eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
9.9هزار دنبال‌کننده
746 عکس
7 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دری که بوسه گه انبیای عظمی شد چگونه بود که با ضربه ی لگد وا شد بجای دسته گل جای احترام و سلام شرار، قسمت آن خانه ی معلی شد مقابل نفس بانوی عفیف علی صدای عربده یک غریبه پیدا شد آهای سینه زنان فاطمه زمین افتاد کمک دهید که در بین کوچه دعوا شد امان ز میخ که کج رفت سمت پهلو رفت امان ز در که شکست و بلای زهرا شد قلاف تیغ یکی و دوتا نه،خیلی بود چگونه اینهمه ضربه به دست او جا شد؟! اگرچه پشت در خانه رفته بود از حال به احترام نگاه علی ز جا پا شد @raziolhossein
اجر و پاداش رسالت، شعله‌ی آذر نبود این همه آزار، حق دخت پیغمبر نبود چهره‌ی انسیة الحورا و ضرب دست دیو فاطمه آخر مگر محبوبه‌ی داور نبود؟ فاطمه نقش زمین گردید و مولا گفت: آه! حیف! حیف! آنجا جناب حمزه و جعفر نبود از فشار در همه اعضای او درهم شکست فضه را می‌خواند و بالای سرش مادر نبود دست او بشکست اما دست مولا را گشود غیر او کس را توانِ یاریِ حیدر نبود فاطمه تنهای تنها در پس در اوفتاد هیچ‌کس جز فضه آن مظلومه را یاور نبود در میان آن همه دشمن که زهرا را زدند سنگ‌دل‌تر هیچ‌کس از قنفذ کافر نبود قاتل بیدادگر با پا صدف را می‌شکست در میان آن صدف، آخر مگر گوهر نبود بر تسلای دل صاحب‌عزا گُل می‌برند گوییا اینجا ز هیزم دسته گل بهتر نبود! «میثم!» این مصراع را ترسیم کن بر بیت وحی تازیانه احترام سوره ی کوثر نبود @raziolhossein
غنچه پرپر گشته بود و گل جدا افتاده بود پشت در جان علی مرتضی افتاده بود دست مولا بسته و بیت ولایت سوخته آیه‌ای از سورۀ کوثر جدا افتاده بود گوش ناموس خدا شد پاره همچون برگ گل گوشواره من نمی‌دانم کجا افتاده بود دست قنفذ رفت بالا بازوی زهرا شکست پای دشمن باز شد زهرا ز پا افتاده بود مجتبی در آن میانه رنگ خود را باخته لرزه بر جان شهید کربلا افتاده بود فاتح خیبر برای حفظ قرآن در سکوت کل قرآن در میان کوچه‌ها افتاده بود کاش ای آتش بسوزی در شرار قهر حق هرم تو بر صورت زهرا چرا افتاده بود مادر مظلومه می‌پیچید پشت در به خود دختر معصومه زیر دست و پا افتاده بود غیر زهرا غیر محسن غیر آتش غیر در کس نمی‌داند که پشت در چه‌ها افتاده بود فاطمه نقش زمین گردید میثم آه آه فاطمه نه بلکه ختم‌الانبیا افتاده بود @raziolhossein
چه کسی دیده که خورشید زمین گیر شود چشمه زندگی از زندگیش سیر شود یک نفس آید و صد درد به همراه آید گاه از روزنه‌ای سیل سرازیر شود آه طفلان همه آن است اجل زود رسد آه مادر همه آن است اجل دیر شود یک نفر آه کشد چند نفر گریه کنند آینه چون شکند آینه تکثیر شود ریسمان دید به دست علی از پا افتاد گاهی از واقعه ای تلخ جوان پیر شود بین دیوار و در از درد به خود می پیچید گر که پهلو شکند درد فراگیر شود آتش از چار طرف حلقه به دورش می زد وای اسیری که در این شعله به زنجیر شود میخی ای وای به در بود ولی کاش نبود تا که با هر نفس فاطمه درگیر شود هر چه کرد از وسط شعله نشد برخیزد شعله می خواست که پروانه زمین گیر شود یا علی گفت و به پا خاست و در کوچه دوید زخم‌هایش نتوانست عنان گیر شود دست انداخت که جان دو جهان را نبرند یک غلاف آمد و نگذاشت جهان گیر شود @raziolhossein
ابرها بر سقفِ ما بارانِ نم‌نم ریختند در میانِ آشیانم یک جهان غم ریختند خانه‌ام را سیل دارد می‌برد کاری بکن در نگاهِ بچه‌هایم آب زمزم ریختند یک بغل واکردی و گفتند مادر خوب شد چار طفلم بینِ آغوشِ تو باهم ریختند تو خودت دارالشفایی پس شفایت را طلب در نفسهایت عزیزم  اسم اعظم ریختند هم نمی‌آید چرا زخمت ، چرا بهتر نشد فضه و اسماء و زینب هرچه مرحم ریختند چند روزی هست دارد بچه‌ام جان می‌دهد چه شده؟ انگار در کامِ حسن سم ریختند مادرم را در بقیع گفتی چه شد با کودکت کاش می‌گفتی سرت یکباره باهم ریختند فاطمه بنت‌اسد  حالِ عروست را ببین بر سرِ شیرخدا چند ابن‌ملجم  ریختند در به رویت فاطمه اُفتاد و از آن رد شدند بارِ شیشه داشتی با ضرب محکم ریختند از تو چادرخاکی و از من محاسن روی خاک تو زمین خوردی  سرِ من خاکِ عالم ریختند ریسمان بر گردنم بود و تو هم در شعله‌ها تازه وارد‌ها  سرِ طفلانِ ما هم ریختند . . دادم از حالا برای زینبِ بی مَحرم است آه می‌بیند که در گودال یکدم ریختند نیزه‌ها با تیغ‌ها بسیار بسیار آمدند آب را در پیش آن لب تشنه کم‌کم ریختند @raziolhossein
کوچه از درد و داغ پر شده بود، بوی یاس کبود می آمد همه جا های‌و‌هوی آتش بود، همه جای بوی دود می آمد هرچه غم بود پیش از آن کم بود، ضرب سیلی چقدر محکم بود میخ در داشت داغ‌تر می شد، داشت غم به وجود می آمد.. آهِ زهرا چنین بلند شود، و علی در نیام بند شود!؟ دو دم تیز ذوالفقار اگر، دست‌بسته نبود، می آمد! باغ گل داشت تک به تک می‌سوخت، شاخه به شاخه ی فدک می‌سوخت آه وقتی که می کشید از غم، همه جا بوی عود می آمد.. با تن زار خسته ای می خواند، چه نماز شکسته ای می خواند! اشک در افت و خیز غم هایش، با قیام و قعود می آمد آه، از درد گاه خم می شد، آه، از درد گاه می افتاد به تن ناتوان او چقدَر، این رکوع و سجود می آمد عشق اسباب خویش را دارد، گریه آداب خویش را دارد ذکر زهرا به آسمان می رفت، اشک آنجا فرود می آمد @raziolhossein
کسی که درد سوزانده دلش را غریبه ریخت برهم منزلش را بیا ای دل برای گریه امشب بخوانیم‌ اعتراف قاتلش را معاویه نبودی چه خبر بود! سر بیعت حکومت در خطر بود! ازین سو کوه هیزم جمع میشد ازان سو فاطمه در پشت در بود.. اراذل این شرایط را که دیدند به سمت خانه ی حیدر دویدند نصیحت کردن زهرا به هم خورد میان صحبتش هو میکشیدند! نفس میزد صدایش را شنیدم علی را در احد یکباره دیدم هزاران کینه در دل داشتم من زدم با پا به در! نعره کشیدم غرور چشم حیدر را شکستم چنان محکم زدم در را شکستم در خانه‌ ز لولا تا جدا شد زدم‌ پهلوی کوثر را شکستم در افتادو زمین افتاد زهرا علی میزد فقط فریاد زهرا همینکه ناله زد فضه خذینی همه گفتند که جان‌ داد زهرا یکی آتش به کل باغ میزد یکی بر قلب زینب داغ میزد میان آن شلوغی ها مغیره به دست فاطمه شلاق میزد... کشیدم هر طرف شیرخدارا زدم درآن میانه بچه هارا تن زهرا به زیر دست و پا بود علی انداخت بررویش عبا را @raziolhossein
تا شعله دست بر پَرِ خَیر‌ُ النِّسا گذاشت ما را میان غصه‌ی بی انتها گذاشت باران کجاست؟! شمعِ نبی ذرّه‌ذرّه سوخت... آتش چه حسرتی به دلِ ابرها گذاشت دیوار و در مجال تقلّا نمی دهند باید برای بال‌شکسته فضا گذاشت در هیچ مَسلَکی زدنِ زن روا نبود لعنت بر آن‌که بدعت خود را بنا گذاشت یک بی‌حیا که حُرمتِ چادر نمی شناخت روی حجاب عصمت حق ، ردِّ پا گذاشت آئینه را فشار لگد ، تکّه تکّه کرد... آنقَدر خُرده‌شیشه دمِ خانه جا گذاشت! مسمارِ خسته فاطمه را تکیه‌گاه دید سَر را به روی مخزن سِرِّ خدا گذاشت وقتی که گفت : فضّه خذینی!...، عـلـی نشست مشکل زنانه بود...، که حیدر رها گذاشت بندِ طناب دست علی را رها نکرد سلمان به روی پیکر زهرا ، عبا گذاشت @raziolhossein
