انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک _ ۵٧ شهید عبدالحسین برونسی تالیف : سعید عاکف یک
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩
خاکهای نرم کوشک _ ۵٨
شهید عبدالحسین برونسی
تالیف :سعید عاکف
عمل و عملیات
راوی : معصومه سبک خیز
بنام خدا
بعد از عملیات به مرخصی آمده بود. روی بازویش رد یک تیر بود که بیرون آورده بودند و کم کم می رفت که خوب بشود. جای تعجب داشت، اگر در عملیات مجروح شده بود، تا بخواهند عملش کنند و گلوله را در بیاورند، خیلی طول می کشید و زخم به این زودی بهبود پیدا نمیکرد. همین را به خودش هم گفتم.
او گفت: تیر را قبل از عملیات خوردهام، در این عملیات من تیری نخوردم.
کنجکاوی من بیشتر شد. با اصرار من ماجرا را برایم تعریف کرد گفت: تیر که خورد به بازویم، مرا در یکی از بیمارستان های یزد بستری کردند. به شروع عملیات چیزی نمانده بود. اگر می خواستم بستری شوم و بازو را عمل کنم، دیگر به عملیات نمیرسیدم. دکتر معاینه کرد و عکسی از بازویم گرفتند. تیر درست در بازو قرار گرفته بود. دکتر می گفت که باید حتماً عمل بشوم و خیلی هم زود باید عمل بشوم.
وقتی دید برای رفتن اصرار دارم، ناراحت شد. عکس را نشانم داد و گفت: این را نگاه کن گلوله توی دستت مانده! کجا می خواهی بروی؟. حتی به پرستار هم سفارش کرد و گفت: مواظب ایشان باشید! باید آماده عمل بشود!.
بنابراین باید من قید عملیات را میزدم. قبل از اینکه فکر هر چیز دیگری بیفتم، فکر اهل بیت علیهم السلام افتادم و فکر توسل. حال یک پرنده ای را داشتم که در قفس محبوس شده باشد. حسابی ناراحت و دل شکسته بودم. شروع کردم به دعا و نیایش.
در حالت گریه و زاری، خوابم برد. دقیقاً نمیدانم، شاید یک حالتی بود بین خواب و بیداری. در همان عالم، جمال ملکوتی حضرت ابوالفضل (سلام الله علیه) را زیارت کردم. ایشان برای عیادت من آمده بود. خیلی قشنگ و واضح دیدم که دستشان را بردند طرف بازوی من. حس کردم که چیزی را از بازوی من بیرون آورده اند. بعد فرمودند: "بلند شو دستت خوب شده!". با حالت استغاثه گفتم: پدر و مادرم فدای شما، من دستم مجروح شده تیر داخلش است و دکتر گفته که باید حتماً عمل شوم. ایشان فرمودند نه، تو خوب شدی.
حضرت که تشریف بردند، من از جایم پریدم و به خودم آمدم. انگار از خواب بیدار شده بودم. روی بازویم دست گذاشتم، درد نمی کرد. این حس را داشتم که خوب شده ام. سریع از تخت پایین آمدم. مشتاقانه رفتم تا لباس هایم را بگیرم. لباس ها را به من ندادند و گفتند: کجا می خواهی بروی؟ شما باید حتماً عمل بشوید!.
گفتم: من باید به منطقه بروم! عملیات شروع میشود! و لازم نیست من عمل بشوم!.
جر و بحث بالا گرفت. بالاخره مرا پیش دکتر بردند. دکتر هم مصرانه میخواست مرا نگه دارد. هرچی گفتم مسئولیتش با خودم؛ قبول نکردند. بنابراین چارهای نداشتم، جز اینکه حقیقت را به دکتر بگویم. او را کناری کشیدم و جریان را گفتم. ولی دکتر باور نمیکرد. با اصرار من، سرانجام مشروط بر این شد که از بازویم عکس بگیرند .
من هم به دکتر گفتم: به این شرط عکس بگیرید که اگر خوب بودم سر و صدایش را درنیاورید و کسی نفهمد!.
دکتر قبول کرد و مرا برای عکس فرستاد.
نتیجه همان بود که انتظارش را داشتم. در عکسی که از بازوی من گرفته شده بود، خبری از گلوله نبود بود!
ادامه دارد...
صلوات
بیت المال
یک بار که محسن از جبهه به خانه آمده بود به من گفت:خواهر لطفا این پیراهن من را بشکاف و پشت و رو کن
و دوباره بدوزش تا آن را بپوشم .گفتم :محسن جان ، این پیراهنت که دیگر کهنه شده،دو سال است مدام آن را می پوشی رنگش کاملا رفته.تو که پاسداری و پیراهن نو بهت
می دهند ،دیگر نیازی به این کار نیست.گفت :نه خواهر ،این پیراهن و وسایلی که سپاه به ما می دهد، از بیت المال هست و تا زمانی که قابل استفاده باشد باید از آن استفاده کرد.
