eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.7هزار دنبال‌کننده
598 عکس
5 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هیچ کس نشناخت دردا! درد پنهان علی چون کبوتر ماند در چاه شب افغان علی چون علی نشناخت خود را در جهان، یک حق‌شناس ماند در آیینه سیمای درخشان علی از علی کی زودتر ای صبح، سر برداشتی؟ یک شب از بالین شب تا صبح پایان علی گرچه ای بغض، آبرویت را علی هرگز نریخت همچو سنگ آویختی دست از گریبان علی چاشنی دارد اگر مرگ و حیات از شور عشق آبرویش مایه دارد از نمکدان علی از دهانی بر دهانی می‌رود چون بوی گل قصهٔ از گوش‌های خَلْق پنهانِ علی در میان آید اگر پای عدالت می‌نهد داغ بر دست برادر، خشم سوزان علی پرچم فتحی درخشان بود در روز نبرد چون درفش صبح صادق، گَرد جولان علی کودک باهوشِ عقل و علم بازیگوش را با هزاران خون دل، پرورده دامان علی در کویر خاک، باغ لاله پوش کربلا هست چشم انداز سبزی از گلستان علی کعبه از شوق لقای او گریبان چاک زد هست یعنی کعبه هم از سینه چاکان علی! نقش آن چاک گریبان، ماند در بیت عتیق تا نشانی باشد از زخم نمایان علی ای غم! از درد علی، بویی نیاوردی به دست عودسان هر چند عمری سوختی جان علی نالهٔ مجروح دارد ساز غم، امشب مگر خورده زخم از ناترازان فرق میزان علی؟ داده بود انگشتری را بر گدای دیگری داد جان را بر شهادت، لطف حیران علی در میان تنگ‌دستی‌ها، شهادت مرده بود گر نبود او را دمادم روزی از خوان علی کی شهادت با علی یک‌دم جدایی داشته‌ست؟ بوده این مسکین تمام عمر، مهمان علی! با شهادت از رگ گردن علی نزدیک‌تر او در این حسرت که بیند روی تابان علی نیست چندان اعتباری گوهر جان را، «فرید»! تا بگویم ای سر و جانم به قربان علی @raziolhossein
کنار من ، صدف دیده پر گهر نکنید به پیش چشم یتیمان ، پدر پدر نکنید توان دیدن اشک یتیم در من نیست نثار خرمن جان علی ، شرر نکنید اگر چه قاتل من کرده سخت بی ‌مهری به چشم خشم ، به مهمان من نظر نکنید اگر چه بال و پرکودکان کوفه شکست شما چو مرغ ، سر خود به زیر پر نکنید از آن خرابه که شب ‌ها گذرگه من بود بدون سفره ی خرما و نان گذر نکنید به پیرمرد جذامی سلام من ببرید ولی ز مرگ من او را شما خبر نکنید @raziolhossein
کوفیان بهر علی امشب عزاداری کنید تا سحر با زینبم از دیده خون جاری کنید بر غریبی علی با کودکان بی پدر در کنار سفره های بی غذا زاری کنید تا که بودم کس نشد از مهر یار من ولی در عزای من یتیمان مرا یاری کنید هر چه بود از من گذشت ای کوفیان بی وفا بعد از من با حسین من وفاداری کنید وای اگر بر خیمه های او ببندید آب را وای اگر با تیغ و نیزه میهمانداری کنید زین همه شیری که آوردید از بهر علی جرعه ای بهر علی اصغر نگهداری کنید یاد ایامی که زینب بود عزیز شهرتان سنگ بر فرقش نریزید آبرو داری کنید دیدن فرق سر خونین من او را بس است تا نبیند او سری بر نیزه ها کاری کنید @raziolhossein
