#معرفی_کتاب_شهدایی
🔸️کتاب «برای زِین اَب» روایت زندگی شهید مدافع حرم محمد بلباسی، از کودکی تا شهادت
🔹️متولد ۱۳۵۷ که بزرگ شدن سه فرزند خود را دید، اما زینب بعد از شهادتش در دفاع از حریم اهل بیت(ع) در عملیات مستشاری در خان طومان سوریه، دیده به جهان گشود؛با شهادت پدر دیدگان او نظاره گر این طفل از آسمانها است.
🔹️شخصیت چند بعدی محمد بلباسی، کتاب را خواندنی و قابل توجه کرده است. خواننده پس از خواندن این اثر، با مفهوم صحیح آتش به اختیار بودن و البته روحیه جهادی شهید در مقاطع مختلف از عمر کوتاه، اما پربرکتش آشنا میشود.
🔸️در فرازی از کتاب آمده است: «بعضی شبها در حیاطِ روبهروی حرم مینشستیم و با هم درسهای کلاس اخلاق را مباحثه میکردیم. به من میگفت: «از امام چیزهای دنیایی نخواه! کم هم نخواه! بگو آقاجان، معرفت خودِت رو به من بده!»
🔸️آنقدر دوستش داشتم که هر چه میگفت، برایم حجت بود. چشمانم را بستم و همینها را تکرار کردم. یکدفعه یاد چیزی افتادم و گفتم: «راستی محمد! همه از اینجا برای خودشون کفن خریدن. ما هم بگیریم و بیاریم حرم برای طواف!»طفره رفت و گفت: «ای بابا! بالاخره وقتی مُردیم، یه کفن پیدا میشه ما رو بذارن توش.»اصرار کردم که این کار را بکنیم. غمی روی صورتش نشست. چشمانش را از من گرفت و به حرم دوخت. گفت: «دو تا کفن ببریم، پیش یه بیکفن؟!»
🔹️«برای زِین اَب» با حمایت لشکر ۲۵ کربلا و به قلم سمیّه اسلامی و فاطمه قنبری، در قطع رقعی و در ۳۹۲ صفحه توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شد.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 دعای روز چهاردهم ماه مبارک رمضان 🌺
─═༅𖣔❁﷽❁𖣔༅═─
اَللَّهُمَّ لا تُؤَاخِذْنِي فِيهِ بِالْعَثَرَاتِ،
وَ أَقِلْنِي فِيهِ مِنَ الْخَطَايَا وَ الْهَفَوَاتِ،
وَ لا تَجْعَلْنِي فِيهِ غَرَضاً لِلْبَلايَا وَ الْآفَاتِ،
بِعِزَّتِكَ يَا عِزَّ الْمُسْلِمِينَ.
📝 ترجمه فارسی 👇
خدایا مرا در این ماه بر لغزش ها سرزنش مکن،
و از خطاها و افتادن در گناهان دور بدار،
و هدف بلاها و آفات قرار مده،
به عزّتت ای عزّت مسلمانان.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
در این ایام کرونایی و عدم برگزاری #نماز_جمعه
#بشنوید :
🌹 خطبه های نماز جمعه ۴۰ سال قبل (۱۹ اردیبهشت ۱۳۵۹) که توسط حضرت آیت الله خامنه ای ❤ (امام جمعه تهران) بیان شده است ...
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
590212ک.mp3
26.96M
خطبه اول نمازجمعه 12 اردیبهشت 1359
✅ فساد يعنى چه ؟ فساد يعنى نيروهاى انسانى را به هدر دادن نيروهاى طبيعى را در راه باطل مصرف كردن انسانها را مورد ستم و ظلم قرار دادن و به فكر خودكامگى و بقاء حكومت و قدرت و سلطه گرى خود بودن .
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
1359-02-12.mp3
12.54M
خطبه دوم نمازجمعه 12 اردیبهشت 1359
✅ملت ما آماده است ملت ما از آن ملتهايى كه 10 سال 15 سال جنگيدند و به خدا هم اعتقاد نداشتند و توكل نداشتند كمتر نيست . اين ملت مبارزه خواهد كرد اين ملت خواهد ايستاد و بايد بايستد . اول توكل بر خدا دوم اتحاد.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
دعا ندبه فرهمند.mp3
3.24M
#دعای_ندبه
🌸با نوای استاد #فرهمند🌸
#التــــــماس_دعـــا_فرج🤲
🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
۱۹ اردیبهشت ماه #سالروز_شهادت #مدافع_حرم #شهید_حسن_قاسمی_دانا گرامی باد . ⚘
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
🔻شاطری که اولین شهید مدافع حرم مشهد شد
🌷حسن سال 91 دانشگاه قبول شد.
همان سال مغازه ی نانوایی ساخته و افتتاح شد
در نهایت احترام و ادب، به حرف دل پدرش گوش کرد،
دانشگاه نرفت و درنانوایی مشغول شد...
🌷اون سال ماه مبارک تو مرداد ماه و اوج گرما بود.
اکثرا میگفتن نانوایی چون هوا گرم هست نمیشه روزه گرفت.
🌷اما ماه رمضان که شروع شد همه ی کارگرهای نانوایی حسن #روزه بودن و حسن که #پای_تنور خودش شاطری میکرد هم روزه هاش رو کامل گرفت👌
میگفت: اینجوری خدا داره مارو امتحان میکنه و اجرش بیشتره.
🌷هر روز هر چه بیشتر به زمان اذان مغرب نزدیک میشد دهانش از خشکی زیاد، باز نمیشد
حسن آقا برای رفع این عطش از فرمول مخصوص خودش استفاده می کرد
و اون هم این بود که همراه برادر هاشون هر روز ظهر طالبی و بستنی میگرفتن و میدادن به مادرشون که ظهر درست کنه و بزاره تو یخچال تا واسه افطار طالبی بستنی خنک آماده بشه😋
🌷هر شب لحظه افطار از شدت عطش، خوراک حسن فقط یه کاسه طالبی بستنی سرد بود
این کار ادامه داشت تا شب های آخر ماه مبارک که حسن آقا دید یه لکه هایی روی پوستش نمایان شد.😢
🌷بعد از دوا و درمان کاشف به عمل اومد که دلیلش همون طالبی بستنی های هرشب بوده
بهش گفتیم خب این چه کاریه که هر شب میکنی، معلومه ضرر داره!
با خنده می گفت اشکال نداره برکت ماه مبارکه😊
اینم خوراک خاص منه که پای تنورم...
#شهید_حسن_قاسمی_دانا🌷
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#شهید_حسن_قاسمی_دانا
#سیره_سیاسی_شهدا
#اسلام_بدون_مرز
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
هدایت شده از علی اکبر درخشنده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فیلم
#ببینید
#مستند_دلدادگان_حرم
#شهید_حسن_قاسمی_دانا
#مدافعان_حرم
مستند دلدادگان حرم، به زندگی همسران شهدای مدافع حرم می پردازد و پرده از دلتنگی ها و تحمل سختی های فراغ می گشاید.
دلداده حرم (9): حسن قاسمی دانا
تاریخ شهادت: 1392/02/19
محل شهادت: حلب
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
برش اول:
ارادت حسن به #امام_رضا (ع) دائمی بود. از نُه ساختمان سوری ها، یکی دست داعش افتاده بود و فرمانده سوری ها می خواست عقب نشینی کند. نگذاشتم. گفتیم: صبر کن ما پسش می گیریم. از ۲۰ نفر نیروهای پشتیبان تک تیر اندازان، نیروی داوطلب خواستیم. فقط شش نفر آمدند. با من و حسن شدیم هشت نفر. رفتیم طرف ساختمان.
مکث کردم. گفتم: حسن هشت نفریم ها! گفت: پس اسم عملیات امام رضا (ع) است. با نوای یا علی بن موسی الرضا (ع) وارد ساختمان شدیم.
تکفیری ها می پرسیدند: من انتم؟ حسن با دو نارنجک رفت طرفشان و فریاد زد: نحن شیعة علی بن ابی طالب(ع)، نحن ابناء فاطمة الزهرا(س)، نحن ابناء الحسین (ع). با انفجار نارنجک ها و تبادل آتش حسن پرواز کرد.
هشت نفری با رمز ذکر امام رضا (ع) وارد معرکه شدیم. حسن شهید شد و من با هشت ترکش برگشتم عقب.
برش دوم:
بعد از شهادت حسن، یکی از اقوام خوابش را دیده بود. گفته بود: حسن! تو که مثل ما بودی، چه شد که شهید شدی؟
گفته بود: به خاطر این که شب های جمعه زیارت حرم امام رضا (ع) رفتنم قطع نشد.
راست می گفت: چهار سال برنامه ثابتش این بود. شب جمعه می رفت هیئت علمدار، بعد از آن تا صبح زیارت امام رضا (ع) بود و دم صبح کله پاچه می خورد و می آمد خانه.
#شهید_حسن_قاسمی_دانا
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_امام_رضا ع
#راهکار_شهادت
راوی: شهید مصطفی صدار زاده؛ فرمانده گردان عمار لشکر فاطمیون و مهدی قاسمی دانا؛ برادر شهید
#مجله_فکه ، شماره ۱۸۰؛ اردیبهشت ۱۳۹۷؛ صفحه ۶۱ و ۶۷-۶۶.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهدا
قرار بود سی ام فروردین ۹۳ اعزام شود. روز ۲۵ فروردین با عجله آمد خانه برای خداحافظی. لباس هایش را بستم. تا رفتم داخل اتاق گفت: مامان من رفتم خداحافظ. برق از سرم پرید.
خداحافظی هایش لذت دیگری داشت. آن قدر بغلش می کردم و می بوسیدمش که حد نداشت.
خودش هم خوشش می آمد. می گفت: مامان! بوسم کن، حالا پیشانی ام، حالا لپم، حالا ابرویم. اما موقع رفتن نگذاشت بغلش کنم. تا خواستم بغلش کنم مچ دستم را گذاشت روی سرش بوسید و گذاشت روی قلبش.
دوباره خواستم ببوسمش. گفت: نه.
سریع رفت سوار ماشین شد. حتی یک دست هم تکان نداد. می ترسید موقع رفتن دلش بلرزد.
وقتی پیکرش را آوردند، کفن را که کناز زدم خنده ام گرفت. با صورت سالم برگشته بود تا تمام بوسه هایی را که به من بدهکار است، از او بگیرم.
#شهید_حسن_قاسمی_دانا
#لحظه_های_واداع_شهدا
#دل_کندن_از_تعلقات_دنیوی در سیره شهدا
#سوژه_روایتگری
راوی: مادر شهید
مجله فکه، شماره ۱۸۰؛ اردیبهشت ۱۳۹۷؛ صفحه ۵۷-۵۶.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهدا
حسن سرش درد می کرد برای کارهای خیر. اگر دوستانش در کاری فرو می ماندند، به حسن مراجعه می کردند.
یک ماشین پی کی داشت. یک باره نمی دانم چه بلایی سرش آمد. بعد از شهادتش فهمیدیم آن را فروخته هزینه #زایمان همسر یکی از دوستانش کرده.
#شهید_حسن_قاسمی_دانا
#سیره_اقتصادی_شهدا
#انفاق_و_دست_به_خیری
راوی: مهدی قاسمی دانا؛ برادر شهید
مجله فکه، شماره ۱۸۰؛ اردیبهشت ۱۳۹۷؛ صفحه ۶۱.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 👆 ببینید
ڪل ڪل شیرین
دو مدافع حرم
شهـید #حسن_قاسمی_دانا
شهـید #مصطفی_صدرزاده
هـمیشہ باهـم شوخے میڪردن
حتے لحظاتے قبل از شهـادت حسن
#نشر_بمناسبت_سالروز_شهادت
#شهید_حسن_قاسمی_دانا
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#سالروز_شهادت
#شهید_مدافع_حرم_جواد_الله_کرم
تاریخ تولد: ۶۰/۴/۲
محل تولد: تهران
تحصیلات : لیسانس
تاریخ اعزام: از اغاز جنگ سوریه(۱۳۹۰)
عنوان نظامی: فرمانده
شهید بزرگوار۳ بار در تاریخ ۹۳/۴/۱ ، ۹۳/۶/۳۰ و ۹۴/۷/۱۲ به درجه رفیع #جانبازی نائل امد و در نهایت در تاریخ ۹۵/۲/۱۹ ساعت ۵ صبح در جبهه خان طومان دعوت حق را لبیک گفت.
برای شادی روحش #صلوات
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
روایتی از شهید مدافع حرم «جواد الله کرم»؛
💢امشب کمتر شوخی کنید، شهادتم نزدیک است
همرزم شهید: شب بود، همه جمع نشسته بودیم و داشتیم شوخی میکردیم، جواد گفت: بچهها امشب کمتر شوخی کنید. تعجب کردم، به شوخی گفتم: «جواد نکنه داری شهید میشی» گفت: «آره نزدیکه» هاج و واج مانده بودیم چه بگوییم. همه لحظهای سکوت کردند. یکی از بچهها دوربین آورد و گفت: «بگذار چند تا عکس بگیریم» قبول کرد، نشستیم چند تا عکس مجلسی انداختیم، فردا جواد شهید شد.
همرزم شهید: وقتی شهید امین کریمی با تیر دشمن روی زمین افتاد، جواد الله کرم هم تیر خورد ولی چیزی نگفت. بالاخره فرمانده باید خودش را جلوی نیروهایش سرحال نشان دهد. گذشت و بعد یک ساعت روستا کامل دست ما بود. به اتفاق آقا جواد انتهای روستا نشستیم و تازه وقت کردیم که از شهادت امین کریمی بغض کنیم. جواد الله کرم گفت: «امین خیلی بچه خوبی بود، از اوایل پاسدار شدنش من می دونستم که شهید میشه.» با تعجب پرسیدم: «مگه شما از اون موقع می شناختینش؟» گفت: «بله. من مربیشون بودم. از همون موقع می رفت دنبال جدیدترین اطلاعات و سختترین کارها و درست کردن پیشرفتهترین وسایل تخریب و خلاصه خیلی آدم مخلصی بود.» ما هم از همان دیدارهای اول میدانستیم تا چند وقت دیگر باید اسم آقا جواد را اینطوری بنویسیم: «شهید جواد الله کرم».
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani