسیده بود به قسمتی که می‌گفت: - صلح جهانی بعد از قیام مهدی؛ بعد از صهیون جنگ و اسلحه ممنوع... دقیقا تا صهیون هست جنگ و اسلحه هم هست. می‌دانستم دشمن جان به جانش کنی خباثت را یک جوری باز رو می‌کند. حزب‌الله مدت‌ها مقابل ارتشی مجهز، سینه سپر کرده بود و جانش را به لبش رسانده بود. این آتش‌بس را از سر ضعف و بی‌چارگی قبول کرده بود. مثل اتش‌بس ایران با حزب بعث که هشت سال مقاومت آن‌ها را فرسوده کرده بود. ولی چند روز بعد مجاهدین را شارژ کرد و کشاندشان تا نزدیکی اسلام‌‌آباد‌غرب. حالا هم اسرائیل که از حمایت کشورهای مقاومت این مدت سیلی‌های بدی خورده بود. تحریرالشام را به کمک ترکیه و امریکا و... تجهیز کرده بود. این خبر را که دیدم بلند رو به سید، که طبق معمول روی مبل بعد ناهار با آن همه سروصدا چشم‌هایش داشت سنگین می‌شد، گفتم: تجهیز نه‌ها، تجهیز، آخه چندتا تکفیری که نمی‌تونن آب دماغشون رو بالا بکشن چه به تجهیزات دید در شب. خبر بعدی رسیدن تکفیری‌ها به نزدیک حلب بود. صهیونیست‌ها آتش را در لبنان بس کردند تا توی سوریه آتش به پا کنند. انگار خبرهای کانال و سرود بهم وصل بودند. سرود رسیده بود به آنجایی که می‌گفت - ما پای منبر علی، رهبر و ولی می‌مونیم ما پای ناجی زمان، صاحب الزمان، می‌مونیم... سرود را زمزمه می‌کردم و سرم را تکان می‌دادم، و هم اخبار کانال را پایین می‌رفتم. یا زهرا اولین شهید مدافع حرم این‌بار به دست تحریرالشام - سردار سرتیپ پاسدار شهید کیومرث پورهاشمی فرمانده مستشاران ایرانی در حلب به شهادت رسید. هرچه عفونت صهیونیست شاخ و برگ می‌کشد توی پیکر مقاومت، خون بیشتر پمپاژ می‌شود تا آن را بشورد و ببرد. بچه‌ها جلویم بالا و پایین می‌پریدند. ریحانه سادات کلمه ما می‌مونیم توی سرود را با مشت و محکم کوبیدن پاهایش روی زمین می‌خواند. سرم را بالا آوردم و من هم بلند بلند جمله‌های آخر سرود را خواندم: - سیدنا القائد ما باتو می‌مونیم؛ شهدا هم شاهد. خاطره کشکولی پنج‌شنبه | ۸ آذر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 بازگشت - ۷ کودکان جنگ! کودکانِ روزهای بمب و شب‌های موشک! کودکان قد کشیده میان صدای گلوله‌ها! آواره از وطن، از کوچه‌هایی که روی خاکش بازی می‌کردند و حالا هم‌بازی‌هایشان، زیر همان خاک‌ها برای همیشه خوابیده‌اند. چند ماه بود بچه‌های لبنانی پشت شیشه‌های هتل‌های زینبیه، قد می‌کشیدند. حسرت تماشای بچه‌های سوری که مدرسه می‌رفتند در چشم‌های بچه‌های لبنانی، درد کشنده‌ای بود که فکر نکنم هیچ وقت یادم برود. حالا دارند برمی‌گردند به خانه‌هایشان. حتی اگر ویران! جنگ خوب نیست. ویران‌کننده است. اما این بچه‌ها با معنایی فراتر از جنگ بزرگ می‌شوند؛ دفاع از وطن! از هویتشان! از خونی در رگ‌هایشان به اسم حزب‌الله! توی فلسطین و لبنان، بچه ها خیلی زود بزرگ می‌شوند. چون می‌خواهند آزاده زندگی کنند. زهرا کبریایی | راوی اعزامی راوینا eitaa.com/raavieh چهارشنبه | ۷ آذر ۱۴۰۳ | ظهر | زینبیه ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو