eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.3هزار دنبال‌کننده
537 عکس
4 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند لحظه‌ها با تو چه زیباست اگر بگذارند فکر یک‌لحظه بدون تو شدن کابوس است با تو هر ثانیه رؤیاست اگر بگذارند مثل قدش، قدمش، لحن پیمبروارش روی فرزند تو زیباست اگر بگذارند غنچه آخر چقدر آب مگر می‌خواهد؟ عمر طفل تو به دنیاست اگر بگذارند ساقی‌ات رفته و ای کاش که او برگردد مشک او حامل دریاست اگر بگذارند آب مالِ خودشان چشم همه دلواپس خیمه‌ها تشنهٔ سقاست اگر بگذارند قامتش اوج قیام است، قیامت کرده‌ست قد سقای تو رعناست اگر بگذارند سنگ‌ها در سخنت هم‌نفس هلهله‌ها لحن قرآن تو گیراست اگر بگذارند تشنه‌ای، آه... وَ دارد لب تو می‌سوزد آب مهریهٔ زهراست اگر بگذارند بر دل مضطرب و منتظر خواهر تو یک نگاه تو تسلاست اگر بگذارند آمد از سمت حرم گریه‌کنان عبدالله مجتبای تو همین‌جاست اگر بگذارند رفتی و دختر تو زمزمه دارد که کفن کهنه پیراهن باباست اگر بگذارند @raziolhossein
امشب نگاه کن‌ به دو چشمم  زیادتر چون‌پرسه میزند به دلم غم زیادتر دستی بکش بروی سرم سایه سرم زینب فدات.گریه نکن در برابرم امشب سراغ بقچه معجر گرفته ای چون کودکی بهانه مادر گرفته ای پروانه ام ولی تو مرا شمع میکنی از روی خاک خار چرا جمع میکنی؟ دیگر مرا به صبر تو دعوت نکن حسین سوگند بر رقیه وصیت نکن حسین تو میروی و کار حرم سخت میشود حفظ حجاب روی سرم سخت میشود فردا بدون تو چه کنم با سوارها.. یک زینب است و لشگری از نیزه دارها @raziolhossein
هر تشنه به جای آب سیلی میخورد با روی ز خون خضاب سیلی میخورد هر طفل یتیم کز بنی هاشم بود از آل بنی شراب سیلی میخورد از آنکه به کودکی علی نانش داد ناموس ابوتراب سیلی میخورد دلبند علی تا که ز درگاه خدا شیخی ببرد ثواب سیلی میخورد اسلام بنی امیه جاری شد و ، زن با داشتن حجاب سیلی میخورد قرآن به فراز نیزه قرآن میخواند هر سوره ی آن کتاب سیلی میخورد خاکم بر سر که اصغر از نی میدید از قاتل او رباب سیلی میخورد @raziolhossein
سواره رفتی و من همرهت پیاده دویدم چگونه دل ببرم از تو ای تمام امیدم؟ نفس به‌سینه فروماند و سوخت‌حنجرخشکم ز پشت سر به تو کردم نگاه و آه کشیدم همین که پیرهن کهنه را ز من طلبیدی هزار مرتبه مرگ خود از خدا طلبیدم هنوز اشک وداعم به دیده بود که ناگه صدای نالۀ "هل من معین" به گوش شنیدم به‌حیرتم که نهم رو به‌خیمه یا که به میدان؟ فقط ستادم و با گریه پشت دست گزیدم به جان مادرم ای یادگار مادر زینب! تو جان به دست گرفتی،من از تو دل نبریدم ستاده‌ام سر راه و دلم قرار ندارد بیا دوباره نگاهت کنم حسین شهیدم! اگر چه بی تو گریبان صبر، پاره نکردم هزار مرتبه دل را به جای جامه دریدم مگر نه «میثم» آلوده ام، خدا! نظری کن به مهرِ آل، به روی سیاه و موی سپیدم @raziolhossein
