eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.5هزار دنبال‌کننده
567 عکس
5 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دارد بهشت از نور او روی نکو را طوبی گرفته هدیه از او آبرو را بر شانه ی او تکیه کرده مرتضی هم داده قوام این قامت خم وحدهُ را از چه تنش را پنج دفعه غسل دادند او که زلال طُهر بوده است و طهورا آری صداق آیه ی تطهیر، آب است او معتبر کرده است کوثر را، وضو را تسنیم هم هنگام غسلت گریه می‌کرد خون گریه کرده سلسبیل این شستشو را دیگر نیامد بند خون زخم حورا شستند زیر پیرهن رازی مگو را در حائر بازوی او آب ایستاده از دور می باید زیارت کرد او را عرش خدا هم آستین بین دهن داشت او هم فرو خورده است این بغض گلو را ماندیم ما در آب و آتش تا قیامت آتش کشیدند این بهشت آرزو را @raziolhossein
دوست دارم از غمت یا فاطمه تنها بگریم از یتیمان تو پنهان، در دل شب‌ها بگریم دوست دارم بنگرم بر آسمان پر ستاره تا سحر با یاد تو، ای زهرۀ زهرا بگریم دوست دارم در شب سوگ تو ای ماه مدینه در کنار قبر تو آیم، تک و تنها بگریم دوست دارم چون که وارد می‌شوم در خانۀ تو سر به دیوارش نهم، از محنت دنیا بگریم دوست دارم سر فرود آرم منِ بی‌کس به چاهی برکشم فریاد غربت، های‌های آنجا بگریم دوست دارم زینب من اشک چشمانم نبیند گه به نخلستان و گاهی در دل صحرا بگریم دوست دارم چون که افتد بر یتیمانت نگاهم از غم امروزشان، وز غصّۀ فردا بگریم.. @raziolhossein
آن بیتِ نکو سرشت را سوزاندند آن خانه ی نورخِشت را سوزاندند یک عده جهنمیِ آتش در دست آن روز درِ بهشت را سوزاندند @raziolhossein
ای محرم غم های من، ای نو گل رعنای من زهرای من زهرای من، زهرای من زهرای من خیز و ببین غو غا شده، دیگر علی تنها شده من ماندم و غم های من، زهرای من زهرای من پیراهن از خون ترت، مانده به نزد دخترت آن دختر تنهای من، زهرای من زهرای من با مرگ تو ای همسرم، بشکسته رکن دیگرم شد کوی تو ماوای من، زهرای من زهرای من زینب به یاد مادر است، چشمش به مسمار در است بگرفته او دامان من، زهرای من زهرای من مضطر شدم مضطر شدم، مرغ شکسته پر شدم ای هم نوای نای من، زهرای من زهرای من گاهی حسینت نیمه شب، از من کند مادر طلب ای هم دم غم های من، زهرای من زهرای من از خون پهلویت اثر، مانده بر آن دیوار و در بین چشم خون آلای من، زهرای من زهرای من @raziolhossein
سکوت و اشک و احیا و  علی بود کبودی ها  و   غم ها  و  علی بود به روی دوش یک تابوت ، اما شب تشییعِ  زهرا  و  علی بود @raziolhossein
من که از سایۀ اندوه، حذر می‌کردم رنگ غم داشت به هرجا كه نظر مى‌كردم شوق دیدار پدر بود، پس از هجرت او آرزویى كه من سوخته‌پر مى‌كردم «چون صدف، قطرۀ اشكى كه به من مى‌دادند مى‌زدم بر لب خود مُهر و، گهر مى‌كردم» شعلۀ آهی اگر از دل من سر می‌زد، روز را شام غریبانِ دگر می‌کردم خسته‌دل بودم و با صوت دل‌انگیز بلال زنده در خاطر خود یاد پدر مى‌كردم تا شنیدم ز پدر مژدۀ‌‌ رفتن، خود را از همان روز مهیاى سفر مى‌كردم من و اندیشه ز طوفان حوادث؟ هیهات! پیش امواج بلا سینه، سپر می‌کردم من و این پهلوى آزرده، خدا می‌داند، شب خود را به چه تقدیر، سحر مى‌كردم محرم سرّ جهان بود على، اما من فضه را باید از این راز خبر مى‌كردم یادم از خاطرۀ غصب فدک مى‌آمد گاه‌گاهى كه از آن كوچه گذر مى‌كردم @raziolhossein
اَجر و پاداشِ رِسالَت، شُعلِهء آذَر نَبُود  اِين هَمه آزار، حَقِ دُختِ پِيغَمبَر نَبُود چِهرِهء اِنسيِه الحُورا و ضَربِ دَستِ دِيو فاطِمِه آخَر مَگَر مَحبُوبهء داوَر نَبُود فاطِمِه نَقشِ زَمِين گردِيد و مُولا گُفت آه حِيف، حِيف، آنجا جَنابِ حَمزِه و جَعفَر نَبُود از فِشارِ دَر هَمِه اَعضایِ او دَرهَم شِكُست فِضّه را می‌خواند و بالایِ سَرَش مادَر نَبُود دَستِ او بِشكست اَمّا دَستِ مُولا را گُشُود غِيرِ او كَس را تَوانِ يارِی حِيدَر نَبُود فاطِمِه تَنهایِ تَنها دَر پَسِ دَر اوُفتاد هِيچ كَس جُز فِضّه آن مَظلُومِه را ياوَر نَبُود دَر مِيانِ آن هَمِه دُشمَن كه زَهرا را زَدَند سَنگ دِل تَر هِيچ كَس از قُنفُذِ كَافَر نَبُود قاتِلِ بيدادگر با پا صَدَف را می‌شِکَست دَر ميانِ آن صَدَف آخَر مَگر گُوهَر نبود بَر تَسَلای دِلِ صاحِب عَزا گُل می‌بَرَند گُوييا اِينجا زِ هِيزُم دَستِه گُل بِهتَر نَبُود ميثم اِين مِصراع را تَرسَيم كُن بَر بِيتِ وَحی تازِيانِه اِحتِرامِ سُورِهء كُوثَر نَبُود @raziolhossein
بمیرم! که گوشه‌ی اتاق تو شمعی روشنه به اشتیاق تو من صبورم ولی خُب خودت بگو "کَیفَ اَصبِرُ علی فِراق" تو؟ @raziolhossein
زندگی با من مظلوم مدارا نکند مرگ هم عقده‌ای از مشکل من وا نکند ای امید دل من تا که تو رفتی ز برم دل ماتم‌ زده‌ام جز تو تمنّا نکند کارم از گریه گذشته‌ست، غمم نیز ز حد دل غمگین مرا نیز تسلّی نکند غمگسار دل من بعد تو جز زینب نیست غیر از او اشک مرا پاک ز سیما نکند شمع‌سان سوزم و زینب شده پروانۀ من آخر از سوختن، این غمزده پروا نکند این در سوخته را کز تو نشان‌ها دارد چه کنم تا که حسین تو تماشا نکند مخفیانه دل شب سوی مزارت آیم که کسی قبر تو را فاطمه! پیدا نکند «رستگار» آرزوی طوف حریمت دارد در ره کعبه جز این قبله تماشا نکند @raziolhossein
چه کنم؟ آتشی افتاده به جانم، چه کنم؟ آتش از آب دو چشمم ننشانم، چه کنم؟ با حضور تو، به من خانه‌نشینی سهل است گر نمانی تو و،‌ من بی‌تو بمانم، چه کنم؟ تو در این شهر فقط در به رخم باز کنی ای همیشه نگرانم، نگرانم، چه کنم؟ زرِهم پشت ندارد،‌ به تو پشتم گرم است بی سپر بعد تو، با خصم گرانم، چه کنم؟ گوشه خانه، من و چار جگر گوشه تو غم ز شش سمت، گرفته به میانم، چه کنم؟ زود ای عمر علی می‌روی از دست علی بی‌تو بر ماندن خود نیست گمانم، چه کنم؟ @raziolhossein
گلاب اشک سر خاکت میارم پس از تو ابرم و دائم می بارم جوون زیر خاکم ای که بی تو به زنده موندنم شوقی ندارم با سیلی چشماتو از من گرفتند حسودا انتقام از زن گرفتند جلو چشمام قلافای چهل مرد زدند و قتلتو گردن گرفتند کجایی خونمونو غم گرفته درِ خونه برات ماتم گرفته حسین و زینب و آروم کردم حسن جانت ولی باز دم گرفته عزادارم ولی تنها و بی یار منم و این سه چارتا طفل غمخوار تو رفتی و نگفتی من می مونم پس از تو با غم مسمار و دیوار صدات مونده توی خونه هنوزم پس از این من به جای تو می سوزم تو رفتی و حالا غرق خجالت نگامو به در و دیوار می دوزم @raziolhossein
دیروز بود انگار عشقت در گلم رفت‌ گفتی علی!غم‌های عالم از دلم رفت.. دیروز بود انگار با تو پا گرفتم خندیدی و آرام دستت را گرفتم دیروز بود انگار شب را کور کردیم یک خانه کوچک به زحمت جور کردیم دیروز بود انگار رونق داشت باغم با بودن تو غم نمیامد سراغم دیروز بود انگار گل با شمع بودیم شب‌ها سر یک سفره باهم جمع بودیم دیروز بود انگار دنیا کام من بود در شهر عنوانم علی صف شکن بود دیروز بود انگار دادم این خبر را گفتم که زهرا هست بفروشم سپر را دیروز بود انگار فکرم ماندنت بود زیباترین اوقات من نان پختنت بود دیروز بود انگار با شور جوانی می ایستادی تا نماز شب بخوانی امروز اما غم گرفته خانه ام‌ را سر درد اذیت میکند ریحانه ام را امروز اما هر نمازش بی قنوت است هرچیز میگویم جواب او سکوت است امروز اما راه من بن بست خورده بانوی من سیلی ز مردی پست خورده امروز اما بخت حیدر واژگون است هرجای بستر را که میبینیم خون است امروز اما سوخت مغز استخوانم با من وصیت کرد بانوی جوانم امروز اما غم دلم را زیرو رو کرد از حال زهرایم مغیره پرس و جو کرد امروز اما کوثر من در مدینه زخم عمیق میخ در دارد به سینه امروز اما خاک شسته جامه ام را گم کرده ام در کوچه ها عمامه ام را.. امروز اما سر به زیر شهر هستم دنیا بدان من با تو دیگر قهر هستم امروز اما داغ زد بر روی داغم فرمود وای از کشته ی خاک عراقم.. گفتم حسین دیدم دو چشمان ترش را فرمود میبرند لب تشنه سرش را @raziolhossein