eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
9.9هزار دنبال‌کننده
756 عکس
7 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
مَرا سَری است که اُفتاده زیرِ پای حسن به تَختِ سَلطَنتِ این دل اَست جای حسن هِزار حاتَمِ طائی شود گِدای دَرَش هَرآن کَسی که به دُنیا شَوَد گِدای حسن دو دَست داده خداوند تا که سینه زَنَم یکی برای حُسین و یکی بَرای حسن دو چَشم داده خُداوند تا که گِریه کُنَم شَبی بَرای حُسین و شَبی برای حسن حُسین روضه ی هر روزه ی حَسَن بوده تمامِ زندگی ام نَذرِ روضه های حسن به ساحَتَش هَمه دَم اِحتِرام باید کرد به پای خیزَد وَقتی علی به پای حسن غُروبِ هَفتُمِ ماهِ صَفَر‌ جِگرسوز است نَوای حَضرتِ زَهرا به کربلای حسن به عَرش، مادرِ او را که می کُند خوشحال؟ همانکه گِریه کند در غَمِ عَزای حسن سُروده است چه بِیتی " عَلیِ مَشهوری " که اَجرِ می دَهَدَش عاقبت خُدای حسن "دو آرزو به دِلِ مادرِ جَوانَش ماند کفَن بَرای حُسین و حَرَم برای حسن" @raziolhossein
دیگر رَها ز غُصّه و مِحنت شدم، حسین از خاطراتِ تَلخ، چه راحت شدم، حسین با کَس نگفته ام زِ چهل سالِ پیشِ خود از کوچه ی مدینه، که غارَت شدم، حسین از کوچه ای که مادَرِمان بر زمین نشست از کوچه ای که غَرقِ خِجالت شدم، حسین قَدَّم نمی رسید، که او را کُمک دَهم خیلی در آن میانه اَذیّت شدم، حسین خِیلی عَزیز بودم و، در بینِ طائِفه! مَحکوم به شنیدنِ تُهمت شدم... حسین... دیدی برادرم، جِگرم تِکّه پاره شُد کُشته، میانِ خانه، به غُربت شدم، حسین گُفتی دگر عَطر به مویَت نِمی زَنی گُفتی: "حَسن زِ داغِ تو غارَت شدم"، حسین اَمّا بِدان چو روزِ تو روزی حسین، نیست گِریانِ آن هِزار مُصیبَت شدم، حسین @raziolhossein
می شَوَم دلتَنگ، مانندِ هَوای کوچه ها هر زمان یادی کُنم، از ماجَرای کوچه ها کودکی بودم که با غُربت دلم پِیوند خورد تا شُدم با مادرِ خود آشِنای کوچه ها سال ها هم بُگذَرَد، در گوشِ من پیچیده اَست نَعره های زِشتِ مَردِ بی حَیای کوچه ها بیشتر اَز سیلیِ او بر دِلم آتَش زَنَد بی تَفاوُت بودَنِ هَمسایه های کوچه ها قَدِّ من کوتاه بود و دیدَم آنجا شُد بُلند دَستِ ثانی، آهِ مادَر، وای وایِ کوچه ها مادرم میگُفت: هَرگِز اِی حَسَن چیزی مَگو با عَلیِ غِیرَتی، از ناسِزایِ کوچه ها آسِمان را مِه گرفت و میکِشیدَم در غُروب مادَرَم را سوی خانه، پا به پای کوچه ها @raziolhossein
نِشانِ توست دَر آن، هَر گُلی که بو کردیم جَمالِ توست عَیان، هَر طَرَف که رو کردیم نماز سوی تو یارِ نَدیده خواندیم و دَر این فِراقِ تو با خونِ دل وضو کردیم اگر لیاقتِ دیدارِ تو نداشته ایم ولی وِصالِ تو را دَر دِل آرزو کردیم به رَعیَتیِّ دَرِ خانه ی تو می نازیم که از گِداییِ تو کَسبِ آبِرو کردیم به گوشِ تو که رِسیده هَمیشه با هَر آه شِکایتی که از این بُغضِ دَر گَلو کردیم به عَصرِ جُمعه و دلگیری اَش گرفتیم اُنس به اشکِ هر سَحرِ بی تو نیز خو کردیم برای اینکه قَدَم رَنجه ای کُنی دَر آن دِلِ شکسته ی خود باز شُستِشو کردیم بیا نِشان بِده آن گُمشُده مزار کُجاست نیافتیم، به هَر جا که جُستِجو کردیم @raziolhossein
این جُمعه هَم گذشت، اَمّا بدونِ تو سخت است زندگی، بر ما بدونِ تو شد عادتِ همه، کابوسِ جمعه شب آغازِ تلخیِ... فردا... بدون تو... باشی اگر، بهار خوش رنگ می شود حالا که تیره اَست، دنیا بدون تو حالم شده خَراب، خورشید من بِتاب یَخ کرده ام در این، سرما بدون تو عمرش دراز شد، هجران چو زُلفِ تو هر شب برای ماست، یلدا بدون تو عالم برای ما، گیرَم بهشت شد مثلِ جَهَنَّم است، هرجا بدون تو ای روضه خوان بیا، این روضه ها به ما مَزّه نمی دَهَند، شبها بدون تو بی همسفر، سَفر؟ اَصلاً نِمی شود! کرب و بَلا رَویم؟ تَنها...؟ بدون تو...؟ مرحوم @raziolhossein
من نیمه جان زِ داغِ تو در این سَفَر شدم یک اربعین گذشته و من پیرتَر شدم من آب رفته ام! تو مَرا می شِناسی اَم؟ من زِینبم! ببین شبیه مُحتَصَر شدم آن زینبم که بی تو نَکردَم شَبی سَحَر چون شَمع، آب، بی تو به شام و سَحَر شدم سنگین تَرین مُصیبتَم این بود، بَعدِ تو با قاتِلانِ سَنگ دِلَت هَمسَفَر شدم از کوچه های شام چه گویم بَرای تو؟ آماجِ سَنگ و طَعنه ی هَر رَهگُذَر شدم هَر جا که تازیانه به اَطفال می زَدَند با یادِ مادَرَم، تَنِشان را سِپَر شدم @raziolhossein
چو شمع، آب، ز شب تا سحرشدن کافی ست ز رفت و آمدِ تو بی خبرشدن کافی ست عزیزِ فاطمه تا کِی به هر دری بزنم؟ بیا بیا، که دگر دربِدرشدن کافی ست چقدر گریه کنم تا به من نگاه کنی؟ بس است! این همه دور از نظرشدن کافی ست تو رحم کن به کسی که، فقط تو را دارد! سری بزن به من، این خونجگرشدن کافی ست زِ نانِ شُبهه ببین تَحبِسُ الدُّعا شده ام دعای روز و شبم بی اثرشدن کافی ست خودت به ترکِ گناهان، مرا مدد فرما که غصّه های دلت بیشترشدن کافی ست بیا که مادرت از پشتِ دَر تو را خوانَد قسم به فاطمه این منتظرشدن کافی ست @raziolhossein
باز آتش به دلِ زخمیِ دریا افتاد شعله ای سُرخ روی سینه ی صحرا افتاد ملکوت است عزادارِ عزیزِ حیدر بر زمین بارِ دگر قِبله ی دنیا افتاد چه غریبانه در این غُربتِ خود می میرد چه نفس گیر به خاک این گُلِ زهرا افتاد صورتش خورد به دیوار، صدا زد مادر فاطمه بود کنارش ولی از پا افتاد گاه می گفت؛ حَسن، گاه؛ حُسین، گاه؛ عبّاس یادِ اولادِ علی بود به هرجا افتاد باز هم شُکر، جَوادش به کنارش آمد روی دامانِ پسر صورتِ بابا افتاد کربلا قصّه عَوَض شد، پسری پرپر شد پدری آمد و بر نعشِ پسر تا افتاد... ...گفت: بعد از تو دگر خاک بر این دَهر، علی... ...بعدِ تو بر دلِ من ماتمی عُظمی افتاد @raziolhossein
  شاهِ عرصات، یا قتیل العبرات کشتیِ نجات، یا قتیل العبرات بر گریه ی گریه دارِ من غبطه خورَد امواجِ فرات، یا قتیل العبرات @raziolhossein
. شانه به دَردِ زُلفِ پَریشانِ من نخورد مرهم به دردِ چاکِ گریبانِ من نخورد . از زَهرِ مُعتمد که دو سه جُرعه خورده ام یک قطره هم نماند که از جانِ من نخورد . تاریک بود بس که شِکنجه سرای من راهِ ستاره نیز به زِندانِ من نخورد . شش سال در اسارت اگر عُمرِ من گذشت بر خواهرِ اسیر که چَشمانِ من نخورد . در شُعله ای که چادُرِ این همسرم نَسوخت یا تازیانه بر تَنِ طِفلانِ من نخورد . دَندانِ من زِ لرزه بر این کاسه آب خورد چوبی دِگر به گوشه ی دَندانِ من نخورد . @raziolhossein
. گُواهم هَست چَشمانِ تَرِ من رسیده لحظه های آخَرِ من . اگرچه سوختم در آتشِ زَهر نرفت امّا در آتش هَمسرِ من . @raziolhossein
گرفته نورِ وجودِ تو آسمانها را اِحاطه کرده زمین را و هم زمانها را شُکوه داده ظُهورت به عالمِ هستی وقار داده حُضورِ تو کهکشانها را به بوی عطرِ تنت، یاس مات شد، اُفتاد خراب و مَست نِمودی تو باغبانها را تویی که روح گرفته، صَلات از نَفَسَت عُروج می دهی هردَم نمازخوانها را تو خواستی که توجُّه به قامتت نشود کنارِ خویش نشاندی اگر جوانها را به خُلق و خو و خوش اخلاقیِ تو جَذب شدند کشیده ای پیِ خود خِیلِ کاروانها را میانِ مُشتِ تو سنگی خُداخُدا می گفت نخوانده درس، تو از بَر شدی زبانها را مرا که نیست زَبانی، بیان کنم مَدحَت که گفته حق به کتابش یکایک آنها را علی عِدالتِ مَحض و، تو رَحمتِ مَحضی به این صفات گرفتید، روح و جانها را چه ارتباطِ عجیبی ست در میانِ شما که مات کرده تمامیِ نکته دانها را علی کنارِ تو، یعنی: تو در کنار خدا کشانده اید به دیوانگی روانها را قیامت است به دستانِ دخترت زهرا شفیعه ای که پناه است بی اَمانها را ...همان که خَلق شد از نورِ او همه عالم ...همان که داده خُدا دستِ او کرانها را ...همان که بر حَسَنش سَجده می کند یوسف که وا گذاشته حُسنَش همه دهانها را ...همان که خونِ حُسینش بقای دینِ تو شد که قَبضه کرده به نامَش همه زمانها را ...همان که زینبِ او داده با عَمَل تعلیم شجاعتی که خودش داشت، خطبه خوانها را مرا دوباره به آیینِ خویش دعوت کن بگیر دستِ ضعیفان و ناتوانها را نفس بزن، که مُسلمان شَویم بارِ دگر نگاه کن، که بهاران کنی خَزانها را @raziolhossein