eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
328 ویدیو
4 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 📌 به تو هم افتخار می‌کنم پیرزن پشتی گفت: «تشییع شهدا مستحبه ولی حجاب واجبه. شالتو بکش رو سرت دخترم.» با دختر بی‌حجاب جلویی من بود. دختر با ناراحتی برگشت و گفت: «به شما ربطی نداره. هر کی هر جوری دلش بخواد می‌تونه بیاد.» با واسطه‌گری بقیه پیرزن وارد جر و بحث نشد و غرهایش را بدون مخاطب و بلند بلند با خودش زد. ولی پیرزن دیگری که کنار دختر بود شروع کرد به حرف زدن زیر گوشش. سرم را جلوتر بردم. گمان می‌کردم او هم دارد از حجاب حرف می‌زند. ولی داشت می‌گفت: "اون دنیا مردم رو به باحجاب و بی‌حجاب تقسیم نمی‌کنن ولی حتما اونایی که از حق دفاع کردن و اونایی که نکردن تو دوتا دسته‌ی مختلفند. تو تلویزیون دیدم یه دختر بی‌حجاب از آقا طرفداری می‌کرد. بهش افتخار کردم. به تو هم افتخار می‌کنم که تو این گرما اومدی." کمی جلوتر دختر را دوباره دیدم. شالش را کشیده بود روی موهاش. فائضه غفارحدادی شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | مراسم تشییع شهدای اقتدار ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
3.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 📌 کوروش کبیر ایستاده بود وسط جمعیت پرچم را می‌چرخاند و فریاد م‌یزد مرگ بر اسراییل، مرگ بر آمریکا... هر که رد می‌شد با لبخند همراهی می‌کرد. کوروش دوازده سالش بود. می‌خواست پلیس بشود. گفتم معنی اسمت را می‌دانی؟ خندید و گفت کوروش کبیر خندیدم و گفتم تو هم کبیر هستی... مرضیه نیری شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | مراسم تشییع شهدای اقتدار ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 📌 خشم مقدس اشک می‌ریزد و دندان‌هایش را همزمان روی هم فشار می‌دهد. آستین چادرش را نگه داشته دست‌هایش را مشت می‌کند و فریاد می‌زند: «نه سازش نه تسلیم نبرد با آمریکا» موج شعار یکباره تمام جمعیت را فرا می‌گیرد. این جا اشک و حماسه با هم آمیخته شده. اشک‌ها رنگ غم ندارد، خشمی مقدس از میان قطره‌ها شعله می‌کشد. زهرا کبریایی eitaa.com/raavieh شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | میدان انقلاب، مراسم تشییع شهدای اقتدار ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 📌 ... سهم ما از آنها کاروان آرام آرام پیش می‌رود تا به آزادی برسد. اینجا، اقیانوس انقلاب است؛ همان که تا چند دقیقه پیش تکه‌هایی از قلب وطن را بدرقه کرده بود، و حالا به آهستگی آرام گرفته و از طلاتم افتاده است. خیابان‌ها، بنرها، پوسترها و عکس‌ها، تبرک‌هایی‌اند برای مردم، و هر کسی با ولع در پی مرواریدی از این دریاست تا به یادگار برگیرد. مردی بالای سن ایستاده است و با میله‌ای، عکس‌ها را که مانند پازل نقشه ایران را شکل داده‌اند از بنر جدا می‌کند و به دست مردم می‌دهد. اما همه چشم به همان مروارید درشت دوخته‌اند. «عکس حاجی‌زاده را بده!» مرد، با طلبکاری می‌گوید: «آن مال دخترم است، به کسی نمی‌دهم.» و دخترک با لجبازی شیرین کودکانه‌اش همه را روشن می‌کند که از الان صاحب عکس شهید حاجی‌زاده است. اما غافل که این مروارید دور از دست است تا چیده شود. پدر ،پسر را روی شانه‌اش میگذارد. رقابت عجیبی برای تکه عکس در جریان است. دعوا بر سر عکس حاجی‌زاده است، برای تبرک. اما فقط چند روز مانده برای دعوا بر سر مرواریدی که نه برای تبرک، بلکه برای چیز دیگری است... عکس‌ها یکی‌یکی مهمان خانه‌ها می‌شوند؛ می‌روند که در بلندترین