من هم پیراهن پاسداری محسن را که رنگ و رو رفته بود، شکافتم و پشت و رو کردم و دوباره برایش دوختم .
محسن آن را پوشید و به جبهه رفت.
راوی: خواهرشهید
#سردار_شهید_محسن_خسروی
#شهدای_فارس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️ تداوم بعثت
🔺 رهبر انقلاب: انقلاب عظیم اسلامی در ایران مضمون بعثت را در دورهی معاصر تجدید کرد؛ یعنی خداوند متعال به امام بزرگوار ما این توفیق را داد که خطّ مستمرّ بعثت نبوی را در این دوران، با ابتکار خود، با شجاعت خود، با اندیشهی بلند خود، با فداکاری خود پُررنگ کند و نمایان کند؛ [این] همان خطّ بعثت است که خب در طول زمان کمرنگ بود، امام بزرگوار توانست آن را پُررنگ کند و جامعیّت اسلام را در عمل نشان بدهد. ۱۳۹۹/۱۲/۲۱
🌷 #بعثت_رحمت
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
سردار شهید حاج مجتبی قطبی شهید روز عاشورا
از رزمندگان و فرماندهان بانام و قديم شهر مقدس شيراز است ، از شهداي دوست داشتني...
امشب را مهمان اين عزيز باشيم، باشد كه
شفيعمان باشد...
✔️ شفا از امام رضا(ع)
كودك بود كه حصبه گرفت. برديمش مشهد. نرسيده به حرم نفسش رفت و بدنش كبود شد. رو به حرم گرفتمش, گفتم يا امام رضا(ع) بچهام را از شما ميخوام...
رفتيم دكتر..
گفت: بيماري به قلبش رسيده بايد به تهران ببريدش!
اما دعايم كار خودش را كرده بود. نرسيده به مسافر خانه براي هميشه آن بيماري از تنش رفت...
حالش روز به روز بهتر شد...
✔️ به آسمان پر كشيدم
عمليات خيبر تركشي به دستش نشست و تا مرز شهادت رفت.
ميگفت: وقتي زخمي شدم چيزي نفهميدم. احساس سبكي داشتم, مثل پر از آسمان بالا رفتم.
همه دوستان شهيدم و فرشتگان احاطهام كرده بودند ، اما شاديم دوام نداشت. ناگهان سقوط كردم و خودم را روي تخت بيمارستان ديدم...
✔️ هديه ازدواجش را بخشيد
عروسي بود. ديدم درب يكي از اتاقها بسته است. در را باز كردم ديدم مجتبي بچههاي كوچك را دور خود جمع كرده و به آنها احكام درس ميدهد.
گفت : بابا بريم فرش هديه ازدواجم را بياريم. فرش را آورديم. گفتم مباركت باشه!
خنديد و گفت مبارك صاحبش باشه.
زنگ زد يكي از بچه بسيجيهاي گردانش ، گفت : فرشت را گرفتهام بيا ببر!
بسيجي كه فرش را برد با لبخند روي فرش كهنه اتاقش نشست.
✔️ قرض براي ازدواج
گردان حضرت فاطمه(س) براي شركت در عملياتي در غرب مامور شده بود. بنا به دلايلي گردان را برگرداندم. همه گردان ، جز فرمانده آن كه مجتبي بود.
رفته بود براي شناسايي محل عمل گردان كه شهيد شد...
بسيجي ، كنار تربت پاک مجتبي نشسته و به شدت اشك ميريخت...
گفتم: چيزي شده؟؟
گفت: شما...
گفتم :پدر مجتبي...
گفت : من از بچههاي گردانش بودم كه مجروح شدم. تا وقتي بستري بودم هميشه با گل به ملاقاتم ميامد.
بعد از بهبودي ، پنج هزارتومان به من قرض داد تا ازدواج كنم...
بعد از آن هر وقت من را ميديد راهش را كج ميكرد تا مبادا به خاطر پول خجالت بكشم.
حالا نميدانم پول ايشان را بايد به چه كسي پس بدهم؟؟
گفتم : ما نميخواهيم...
خود آقامجتبي وصيت كرده اگر شما آمديد پولي از شما نگيريم...