هم فلاني با لگد كوبيدنش در را شكست هم پليد بي حيا پشت پيمبر را شكست بشكند پايش خدا لعنت كند آن پست را ضربه اي كه زد به در پهلوي مادر را شكست بايد از اينجا به بعد روضه را رد شد كمي ديدن صديقه آنجا بغض حيدر را شكست يك تنه پاي امامش ايستاده فاطمه حيدرانه قدرت آن قوم كافر را شكست قنفذ آمد با مغيره تازيانه با قلاف دست اين دو يك به يك آيات كوثر را شكست باز هم حيدر به داد مردم عالم رسيد صحبت از نفرين زهرا پاي منبر را شكست داشت بر مي گشت از مسجد غريبانه علي بسكه سنگين است اين غم عاشقي سر را شكست... @raziolhossein
اَجر و پاداشِ رِسالَت، شُعلِهء آذَر نَبُود  اِين هَمه آزار، حَقِ دُختِ پِيغَمبَر نَبُود چِهرِهء اِنسيِه الحُورا و ضَربِ دَستِ دِيو فاطِمِه آخَر مَگَر مَحبُوبهء داوَر نَبُود فاطِمِه نَقشِ زَمِين گردِيد و مُولا گُفت آه حِيف، حِيف، آنجا جَنابِ حَمزِه و جَعفَر نَبُود از فِشارِ دَر هَمِه اَعضایِ او دَرهَم شِكُست فِضّه را می‌خواند و بالایِ سَرَش مادَر نَبُود دَستِ او بِشكست اَمّا دَستِ مُولا را گُشُود غِيرِ او كَس را تَوانِ يارِی حِيدَر نَبُود فاطِمِه تَنهایِ تَنها دَر پَسِ دَر اوُفتاد هِيچ كَس جُز فِضّه آن مَظلُومِه را ياوَر نَبُود دَر مِيانِ آن هَمِه دُشمَن كه زَهرا را زَدَند سَنگ دِل تَر هِيچ كَس از قُنفُذِ كَافَر نَبُود قاتِلِ بيدادگر با پا صَدَف را می‌شِکَست دَر ميانِ آن صَدَف آخَر مَگر گُوهَر نبود بَر تَسَلای دِلِ صاحِب عَزا گُل می‌بَرَند گُوييا اِينجا زِ هِيزُم دَستِه گُل بِهتَر نَبُود ميثم اِين مِصراع را تَرسَيم كُن بَر بِيتِ وَحی تازِيانِه اِحتِرامِ سُورِهء كُوثَر نَبُود @raziolhossein
ستمگران همه از خشم، شعله‌ور بودند به خون چلچله از تیغ تشنه‌تر بودند... همان گروه که با دعوی مسلمانی اسیر پنجۀ تزویر و زور و زر بودند، همان گروه که از فیض صحبت معصوم به زعم خود، همه اصحاب معتبر بودند اگر نبود طلوع ستارۀ اسلام هنوز در طلب کفر، ره‌سپر بودند اگر نبود فروغ هدایت نبوی، هنوز دشمن خون‌ریز یکدگر بودند بهار وحی که چشم از جهان فرو می‌بست، معاشران گل، از غصه خون‌جگر بودند هنوز روی زمین بود چلچراغ امید، که این گروه در اندیشۀ دگر بودند در سقیفه گشودند و چشم دل بستند، تمام مدعیانی که فتنه‌گر بودند چه زود خاطره‌های غدیر رفت از یاد چه زود در پی ایجاد شور و شر بودند برای بستن دست برادر خورشید، سپیده‌دم دَم دروازۀ سحر بودند خدا گواست که در کوچۀ بنی‌هاشم ز قدر و حرمت آن خانه، باخبر بودند ولی دریغ که آن دست‌های نامحرم، برای چیدن گل، همدم تبر بودند بَدا به حال کسانی که روز غارت باغ سکوت کرده و تنها نظاره‌گر بودند کسی نگفت که نوغنچه‌های یاس کبود درختِ طیبۀ وحی را ثمر بودند کسی نگفت که این آیه‌های نورانی، برای شوکت اسلام، بال و پر بودند... شکست شاخۀ طوبی در آستانۀ در، و خلق، شاهد الماس‌های تر بودند به جز حمایت از باغبان چه می‌کردند؟ سه‌چار غنچه و یک گل، که پشت در بودند... @raziolhossein
هزار بار شکستند رکن مولا را یکی نگفت چرا می‌زنید زهرا را همین که فاطمه‌اش بر روی زمین افتاد سیاه دید علی روی آسمان‌ها را کسی که شیعه بود مادرش بود زهرا خدا گواست که کشتند مادر ما را فراق فاطمه بر کشتن علی بس بود روا نبود ببندند دست مولا را هزار مرتبه نفرین بر آن ستم‌گستر که کشت حامی تنها امام تنها را برای مادر سادات گریه منع شده که بهر گریه گرفته‌است راه صحرا را علی چگونه ببیند بر آن رخ نیلی شرار تابش خورشید و سوز گرما را کنار سایۀ نخلی در آفتاب گریست شب از عناد بریدند نخل خرما را رواست عالمیان جان دهند از این غصه که جای پنجۀ دیو است روی حورا را قسم به سورۀ یاسین و هل‌اتی میثم که پیش چشم علی می‌زدند طاها را @raziolhossein