نقطه دیوارها آویزان شوند. اما فقط چند روز باقی مانده... تا سری متبرک، نه بر دیوار، که مهمان تنور شود. چه پارادوکس عجیبی‌ست؛ قصه مرواریدهای ما. مرواریدهای ما به آزادی رسیدند… و ما ماندیم در قفس تنگ دنیا. مائده مهدوی شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | مراسم تشییع شهدای اقتدار ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 📌 📌 باریک‌تر از مو اصلا کاریزمای شما جور دیگری‌ست. ماشینِ حامل پیکر شما که رسید انگار بغض همه ترکید. مردی با اشک فریاد زد: "قربون گردنت گه گفتی از مو باریک‌تره" داشت به ماجرای هواپیمای اوکراینی اشاره می‌کرد. آن روز چقدر غم در چشم‌هایتان بود و شرمندگی از چیزی که شما هرگز نمی‌خواستید اتفاق بیفتد. حالا همان گردن از مو باریک‌تر را سپر بلای این مردم کردی. حالا دیگر چشم‌هایت دارد می‌خندد. سفر بسلامت، مرد کاریزماتیک هوافضای ایران... فاطمه مهرابی @f_mehrabii شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | مراسم تشییع شهدای اقتدار ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 📌 شیرین‌ترین پایان داستان توی دفترچه‌ام نوشتم داستان آرمینِ پانزده ساله... ریش‌های تنکش تازه جوانه زده بود. به سختی از پشت عینک دودی چشم‌هایش را می‌دیدم. توی انگشت اشاره‌اش یک حلقه انداخته بود. گفت: «بعد از شهادت حاج قاسم دومین‌بار است به تشییع شهدا می‌آید» دو طرف مقوا با خط خودش این جمله‌ها را نوشته بود. پرسیدم منظورش چیست؟ گفت: «به هر حال هر کدوم از ما عقیده‌ای داریم، اما هممون پای وطنمون می‌ایستیم» نقطه را پایان جمله‌اش گذاشتم. پای وطن ایستادن شیرین‌ترین پایان برای هر داستانی است... مرضیه نیری شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | مراسم تشییع شهدای اقتدار ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 📌 تابوت دختر سه‌ساله هنوز هم، در آسمان این وطن، جای دختر سه‌ساله بر شانه‌های بلند علمداران جاودانه است. این داغ، نه فقط زخمی بر پیکر تاریخ، که فریادی‌ست از عمق جان‌ها. امروز، نه تنها تابوت سرداران، که تابوتی کوچک، از دختری سه‌ساله، بر دوش‌ها به حرکت درآمد. قلب‌ها فشرده شد و چشمان اشک‌بار، شاهد این صحنه بود؛ صحنه‌ای که بغض را در گلو می‌شکست و حماسه‌ای از مظلومیت را رقم می‌زد. اینجاست که معصومیت بی‌گناه، در کنار صلابت سرداران، روایت‌گر داستانی از عشق، ایثار و ایستادگی می‌شود. این تابوت کوچک، نماد تمام شهدایی‌ست که جانشان را فدای امنیت و آرامش این خاک کردند. مریم جعفری شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | مراسم تشییع شهدای اقتدار ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
4.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 📌 قول سفرهٔ عقد حال و هوای صحن حضرت عبدالعظیم جور دیگری شده! لحظاتی دیگر شهید طهرانچی و همسر شهیده‌اش این‌جا تشییع خواهند شد. بر پیکرشان نماز خوانده می‌شود. و به خاک سپرده می‌شوند. همسر آقای طهرانچی پای قول سفره‌ی عقدشان ماند. با لباس سفید آمد و با لباس سفید هم رفت. دست در دست همسرش! همسفر هم بودند از دنیا تا ابدیت! زهرا کبریایی eitaa.com/raavieh شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | حرم حضرت عبدالعظیم ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 📌 تهران دوست نَ‌ داشتنی... صبح روز آتش‌بس... رسیدم ترمینال جنوب. معمولا باید همه مسافرها می‌دویدند تا زودتر به مترو برسند. درسته مسافر نبود ولی همان‌هایی هم که بودند عجله ای نداشتند. مترو رایگان بود اما صندلی های قطار جا برای نشستن داشت. انگار دست فروش ها خوابشان برده بود. یکی نبود بگوید: الان چه وقته خوابه؟! حالا که راهروی قطار خالیه باید کاسبی کنی. هیچ کسی برای خط عوض کردن از پله برقی‌ها بالا و پائین نمیدوید. چرا وقتی از ایستگاه فردوسی آمدم بالا هیچ کسی نگفت دلار، دلار بدم دلار. موتوری ها منتظرت نبودند که ازت بپرسند کجا میری؟ بپّر بالا جیک ثانیه میرسونمت داداش. چرا پشت چراغ قرمز صدای بوق برو دیگه نمیاد؟ باید روی بی‌آر‌تی برقی‌ها نوشت چقدر دوست نداشتنی شدی تهران. صبح روز تشییع شهدا... بابا، تهران تو دیگه کی هستی؟ ماشاءالله به غیرتت. 12 شب نخوابیدی، وایستادی و جنگیدی و خم به ابرو نیاوردی... محرم 61 هجری چه عجیب در تو تکرار شد. پیکر پاره پاره طفل شش ماهه، دختر سه ساله، نوجوانانی چون عبدالله و قاسم، جوانانی چون علی اکبر، و سرداران و علمدارانی چون ابوالفضل العباس دیدی و فریاد زدی که «ما رایتُ اِلّا جَمیلا» امروز فریاد حیدر حیدرت گوش یزید صفتان عالم را کر کرده بود. با دل سوگوارت صدا زدی که بکشید ما را ملت ما بیدارتر می‌شود. چه قدرتی داری تو تهران. اگر در جنگ تحمیلی قبلی دزفول را شهر مقاومت خواندیم امروز تو پایتخت مقاومت مایی... چه زود خودت شدی چه دوست داشتنی شدی تهران. سید محمد نبوی شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | مراسم تشییع شهدای اقتدار ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 📌 بهش می‌خورد بزرگ عشیره باشد فهیمده بود شنبه قرار است تشیع شهدا باشد. خودش را دیروز از نجف به تهران رسانده بود. لباس عربی به تن و پرچم عراق روی دوشش بود. چهره مهربان در عین حال جدی‌اش می‌خورد بزرگ عشیره‌ای باشد. آقای ایرانی کنارش کمی عربی بلد بود و برایش اتفاقات دور و برش را ترجمه می‌کرد. به عربی می‌گفت: «من امروز فقط به خاطر تشیع شهدا اومدم، پیروزی جمهوری اسلامی باعث افتخار خون‌ها و شهدا شد، باعث افتخار شیعه و باعث افتخار همه مسلمانان جهان شد. خدا لعنت کنه آمریکا و اسرائیل و مجاهدین خلق رو،دبعد از این هم ایران قوی‌تر از قبل ادامه می‌ده.» زهرا موصلی شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | مراسم تشییع شهدای اقتدار ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 📌 نفس‌ها رفت اینجا دقیقا همین ساعت همین دقیقه همین ثانیه بود که با دیدن گهواره تابوت‌ها نفس جمعیتی رفت و دیگر برنگشت. نفس‌ها رفت و تبدیل به گریه و ناله دست جمعی شد. تابوت‌های کوچک و عکس‌های معصومشان چنگ می‌زد بر دل جمعیت و ریش ریش می‌کرد و گریه‌ها را جانسوزتر، همه سوخته بودند که تعدادی فرشته‌هایی با بال‌های کوچک، بالشان سوخته بود و صدای خاموش شده فرشته‌های کوچک فریاد تک تک حنجره‌هایی بود که پشت تابوتشان شعار می‌داد. زهرا موصلی شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | مراسم تشییع شهدای اقتدار ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 📌 سلام می‌گفت: "دشمن چی فکر کرده؟ فکر کرده این عزیزان ما رو زد و تموم؟". چادرش را جلو کشید و سرش را بالا گرفت: "تازه همه چی شروع شده". ماشین شهدا که رسید، دستش را بلند کرد و گفت: "سلام"... سید حسن راست گفته بود، ما به شهدایمان نمی‌گوییم خدانگهدار، می‌گوییم؛ به امید دیدار... دیداری با پیروزی خون بر شمشیر... فاطمه مهرابی @f_mehrabii شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | مراسم تشییع شهدای اقتدار ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها