eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
9.9هزار دنبال‌کننده
759 عکس
7 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
امشب دلم از هرشبی آماده ترشد سوی خدا آمادۀ پرواز باشد من از دل محراب خود معراج دارم بال عروجم با شهادت باز باشد عمری پی احقاق حق کوشیده ام من تاکی زجهل مردمان آتش بگیرم ای تیغ زهرآلوده امشب راحتم کن من دیگر از این زندگانی سیرسیرم یک همنفس پیدا نکردم بین مردم درد خودم را تا سحر با چاه گفتم وقت نیایش با خدا از حال رفتم راز دل خود را به اشک وآه گفتم چیزی بجز خاکستر ی باقی نمانده ازاین دلی کز شعله های درد وغم سوخت خاری به چشم واستخوانی درگلو شد میخ دری که همسرمن رابه در دوخت رخسارۀ زهرای من از ضرب سیلی گه  چون فلک نیلی گهی مهتاب گون شد پهلوی اورا مثل دست او شکستند چشمان من پیمانۀ لبریز خون شد گرچه طبیب عالمی هستم درعالم سرباز کرده زخم من از بی طبیبی یارم زدستم رفت ومن با حسرت وغم کوبیده ام سررا به دیوار غریبی ازبس گره از کار مردم باز کردم دست علی چون سجده گاهش پینه دارد فرقم جراحت یافت اما کس ندانست این زخم را عمری علی درسینه دارد این زخم را گویی که جایی دیده بودم آری از آن درنیمه شب خوناب میرخت وقتی که آهم شعله برهفت آسمان زد اسما به روی زخمهایش آب میرخت شق القمر کردند اینجا ای دریغا باید بگویم رازهای باورم را دستی که زد شمشیر بر فرقم شکافد درکربلا فرق علی اکبرم را ازقول من برگو «وفایی»گرچه نیکوست نقش غم من برهمه دلها بیفتد زیر بغلهای مرا دیگر نگیرید ترسم زحالم دخترم از پا بیفتد @raziolhossein
ای تیغ! نهان کرده ای افسوسم را زخم تو تمام کرده کابوسم را یک عمر ندیدی به علی میخندد آن کس که شکست دستِ ناموسم را @raziolhossein
گاه جنگ است به مرکب همه زین بگذارید آب در دست اگر هست زمین بگذارید وقت تنگ است و حرام است تعلّل کردن صحبت از مزرعه و گلّه و آغل کردن وقت آن است که در سینه نفس تند شود تیغ، آن تیغ که صیقل نخورَد کند شود تا کمین بر در و دروازه نکرده‌ست هنوز تا معاویه نفس تازه نکرده‌ست هنوز نوبتی کوفته بر طبل سحر، برخیزید پایتان خواب نرفته‌ست اگر، برخیزید هر که جا ماند در آماج بلا می‌ماند با کلاهی که پس معرکه جا می‌ماند گفت مولا که چنین است و چنان با آن ایل ایل صد رنگ‌تر از ایل بنی‌اسرائیل این یکی گفت: مطیعیم، ولی دربندیم بگذر از ما که گرفتار زن و فرزندیم خانه بی مرد، پر از خوف حرامی باشد این چراغی‌ست که بر خانه روا می‌باشد ما چه داریم به جز پای فلج؟ می‌ترسیم فصل سرما شده از عُسر و حرج می‌ترسیم رعد و برق است که با عطسۀ ابر آمده است هان علی دست نگه دار که صبر آمده است آن یکی گفت: علیلیم خودت می‌بینی بدتر از ابن‌سَبیلیم خودت می‌بینی ما مگر مثل تو دنیای مرفّه داریم؟! زیر کشت است زمین، عذر موجّه داریم آن یکی گفت: ملولیم کمی حوصله کن گوشمان پر شده از موعظه کم‌تر گله کن خالی از معرفت و مردی و رندی بوده کوفه تا بوده پر از «اَشعثِ کِندی» بوده کوفه شهری که پر از وسوسۀ خنّاس است دست‌پروردۀ سعد بن ابی‌وقّاص است این جماعت همه اشباح رجال‌اند همه گاه پیکار ملول‌اند و ملال‌اند همه می‌رود قصّۀ ما سوی سرانجام آرام دفتر قصّه ورق می‌خورد آرام آرام... :: سهل‌تر ساده‌تر از قافیه‌ای باختی‌اش ننگ بادا به تو ای دهر که نشناختی‌اش چه برایش به جز اندوه و ملال آوردی جان او را به لبش شصت و سه سال آوردی سهمش از خاک فقط کفش پر از پینۀ اوست در عرق‌ریز زمین جامۀ پشمینۀ اوست باغ می‌ساخت و در سایهٔ آن باغ نبود یک نفس قافله‌اش در پی اُتراق نبود درد باید که بفهمیم چه گفته‌ست علی که شبی با شکم سیر نخفته‌ست علی از سر سفرهٔ اسلام چه برداشت امیر نان دندان‌شکنی را که نمی‌خورد فقیر آه، از آن شبِ آخر که علی غمگین بود سفرهٔ دخترش از شیر و نمک رنگین بود شب آخر که فلک، باد، زمین، دریا، ماه می‌شنیدند فقط از علی إنّا لله باد برخاست و از دوش عبایش افتاد مهربان شد در و دیوار، به پایش افتاد مرو از خانه، به فریاد جهان گوش مکن فقط امشب، فقط امشب به اذان گوش مکن شب آخر، شب آخر، شب بی‌خوابی‌ها سینه‌زن در پی او دستهٔ مرغابی‌ها از قدم‌های علی ارض و سما جا می‌ماند قدم از شوق چنان زد که عصا جا می‌ماند با توام ای شب شیون شده بیهوده مکوش او سراپا همه رفتن شده، بیهوده مکوش بی‌شک این لحظه کم از لحظهٔ پیکارش نیست دست و پاگیر مشو، کوه جلودارش نیست زودتر می‌رسد از واقعه حتی مولا تا که بیدار کند قاتل خود را مولا تا به کی ای شب تاریک زمین در خوابی صبح برخاسته، بیدار شو ای اعرابی عرش محراب شد از فُزتُ و ربّ الکعبه کعبه بی‌تاب شد از فُزتُ و ربّ الکعبه آه از مردم بی‌درد، امان از دنیا نعمتِ داشتنت را بستان از دنیا می‌رود قصهٔ ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام @raziolhossein
شب غم آمد و عیدم عزا شد شب قتل علی مرتضا شد بخوانم با نواهای قدیمی یتیمی درد بی درمان یتیمی به گریه می شود آغاز سالم بشینم پا به پای دل بنالم منم آنکه بود حیدر مرادش بچینم هفت سینم را به یادش نوشتم سین اول را پریشان سلام من به مولای غریبان به سین دومش الله اکبر سلونی گفته بی پروا به منبر به سوم سین شده دل مبتلایش سلامت مانده دینم با   ولایش میان سین چهارم  نکته ها هست سعادت در ولای مرتضا هست به پنجم سین او گشتم خدایی سفر کردم به  ایوان طلایی ششم معنای میقات علی شد سحر محو مناجات علی شد  طوافم سین هفتم گشته کامل سر خونین حیدر ایدل ایدل دگر راحت شود مولای غم ها رود با فرق تا دیدار زهرا نمک بر زخم قلب ما گذارد به لب فرت و رب الکعبه دارد شکسته فرق سر تا طاق ابرو ندارد قوتی دیگر به زانو یل خیبر زمین خورده به محراب که ارکان فلک گردیده بی تاب نبود این اولین باری که مولا به صورت بر زمین خورده به دنیا مدینه دیده وقت رفتن یار زمین خورده به صورت شاه کرار @raziolhossein
دو لقمه نان و اشک و بغض خورد از سهم افطارش نمک می‌ریخت بر زخم دلِ از زخم سرشارش گلویش زخم بود از استخوان و خار در چشمش لبش را می‌گَزید از دردهای «حیدر آزارش» تبسم‌های سردش داشت از درد دلش می‌گفت نگاهش روضه بود اما لبش در حالِ انکارش دو چشمش ابر شد وقتی نگاهش را به بالا دوخت تمام آسمان‌ را خیس کرد آیات رگبارش سکوتش را شکست «انا الیه الراجعون»هایش نمی‌دانم چرا بوی سفر می‌داد اذکارش قدومش خسته بود از ماندن و رویای رفتن داشت همان مردی که در دل دردهای مردافکن داشت پدر از کوچه‌‌های ‌نوحه‌ی «بابا بمان» می‌رفت زمین همراهِ جانش آسمان تا آسمان می‌رفت به زخم شانه‌اش فرمود: امشب استراحت کن به وقت هر شبش؛ این بار بی‌انبان نان می‌رفت کلون در دخیلش را گره می‌زد به دامانش و بابا از میان روضه‌ی در؛ روضه‌خوان می‌رفت تمام شهر، خوش بودند در خوابِ زمستانی امیرالمومنین