eitaa logo
محتوای روایتگری راویان
3.1هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
3.2هزار ویدیو
472 فایل
🌟 محتوای روایتگری راویان 🌟 📚 بازخوانی خاطرات شهدا 🎖 تشریح عملیات‌های دفاع مقدس 📖 معرفی کتاب و خاطرات ارزشمند 🗓 پرداختن به مناسبت‌های مهم ✍️ محتوای روایتگری 📩 ارتباط با ادمین : @Revayatgar_admin وابسته به موسسه روایت سیره شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸تاریخ ولادت : ۱۳۲۷/۰۲/۱۹ 🔸محل ولادت : ولی آباد قرچک 🔸تاریخ شهادت : ۱۳۷۳/۱۰/۱۵ . 🌹 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
21.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ببینید #پیشنهاد_دانلود مصاحبه ای با #شهید_منصور_ستاری پیرامون یکی از عملیاتهای پروازی ایشان 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
🔸تاریخ ولادت : ۱۳۲۷/۰۲/۱۹ 🔸محل ولادت : ولی آباد قرچک 🔸تاریخ شهادت : ۱۳۷۳/۱۰/۱۵ . 🌹 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
⬛15دی سالروز اتفاق غم انگیزی است که منجر به از دست رفتن چند تن از بهترین فرماندهان نیروی هوایی ارتش شد. در این روز تعداد دیگری از نخبگان جنگ دیده نهاجا از این دنیای خاکی پر کشیده و رفتند. حادثه سقوط جت استار فرماندهان نهاجا در سال1373تنها شهادت تعدادی فرمانده و خلبان نبود. حداقل سه تن از این شهیدان اسطوره‌های نهاجا بودند. یکی از بهترین‌های پدافند هوایی کشور، سرتیپ خلبان قهرمان بی‌بدیل اف 5و سرتیپ از بهترین‌های اف 4در پروازی که خود خلبانش نبودند به شهادت رسیدند. شرح ماجرا : 15 دی 1373  ساعت 8 شب، خلبان سرهنگ جمشیدی به همراه کمک خود سرهنگ دوم خلبان جم منش هواپیمای جت استار را برای پرواز به سمت تهران آماده می‌کردند. تیمسار ستاری به همراه تیمسار اردستانی، شجاعی، یاسینی و دیگر همراهان به پای هواپیما آمده و پس از خداحافظی سوار بر هواپیما شدند. مهندس پرواز سروان سنایی مشغول چک‌های قبل از پرواز است. بعد از سوار شدن در هواپیما بسته می‌شود. ساعت تقریباً 20:10 کمک خلبان از برج اصفهان اجازه استارت می‌خواهد که داده می‌شود. هواپیما برمی‌خیزد اما بروز مشکل در هواپیما باعث می‌شود خلبانان درخواست بازگشت کنند. ساعت 20:42 در آخرین تماس، موقعیت هواپیما خواسته می‌شود. این‌گونه جواب می‌آید: در حال گردش برای فاینال هستیم و ناگهان ارتباط با برج مراقبت قطع می‌شود. هواپیمای جت استار نیروی هوایی به شماره ثبت 9001-5 در فاصله 64 کیلومتری فرودگاه در جاده نایین – یزد سقوط کرده و سرنشینانش به شهادت می‌رسند. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
۱۵ دی‌ماه ، سرلشکر ، فرمانده فقید نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران گرامی باد . 🥀 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
. 📖 از دست این بچه... ناصر نشسته بود کنار رختخواب مادر و خواب آرام منصور را تماشا میکرد. - کی برگشت؟ مادر نگاه چهره‌ی منصور کرد که از این پهلو به آن پهلو غلتید. -غروب شده بود که اومد. شام هم نخواست بچه‌ام. عصری چند لقمه خورده بود انگار. از وقتی مدرسه‌ها باز شده، خیلی خسته میشه. از مدرسه میرسه، میره صحرا. صداش درنمی‌آید، اما میفهمم که جان به تنش نمی‌مونه بچه‌ام. ناصر پس کله‌اش را دست کشید. - همه‌مون کار میکنیم. برای اینکه چرخ زندگی بچرخه، هر کدوم‌مون مسئولیتی رو گردن گرفتیم... راستی، نفهمیدی آرد رو برای کی برده بود؟ مادر ابرو بالا انداخت. - خبر ندارم. فقط... . صدایش را پایین آورد و سر در گوش ناصر گفت: «فقط کتانی‌هاش نیست. گمان میکنم کفش‌هاش رو دزدیدن. همون کتانی‌های پاره رو میپوشه. معلوم نیست کفش نو رو چه‌کار کرده.« نور مهتاب اتاق را روشن کرده بود. فخری تکانی خورد و رو برگرداند. مادر انگشت‌های آفتاب خورده و کارکرده‌اش را در هم گره زد. - حتما با کتانی‌ها رفته صحرا، سرش گرم کتاب خوندن شده، یکی از پاش درآورده و رفته و منصور هم نفهمیده. ناصر خندید؛ بلند، طوری که منصور بیدار شد، توی رختخوابش نشست و دستی به پلک‌ها کشید. از پنجره آسمان را کاوید؛ هنوز صبح نشده بود. دوباره دراز کشید. مادر هم لبش به خنده باز شد. - آخه ندیدی که! وقتی کتاب میخونه، دنیا رو آب ببره، اون رو کتاب میبره؟ همیشه وقتی گاوها رو میبره چرا، یکی دو کتاب هم با خودش میبره. دیده بود از وقتی لغتنامه و راهنمای انگلیسی را خریده است، هر جا میرود، این کتابها را هم با خود میبرد. ـ اما مادر، هر چقدر هم حواسش پرت کتاب و درس باشه، اونقدر نیست که کسی بیاید و کتانی رو از پایش دربیاره. مگه اینکه اون رو خودش از پاش درآورده باشه. مادر دستی به زانوهای دردناکش کشید. ـ تا وقتی روز باشه و چشم منصور ببینه، کتاب میخونه و حواسش هم به دور و اطرافش نیست. پارسال یادته؟! نشسته بود به کتاب خوندن، غروب که شده بود، خود گاوها برگشته بودند خونه. ناصر خندید و بلند شد. ـ از دست این بچه! 📕منبع: کتاب از تبار آسمان؛رمانی براساس زندگی امیر سرلشکر شهید منصور ستاری؛ شمسی خسروی؛ 1394؛ انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی آجا؛ صص 49-47. 🕊محتوای روایتگری راویان🕊 @revayatgare_shohada ═══✼🍃🌷🍃✼═══
. 📖 خرید کتاب.... غروب، با دست پر به خانه برگشتند. ناصر جلوی در خداحافظی کرد و برای آبیاری مزرعه رفت و منصور همه‌‍ی خریدهایش را ریخت وسط حیاط. کتانی را پا کرد و شلوار را پوشید. _مبارک باشه مادرجان. فخری هم روسری‌ای را سر کرد که منصور از پول توجیبی‌اش خریده بود. _قشنگه؟ برق شادی در نگاه منصور درخشید و روی گونه‌هایش دو چال کوچک افتاد. _خیلی! دل مادر از خلق نیکوی منصور غنج رفت. در دل، حاجی را رحمت فرستاد که منصور هم مثل خود او دل‌رحم و مهربان است. نشست به پسدوزی شلوار پارچهای نازک که زود چروک می‌شد. سر تکان میداد و گاهی زیر لب غر میزد. شب که ناصر برگشت، او را به آشپزخانه کشاند. _من جلوی این بچه حرفی نزدم که تو ذوقش نزنم، ولی تو مثال بزرگتر او بودی، این چه وضع خرید کردن است! شلوارش رو ضخیمتر میخریدی که زمستان تن بچه یخ نزنه. ناصر دست کرد توی جیب‌هایش و آسترشان را کشید بیرون. کلید خانه از جیبش بیرون افتاد. _میبینی که! حتی یه قران تو جیبم نمونده. منصور قبل از لباس و لوازم التحریر، کتاب خرید، پولمون خیلی کم شد. نمیتونستیم بهتر از این خرید کنیم. ناصر توضیح داد که همین را هم برای اینکه لباس نو بپوشد، خریده است و اگر گرانتر از این میخرید، پول برگشتن به ولی‌آباد را نداشتند. ـ خب نمی‌خریدی! این چه لباس و کفشی است که برای بچه خریدی!؟ ناصر در آستانة در چوبی آشپزخانه ایستاد. بوی آبگوشت در مشامش پیچیده بود. ـ گفتم که! آقا منصور به جای لباس، تا دلت بخواد، کتاب گرون خرید. شما ناراحتش نباشید. 📕منبع: کتاب از تبار آسمان؛رمانی براساس زندگی امیر سرلشکر شهید منصور ستاری؛ شمسی خسروی؛ 1394؛ انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی آجا؛ صص 49-47. 🕊محتوای روایتگری راویان🕊 @revayatgare_shohada ═══✼🍃🌷🍃✼═══
از تبار آسمان رمانی بر اساس زندگانی شهید منصور ستاری.pdf
1.25M
. 📕 کتاب از تبار آسمان «زندگی‌نامه و خاطرات امیرسرلشکر شهید منصور ستاری» نويسنده : شمسی خسروی ناشر: سازمان عقیدتی سیاسی آجا تعداد صفحات: 320 ص 🕊محتوای روایتگری راویان🕊 @revayatgare_shohada ═══✼🍃🌷🍃✼═══