eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
249 ویدیو
3 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی 🖋 هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی 🌱 خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... ✉️ نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 پایبند به قلب وطن بانویی جوان و بی‌حجاب بود. پسر کوچک‌اش با چشمانی اشک آلود به مادر زل زده بود. معلوم است که از مسیحیان اهل بیروت و البته از دوست داران سید حسن نصرالله است. با گریه تندی و ناله‌ای سوزناک مقابل دوربین و خبرنگار، از داغ شهادت پدر اُمت خویش سخن می‌گفت. گویی عزیزی عزیزتر از جان خود را از دست داده بود که چنین از درد به خود می‌پیچید. دلم برایش سوخت؛ موهای تنم از زجه زدن او سیخ شدند. غبطه خوردم به معرفت و اخلاصی که دارد، و بغض کردم از دردی که برایم غریبه نبود، برایشان پدری می‌کرد فارغ از دین و مذهبشان، از ساکنین صیدا و صور، یا ضاحیه و بعلبک همگی فرزندان یک پدر بودند. اصلا همه می‌دانند که پدرها؛ فرزندان خود را با هرشکل و شمایلی دوست دارند. کل شهر نه همه ملت، با نام پدر قسم یاد می‌کردند و سینه‌های خود را برای مقاومت و خاک وطن سپر کرده بودند. گرچه ستون خانه‌هایشان بعد از شهادت پدر فروریخته شد اما، سَرخم نکردند و به یاد آموزه‌های پدر براساس ایمان و مبارزه برای حق عمل و ایستادگی می‌کردند. دشمن ضعیف و سست‌تر از چیزی بود که مقابل ایمان و تقوای مردم لبنان شکست نخورد. بلاخره روسیاه و مغلوب صحنه را رها کرد و پا به فرار گذاشت و لبنان با همه زیبایی‌هایش از جای جای وطن، آغوش گستراند و دوباره قوی‌تر به زندگی لبیک گفت. و به این شهر سوگند می‌خورم و تو ساکن در این شهر و سوگند به پدر، و فرزندانی که پدید آورد که انسان را در رنج آفریده‌ییم... [سوره بلد] سیده ناهید موسوی دوشنبه | ۲۶ آذر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 کوه همیشه احساس و غم مادران شهدا را بیشتر احساس کرده‌ایم‌.‌ حتی صبرشان برای ما با شکوه است. دو روز پیش تشییع شهید حسن قصیر از نزدیکان سید و محمد قصیر برادرش بود و من اینبار به حاج جعفر فکر می‌کردم. پدر ۵ شهید حزب‌الله... شهادت‌طلب معروف؛ شهید احمد قصیر شهید موسی قصیر شهید ربیع قصیر شهید محمد قصیر شهید حسن قصیر... شنیدم حاج جعفر در تشییع دو شهید آخرش هم مثل کوه محکم بود... رقیه کریمی eitaa.com/revayatelobnan1403 سه‌شنبه | ۲۷ آذر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
بیروت، ایستاده در غبار - ۳۲.mp3
21.58M
📌 🎧 🎵 بیروت، ایستاده در غبار - ۳۲ لبنان یکی از آزادترین کشورهای دنیا در حوزه رسانه است... با صدای: علی فتحعلی‌خانی محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا @targap جمعه | ۱۱ آبان ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 فهرست پادکست‌ها ـــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
یا سلام سلم روایت سمیه رضایی | قم
📌 یا سلام سلم انگشتان کشیده دستان زیبای غرق به خون او را که همیشه قلمی برای نوشتن خبر همراه داشت، در دست گرفت اما مثل همیشه گرم و مهربان نبود. به لب‌های بسته و خونین او می‌نگریست که همیشه با لبخندی زیبا چنان خورشید عشق را می‌پراکند به همه و مزین به کلام مهر بود. آنگاه که لب‌هایش برای گفتن اخبار تکان می‌خورد فصیح‌ترین کلام جاری می‌شد‌. شانه‌هایش را تکانی داد و خطابش کرد: «سلام، سلام» برخیز و منتظر بود تا دوباره او را عشقم خطاب کند و باز بگوید: «یا سلام سلم»، اما دریغ از یک کلمه... به عشق مادرانه به کودکانش که در قلب اکنون ساکت او، که روزگاری موج می‌زد می‌اندیشد، حالا کودکانت بی تو چه کنند؟! در این وانفسای کمبود غذا و آب و بهداشت در حملات دژخیمان در آغوش که پناه بیاورند؟! چه مهربانانه برای‌شان حمص را با دانه‌ای نخود پخته مزین می‌کرد و روغن زیتون را بر آن جاری. چقدر اندوه در کلامش موج می‌زد. با غم از کودکان آواره و ترسان و لرزان غزه سخن می‌گفت و نگاهش می‌چرخید به کودکان خودش و مروارید اشک روان می‌شد. مصمم‌تر زیر آتش باران موشک و پهباد صهیون باز