اگر دشمن‌زند بعدازتو‌سیلی، دخترت را هم عجب نبوَد زدند این قوم، بابا! مادرت را هم گرفتی پیرهن از عمّه، پوشیدیّ و دانستم که غارت می‌کند دشمن، لباس پیکرت را هم اگر چه خوب می‌دانست، دیگر برنمی گردی چسان‌آرام‌کردی وقت‌رفتن،خواهرت را هم؟ همه وقت وداع از مهر، روی یک دگر بوسند نمی‌دانم چرا بوسید، عمّه حنجرت را هم نگردد زین‌مصیبت خشک،چشم‌اشک بار من که دادی با لب‌تشنه ز کف، آب آورت را هم من از دستان خون آلوده ات دانستم، ای بابا! که‌کشتند ازعداوت،شیرخوارمضطرت را هم توپشت‌خیمه‌پنهان کردی آن‌قنداقۀ‌خونین ولی دشمن زند برنیزه، رأس‌اصغرت را هم تواز رخسارمن‌خواندی‌اسارت‌را و خوشحالم از این‌مطلب که‌خواندم من‌نگاه‌آخرت را هم تو که با دختر مسلم، محبّت آن چنان کردی بیا بنشین و بنشان در برِ خود، دخترت را هم به‌جان‌مادرت زهرا! که‌خیلی دوستش داری مبَر از یاد در روز قیامت، نوکرت را هم @raziolhossein
من از آتش‌زدن بال و پرت می‌ترسم شب به پایان برسد از سحرت می‌ترسم این جماعت همه در فکر عذابت هستند آه از آتش روی جگرت می‌ترسم غم چشمان تو با قبل تفاوت دارد بی من زار نرو از سفرت می‌ترسم اصلا امشب چقدر توصیه داری آقا دارم از این‌همه اما اگرت می‌ترسم چشم من خورد به اکبر جگرم سوخت حسین من ز پاشیدن جسم پسرت می‌ترسم تیرهایی که سه‌شعبه‌ست مهیا کردند از تهاجم سوی چشم قمرت می‌ترسم رحم بر طفل صغیر تو ندارند اینها خیلی از تیر و گلوی ثمرت می‌ترسم زنده‌ای و بسوی خیمه‌ی تو می‌آیند ته گودال ز چشمان ترت می‌ترسم @raziolhossein
می‌شود روشنی ِ خیمه بمانی تا صبح؟ مونسم باشی و شب را برسانی تا صبح می‌شود رَحم كنی حرفِ جدایی نزنی تا پیِ ِ چاره مـرا سر نَـدَوانی تا صبح منتت دارم و می‌خواهم اگر راهی هست مَحضِ این خاطرِ آشُفته بمانی تا صبح چه به روزِ تو می‌آرند خدا می‌داند زنده نگذاردم این دل‌نگرانی تا صبح روبرویِ تو اگر گریه اَمانم بدهد بر ندارم نِگَه از رویِ تو آنی تا صبح دهـنِ خشک و لبِ پُر تَرَكَت نگذارد دلِ رنجورِ مرا تاب و توانی تا صبح بُغض پا پیچِ گلویم شده و می‌ترسم كار دستم دهد این سوز نهانی تا صبح هول كردم به زمین خوردم و می‌خواهی خاک از چادر زینب بتكانی تا صبح بنشین سیر نگاهت كنم ای یوسفِ عشق لحظه‌ها می‌رود و نیست زمانی تا صبح می‌شود فاتحه‌ی پوشیه و روسریِ خواهرِ خون‌جگر از پیش بخوانی تا صبح چشمِ بارانی‌تان می‌دهد امشب خبرم از بَلایی كه قرار است بیاید به سرم وای بر حالِ دلِ خواهرِ تو فردا عصر می‌خورد چنگ به بال و پرِ تو فردا عصر آسمان را ز عطش دود فقط خواهی دید رَمقی نیست به چشمِ ترِ تو فردا عصر سرِ شش‌ماهه‌ی تو می‌شود آویز به پوست ارباً ارباست علی‌اكبرِ تو فردا عصر می‌بَرد لشكری از نیزه حوالیِ حرم تكه‌تـكه تـنِ آب‌آورِ تـو فردا عصر تك و تنها وسطِ دشت و بیابان چه كند؟ دامنش سوخت اگر دخترِ تو فردا عصر چنگِ یک مُشت سنان در طمعِ گیسویت می‌زند پَرسه به دور و بَرِ تو فردا عصر هر قدر نیزه و شمشیر و تبر جمع كنند بیشتر كشف شود پیكرِ تو فردا عصر چكمه‌ای سرخ می‌افتد به رویِ سینه‌ی تو خنجری كُنـد رویِ حنجرِ تو فردا عصر سخت دعواست سرِ جایـزه‌ی بیشتری بینِ گودال برایِ سرِ تو فردا عصر آخرین‌خواهشم این است دعا كن برسم زودتر از نفسِ آخر تو فردا عصر @raziolhossein
هر که ز مهر تو تکیه‌گاه ندارد در دو جهان یاور و پناه ندارد پرتو مهر و مه از جمال تو باشد ورنه چنین جلوه مهر و ماه ندارد داده شهادت همه به غیب و شهاده ملک شهادت به جز تو شاه ندارد گر تو نبودی، که بود شافع امّت؟ با تو کسی بیمی از گناه ندارد عفو تو کوه است و جرم ما همه چون کاه تابی در پیش کوه، کاه ندارد راه حسین است، شاهراه سعادت گم شود آن‌کس که شاهراه ندارد آنکه ندارد ولایت،‌ای شه خوبان! کافر محض است و اشتباه ندارد ذاکر تو سوده سر ز فخر به گردون نیست غم اَر در بساط، آه ندارد بندگی درگه تو مایۀ شاهی است نوکر تو دست‌کم ز شاه ندارد «خوشدل» از آنم که در پناه حسینم گیتی از این خوبتر پناه ندارد @raziolhossein
گرفته‌ایم به کف حلقۀ سرای حسین نشسته‌ایم سر سفرۀ عطای حسین از آنکه سفرۀ بی‌منّت است،‌ سفرۀ او نعیم هر دو جهان است، یک عطای حسین اگر که عزّت و شخصیّتی بود ما را نه بهر ماست،‌ که می‌باشد از برای حسین غلام را به رخ صاحبش نگاه کنند که هست ارزش ما زادۀ بهای حسین به پادشاهی عالم فرو نیارد سر کسی که گشت چو ما کمترین گدای حسین بلی که یکسره بیگانه از جهان باشد هر آنکه شد به حقیقت، خود‌ آشنای حسین غلام و ذاکر و مدّاح شاه عطشانیم درِ دگر نشناسیم ما،‌ سوای حسین به عین فقر، همه دولت جهان از ماست از آنکه شد مس ما زر، ز کیمیای حسین بزرگ رهبر آزادگان عالم از اوست به بام چرخ بود پایۀ لوای حسین محال اینکه شود نور ایزدی خاموش همیشه گرم بود محفل عزای حسین اگر غلام حسینی ز صدق، «خوشدل» باش که عزّت دو جهانت دهد عزای حسین @raziolhossein
امیر عشق روی خاک و افسرش افتاد عمامه‌ای ز نبی داشت، از سرش افتاد سِنان و نیزه و پیکان و سنگ می‏‌آمد به فکر ارباً اربایِ اکبرش افتاد عقیق لب، شده فیروزۀ ترک خورده به یاد علقمه و آب آورش افتاد سَنان رسید و سِنانش فرو به پهلو بُرد دگر مپرس چرا یاد مادرش افتاد دو پلکِ بی‌رمق آمد به‌روی هم، کم‌کم ز زیر چشم، نگاهش به خواهرش افتاد گرفته بود عطش، از دو چشم، بینایی ولی در آینه تصویرِ آخرش افتاد عمامه دید ندارد حسین، در گودال دو دست بر سر و در فکر معجرش افتاد @raziolhossein
(رحمت‌الله) در شب عاشورا برای (عجل‌الله) صدقه کنار می‌گذاشتند و میفرمودند: امشب قلب آن حضرت در فشار است.
امشب که محشری شده بر پا به کربلا ما را ببر دوباره خدایا به کربلا هر سوی دشت روضه ی سربسته ایست باز هر گوشه هیئتی است شگفتا به کربلا نی ها اگرچه لب به سخن باز کرده اند سربسته مانده قصه ی سرها به کربلا عطر مدینه می وزد از سمت علقمه گویا قدم گذاشته زهرا به کربلا نعش حبیب و حر و زهیر و وهب شود چون مصحف ورق شده فردا به کربلا فردا که شعله، آب رساند به خیمه ها خالیست جای حضرت سقا به کربلا فردا برای تشنگی طفل شیرخوار تیر سه شعبه ای ست مهیا به کربلا از تل زینبیه چه پیداست قتلگاه آه از نگاه زینب کبری به کربلا فردا میان نیزه و شمشیر، خواهری گم می کند برادر خود را به کربلا دارند نعل تازه میارند ، این چنین- با کشته ها کنند مدارا به کربلا @raziolhossein
سر روی خاک داشت که خواهر ز ره رسید دید آن سجود و حال قیامش رکوع شد دیگر نماند منتظر شام و کوفه کَس از قتلگاه،‌ سنگ زدن‌ها شروع شد @raziolhossein
دید بالای بلندی ازدحام صد حرامی، دور یک بیت الحرام حمله‌ور، بر کعبه دید اصحاب فیل دشتی از نمرود، گرد یک خلیل دید یوسف آفرین خود به چاه هالۀ عقرب گرفته دور ماه خاک‌ها، مهمان نوازی می‌کنند زخم‌ها، شمشیر بازی می‌کنند کعب‌نی‌ها گرد کعبه در طواف سنگ ها دارند قصد اعتکاف شعله‌های تشنگی سرکش شده است هر دو گونه، دو گل آتش شده است اوفتاده بر زمین عرش برین بر لبان آفرینش آفرین دیده‌ای تلفیق خون و خاک را؟ بر زمین افتادن افلاک را؟ دیده‌ای مرگی بدین حد باشکوه؟ دیده‌ای تکیه دهد بر نیزه کوه؟ دیده‌ای پرپر گل احساس را؟ دیده‌ای یک یاس و صدها داس را؟ دیده‌ای صد سنگ و یک آئینه را؟ نُو به نُو،‌ صد کینه دیرینه را؟ نیمه جان در چنگ قاتل دیده‌ای؟ کندن پر را ز بسمل دیده‌ای؟ دیدن این صحنه نَبوَد کار کَس چشم زینب می‌تواند دید و بس سوره‌ی توحید، آیه آیه شد آفتابی، بی نصیب از سایه شد تیرها، هر جا که می‌آمد فرود پیش از آن، شمشیر، جا وا کرده بود بعد بالا رفتن شمشیرها سنگ سبقت می‌گرفت از تیرها تیر، بوسه می‌گرفت و می‌نشست سنگ چوب تیرها را می‌شکست تا نبیند کس فرود آسمان قامت او شد عمود آسمان ماهتابی با شفق، آمیخته است خون پیشانی به رویش ریخته ست بس بر آن تن، تیرها بنشسته بود راه را، بر بوسه دادن، بسته بود یک‌طرف، در خاک‌وخون، تن غرق داشت یک طرف، شقّ القمر از فرق داشت زخمه‌ها در پردۀ بیداد بود یک گلو، صد حنجره فریاد بود دیگر این جا عشق می‌گوید سخن نیست در حدّ شعور و شعر من نِی توان دارد زبان، بر گفتنش نِی دلی را طاقت بشنفتنش به، که گیرد دست بر دیده، مَلَک ابر گردد پنبه، در گوش فلک آیه‌های عاشقی تفسیر شد خنجری با حنجری درگیر شد چار سمت شاخۀ گل را برید بعد از آن، آن تیشه بر ریشه رسید مرغ قاف عشق، سر از تن جدا همچو بِسمِل بود و می‌زد دست و پا شرح قصّه، دفن در گودال، به گوش‌ها بسته، زبان‌ها لال، به شد زمین و آسمان، همرنگ خون قاتل از گودال می‌آمد برون گوش جان تَبَّت یَدی را می‌شنید بُولَهَب، نای خدایی را بُرید از نوا انداخت نای عشق را کُشت، شیطانی خدای عشق را باغ را عطر خدا پُر کرده بود کربلا را دو صدا پُر کرده بود خواهری گفتا، به قربان سرت بانویی گفتا بمیرد مادرت آسمانا، گریه سر کن بر زمین سر بریدند آسمان را در زمین @raziolhossein
نه زیر بارش تیغ و سنان امان دارد نه در هجوم عصا دارها جوان دارد نه ذوالجناح دگر تاب استقامت نه نه سیدالشهدا در کَفَش عنان دارد از آن دمی که به قلبش نشست تیر خلاص رشیده حرمش قامتی کمان دارد عجیب نیست که پهلوی تو لگد خورده که پهلوی تو ز یک بی‌نشان، نشان دارد خدا کناد شود کور، چشم نامردی که چشم غارت بر خیمۀ زنان دارد چو دید پلک تو را نیمه‌باز، نعره کشید بزن سنان! به گمانم هنوز جان دارد به پایکوبی اسبان دگر نیازی نیست مگر حسین به تن دیگر استخوان دارد؟ @raziolhossein
ای آفتاب بر تن من بیشتر بتاب تا مجلس عزای مرا گرمتر کنی ای نعل اسب سینۀ من سخت‌تر بکوب تا جای خواب اصغر من نرم‌تر کنی @raziolhossein
ذوالجناحا! پدرم رفت و نیامد خبرش به‌کجا رفت و چه‌رو داد و چه‌آمد به سرش؟ به سراغ علی اکبر ز حرم شد بیرون کشت خود را به‌یقین، بر سر جسم پسرش ز غم قاسم ناکام در آمد از پای؟ یا شکست از غم هجران برادر، کمرش؟ شد یقینم که در این دشت بلا گشت شهید که نیفتاد سوی خیمه دگر او، گذرش کسی از خاک، سرش بر سر زانو بگرفت؟ یا روی خاک فتاده رخ هم چون قمرش؟ قطره‌ای‌آب کسی بر گلوی‌خشکش ریخت؟ یا که اندر لب شط، تشنه بریدند سرش؟ پهلویش چاک شد از نیزه ی بیداد سنان؟ یا که سوراخ شد از ناوک پیکان، جگرش؟ نوک پیکان چو به حلق علی اصغر جا کرد بود بابم به چه حال، از غم یکتا گهرش؟ سر «عبدالله» او را ز دم خنجر کین دم آخر که جدا کرد به پیش نظرش؟ زیر تیغ ستم اندر دم جان دادن او کرد با او چه ستم، قاتل بیدادگرش؟ تا نتازند بر او اسب، بُرو سوی نجف خبر قتل پسر را برسان بر پدرش نشنود نوح به جز نوحه، یقین تا محشر اوفتد گر به سر تربت «جودی»، گذرش @raziolhossein
نه تنها تیر و تیغ و سنگ بوده سر پیراهنت هم جنگ بوده ولي شرمنده زينب دير فهميد كه انگشتر به دستت تنگ بوده @raziolhossein
کَس ندیده درعالم اینچنین گرفتاری شَه رَوَد به میدان و زَن کُنَد جلوداری کشته شد اگر شاها عباس علمدارت من ز بَعدِ عباست میکنم علمداری @raziolhossein
به روی نيزه‌ها ديدم سرت را ميان خون، رها بال و پرت را چگونه قلب من آرام باشد که دیده ساربان انگشترت را... ..... چراغ عمر من پايان گرفته ببین باران الرحمان گرفته تمام دشت احيا دارد امشب که هر نيزه به‌سر قرآن گرفته @raziolhossein
علیه‌السلام آه از آن روز که جان از تن خواهر می‌رفت سنگ‌ها بال زنان سوی برادر می‌رفت آسمان‌ها و زمین داشت به هم می‌پیچید سمت گودال کسی دست به خنجر می‌رفت ساعتی بعد که آتش به حرم برپا شد همه سرها به روی نیزۀ لشگر می‌رفت خیمه تاراج شد و هر طرفی دست به دست بین گهوارۀ خالی دل مادر می‌رفت از یتیمان حرم نیز غنیمت بردند گوشواره که نه گیسو پی معجر می‌رفت نیمه شب با عجله داشت خبر را می‌برد یک نفر در طمع جایزه با سر می‌رفت @raziolhossein
از کوفه سلاح و سنگ و تیر آوردند یک بغض نهفته از غدیر آوردند دیدند کسی دور و برش نیست، زدند آقای مرا غریب گیر آوردند @raziolhossein
روز عاشورا صدا زد زینب قامت کمان العجل صاحب زمان روی تل زینبیه گفت او لطمه زنان العجل صاحب زمان @raziolhossein
این زن که از برابر طوفان گذشته بود عمرش کنار حضرت باران گذشته بود صبرش امان حوصله ها را بریده بود وقتی که از حوالی میدان گذشته بود باران اشک بود و عطش شعله می کشید آب از سر تمام بیابان گذشته بود آتش گرفته بود و سر از پا نمی شناخت از خیمه های بی سروسامان  گذشته بود اما هنوز آتش در را به یاد داشت آن روزها چه سخت و پریشان گذشته بود آن  پرده های آخر صفین ناگهان از پیش چشم آینه یک آن گذشته بود می دید آیه آیه آن زیر دست و پاست کار از به نیزه کردن قرآن گذشته بود زینب هزار بار خودش هم شهید شد از بس که ازکنار شهیدان گذشته بود یک لحظه از ارادت خود دست برنداشت عمرش تمام بر سر پیمان گذشته بود بر صفحه های سرخ مقاتل نوشته اند این زن هزار مرتبه از جان گذشته بود @raziolhossein
