eitaa logo
کانال محتوای روایتگری راویان
2.9هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
3.2هزار ویدیو
443 فایل
✅️ این کانال متعلق به ((موسسه روایت سیره شهدا قم)) می‌باشد. 📌بیان خاطرات شهدا و رزمندگان 📌محتوای روایتگری 📌معرفی کتب شهدا 📌تشریح عملیات ها
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۴شهریورماه ، گرامی باد . 🥀 ریاست شهربانی کل کشور 🔹 شهید وحید دستجردی در سال 1304 در اصفهان به دنیا آمد. وی پس از پشت سر گذاشتن دروس ابتدایی و متوسطه در سال 1328 وارد آموزشگاه شهربانی شد و شهید دستجردی که از طرفداران نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) به شمار می‌رفت، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در اسفند 1359 به ریاست شهربانی کل کشور منصوب شد. 🔹 پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، سازمان مجاهدین خلق (منافقین) که خود را در رسیدن به اهدافشان ناکام دیدند، اقدام به انجام عملیات‌های کور و ترور مسئولین و مقامان رده بالای جمهوری اسلامی نمودند؛ لذا سازمان منافقین در تداوم اقدامان تروریستی خود رئیس جمهور شهید محمدعلی رجایی 🌷 و نخست‌وزیر شهید محمدجواد باهنر 🌷 را هدف قرار داد. 🔹 شهید وحید دستجردی در انفجار دفتر نخست وزیری به شدت زخمی شد و ۶ روز بعد بر اثر جراحات وارده به شهادت رسید. 🔹 آقای محمد مهدی کتیبه به عنوان شاهد عینی ماجرا می‌گوید: «شهید وحید دستجردی در این حادثه کنار دست آقای باهنر نشسته بود ... آقای دستجردی در این حادثه سوختگی زیادی داشت، به روی بالکن رفته و از آنجا بی‌اختیار خودش را به پایین می‌اندازد و چند روز بعد 1360/6/14 به علت شدت جراحات وارده به شهادت رسیدند. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
روایت شهادت سرتیپ شهید هوشنگ وحیددستجردی از زبان همسرش ✴️«در آن زمان ایشان رئیس شهربانی کل کشور بود. روزهای یکشنبه هر هفته 14:30بعدازظهر در ساختمان نخست وزیری جلسه‌ای به نام «تامین» برگزار می‌شد. تمامی فرماندهان نظامی در جلسه حضور داشتند و گزارش هفتگی فعالیت‌های خود را به اطلاع ریاست ‌جمهوری و نخست‌وزیری می‌رساندند. صبح روز یکشنبه 8شهریور1360 شهید وحیددستجردی از منزل بیرون رفت. به دلیل این‌که در منزل کمی تعمیرات داشتیم و قرار بود یک مهندس برای اتمام کار تعمیرات به منزل ما بیاید، حدود ساعت14 با من تماس گرفت و جویای روند پیشرفت کار شد. من پاسخ دادم: «کار تمام شده و قرار است مهندس بعدازظهر نزد ایشان برود.» در ادامه صحبت با شهید به ایشان گفتم: «پدر و مادرم از اصفهان به تهران آمده‌اند و در منزل برادرم هستند. من هم می‌خواهم به آن‌جا بروم.» ایشان گفت: «برایتان ماشین می‌فرستم. آماده رفتن شدم راننده آمد و من به منزل برادرم رفتم.» تقریبا ساعت حدود14:30 بود که به منزل برادرم در نزدیکی ساختمان نخست‌وزیری رسیدم. متوجه شدم دود زیادی از نزدیکی‌ ساختمان نخست‌وزیری بلند شده و پلیس به شدت اوضاع را کنترل می‌کند. از ماشین پیاده شدم و به منزل برادرم رفتم. در حال بالا رفتن از پله‌ها بودم که برادرم گفت: «صدای مهیبی از ساختمان نخست‌وزیری شنیده.» هنوز حرفش تمام نشده بود که من دو دستی بر سرم کوبیدم و بی‌حال شدم. با هر زحمتی بود خودم را جمع‌و‌جور کردم و بلا فاصله با منزل تماس گرفتم؛ اما خبری نبود؛ با محل کار شهید هم تماس گرفتم. گفتند که چیز مهمی نیست به شما اطلاع می‌دهیم. در نهایت با من تماس گرفتند و گفتند به بیمارستان سوانح بروید. با این صحبت من متوجه وخامت حال ایشان شدم. ❇️ در تمام طول خیابان گریه‌کنان می‌دویدم، خودم را به تاکسی رساندم. راننده هم که من را با آن حال دید مسافران را پیاده کرد و من را به بیمارستان رساند. وقتی رسیدم دیدم که شهید را کاملا باند پیچی کرده‌اند. ایشان 46درصد سوختگی داشت. بیشترین سوختگی مربوط به ناحیه سمت راست بدن ایشان بود و چون خود را از طبقه سوم پرتاب کرده بود از 5 ناحیه هم شکستگی داشت. آن شب بر من بسیار سخت گذشت. همسرم در کما