رنگ از رخت پریده و رنگم پریده است در بین بستری و دل من رمیده است بابا چقدر چهره ی زرد تو آشناست چشمت چه قدر غصه ی هجران کشیده است فکر منی پدر که به کوفه چه می کشم ؟ روزی که می رسم و قد من خمیده است دلشوره ی حسین تو را هم گرفته است ؟ چون نوبت فراق تو با او رسیده است وقت غروب همره مادر تو هم بیا وقتی که شمر تا دم مقتل دویده است @raziolhossein
كوفه امشب چه ساكت و سرد است كوفه امشب چقدر پُر درد است كوفه امشب نميرود در خواب كوفه گرچه عجيب نامرد است چشمهایِ يتيمها پُر خون سرِ راهِ امير شبگرد است كاسه‌ها خالی است از شير و چهره از فرطِ گريه‌ها زرد است آه مادر ، غريبه امشب نيست نانِ ما را پدر نياورد است نذر دارم كه خونجگر نشوم من يتيمم يتيم تر نشوم پيرمردی كه می‌رسید اينجا مو سپيدی كه در دلِ شبها رویِ دوشش هميشه زخمی بود ردّی از بارِ كيسه‌ی خُرما در كنار تنور نان می‌پخت خنده‌اش می‌ربود غمها را جایِ بازیِ ما به دامنِ او پهلوان بود بود مَركبِ ما آه مادر بگو كجا رفته؟ آه بابا دلم گرفته بيا چهره‌اش بينِ خانه ديدن داشت حرفهایِ دلش شنيدن داشت گفت زخمی به زخمها نزنید یا نمک رویِ زخم ما نزنید گفت با ما كه طعنه‌ها نزنيد دستِ رد بر من و خدا نزنيد گريه می‌كرد و زيرِ لب ميگفت كه نمك رویِ زخمِ ما نزنيد روزگاری يتيم اگر ديديد خنده بر اشک بی صدا نزنيد پيشِ چشمانِ دختری كوچك سنگها را به نيزه‌ها نزنيد سرِ زنجير را به هر طرف نكشيد عمه‌اش را به ناسزا نزنيد @raziolhossein
کیسه های نان و خرما خواب راحت می کنند دست های پینه دارش استراحت می کنند نخل ها از غربت و بغض گلو راحت شدند مردم از دستِ عدالت های او راحت شدند ای خوارج، بهترین فرصت برای دشمنی ست شمع بیت المال را روشن کنید، او رفتنی ست درد را با گریه های بی صدا آزار داد با لباس نخ نمایش، کوفه را آزار داد مهربانی نگاهش حیف مشگل ساز بود! روی مسکین ها درِ دارالخلافه باز بود دشمنانش درلباسِ دوست بسیارند و او بندگان کیسه های سرخ دینارند و او ساده گی سفره اش خاری به چشم شهر بود مرتضی با زرق و برق زندگی شان قهر بود نیمه شب ها کوچه ها را عطرآگین می کند درعوض، درحقِ او هر خانه نفرین می کند حرص اهل مکر، از بنده نوازیِ علی ست داستان بچه هاشان بی نمازی علی ست گام در راهِ فلانی و فلان برداشتند از اذان ها نام او را مغرضان برداشتند جرم سنگینی ست، بر لب خنده را برجسته کرد چاه ها دیدند مولا خستگی را خسته کرد جُرم سنگینی ست، تیغ ذوالفقاری داشتن زخم ها از بدر و خیبر یادگاری داشتن جُرم سنگینی ست،از غم کوله باری داشتن مثل پیغمبر عبایِ وصله داری داشتن جُرم سنگینی ست، بر تقدیر حق راضی شدن با یتیمان روزهای گرم همبازی شدن جُرم سنگینی ست، جای زر، مقدر خواستن در دو دنیا خیرخواهیِ برادر خواستن جُرم سنگینی ست، در دل عشق زهرا داشتن سال ها در سینه داغ کهنه ای را داشتن هیچ طوفانی حریف عزم سکانش نبود تیغ تیز ابن ملجم قاتل جانش نبود پشت در، آیینه اش را سنگ غافلگیر کرد زخم بازویی، امیرالمومنین را پیرکرد مرگ سی سال است بر او، خنجر از رو می کشد هر چه مولا می کشد، از درد پهلو می کشد @raziolhossein
