#معرفی_کتاب_شهدایی
#پیشنهاد_دانلود
کتاب #مردی_با_چفیه_سفید (بر اساس زندگی #شهید_عباس_کریمی )
#دانلود_کتاب
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
4_5983325038911161800.pdf
351K
#معرفی_کتاب_شهدایی
#پیشنهاد_دانلود
کتاب #مردی_با_چفیه_سفید
(بر اساس زندگی #شهید_عباس_کریمی )
#دانلود_کتاب
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
قطعه ای از کتاب #مردی_با_چفیه_سفید
مرد كنار ضريح زانو زد و اشك از چشمانش سرازير شد. اول سفارش ديگران
را به حضرت گفت؛ آن وقت آرزوي خودش و همسرش:
«يا حضرت #عباس عليهالسلام ! نگذار اين يكي هم مثل بچه هاي قبلي بميرد».
دوباره بغض راه گلويش را بست. در همان حال، سرش را به ضريح گذاشت و
ناله كرد:
«آقاجان ! از راه دور آمدهام! كه مرادم را بدهي، نگذار دست خالي به وطنم
برگردم». بعد، نخِ سبز رنگي را كه همسرش داده بود به ضريح گره زد و نيت كرد:
«يا حضرت عباس، دخيلم! اگر بچهام پسر بود اسمش را به نام مبارك خودت
عباس ميگذارم».
...حالا ماهها ازسفرش به كربلا ميگذشت.خانه شلوغ بود.زنها ميرفتند و
ميآمدند.مرد نگران بود. يكي از اقوام به پشتبام رفته بود و صداي اذانش به
گوش ميرسيد. مرد دستهايش را گرفت رو به آسمان و دعا كرد. ناگهان، صدايي
به گوشش رسيد «مبارك باشد، بچه سالم است.»
مرد با خوشحالي ازجا بلند شد و مژدگاني داد. اصلاً يادش رفت بپرسد «پسر
است يا دختر». وقتي اتاق خلوت شد، رفت تا بچه را ببيند.همسرش تاچشمش به
او افتاد گفت: «عباس، اسمش را ميگذاريم عباس». مرد بغض كرد. يادش
نميآمد موضوع نامگذاري را با همسرش در ميان گذاشته باشد. چند قطره اشك
از چشمش چكيد و زيرلب گفت: «عباس اسم خوبي است، خودش مرادمان را
داد»...
#ادامه_مطلب را در فایل بالا 👆 بخوانید .
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
4_5773898130000971154.mp3
2.2M
#پیشنهاد_دانلود
#بشنوید
به مناسبت دوازهم آذرماه، سالروز #تصویب_قانون_اساسی #جمهوری_اسلامی ایران که در سال ۱۳۵۸ انجام شد.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
4_5783022581862892500.mp3
2.99M
🔴 #صوت| امام خمینی: #رفراندم برای #قانون_اساسی معنايش چيست؟
♦️اگر میزان آراء مردم است، اینها که از اروپا نیامدهاند، همین مردماند که به #جمهوری_اسلامی رأی دادند
پاسخ #امام_خمینی(ره) به درخواست های مکرر #منافقین برای اجرای رفراندوم های مختلف در موضوعات مختلف ...
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#عملیات_شناسی
#کربلای۴
📝12 آذر 1365، دهها هزار بسیجی داوطلب از سراسر کشور، در قالب بیش از 200 گردان، با تجمع در استادیوم یکصد هزار نفری آزادی عازم جبهههای حق علیه باطل شدند.🌷🕊
🌹 این جمعیت با تجمع در ورزشگاه آزادی و سپس رژه در برخی از خیابانهای تهران، آمادگی خود را برای اعزام به جبههها اعلام کردند؛ اعزامی که از پوشش خبری مناسبی نیز برخوردار شد و شور و اشتیاق زیادی در بین مردم ایجاد کرده بود.❣
بمناسبت سالگرد اعزام سپاه یکصد هزار نفری محمد رسول الله (ص) به جبهه ها
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
زندگینامه اولین #شهید_مدافع_حرم استان #بوشهر #شهید_محمد_احمدی_جوان
در پنج اسفند ماه 1368 برابر با شب مبعث رسول اکرم (ص) شهید محمد احمدی جوان در خانه ای ساده و با صفا در روستای باشی از توابع شهرستان تنگستان و از دیار رئیسعلی دلواری استان بوشهر متولد شد.
شهید دوره ابتدایی را در دبستان شهید حیدر افساء روستای خود و دوره راهنمایی را در مدرسه دکتر حسابی بندر رستمی و تحصیلات دوره متوسطه را در هنرستان حاج جاسم بوشهر در رشته مکانیک خودرو گذراند و پس از آن دوره تحصیلی کاردانی مکانیک را در دانشگاه آزاد اسلامی واحد بندر گناوه با معدل 18/04 به پایان رساند و علی رغم قبولی در رشته مهندسی مکانیک سیالات دانشگاه شیراز به منظور خدمت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از ادامه تحصیل منصرف شد.
از ابتدای سال 1385 عضو بسیج شد و در سال 1386 به عضویت فعال در این نهاد درآمد و به رغم سن کم به دلیل فعالیت های ارزشمندی که داشت در شهریور ماه 1388 در حالی که حدود بیست سال داشت به عنوان فرمانده پایگاه شهید دستغیب روستا انتخاب گردید.
دوران سربازی را در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی طی نمود و در فروردین ماه سال 1391 وارد تیپ پیاده امام صادق (علیه السلام) بوشهر گردید و بعد از گذراندن دوره های آموزشی مختلف در سپاه پاسداران دوره ی تکاوری را در سال 1393 با کسب معدل 18/18 با موفقیت به اتمام رساند.
محمد گرچه عمری کوتاه داشت ولی عرض زندگیش آنقدر پر برکت و با طراوت بود که علاوه بر انجام فعالیت های رزمی و نظامی در بر پایی مراسم مذهبی، اعزام کاروان های زیارتی به مشهد و مرقد حضرت امام خمینی (ره) حضوری چشمگیر داشت.
از مهمترین کارهای فرهنگی انجام شده طی سالیان اخیر توسط شهید احمدی جوان می توان به برگزاری باشکوه یادواره شهدای روستا، در تاسوعای حسینی هر سال اشاره کرد، شهید به شرکت در جلسات قرائت قرآن، دعا و دیدار با خانواده شهدا اهمیت خاصی می داد و با طیف وسیعی از جوانان روستا ارتباط صمیمی و مطلوبی داشت.
محمد احمدی جوان، شهید علیرضا زنده پی ( دایی شهید) را الگوی شخصیتی خود می دانست. اعتقاد قلبی و عملی به ولایت فقیه داشت تا جایی که در وصیت نامه خود می نویسد: مباد از خط ولایت فقیه خارج شوید که من شهادت می دهم که شما از خط اهل بیت خارج شده اید.
کوهنوردی، ماهگیری و فوتبال، تفریحات مورد علاقه شهید در ایام فراغت بود. چهره خوش رو و چشمهای باحیایش نشان از عمق ایمان درونی اش داشت که گویا اطرافیان را بدون کلام به سوی خدا دعوت می کند.
#شهادت
شهید در مهرماه 1394 به صورت داوطلبانه برای دفاع از حرم مطهر اهل بیت (س) به سوریه اعزام شد و در ظهر تاسوعای حسینی(در روز شهادت دو شهید روستایش) در حومه شهر حلب توسط تکفیری ها مورد اصابت ترکش قرار میگیرد و درحالی که دو چشم خود را از دست داده بود مجروح شده و پس از 43 روز بستری شدن و تحمل درد های ناشی از جراحت های میدان نبرد در یکی از بیمارستان های تهران در روز جمعه 13/ آذر / 94 (روز معراج پیامبر اکرم(ص) ) به فیض شهادت نائل آمد و آسمانی شد. پیکر این شهید پس از تشیع در شهر بوشهر در گلزار شهدای روستای “باشی” شهرستان “تنگستان” آرام گرفت.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
🌷سلسله نشست لاله پژوهی سیره شهدا🌷
«خانوادگی»
با موضوع:سیره شهدای 8 سال دفاع مقدس
🔻با حضور :
حجت الاسلام والمسلمین سید حسین مومنی
راوی : رزمنده دفاع مقدس حسین پاینده
🔸زمان:چهارشنبه 13آذر ساعت 18:30
🔸مکان:میدان بسیج ،خیابان حجت الاسلام ایرانی ،نبش کوچه چهار ،ساختمان شهید ضابط ،مؤسسه روایت سیره شهدا
#لاله_پژوهی_شهدا
#موسسه_روایت_سیره_شهدا
🌹اخبار راوی روحانی🌹
🆔 @ravayatgarnews
4_5909019802587889738.mp3
6.41M
📻 #بشنوید | #رادیو_پلاک
#طنز_جبهه 😂
🔹#خمپاره ( اصغر کاتیوشا و رفقا )
#شاد_باشیدوبانشاط
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
خواهر شهید : از حسنات دیگر محمد که ما از آن بی خبر بودیم و بعد از شهادتش متوجه شدیم این بود "داداشمحمد" به طور ماهانه نصفی از در آمد شغلش را خرج مردم روستای "باشی" کرده و به نیازمندان کمک میکرده🌸 و حتی به روستای های همجوار روستای "باشی" به خانواده هایی که تحت پوشش کمیته بودند سرکشی و کمک می کرد.👌🌺
📷 تصویر وصیت نامهی شهید:
مبادا از خط #ولایت_فقیه خارج شوید
که من شهادت میدهم شما از خط #اهل_بیت خارج شدهاید....
اولین شهید مدافع حـرم بوشهــر
#شهید_محمد_احمدی_جوان🌹
#ایام_شهادت🕊
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#ببینید
#شهدای_تفحص
💐پیکر مطهر دو شهید در ارتفاعات پنجوین عراق توسط گروه های #تفحص شهدا کشف گردید.
🕊شادی ارواح طیبه شهدا #صلوات
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شيعه مينازد به نام عسکرى💐
يا اباالمهدى امام عسکرى💐
اى به دوشَت پرچم عِز و شَرَف
اى شده بر غربت دوران هدف💐
پورِ جود و سبط زهد و نجلِ حق
سائلان گِردِ حريمت صف به صف💐
مادرت بانوىِ يثرب فاطمه💐
بابِ تو شيرِ خدا شاهِ نجف
میلاد باسعادت یازدهمین اختر تباناک آسمان امامت وولایت پیشاپیش بر شیعیان واقعی آن حضرت مبارکباد💐
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
در زمان #جنگ دوست صمیمی داشت به نام «مهران». مرخصی گرفته بود که چند روزی بیاید به خانه. قبل از آمدن به او میگوید اگر #شهید شدی مرا #شفاعت میکنی😢؟
گفت: «بله حتما.» گفت: «نه! اینطور نمیشود یک دستنوشته به من بده که آن دنیا با خودم داشته باشم📝و آن دنیا به تو نشان بدهم که تو شفاعت من را کردی.» آن بنده خدا هم یک دستنوشته به او داد🌹
#شهید_کابلی هم این دستنوشته و #تربت_امام_حسین و غبار حرم حضرت علی را به من(هنسر شهید) داد و گفت اگر روزی پیکرم را آوردند اینها را در قبر بگذارید روی پیکرم.✨🕊
#شهید_رحیم_کابلی🌹
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
کانال محتوای روایتگری راویان
#معرفی_کتاب_شهدایی #پیشنهاد_دانلود کتاب #مردی_با_چفیه_سفید (بر اساس زندگی #شهید_عباس_کریمی ) #د
#پیشنهاد_مطالعه
قسمتی از کتاب : #مردی_با_چفیه_سفید
از لحظه اي كه راه افتادند عباس، جواد و قاسم را ديد و برايشان دست تكان
داد. ديو ارتشي آرام ميرفت تا وحشت را در دل مردم بيشتر كند. عباس، دست
هوشنگ را فشرد و گفت: «فداكاريت از يادم نميرود، فقط يادت باشد از اينجا
به بعد كار سختتر ميشود. خدا را شكر كه ستوان خلج پيغام مرا رساند.»
هوشنگ پرسيد: «از كجا فهميدي؛تو كه از پادگان بيرون نرفتي؟» عباس به موتوري كه با فاصله از آنها مي آمد اشاره كرد و لبخند زد: «اين هم شاهد غيب». ديو
ارتشي در شلوغترين خيابان توقف كرد. صداي فرياد تظاهركنندگان هر لحظه
بيشتر ميشد: «بگو مرگ برشاه». كف خيابان پر از خرده شيشه و لاستيك نيم
سوخته بود. موتور سوار به داخل كوچه اي پيچيد. عباس در حالي كه پياده مي شد به آنها نگاه كرد. استوار در طول و عرض خيابان قل ميخورد و يك لحظه چشم از تظاهركنندگان برنميداشت.
يكي از افسران، بلندگو را رو به جمعيت گرفت و فرياد كشيد: «متفرق بشويد». اولّين سنگ كه به طرف آنها پرتاب شد، عباس گفت: «حالا وقتش است». از حالت به زانو بلند شد و به طرف كوچه دويد.
هوشنگ فرياد كشيد: «فرار كرد». و عباس را تعقيب كرد. استوار چشم از صف تظاهرات برداشت و گفت: برويد دنبالش. چند سرباز آمادة تعقيب شدند. علي راه آنها را بست:
«شما مواظب مردم باشيد، دو نفري ميگيريماش».
هوشنگ با ديدن دو نفري كه كنار عباس ايستاده بودند، بي گفت وگو به زمين
نشست. قاسم بسرعت نان خشكها را از داخل كوله پشتي خالي كرد. جواد بسته اي را به جاي نان در كوله پشتي جا داد وگفت: «تمام». هوشنگ، از جا بلند شد و
اسلحة عباس را گرفت.
«تو جلو برو، يعني كه دستگير شدي».
علي هم به آنها پيوست و هر سه نفر خنديدند .استوار با ديدن عباس خشمگين نگاهش كرد و گفت: «بسيار خوب حالا فرار ميكني؟ ميدهم پوست از سرت جدا كنند».
عباس مظلوم نمايي كرد وگفت: «مگر نديدي مردم چه طوري هجوم آوردند؟خُب ترسيدم ديگر دست خودم نبود كه».
هوشنگ گلنگدن كشيد و رو به
عباس گرفت:
«اعدامش كنم، سر گروهبان؟» ...
برای #مطالعه #ادامه این مطلب #نسخه_الکترونیکی کتاب را در بالا دانلود کنید و بخوانید ...
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani