eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.5هزار دنبال‌کننده
558 عکس
5 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بگذارید برای پدرم گریه کنم اشک تا هست به چشمان ترم گریه کنم تشنه کشتند عزیزان مرا ، حق بدهید تا که بر آب می افتد نظرم گریه کنم پیش من وقت وضو طشت نیارید ،که من... یاد طشت زر و راس پدرم گریه کنم یاد آن ضرب عمود و عمویم می افتم تا گذارم روی سجاده سرم گریه کنم حرفی از کشته شدن نیست،اسیری سخت است بگذارید به داغ جگرم گریه کنم غم خاکی شدن چادر زینب بس بود به خدا تا به قیامت اگرم گریه کنم خواهرم بسکه کتک خورد زناقه افتاد به زمین خوردن این همسفرم گریه کنم ما و بازارچه برده فروشان ،ای وای تا به بازار می افتد گذرم گریه کنم دست بسته به خدا روی گرفتن سخت است به گرفتاری زنهای حرم گریه کنم وسط هلهله ها مادر اصغر میگفت بگذارید برای پسرم گریه کنم @raziolhossein
نشستم یه گوشه با حال خراب شدم نی که از غم حکایت کنم گلومو گرفته یه بغض غریب میخوام قصه ای رو روایت کنم ابوحمزه میگه که وارد شدم توی خونه ی سیدالساجدین دیدم آسمون چشاش ابریه بازم خیسه سجاده روی زمین تحمل نکردم به حرف اومدم با یه حالی گفتم که جونم فدات چهل ساله که حال و روزت اینه چقد گریه آخه فدای چشات شده زخم پلکات بمیرم برات چقد گریه آخه گل فاطمه شهادت که ارث تبار شماست شهادت که ارث بنی هاشمه مگه حمزه کشته نشد تو احد مگه سجده گاهِ علی خون نشد نیفتاد زهرا مگه پشت در مگه مجتبی تیر بارون نشد رسید اینجا تا حرف دیدم امام هنوزم دلش انگاری کربلاست صدا زد ابوحمزه رحمت به تو شهادت همیشه تو تقدیر ماست ولی میدونی تا که یادم میاد میگم کاش عمرم به فردا نبود شهادت آره ارث ما طایفه ست اسارت ولی ارث ماها نبود نبودی ندیدی که تو کربلا چطور خواهرام میدویدن رو خار فرار کردن از خیمه ها عمه هام بیا و دیگه رو دلم دس نذار @raziolhossein
دیر آمدی اجل، دلم از غصّه آب شد یک کوه غم بروی سر من خراب شد دنیا نساخت با من دلخسته,سوختم قلبم ز خاطرات جوانی کباب شد بیمار بودم و پدرم یاوری نداشت فریادهای العطشش بی‌جواب شد یادم نرفته دامن آتش گرفته را یا دختری که زَهره‌اش از ترس آب شد از روی نیزه یک سر کوچک زمین که خورد فریاد عمّه “وای به حال رباب” شد هر کینه‌ای ز حیدر و خیبر که داشتند با ضربه‌های سنگ به زنها حساب شد در کوچه‌های پر ز یهودی چه سخت بود تحقیر اهل بیت پیمبر ثواب شد خلخال و گوشواره اگر رفت, جای آن زیور, به دور گردن زن ها طناب شد کابوس هر شبم شده بازار شامیان تا آستین پاره به سرها حجاب شد @raziolhossein
عمری به جگر ، داغ پدر داشت ، چه شد؟ جاری ز بصر ، خون جگر داشت ، چه شد؟ این روضه‌ی او نمی‌رود از یادم: "یعقوب دوازده پسر داشت... چه شد!" @raziolhossein