مرگ خود را اگر این گونه تمنا دارد سالیانی‌ست که در دل غم زهرا دارد روضهٔ فاطمه یک روضهٔ معمولی نیست شرح دوران غريبی‌ست که مولا دارد شرح قومی‌ست که در موعد ياری امام جای لبيک، فقط شايد و اما دارد قصهٔ‌ مردم بیعت‌شکن است این روضه خون اگر گريه کند چشم زمان، جا دارد استخوان در گلوی صبر بماند سی سال؟ آه با چاه خدایا! چه سخن‌ها دارد بعد يک عمر غم خانه‌نشينی، حالا غم بدعهدی دنیا طلبان را دارد این یکی در طلب بردن بیت المال است آن یکی منصب شاهانه تقاضا دارد آن طرف لشکر کفر است به پا خاسته است این طرف فتنهٔ جهل است که غوغا دارد بی‌وفایی کمر کوه وفا را خم کرد داغ‌ها بر جگر از مردم دنیا دارد می‌رود با غم سی سال غریبی اما جگری شعله‌ور از قصهٔ‌ فردا دارد آه کوفه‌ست، ‌همان کوفه ولی این دفعه نیزه‌ای در وسط شهر تماشا دارد @raziolhossein
🔸صلی الله علیک یا فاطمه الزهرا🔸 اسرارِ تو در صفات و اسما مخفی ست مانند خدا، که آشکارا مخفی ست باید که ندانیم کجا مرقد توست وقتی شب قدر، بین شب ها مخفی ست @raziolhossein
ای یادگار مادر مظلومه دخترم دخت بلا کشیده من روح پیکرم اینقدر پیش دیده من دیده تر مکن گریه به روی خونی و فرق پدر مکن اینقدر با دو چشم ترت آتشم مزن با ناله پدر پدرت آتشم مزن لطمه به رخ مزن دگر آه و نوا بس است داغ کبودی رخ زهرا مرا بس است تو پیش از این مصیبت بسیار دیده ای تو ماجرای سینه و مسمار دیده ای فرق شکسته دیده ای و گریه می کنی بر نی سر بریده ببینی چه می کنی قدری به خاطر دل بابا صبور باش فکر سر بریده و خاک تنور باش حالا عزیز کوفه حقیرت نمی کنند عباس تا که هست اسیرت نمی کنند @raziolhossein
فـرق مــرا تــو طــاقـت دیــدن نداشتـی هجده سـر بـریـده ببینـی چـه می کنی اینجـا همه بـه گریه ى تـو گریه می کنند خنده به اشک دیده ببینی چه می کنی خون ریزد از شکاف سرم خون جگر شدى جسمى بخون تپیده ببینى چـه مـی کنى تو یکسره به چشم پدر بوسـه مـی زنـى تـیـرى درون دیـده ببینـى چـه مـی کنـى وقتـى کــه می رسد ز شریعه، حسین را بـا قـامتـى خمیـده ببینـى چـه مـی کنـى طفـلان در بـــه در بـــه بیـــابـــان کـــربـلا چون آهوى رمیـده ببینـى چـه مـی کنى یک ضربـه زد بـه فـرق سـرم راحتـم نمـود تـو قتـل صبـر، دیـده؟، ببینى چه می کنى مـن پیـکرم بـه غیـر سـرم لطمـه ایى ندید جسمی گلـو بریـده ببینی چه می کنی ... @raziolhossein
جبریل در این سمت بستر اشک می ریزد آن سمت بستر هم پیمبر اشک می ریزد زهرا نبود امشب کنار بچه های خود ام البنین پس جای مادر اشک می ریزد داغ پدر خیلی برای دختران سخت است پس بیشتر از هرکه دختر اشک می ریزد ميخواست تا بابا نبیند اشک هایش را پس دخترش در زیر معجر اشک می ریزد اشکی که دخترهاش میریزند جای خود اما حسن یکجور دیگر اشک می ریزد چشم دو عالم اشک ریزان حسین است و... چشم حسین از داغ حیدر اشک می ریزد سقای دشت کربلا مثل حسین امشب در ماتم ساقی کوثر اشک می ریزد قنبر بجای نوکران امشب کنارش هست پس جای ما هم چشم قنبر اشک می ریزد از عرش سیل اشک در عالم سرازیر است بهر علی عالم سراسر اشک می ریزد چشمی که گریان علی و بچه هایش نیست از روی حسرت روز محشر اشک می ریزد @raziolhossein
یا ازلیَّ الظُّهور، یا ابدیَّ الخفا نورُک فوقَ النَّظر، حُسنُکَ فوقَ الثَّنا نور تو بینش‌گداز، حسن تو دانش‌گسل فکر تو اندیشه‌کاه، کُنه تو حیرت‌فزا بر درت اندیشه را شحنۀ غیرت زند لطمۀ حیرت به روی، سیلی جهل از قفا شاهد عرفان توست از همه کس بی‌نیاز گو همه دل‌ها بسوز، گو همه جان‌ها برآ نکتۀ توحید تو آن‌چه پسند آیدت عقل نگیرد فرو، کشف نیابد فرا علم تو آن‌جا که شد پرده‌نشین بُطون نیست مطالب درست، نیست دلایل رسا دانش و بینش به هم، یک به یک آمیخته ابجد عشق تو را هست نخستین هجا سطر بقا را تویی اول و آخر ولی اولِ بی‌ابتدا، آخرِ بی‌انتها خواسته عدلت به نور نظم جهان وجود داده به خورشید و مه ملک صباح و مسا هر گلی از گلشنت یافته رنگی دگر خندۀ گل زعفران، گریۀ خونین حنا پیش بزرگی تو خُرد، بزرگان همه چرخ به راه تو خاک، شاه به کویت گدا ما همه امّیدوار، جود تو امّیدبخش ما همه حاجت‌طلب، لطف تو حاجت‌روا از همه آزاده‌ام تا به توام پای‌بند وز همه بیگانه‌ام تا به توام آشنا دور فکن از دلم وز دل من دور به هرچه نه‌شوق و شعف،هرچه نه‌عشق و ولا صید محبت منم، آرزویم بس همین کز خَم فتراک شوق باز نگردم رها گر ز تو آید غمی بر دل غم‌پرورم موی به مویم کشد زمزمۀ مرحبا در شب تاریک غم کرده به درماندگی خاک‌نشینان جُرم بر کرمت اتّکا آن‌که تو افراختی بر سر اقبال او چتر سعادت کشد سایۀ بال هما داشت سلیمان به خود نام تو نقش نگین ورنه چه بندد پری آصِفِ بِن برخیا ای که به هر جا ظهور کرده به نام دگر هم عربی را اله، هم عجمی را خدا سجده به هر سو برم، قبله تویی غیر نه کعبۀ بطحا یکی‌ست با حرم ایلیا گم‌ره کوی تو را حرف جبین: قَدْ هَلَک سالک راه تو را نقش نگین: قَدْ نَجَی نام مسلمانی‌ام از وَرَقت دور باد تن به حرم معتکف، دل به صنم مبتلا عاجز و درمانده‌ام، بر دل من می‌کند نفس ستم بر ستم، حرص جفا بر جفا بر دل افسرده‌ام حیف که کردم چنین مشعل قدّوسیان کشتۀ باد هوا برمن و برحال من وای کزاین نفس‌شوم می‌رودم ناروا، می‌سزدم ناسزا داعیۀ این و آن از دل من دور کن نیست جز این ملتمس،نیست جز این‌مدَّعا مفتقرم مفتقر، برده به تو افتقار ملتجی‌ام ملتجی، کرده به تو التجا تا مگر از نور تو بدر شوم بر سپهر می‌طلبم از جهان همچو هلال انزوا تشنۀ فیض توام ابر عنایت ببار دجلۀ بغداد کن بادیۀ کربلا از تو کتابی به ماست علم نبوت در او فاتحۀ آن صفی، خاتمه‌اش مصطفی جنبش پرگار صنع شد ز ازل تا ابد زین دو فراهم رسید دایرۀ انبیا نور تو پست و بلند کرده احاطت همه خواه به کوه اُحد، خواه به غار حرا خرمن اصحاب شید چون نشود سوخته برق‌زنان ذوالفقار در کمر مرتضی از نظر ما گذشت وز بصر ما نهفت بس‌که بلندی گرفت کوکبۀ اصطفا خاتمۀ کار من هم به هدایت رسان چون تو خود آموختی فاتحۀ إهدنا بر سر آنم دگر کز سر بیچارگی ناله‌کنان درد دل ختم کنم بر دعا من که و حرف دعا کز ادبم دور باد علمُک فی کلِّ حال مُشتَملٌ حسبُنا @raziolhossein