روحت شاد
حاج مجتبی❤️🤲
راوی: پدرشهید
کانال #انجمن_راویان_فجر_فارس 👇
@raviyanfarss
🔰ویـژه بـرنـامـه فـرزنـدان روح الـلّـه🔰
💠گرامیداشت روز پاسدار و اعیاد شعبانیه
🔹همراه با تجلیل از خانواده سرداران شهید شهرستان گراش
🔹تجلیل از عوامل اجرایی نمایش نرگس زار در آتش
🔻با حضـور:
➖پدر شهید پاسدار مدافع حرم عبدالکریم پرهیزگار
➖جانباز مدافع امنیت فراجا موسی نوروزی
➖همسر پاسدار شهید مدافع امنیت نورالدین جنگجو
🎤با اجرای خواننـده حماسـی:
ابراهیم شیشهگر ـ از شیراز
📆زمان:
پنجشنبـه ۴ اسفنـدمـاه ۱۴۰۱
🕗 ساعـت ۲۰
🏤 مـکـان:
سـیـنـمـا فرهنـگ گـراش
❇️ همراه با مولودی خوانی کربلایی محمدرضا هدایتی
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
1_2650529079.mp3
9.7M
🎙پادکست
《نرگس زار در آتش》
#انجمن_راویان_فجر_فارس
@raviyanfarss
موضوع خواب پيامبر (ص)
يك شب خواب ديدم كه در زمان پيغمبر واقع شده ام وآن زمان ، زمان جهالت بود .عدّه اي از اعراب مشغول كار كردن بودند. يك وقت پيغمبر اسلام (ص) به طرف آن مردم آمد وخود را پيغمبر معرفي كرد اما اعراب حرف ايشان را تكذيب مي كردند وپيغمبر را مي آزردند يك وقت من ديدم كه به پيغمبر سنگ مي زنند من آن وضع را تحمل نكردم وخود را سپر پيامبر (ص) قرار دادم وهرچه سنگ بود نمي گذاشتم به پيغمبر بخورد ولي يك وقت يك نفر ، يك سنگ پرتاب كرد وبه سر مبارك پيامبر خورد وخوني شد وبعد من وپيامبر آنجا را ترك كرديم بعدا كه از خواب بيدارشدم شك كردم كه آنكه در خواب بوده پيامبر است . وقتي كتاب (تعبير ) خواب را باز كردم به حديثي برخورد كردم كه خود پيامبر فرموده بود: شيطان نمي تواند در خواب به شكل ما ظاهر شود.
#دستنوشته_شهید_محمد_مسرور
شهیدامام رضایی حاج ابراهیم باقری زاده.mp3
16.66M
🎙پادکست
❤️شهید امام رضایی
🧡سردار شهید حاج ابراهیم باقری زاده
🤎فرمانده گردان امام رضا ع
🌺 شلمچه کریلای ۵
کاری از : راوی ، خانم ابراهیمی
- ننه جون قربونت برم! ننه دستت درد نكنه!
مدتها بود كه دمپخت كازروني نخورده بود. تـازه از بيـرون آمـده بـود و خيلي گرسنه بود.
علي لقمة اول را كه برداشت با صدايي كه از توي كوچه مي آمد ميخكوب شد.
- اباالفضل كمكتون كنه! يه لقمه غذا!
كمي به قاشقش كه بالا آورده بود نگاه كرد.
- پس علي چرا نمي خوري؟
بابا حاجي بود كه علي را به خودش آورد. مثل فنر از پاي سفره بلند شـد.
بشقاب غذا را هم برداشت.
- الان برمي گردم شما غذاتونو بخوريد!
در تمام مدتي كه آن فقير غذا مي خورد، علي به او نگاه مي كرد.
وقتي كه برگشت، بشقاب، خالي خالي شده بود.
- ننه! بازم غذا تو دادي به گدا؟ بيا برات بكشم، غذا هنوز هست!
- نه ننه! من سهم خودمو بردم. امروز هم روز خدا بود.
علي اين را گفت و رفت به سوي كتابهايش...
راوی: مادرشهید
#طلبه_شهید_علی_بازیار
#شهدای_فارس
#عملیات مولای متقیان در منطقهی #چزابه
1360/12/01
دشمن در جمع بندی اطلاعات خود به این نتیجه رسیده بود که ایران بزودی در منطقه « شوش » عملیات بزرگی انجام خواهد داد . از این رو استحکامات و تمرکز شدید نیرو را در شوش ایجاد کرد و میادین مین را وسعت داد . همچنین 10 تیپ مستقل به همراه چند تیپ « جیش الشعبی » به دو لشگر تقویت شدهاش در منطقه افزوده و برای پیش دستی در تاریخ 17 /11/ 1360، حمله خود را با شدیدترین آتش توپخانه در چزابه آغاز کرد ، اما با مقاومت سرسختانه نیروهای ایرانی رو به رو شد .
در مقابل نیروهای سپاه پاسداران با انجام عملیات « مولای متقیان (ع) » معروف به #جنگ چزابه در 12/1/ 1360 تلاشهای بیرویه دشمن را عقیم گذاشتند . این عملیات دو هفته به طول انجامید و خسارات قابل توجهی به یگانهای تقویت شده ارتش صدام وارد آمد . تنها ثمر حمله عراق به چزابه این بود که عملیات سراسری و گسترده « فتح المبین » یک ماه و نیم به تعویق بیفتد .
ارتش عراق در عملیات شکست حصر آبادان اعلام کرده بود که 80 تن و در عملیات « طریق القدس » 34 نفر کشته داده است ، ولی در نبرد چزابه شمار تلفات انسانی خود را به 200 نفر اعلام نمود ،که این تفاوت آمار ، شمار تلفات فراوان عراق در چزابه را میرساند ، علی رغم این ادعا ، دشمن دست کم 2000 کشته در این منطقه به جای گذاشت .
Https://eitaa.com/raviyanfarss
انجمن راویان فجر فارس
چند روز قبل از اعزامش به سوریه ،منزل ما بود ،باهم به کازرون رفتیم اما درمسیربرگشت، ماشین خراب شد.کنارماشین ایستاده بود ،رفتارش عجیب بود ومدام ساعتش را نگاه می کرد وانگارازچیزی در عذاب بود.
کنجکاو شده بودم ،طاقت نیاوردم، گفتم : داداش چیزی شده ؟ مشکلی پیش آومده ؟مگه منتظرکسی هستی؟ نگاهی همراه با لبخند به من انداخت و گفت : نه خواهر، اذان گفته شده و زمان نماز اول وقت داره می گذره، بعد یه بطری آب از صندوق عقب ماشین بیرون آورد و شروع کرد به وضو گرفتن، زیراندازش را پهن کرد وهمانجا مشغول خواندن نمازشد.
( نماز اول وقت خیلی برایش مهم بود، اگر می دید موقع نماز ،کسی به کار دیگری مشغول هست ، می گفت چرا اول نماز نمی خوانی وبعد کارت را انجام بدهی؟ همیشه برای کار کردن وقت هست. اول به نماز اول وقت که خدا بهش سفارش کرده برس تا هم خدا ازت راضی باشه ،هم ثواب کاررا برده باشی.)
راوی:خواهر شهید
شهید مدافع حرم محسن جمالی
#شهدای_فارس
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
شهید امام رضایی
بسم رب الشهدا
#سردار_شهید_ابراهیم_باقری_زاده علاقه زیادی به #آقا_علی_بن_موسی_الرضا ع داشت...
آن #لحظه_رهایی در شب عملیات #کربلای۵ ، پشت نونی ها وقتی داشتیم #گردان_امام_رضا ع را جلو می بردیم ، #شهید_ابراهیم_باقری کنار دست من نشسته بود ، مایلرها (کامپرسی ها) نگه داشتند که #رزمنده_ها پیاده بشن وحرکت کنیم به سمت نقطه رهایی ، ابراهیم باقری وقتی پایین آمد یه نگاهی به آسمون کرد ، چند دقیقه ای خیره به آسمون وستاره ها شد.
گفت : #امام_رضا ع این طرفه؟
گفتم : بله امام رضا ع این طرفه!
این قبله است پشت به قبله امام رضا ع است...
برگشت دستاش را گذاشت روی سینه اش ، اشک از چشماش سرازیر شد تو اون لحظه حساس....
گفت: دلم می خواست بیام به پابوست آقا ، مدتیه نشده برسم به خدمت شما ، از همین جا به شما سلام میدم...
#السلام_علیک_یا_علی_بن_موسی_الرضا ع
یه سلامی از ته دل ، من دیگه همچین سلامی را هیج جایی ندیدم...🥺
از ته دل سلامی کرد و قطع به یقین جواب سلام را گرفت که پس از شهادتش پیکرش نه به اشتباه ، نه!! اشتباهی در کار نبود...
پیکرش به تقدیر ، به دستور ، با طلبیدن امام رضاع به #مشهد_الرضا رفت...
وقتی پیکر همه #شهدا را به دیار #کازرون آوردند ، پیکرمطهر ابراهیم بین آن ها نبود!!
کجاست؟!
چی شده؟!
خبر رسید که پیکرشهید در مشهدالرضا است😢
اون موقع ها رسم بر این بود که هر شهیدی را وارد مشهد می کردند قبل از اینکه به #معراج_الشهدا ببرند و به خانواده ها خبر بدهند ، مستقیم پیکر را به حرم امام رضا ع می بردند وطواف می دادند ، بعد به معراج الشهدا می بردند و به خانواده ها خبر می دادند.
ابراهیم از #شلمچه رفت به مشهدالرضا ع ، طلبیدش امام رضا ع✋
ونکته ای که بر روی سنگ مزارش هست اینکه عکس تصویرشون هم الان رو به سوی امام رضا ع است...🤲
#راوی : #سید_رضا_متولی
#شهید_امام_رضایی
#شهدای_کازرون
#شهدای_فارس