از غم کرببلا گرچه دل، آرام نبود به خدا هیچ کجا سخت تر از شام نبود آن قدر غم به دلم بود زداغ پدرم که دگر جای غم طعنه و دشنام نبود سر مهمان زسر بام نریزند آتش گیرم این قافله از امت اسلام نبود این چهل سال همه سوز دل من این است دختر فاطمه جایش ملاء عام نبود آنقدر کعب نی و سیلی و شلاق زدند جای سالم به خدا در تن ایتام نبود به تماشای اسیران همگی جمع شدند کوچه کوچه که دگر حاجت اعلام نبود همه رفتند سربام ولی کاش دگر آن زن پست یهودی به سر بام نبود آنچنان بی ادبی کرد نگویم که چه شد ولی دیگر به روی نی سر بابام نبود سخت تر از همه در بزم یزیدم بردند درد و غمهای مرا باز سرانجام نبود چوب در دست که بگرفت دل ما خون شد ای خدا کاش به دست دگرش جام نبود @raziolhossein
پادشاه کشور مرثیه و ماتم منم پایتخت سرزمین اشک ها شد دامنم آتش دل را به آب دیده خامش می کنم آب می بینیم ولی آتش بر این دل میزنم از تنم جان در نمی‌آید خلاص از غم شوم بعد عاشورا دگر زندانی پیراهنم دشتی از یاس و اقاقی و شقایق داشتم کربلا انداخت اما آتشی بر خرمنم گر گلی پژمرده شد بربلبلش گریه کنید حال من آن بلبلم که داغدار گلشنم باخبر از داغ ها در بین بستر می شدم تا که بر می خواست ازطف خنده‌های دشمنم سال‌ها از آن چهل منزل گذشت اما هنوز خستگی آن اسارت در نیامد از تنم هیچکس در آن سفر یارم‌نشد جز یک نفر دست می انداخت تنها ریسمان برگردنم خواهرم از من کمک میخواست دستم بسته بود تازیانه می زد او را خصم تا من بشکنم  محمل پرده نشینان حرم بی پرده بود بین ان نامحرمان شد تار روز روشنم از کجای شام گویم از سر بازار یا دست بسته کوچه یوسف فروشی رفتنم شعله ای روی سرم افتاد دستم بسته بود سوختم مانند شمع و در نیامد شیونم گرچه مسمومم ولیکن می کشد این غم مرا همره ناموسها بزم حرامی بردنم باد شیون  می شود گر بگذرد از تربتم یک جهان مرثیه خوابیده میان مدفنم @raziolhossein
من سلاحم گریه و با گریه طوفان می کنم سنگ را حتی به وقت گریه ، گریان می کنم مثل زهرا مادرم ، مثل رقیه خواهرم دودمان ظلم را با اشک ویران می کنم زندگانی مرگ تدریجی است بعد از کربلا کنج غربت درد را با درد درمان می کنم بی اراده ذکر لب عجل وفاتی می شود هر زمان که یاد از شام غریبان می کنم گاه یاد قاسم و گاهی به یاد اکبرم هر زمان که قصد رفتن بر گلستان می کنم حرمله داد مرا بدجور در آورده است تا توانم لعن بر آن نامسلمان می کنم هر کجا که حرف کفن و دفن آید در میان بی اراده یاد از آن جسم عریان می کنم تا صدای قاری قرآن به گوشم می رسد یاد از آن مجلس و آن چوب و دندان می کنم خواهرم آن شب به پیش چشم من دق مرگ شد شرم از آن ماجرای کنج ویران می کنم @raziolhossein
دعا و اشک به قلبِ شکسته مرهم بود پس از حسین؛ همه عمر او مُحرّم بود برای روضه نیازی نداشت او به گریز به پیش چشم تَرَش روضه ها مجسّم بود همین که طفل در آغوش مادری میدید "بساط گریه برای دلش فراهم بود" صحیفه واژه به واژه مرور عاشوراست فرازهای صحیفه مرور ماتم بود اَنَا ابنُ مکّه و زَمزَم؛ صدا صدای کسی ست که در لباسِ اسارت امیرِ عالم بود به وقت خواندن خطبه میان مجلس شام اگرچه خسته، ولی مثل کوه محکم بود اَنَا ابنُ مَن قُتِلَ الصَّبر؛ وقت روضه رسید فدای شاه شهیدی که بی کفن هم بود خودش به خاک نهاده به گریه جسمی را که چند عضو زِ اعضای پِیکَرَش کم بود میان این همه غصّه؛ امان ز ویرانه پس از خرابه دِگَر قدُّ و قامتش خم بود @raziolhossein