به خط مقدم می‌رفت. خط مقدمی که خط و حد ندارد و تمام سطح غزه است. از ستون‌های قطور و بلند چنان برج آتش، خمپاره و پهباد ترس به دل او راه نمی‌داد و او را از ادامه راه باز نمی‌گرداند. روایتی از شهادت خبرنگار زن مقاومت سلام خلیل میما سمیه رضایی دوشنبه | ۲۶ آذر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 جشن تکلیف زینب اول خيال كردم برادر دوستم زينب است. خيلی شبيه برادرش بود. اما گفت برادرش نیست. از اقوام نزدیکشان است. خانواده زینب در این جنگ ۶ شهید داده است. پسر عموهایش، عمویش، برادر شوهرش، شوهر خواهرش ... اما این خانواده مثل کوه محکم است. روزهای جنگ زینب به من می‌گفت جنگ که تمام بشود مردم روستا به تعداد شهدایشان افتخار می‌کنند و کسانی که شهید نداده‌اند خجالت می‌کشند. حسن هم جانباز پیجر است. زینب می‌گفت حسن اولین جانباز پیجر است و چند دقیقه بعد از انفجار پیجر در دست‌هایش یکی یکی پیجرها منفجر شدند... می‌گفت اینقدر حال حسن بد بود که حتی نتوانستند به ایران منتقلش کنند. می‌گفت از فرودگاه دوباره به بیمارستان منتقلش کردند. برادرش هم که در فرودگاه کنارش بود روز بعد به شهادت رسید. چند روز پیش جشن تکلیف زینب دختر کوچک حسن بود. به خاطر شهداء جشنی نگرفتند. اما دختر و پدر عکس یادگاری گرفتند. یک جشن کوچک پدر و دختری شاید چشم‌های حسن دیگر نبیند اما چشم‌های زینب برای همیشه چشم‌های پدرش خواهد شد... رقیه کریمی eitaa.com/revayatelobnan1403 سه‌شنبه | ۲۷ آذر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
بیروت، ایستاده در غبار - ۳۳.mp3
8.38M
📌 🎧 🎵 بیروت، ایستاده در غبار - ۳۳ جوان می‌گفت انبارهای کتاب ضاحیه را زیر آتش خالی کردیم... با صدای: علی فتحعلی‌خانی محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا @targap جمعه | ۱۱ آبان ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 فهرست پادکست‌ها ـــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
چهره‌ی زنانه‌ی جنگ - ۱۲ بخش دوم روایت فاطمه احمدی | کنگان
📌 چهره‌ی زنانه‌ی جنگ - ۱۲ جنگ سوریه و اُمِّ احمد بخش دوم نمی‌دانستم دارد چه بر سرمان می‌آید. از سمت بخشی از اهالی تسنن، تحرکاتی شکل گرفته بود. روز به روز اختلاف بین شیعه و سنی بیشتر بالا می‌گرفت و احتمال درگیری و جنگ بيشتر می‌شد. نظامی‌های محله پیش‌بینی می‌کردند، اوضاع از این چیزی که هست، پیچیده‌تر خواهد شد. احساس خطر می‌کردیم. جمعیت شیعه‌ی غابون کمتر از چیزی بود که فکرش را کنی. وقت مناسبت و اعیاد تحت فشار بودیم و نمی‌توانستیم به راحتی مراسم بگیریم. هربار بهانه‌‌ای می‌آوردند. در همان اوایل شروع درگیری، صبح یکی از روزها چشم‌هایم را باز کردم. خانواده‌هایی که دست‌شان به دهن‌شان می‌رسید و راه به جایی داشتند، بار و بندیل‌شان را بسته بودند و از غابون، گروه گروه می‌رفتند. از ما هم خواستند منطقه را تخلیه کنیم. خیلی از خانواده‌ها توی مناطق سنی‌نشین دمشق کسی را داشتند که ازشان استقبال کنند، امّا ما چی!؟ نمی‌شد بی‌گدار به آب زد! باید فکری می‌کردیم. توی محله، مسجد امام حسین(ع) مخصوص شیعه‌ها بود. جوانان فوعه کفریا با ابوجعفر خادم مسجد هماهنگ کردند و شبی توی مسجد دور هم جمع شدیم. تصمیم در مورد آینده‌ی نامعلومی که انتظارمان را می‌کشید، کار سختی بود. قبل از هر تصمیمی، نیاز داشتیم شرایط فعلی را بپذیریم و برایش آمادگی ذهنی داشته باشیم. باید می‌پذیرفتیم که هر لحظه ممکن است اتفاقات غیرقابل پیش‌بینی شده‌ای رخ دهد. برای چند ثانیه‌ای قصه‌های کودکی که بابابزرگ برایم گفته بود، توی ذهنم مرور شد. برای بار اول نیست که این شرایط جنگی پیش می‌آید. بابابزرگ تعریف می‌کرد: حافظ اسد، با همه‌ی معارضین و مسلحین سر جنگ داشت. هیچ‌کدام‌شان جرات عرضه‌ی اندام پیدا نمی‌کردند. از شهادت مادربزرگ برای جمع گفتم. ادامه دارد... پ.ن: راوی خانم اُمّ احمد، همسر و خواهر شهید عبدالله‌ عمر مفید فاطمه احمدی | راوی اعزامی راوینا به @voice_of_oppresse_history جمعه | ۳۰ آذر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
هستیم،هستید؟! بخش اول روایت فاطمه صیاد‌نژاد | اهواز