از دستِ سرد کوفیان می‌رفت شهادت داد بر مظلومی‌اش همراه گلدسته مراد «اشهدُ انّ علی» سوی اذان می‌رفت قدوم قبله‌ی سیار، مسجد را مزیّن کرد چراغ روضه‌‌ی خود را به دست خویش روشن کرد به وقت سجده؛ مسجد اتفاقی را خبر می‌داد سجود آخر مولا به ذکرش بال و پر می‌داد به دستی مست، می‌رقصید تیغِ کهنه‌ی کینه چه شمشیری که زهرش بوی خونِ میخ در می‌داد خدای روضه از آوار ارکانُ‌الهدیٰ می‌گفت نمازِ غرق خون «فزتُ و ربّ الکعبه» سر می‌داد تَرک در تارک خورشیدِ نخلستانی کوفه خبر از آیه‌ی مکشوفه‌ی «شق‌القمر» می‌داد شب قدری که قرآن، جای قرآن تیغ بر سر داشت درخت آرزوی دیدن زهرا ثمر می‌داد محاسن را خضاب و دست خود را شست از دنیا به جای «یا علی» هنگام رفتن ‌گفت «یا زهرا» @raziolhossein
خبر رسیده که رکن پیمبر افتاده‌ست ترک نشسته به محراب منبر افتاده است اگر غلط نکنم مرد خیبر افتاده‌ست طبیب حاذق عالم به بستر افتاده‌ست سحر که آه دل ذوالفقار گشت بلند شکست آینه تصویر زد در آن لبخند دو قدر را زده تیغی به یکدگر پیوند مسیر ساقی کوثر به کوثر افتاده‌ست به سائلان برسانید بی‌کریم شدند خرابه‌ها همه محروم از این نسیم شدند یتیم‌های عرب باز هم یتیم شدند که مهربان پدر کوفه دیگر افتاده‌ست قسم به کیسه‌ی نانش همیشه مظلوم است جواب خوبی این مرد، تیغ مسموم است سرِ نماز هم از حق خویش محروم است به جرم عدل، ترازوی داور افتاده‌ست خبر رسیده که بر فرق حیدر کرار رسیده تیغ کجی در ادامه‌ی مسمار مدینه در افق کوفه می‌شود تکرار دوباره پشت در خانه مادر افتاده‌ست خبر رسیده به سر قصه‌ی امیر آمد اجل به دیدنش آمد اگر چه دیر آمد برای زخم سرش کاسه کاسه شیر آمد از این حدیث دلم یاد اصغر افتاده‌ست ابوتراب به بی‌شیریِ رباب گریست به حال کودک او چشم آفتاب گریست عمو نیامد و امّید رفت و آب گریست حسین مانده و کارش به لشکر افتاده‌ست از این طرف پدری رو به لشکر اندازد از آن طرف به جوابش سه‌شعبه می‌تازد برای اینکه پدر را زند پسر را زد و حال اگر بکشد تیر را سر افتاده‌ست @raziolhossein
خونی که کرده ارغوانی بسترم را پوشیده همچون پرده ای زخم سرم را دور و برم خیل یتیمان گریه دارند پژمرده بینم یاس های پرپرم را اشک غم زینب زده آتش به جانم کردم نهان از چشم او، چشم ترم را تازه شود یاد نگاه گرم زهرا هرگاه می بینم نگاه دخترم را پی بر دل خونین من هرگز نبردند دیدند گرچه مردمان زخم سرم را داغی به دل دارم من از شهر مدینه زآن جا که روی خاک دیدم همسرم را آوای عبدی ارجعی می آید ومن گفتم به زیر لب وداع آخرم را پروانه های بی پروبالم بیائید پنهان کنید از چشم ها خاکسترم را با یاد مادر  از جگر آهی بر آرید وقتی کفن کردید درشب پیکرم را گفتم کفن یاد حسینم اوفتادم آزاد کن ای بغض ماتم حنجرم را تا گودی مقتل «وفایی» غم کشاند آهسته آهسته دل غمپروم را @raziolhossein
دخترم با خنده‌ات غم‌های بابا را ببر با نمک افطار کردم.. شیر و خرما را ببر دیگر از رنج زمانه می‌شود راحت علی مژده ی جان دادن یک مرد تنها را ببر تا سحر از خاطرات مادرت با من بگو پیش من تا میتوانی اسم زهرا را ببر وای اگر مرغان این خانه برنجند از علی.. بین راهم آمدند آرام آنها را ببر تیغ قاتل خوب‌تر از نیشخند مردم است آه شمشیر! از دل من درد دنیا را ببر! خون ِاین سر خونِ سی سالِ بدون فاطمه ست پیشکش بر فاطمه خون سر ما را ببر بعد ازین کوفه نمان و بعد ازین کوفه نیا با برادرها ازینجا ارث طه را ببر تو به کوفه بازمیگردی ولی مثل اسیر با خودت امروز روضه های فردا را ببر موقعی که بر سر هرکوچه سنگت میزنند پیش بدمستان کوفه نام سقا را ببر @raziolhossein