من چهل سال غم و غصه مکرر دیدم نرود از نظرم آنچه که آخر دیدم بلبلان از غم گلها همه بیتاب شدند غنچه ها را همه پژمرده و پرپر دیدم کوچه ی تنگ ندیدم چو عمویم امّا تنگی قتلگه و پیکر بی سر دیدم مات و مبهوت نظر کردم و فریاد زدم جای یک زخم هلالی روی پیکر دیدم آنچه من دیده ام ای کاش نبیند چشمی من خودم کاکل او در کف لشکر دیدم از همه سختی گودال همین بس باشد قتل صبر پدر و نیزه و خنجر دیدم بوریا جمع تنش را همه بر عهده گرفت پی انگشت پدر در همه جا گردیدم با عبا جمع نمودم که نریزد عباس پاره های تنِ سقای دلاور دیدم کاش می مردم ازاین غم که نبینم امّا چادر سوخته وپاره ی خواهر دیدم وای از شام که ناموس خدا را بردند خنده و هلهله در مردم کافر دیدم سخت تر از همه بازار یهودی ها بود عمه ها را همه در حالت مضطر دیدم سخن از برده فروشی شد و لرزید رباب به روی نیزه سرشک علی اصغر دیدم @raziolhossein1
سید الباکینم و در عشق غوغا می کنم زنده در شهر مدینه یاد زهرا می کنم من چهل سال است هر لحظه به یاد کربلا از غم هر روضه ای گریه مجزّا می کنم پای هر برگ صحیفه نه ، که روضه نامه ام با سر انگشتی زخون دیده امضا می کنم رازق و الطفل الصغیر و راحم الشیخ الکبیر با مناجات سحر این روضه افشا می کنم آب رنگ خون بگیرد تا که هنگام وضو یادی از زخم لبانِ خشک بابا می کنم می سپارم بر همه تا نشود ام البنین صحبت از ضرب عمود و فرق سقا می کنم تا ببینم بین باغی لاله پرپر می کنند بی مهابا یاد جسم اربا رابا می کنم باسئوالی پر کنایه وقت ذبح گوسفند در دل ِ درد آشنا طرح معما می کنم چون که بابای  مرا لب تشنه ذبحش کرده اند بر سر این قصه با قصاب دعوا می کنم گر ببینم دختری مویش گره افتاده است خیلی آهسته گره از گیسویش وا می کنم وای زان دم که ببینم دختری خورده زمین گریه ها بر غربت اولاد زهرا می کنم غصه بی معجری پلک دو چشمم زخم کرد با عمو عباس خود زین غصه نجوا می کنم تا که دیدم برده آوردند در بازار شهر یاد شام و ماجرای خواهرم را می کنم سرخ موئی گفت دنبال کنیزم، بعد از آن یاد آن مجلس دو چشم خویش دریا میکنم @raziolhossein
من به خون غلتیدن خون خدا را دیده ام کربلا را دیده ام زائر باغ خزان و لاله های چیده ام کربلا را دیده ام ...... گرچه قلبم را شکسته غصه‌های کربلا وای از شام بلا بر سر بازار شد راز دل من بر ملا وای از شام بلا @raziolhossein
ذکر مصیبت می‌کند: الشام الشام تا یاد غربت می‌کند: الشام الشام منزل به منزل درد و داغ و بی کسی را یک جا روایت می‌کند: الشام الشام موی سپید و چهره‌ای در هم شکسته از چه حکایت می‌کند: الشام الشام هر روز با اندوه و آه و بی شکیبی یاد اسارت می‌کند: الشام الشام در این دیار پر بلا هر کس به نوعی عرض ارادت می‌کند: الشام الشام یک شهر چشم خیره، وقت هر عبوری ابراز غیرت می‌کند: الشام الشام هر سنگ با پیشانی مجروح خورشید تجدید بیعت می‌کند: الشام الشام قرآن پرپر روی نیزه غربتت را هر دم تلاوت می‌کند: الشام الشام قلب تو را یک مرد رومی با نگاهش بی صبر و طاقت می‌کند: الشام الشام هر جا که دارد خوف از جان تو، عمّه خود را فدایت می‌کند: الشام الشام جان می‌دهی وقتی به لب‌هایی مقدّس چوبی جسارت می‌کند: الشام الشام کنج تنوری حنجری آتش گرفته ذکر مصیبت می‌کند: الشام الشام @raziolhossein