🗞شهید مدافع حرم سید علی زنجانی به روایت همرزمان؛
🔻یکی از رزمندهها میگفت:
توی دوره آموزشی همراه با سید بودم. یهبار شبنشینی داشتیم. همنشینی با آقا سید اونقدر صفا داشت که تمام همّ و غمات رو از بین میبرد ...
🔸سید باصفا بود و مشتی؛ از صفا و صمیمیتش هر چی بگم، کم گفتم. شوخیها و صحبتهاش، رفتار قشنگش ... در یک کلام اونقدر باهات گرم میگرفت که انگار سالها باهات رفیق بوده ...
🔹بعد از مدتی بگو و بخند، لحنش جدی شد و شروع کرد حرفهای مفید و علمی زدن. انگار میخواست شبنشینیمون خالی از حرفهای خداپسند و پُرثواب نمونه. حرفهای علمی و عمیقش هم جذاب بود. دلت میخواست با تمام وجود بهش گوش بدی ...
🔸بالاخره شبنشینی تموم شد و بچهها رفتند برای استراحت. من هم خوابیدم. نیمهشب از خواب بیدار شدم؛ دیدم سید ایستاده به نمازشب و سوزناک گریه میکنه ...
🔺آقا سید علی یه رفیقِ تمام عیار بود؛ مصداق واقعیِ شیرِ روز و زاهدِ شب ...
#شهید_سید_علی_زنجانی
#جان_فدا
#لبیک_یا_خامنه_ای
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
شهدا با معرفتند!
نشان به آن نشانه که اول آنها دست رفاقت به سویت دراز کردند...
هی رها کردی و به موازاتش باز دستت را گرفتند...
شهدا با معرفتند!
نشان به آن نشانه که هربار سمت گناهی فقط نیم نگاهی کردی، خودی نشان دادند...☝️🏻
شهدا با معرفتند!
نشان به آن نشانه که خون دادند تا تو جاری شوی...
بی منت، بی ادعا، بی چون و چرا...
شهدا با معرفتند!
پا که در مقتلشان گذاشتی، قسمشان دادی به رفاقتشان...
یقین داشته باش، حاضرند باز هم تا پای جان بروند تا تو جان بگیری...
شهدا رفیق بازند!
باور کن!!...
#ازشهدابخواهدستترابگیرند ..
#جان_فدا
#لبیک_یا_خامنه_ای
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
جانت را که بدهی در راه خدا "شهید" می نامند تو را
به گمانم اگر روحت را هم بدهی شاید...! و من احساس میکنم اینجا و در این سرزمین؛
دختران زیادی هستند که هر روز پشتِ سنگر ِسیاه ِساده ی سنگینِ خود دفاع می کنند از نجابتشان... و هر لحظه شهید می شوند انگار!
پس "شهیدزنده" حواست به حجابت باشد... گـــآهی که چادرت خاکی می شود از طعنه های مردم شهــــر...
یاد چفیه هایی باش که برای چــــــــآدری ماندنت، خونی شدند...
#جان_فدا
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
رفیقم سید
🗞شهید مدافع حرم سید علی زنجانی به روایت همرزمان؛
🔰«بخش اول- چهارراه»
🔻از دور من را دید. سر چهارراه، پشت چراغ قرمز ایستاده بودم. از خوشحالی لبخندى زد. برق شادی را در چشمهای خستهاش دیدم. با عصایش از بین ماشینها عبور کرد و خودش را به من رساند. نگاهش میکردم. مسیر نگاهش را به داخل ماشین چرخاند. دنبال کسی میگشت.
🔸آن خندهی زیبا از آن چهرهی خسته از جنگ و فقر رخت بست. با انگشتانش به شیشه زد. شیشه را پایین آوردم. از من پرسید: «سید علی کجاست؟؟». آه؛ درد یکبار دیگر به روحم بازگشت. سراسر وجودم را پُر کرد و به مغز استخوانم رسید. نگاهش کردم. درحالی که غم و اندوه من را فراگرفته بوده گفتم: «شهید شد». یک لحظه درجا خشکش زد. انگار نمیخواست باور کند. دوست نداشت باور کند آن جوانی که همیشه میآمد، از ماشین پیاده میشد و از حال او سوال میکرد حالا شهید شده است.
🔹چند سالی بود که با آن پای قطع شده و عصا، سر آن چهارراه دستمال کاغذی میفروخت. نمیدانم ولی سید علی همیشه همه دستمال کاغذیهایش را از او میخرید. یکبار خندیدم و گفتم: «سید؛ با این همه دستمال کاغذی میخوای چیکار کنی؟؟؟ ماشین رو پُرِ دستمال کاغذی کردی.» خندید و هیچ چیزی نگفت.
🔸به او نگاه کردم و احساس کردم، کوهی از درد در چشمانش موج میزند. وقتی که دستان خستهاش را روی صورتش گذاشت و در خیابان شروع به گریه کرد، نگاهش میکردم. در همان حالت سکوت، اشک از چشمانم جاری شد. با خودم گفتم: تو که او را نمیشناختی، اینطور برایش گریه میکنی اما، من که او را میشناختم و دیدم چهطور برایش گریه کنم؟ میدانستم تو تنها نیستی. خیلی از فقرای خیابانهای شلوغ حلب او را میشناختند. وقتی که ماشینش را میدیدند، به سوی او میدویدند و صدایش میزدند: «سید علی؛ سید علی». از ماشین پیاده میشد و با آنها صحبت میکرد.
🔹یکبار میخواست سوار ماشین بشود که گفتم: «چیزی هم تو جیب خودت موند؟ هر چی پول داشتی به اونا دادی. حواست باشه خودت هم چند وقت دیگه مثل اونا فقیر میشی. بسه دیگه، کافیه. اگر اینجوری ادامه بدی هیچی برات نمیمونه». کارش این بود که به ما میخندید.
🔺نه فقط تو، ابوسلیمان در پمپ بنزین هم وقتی شنید سید علی شهید شده، گریه کرد. کسی به ابوسلیمان با آن لباسهای کثیف و بوی بنزینش احترام نمیگذاشت. این فقط سید علی بود که به آن اهتمام داشت. کسی که به ابوعلی بین خاک و غبار انبارهای نظامی اهمیت میداد، هیچکس جز سید علی نبود. تو که او را نمیشناسی اینطور گریه میکنی. اما من چهطور گریه کنم؟ ...
ادامه دارد ...
(راوی شماره۶)
#جان_فدا
#شهید_سید_علی_زنجانی
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبرمعظم انقلاب:
ضبط خاطرات شهدا و تجلیل از یادشان و نامشان ، ترویج تصاویرشان یا کلماتی که از شهدا نقل میشود، کارهای بسیار خوبی است
#جان_فدا
#لبیک_یا_خامنه_ای
#شهید_سید_علی_زنجانی
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
رفیقم سید
🗞شهید مدافع حرم سید علی زنجانی به روایت همرزمان؛ 🔰«بخش اول- چهارراه» 🔻از دور من را دید. سر چهارراه
🗞شهید مدافع حرم سید علی زنجانی به روایت همرزمان؛
🔰«بخش دوم- چهارراه»
🔻تو که او را نمیشناسی اینطور گریه میکنی. اما من چهطور گریه کنم؟ درحالیکه، من طی سالیانی که با او بودم، نمازشب او را ديده بودم، حتی وقتی که نیمهشب از سختترین عملیاتها بازمیگشتیم و من اصلاً توان ايستادن روى پاهايم را نداشتم. زمانی که، چشمانم از فرط خستگی باز نمیشد و فقط به دنبال پیدا کردن اولین جایی بودم تا خودم را در آن پرتاب کنم و بخوابم؛ او را میدیدم که نماز میخواند.
🔸تو که او را نمیشناختی اینطور گریه میکنی، من چهطور گریه نکنم! درحالیکه، او را میدیدم هر روز در ماشین، در راه، وقت استراحت، قبل و بعد از نماز سورهی انعام میخواند. الحمدلله خدا این نعمت را قرار داد که ما جزء مجاهدین باشیم.
🔹چهطور گریه نکنم! درحالیکه او را میدیدم هر روز دوبار نماز جعفر طیار میخواند، یکبار بعد از نمازشب و یکبار بعد از نماز ظهر. میدانی نماز جعفر طیار یعنی چه؟ بعضی اوقات برای ما سخت است که تنها یک نماز در همه زندگیمان بخوانیم. ما احساس سرگیجه میکنیم درحالیکه او عادت داشت روزی دوبار آن [نماز] را بخواند. میتوانید باور کنید؟! این وصف یکی از علماست، هنگامی که شهادت را جستجو میکرد.
🔸از پنجره ماشین به او نگاه میکردم. او جوانی بود که آرام و بیصدا میگریست. لباسهای قدیمی و کثیف او را نظاره میکردم. احساس کردم روی شانههای کوچکش کوهی از اندوه و خستگی دارد؛ خستگی ایام جنگ و ویرانی، خستگی فقر و اهانت در کوچههای شلوغِ حلب. چرا؟ بهخاطر یک لقمه نان.
🔹آن خنده و چهرهی زیبای سید علی را به یاد آوردم. برای لحظهای فراموش کردم که من پشت چراغ قرمز و سر چهارراه هستم. بوق ماشینهای پشت سرم، من را از همهی این افکار خارج کرد. حتی یکی از آنها سرش را از ماشین بیرون آورد و گفت: «وسط خیابون گرفتی خوابیدی؟!»
🔺او را با آن عصا و دستمال کاغذیهایش در خیابان ترک کردم. اما هنوز از داخل آینهی ماشین نگاهش میکردم درحالیکه، کنار خیابان نشسته بود و شانههایش از شدت گریه میلرزید.
#راوی_شماره_۶
#جان_فدا
#شهید_سید_علی_زنجانی
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
6.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و چه خونی از ما ریختید..
و چه جگری از ما شکافتید...
😭😭😭
#حاج_قاسم
#جان_فدا
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
شهید حاج قاسم سلیمانی:
من معتقـدم هر ایرانی باید در خانه خود
یک عکس شهید داشته باشد و حس تعلق به شهـید نبـاید در یڪ محـدوده مشخص به نام خانـواده ی شهیـد باقـی بمانـد.
اگر در ادارات دولتی یا خصوصی و هر مکان دیگر عکس شهـید نبـاشد، یڪ بی معرفتی
نسبت به شهـداست.
شمال و جنوب تـهران
و ایران و همه کشور مدیون شهدا هستند و
شهیدان خودرا برای تمامی ایرانیها فدا کردند.
#حاج_قاسم
#لبیک_یا_خامنه_ای
#جان_فدا
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
امام سجاد علیه السلام:
کشته شدن در راه خدا، عادت دیرین ما و شهادت مایه ی کرامت و افتخار ماست.
📚بحارالانوار، جلد ۴۵، حديث ۱۱۸
#جان_فدا
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
رفیقم سید
امام سجاد علیه السلام: کشته شدن در راه خدا، عادت دیرین ما و شهادت مایه ی کرامت و افتخار ماست. 📚بحار
-
خداست آن که خریدار خون پاك شهید است
که دیده است به عالم از این معامله بهتر
| #شهید_سید_علی_زنجانی