ای که سی سال تو با درد مدارا کردی روز و شب آرزوی دیدن زهرا کردی بعد تشییع تن یاس شکسته هر روز مرگ خود را ز خداوند تمنا کردی ماه تنهای پر از زخم، پس از مادرمان کس نفهمید که با چاه چه نجوا کردی تو از آن روز که مسمار به پهلوش گرفت سر خود را به دم تیغ مهیا کردی خنده ی آن زن ملعونه تو را کشت نه تیغ بعد ها راز دل خویش هویدا کردی خنده ی اولی و دومی و قنفذ را بارها در گذر کوچه تماشا کردی سرت از تیغ شکست و دلت از ضرب قلاف فرق سر را شبیه پهلوی زهرا کردی @raziolhossein
شهر کوفه چقدر دلگیر است در هوایت نفس کشیدن آه پیرمرد غریب و مظلومت بست بار سفر ولی ناگاه پینهٔ کفشهای آرامش دلخوشی یتیمها بودند گشته دل تنگ درد و دلهایش دل آرام و بی صدای چاه منبر کوفه گشته گریان و دل محراب مسجدش خون است ظرف شیری که استفاده نشد مانده در دستهای رخت سیاه سجده گاه پدر دگر خالی ست رنگ عمامه اش ولی خونی چشم زینب دو چشمه اشک شد و باز محزون شده نگاه ماه ذوالفقاری که روی دیوار است کمرش خم شده است از غصه قنبر از بغض با خودش دارد نغمهٔ لا اله الا الله @raziolhossein
  عالم و آدم کند، گریه برای علی حیف که در خاک رفت، قد رسای علی نخل بوَد منتظر، چاه بوَد بی‌قرار حیف که خاموش شد، صوت دعای علی گریه کند صبح و شام، اشک فشانَد مدام تا که عدالت زند، بوسه به پای علی زندگی بی‌علی، سخت‌تر از مردن است کاش که ما می‌شدیم، کشته به جای علی دامن محرابِ خون، گشته بر او قتلگاه مسجد کوفه شده، کرب و بلای علی تیغ به دشمن دهد، بذل به قاتل کند گر ببرد کودکی، شیر برای علی مسجدیان! یک طرف، جمله گشایید صف تا که یتیمان نهند، سر به سرای علی پیر فقیری زند، بر سر و بر سینه‌اش طفل یتیمی شده، نوحه‌سرای علی بذل و عنایت ببین، لطف و کرامت ببین قسمت قاتل شده، سهم غذای علی می‌دمد از سنگ‌ها، نالۀ «یا سیدی» می‌چکد از نخل‌ها، اشک عزای علی ثروت هر کس همان، مال و منالش بوَد هستی «میثم» بوَد، مهر و ولای علی @raziolhossein
داریم اگر که ما تعصّب به علی چون بنده شدیم، با تقرّب به علی والله نبود دوزخی در محشر لو اِجتَمَعَ النّاس عَلی حُبِّ علی کرده‌است خدا، روزی ما حُبِّ علی خوش‌بخت دو عالمیم با حُبِّ علی سرتاسر دنیا همه جنّت می‌شد لو اِجتَمَعَ النّاس عَلی حُبِّ علی یک‌شب به دلم گفت خداوند علی من خلق نکرده‌ام همانند علی گفتم که ز جنّت تو زیباتر چیست؟ لبخند زد و نوشت لبخند علی ای مقتدر غریب مهموم! علی از حقّ خودت شدی تو محروم، علی جبریل میان‌دار عزای تو شد و دم داد میان عرش: مظلوم! علی ای کس به ناکسان گرفتار! علی در چشم پر از اشک تو صدخار، علی ای زخم نمک‌خورده‌ی دائم، تازه ای یار همه! امام بی‌یار! علی . . هرچند به درد تو نخوردیم علی نان‌ونمک از دست تو خوردیم، علی گفتی به‌خدای کعبه، آسوده شدم شرمنده که از شرم نمردیم، علی جان، جز به رضای دوست، نفروخت علی جز مشعل بندگی، نیافروخت علی دردا که نبود کوفه قربان‌گاهش با فاطمه بین شعله‌ها، سوخت علی بر بال ملک به آسمان رفت علی با فرق شکسته، خون‌فشان رفت علی جبریل ندا داد که بیچاره شدید افسوس دگر از کفتان رفت علی @raziolhossein