بعد از غروب سرخ که جان ها مذاب شد آنجا که هتک حرمت گل ها ثواب شد تا جیب های غارتی کوفه پر شود دنیای درد بر سر زینب خراب شد خلخال های سوخته در بهت کودکان بعد از ظفر غنیمت جنگ انتخاب شد سرباز ها که تاجر بی رگ شدند و بعد روی تمام زینت طفلان حساب شد وقتی که خوب فاتح سوغات ها شدند وقتی حرم ز آتش غم بی حجاب شد پای فرات سمت حرم باز شد ولی اهل حرم به آب چشیدن عذاب شد ناگاه با صدای جگر سوز مادری در قلب داغدار حرم انقلاب شد حالا رباب هست و علی اصغری که نیست حالا که آب هست امیدش سراب شد در جستجوی بال و پر سینه سرخ خود قبری که خالی است نصیب رباب شد @raziolhossein1
اشکی مرا به شام مصیبت نمانده است چشمی تو را در این شبِ غربت نمانده است ما را به سخت جانیِ خود این گمان نبود هرچند جانِ عرض ارادت نمانده است ما را ببخش زنده اگر مانده‌ایم باز... گرچه نَفَس گرفته و طاقت نمانده است ما خسته‌ایم خسته‌تر از ماست دخترت حالا که خیمه‌ای شبِ غارت نمانده است   ما خسته‌ایم خسته‌تر از ماست خواهرت او مانده‌است حیف که قُوَت نمانده است ما خسته و رُباب  ولی خسته تر زِ ما عباس کو که یک رگِ غیرت نمانده است در علقمه سپاهِ حرم مانده رویِ خاک چیزی چرا از آنهمه قامت نمانده است من کربلا رسیدم و دیدم غروب شد چیزی به غیر رَخت اسارت نمانده است @raziolhossein
همین امروز اکبر داشتم حیف همین امروز اصغر داشتم حیف ندارم طاقتِ نامحرما رو که من هفتا برادر داشتم حیف کمانی‌تر از این خواهر نمیشُد حریفِ گریه‌ی مادر نمیشُد می‌ببخشی خواهرت زیرِ کتک بود گلوت از این مرتب‌تر نمیشُد کنارِ ناقه‌های بی جهازم میخندن بر من و سوز و گدازم جنازت‌رو نمی شناختم ولی تو دارم میرم بیا تشیع جنازم رُباب این تیر دنیاتو گرفته سکینه شمر باباتو گرفته کنارِ ناقه‌ی عریان سنانه ببین عباس کی جاتو گرفته رُباب است دلی پر تاب مهتاب نتاب امشب به روی آب مهتاب نزار موی یتیما رو ببینند نتاب امشب به ما مهتاب مهتاب زدن از پیش رو از پشت ای داد زدن با سیلی و با مشت ای داد جدا از پیکرت اصلا نمی شه حرامی دخترت رو کشت ای داد @raziolhossein
بیا شامِ غریبون و به پاش کُن بیا خاکی سرِ ما تو عزاش کُن بیا چشم انتظارِ توست زینب سوار ناقه‌ی نامحرماش کن شب است تویِ آتیش خیمه تا سوخت دلِ زینب تو این هول و بلا سوخت بیا آقا کمک کن دست تنهاست کمک کُن موی دختر بچه‌ها سوخت @raziolhossein
با اینکه تشنه اند ولی از غم حسین دیگر به شام ظهر عطش حرف آب نیست دلسوز مردهای حرم بود زینب و زین پس دلی به غصه زینب کباب نیست مردان به روی نی همه دیدند پایِ نی پایی برای قامت زینب رکاب نیست هر کودکی به سرخیِ این تازیانه ها فهمیده است نام عمو هم ثواب نیست ای حرمله به خستگیِ ظهر خود بخواب دیگر صدای گریهٔ طفل رباب نیست حالا که آب از سر اصغر گذشته است گفتند آب آمده دیگر سراب نیست ای کاش خواهرش نرود کاخ اگر که رفت بیند که پیش راس عزیزش شراب نیست @raziolhossein
بی سرپناه ، سایهٔ بر سر کجا روم با شمر و با سنانِ ستمگر کجا روم همراه خواهرت شده چشمان پستِشان از ترس دستِ دشمن و معجر کجا روم با گریهاش آخرش از دست می رود من با ربابِ بی علی اصغر کجا روم درآتش خیام به صحرا دویده ایم از بغض شهر شام، برادر کجا روم زد تازیانه لحظه محمل سواری است وقتی که نیست شانه اکبر کجا روم @raziolhossein