بود و از درد فریادهای مهیبی می‌زد. هرگز نتوانستم آن شب را فراموش کنم. هشت صبح شهید دستجردی به هوش آمد؛ اما مشخص بود هنوز کامل هشیار نیست. از من پرسید: «شما کی به بیمارستان آمدید؟» گفتم: «همان موقع که شما را به این‌جا منتقل کردند، بعدازظهر روز انفجار.» کمی هوشیارتر که شد فهمید صبح است، دستش را روی پتو کشید؛ تیمم کرد و نماز صبح را خواند. کمی که حالش بهتر شد. سراغ شهید باهنر و شهید رجایی و دیگر افراد را گرفت و وقتی متوجه شهادت آن بزرگواران شد بسیار بهم ریخت و تا چند ساعت با هیچ کس صحبت نکرد. ✳️ بعد از چند ساعتی که کمی حالش بهتر شد به شرح وقوع انفجار پرداخت. این‌گونه واقعه را بازگو کرد: «من در حال ارائه گزارش هفتگی شهربانی بودم. ناگهان انفجار صورت گرفت. وقتی چشم‌هایم را باز کردم، در حالی که چشمهایم را کاملا خون پوشانده بود، متوجه شدم که با صندلی پرتاب شده‌ام و پلاستیک‌های سقف در حالی که آتش گرفته بودند از سقف پایین می‌ریخت. خودم را به پنجره بالکن رساندم. تعدادی از افراد که پایین ایستاده بودند با دیدنم خوشحال شدند و گفتند: بپرید پایین ما شما را می‌گیریم.در حالی که آماده پریدن می‌شدم؛ یادم افتاد که من کنار شهید باهنر نشسته بودم. هراسان برگشتم به سمت اتاق تا بتوانم باهنر و رجایی را نجات دهم. چرا که هر دو بزرگوار مظلوم بودند؛ اما هر چقدر گشتم اثری از هیچ‌یک ندیدم و مجدد برگشتم و از پنجره بیرون پریدم و در راه‌پله افتادم.» در اثر همین اتفاق لگن، مچ دست و دنده های ایشان شکسته بود. شهید 4روز در بیمارستان سوانح بستری بود. روز پنج‌شنبه بعدازظهر ایشان را به بیمارستان قلب منتقل کردند. با تمام تلاش‌های تیم پزشکی، ساعت 4صبح شنبه روز 14شهریور1360 در سن 54سالگی به شهادت رسید. شهید فردی متعهد و بسیار با ایمان بود. من هرگز به یاد ندارم که ایشان در ریزترین مسائل یومیه خود نیز بدون مراجعه به رساله امام خمینی(ره) کاری انجام دهد.» 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 مراقبت برای انسان جاده نجات اوست 🔻رهبرانقلاب: غفلت است که ما را در بلا می‌اندازد. اگر مراقب چشم و زبان و دست و دست و امضاء و قضاوت و نوشتن و حرف زدنمان باشیم، بسیاری از خطاها و گناهان بزرگ و کوچک از ما سر نمیزند… ۱۳۸۴/۵/۲۸ 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
۱۵ شهریور ماه، گرامی باد .🥀 🍁ولادت:1خرداد سال1352🌷 🍁شهادت:15شهریور سال1395🌷 🍁محل شهادت:سوریه🌷 🍁نحوه شهادت:در درگیری با تروریست های داعشی به فیض عظیم شهادت نائل 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
دوست شدن با حاج عادل، سخت نبود. اخلاقش ان قدر به دل می نشست که همه دوست داشتند رفیقش باشند. حاج عادل گفت: بیا برویم. گفتم: کجا؟ گفت: گلزار شهدا. با اصرار من، به اسایشگاه بسیج امد و از شهدای منطقه حرف زد و این که قصد دارد کتابی درباره شهیدان سعد بنویسد. به گلزار شهدا رفتیم. به شهدا سلام کرد. فکر می کردم این رفیق ما چقدر عاشق این تکه از بهشت است. یادم امد وقتی مزار شهدا در حال همسطح سازی بود، با حاجی و چند نفر دیگر از دوستان به گلزار شهدا رفته بودیم. شوخی می کردیم و هر کسی نقطه ای را تعیین می کرد و می گفت من اگر شهید شدم، این جا خاکم کنید. حاجی با خنده گفت: برای من اصلا زحمت نکشید! همین جا پایین پا شهید صالح سعد دفنم کنید. بعد با اشاره دست به همان جا که الان مزار اوست، گفت: همون جا که خالیه. بعد گفت: ببینید من که میرم و دیگه پیشتون نیستم، از اون بالا بهت لبخند میزنم برادر. راوی: رحیم علی پور منبع: کتاب ستارگان اسمان حرم، ص 131و 132 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
شهید مدافع حرم «عادل سعد» چهارمین شهید طایفه سعد شد (شهیدان عبدالزهرا.علی و صالح سعد)اوفرزند علوان متولد 1352 شهادت  پانزدهم شهریور 1395 در  کشورسوریه جنوب شهر حلب   مدفن گلزار وی در  شهرک انقلاب تابعه شهرستان دزفول .عادل تمام حقوق خودش را بین بچه های سوری تقسیم می کرد با اینکه دختردم بخت داشت.شهید اصرار داشت که بعد از شهادتش کوله پشتی اش را به دست تنها پسرش احمد برسانیم در کوله اش یک انگشتر یک ساعت یک قرآن یک تسبیح و یک دست لباس نظامی بود شاید می دانست که احمد می گوید اینها را ۵ سال نگه می دارم تا بزرگتر بشوم و راه پدرم را ادامه بدهم .دخترم سمانه می‌گوید:« در بین راه دانشگاه وقتی چشم پدرم به عکس شهید زلقی شهید مدافع حرم افتاد. » گفت: «تصویر بعدی عکس من است» عادل چند روز قبل از ازدواج دخترش سمانه به شهادت رسید. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
همسر شهید : زمانی که شهید سعد سوریه بود من خواب دیده بودم که برام یک مقنعه ساتن سبز رنگ خیلی قشنگ آوردن، واقعا زیبا بود. وقتی پوشیدمش، صورتم کامل نورانی شده بود. وقتی تماس گرفت گفتم عادل خوابت رو دیدم. پرسید و خوابم رو براش تعریف کردم. گفت این هدیه شهادت من به تو هست، گفتم به این حرف رو نزن. تو تازه رفتی سوریه و به من قول دادی که برگردی. قول شهادت نداده بودی؛ این حرفهارو نزن. گفت نه شوخی میکنم. بعد از تماس عکسی برام فرستاد که یک پرچم سبز بهش هدیه داده بودن، وقتی دیدمش هم جنس همون مقنعه بود که توی خواب دیده بودم. پرچم حرم حضرت زینب (س) بود که اونجا بهش هدیه داده بودن و گفت همون پرچم رو گذاشتم کنار برات بیارمش. پیش خودم گفتم این خوابم تعبیر شد. بعد از شهادت ایشون، اون پرچم رو برای من آوردن. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
۱۵ شهریور ماه ، گرامی باد . 🥀 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
سردار نظری فوق العاده روی آمادگی جسمانی تاکید داشت و خودش بعنوان فرمانده با ماسک شیمیایی و بادگیر که کار را بسیار دشوار می کند روزی پنج کیلومتر بدون استراحت می دوید. وی افزود: بعدها حاج اکبر نقل می کرد "خیلی ها که آمادگی جسمانیشان بالاتر نبود در عملیات جا ماندند و من فقط توانستم یک نفر را به دوش گرفته و با خود عقب بیاورم. خیلی غصه خوردم که آمادگیم در حدی بالاتر نبود که بتوانم چند نفر دیگر را روی دوش به عقب بیاورم" یعنی اینقدر احساس مسئولیت داشت که برای چنین امر غیر ممکنی در حین عملیات با آن تشنگی و شیمیایی و... غصه می خورد. عملیات مرصاد برای گردان حاج اکبر خیلی حساس بود چون تقریبا اولین تجربه جنگ نامنظم و خیابانی گردان بود. حاج اکبر با اینکه فرمانده بود و نیروها اصرار داشتند مستقیم جلو نرود ناگهان جلو افتاد و با فاصله زیاد از بقیه نیروها فقط با چند نفر هجومی رخ در رخ به سینه منافقین زد و پس از عقب زدن منافقین از یک جناح دیدند حاج اکبر دقایقی بعد با دست زخمی ولی صورت خندان و پرروحیه یک خودرو با تجهیزات منافقین را به غنیمت گرفته و زیرباران گلوله عقب آورد.. فرمانده دلاور عملیات مرصاد و ازادسازی نبل و الزهراء 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
📋 🕊سالروز شهادت مدافع حرم اکبر نظری 💐شادی روح پرفتوح شهید . 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
سردار نظری فوق العاده روی آمادگی جسمانی تاکید داشت و خودش بعنوان فرمانده با ماسک شیمیایی و بادگیر که کار را بسیار دشوار می کند روزی پنج کیلومتر بدون استراحت می دوید وی افزود: بعدها حاج اکبر نقل می کرد "خیلی ها که آمادگی جسمانیشان بالاتر نبود در عملیات جا ماندند و من فقط توانستم یک نفر را به دوش گرفته و با خود عقب بیاورم. خیلی غصه خوردم که آمادگیم در حدی بالاتر نبود که بتوانم چند نفر دیگر را روی دوش به عقب بیاورم" یعنی اینقدر احساس مسئولیت داشت که برای چنین امر غیر ممکنی در حین عملیات با آن تشنگی و شیمیایی و... غصه می خورد. عملیات مرصاد برای گردان حاج اکبر خیلی حساس بود چون تقریبا اولین تجربه جنگ نامنظم و خیابانی گردان بود. حاج اکبر با اینکه فرمانده بود و نیروها اصرار داشتند مستقیم جلو نرود ناگهان جلو افتاد و با فاصله زیاد از بقیه نیروها فقط با چند نفر هجومی رخ در رخ به سینه منافقین زد و پس از عقب زدن منافقین از یک جناح دیدند حاج اکبر دقایقی بعد با دست زخمی ولی صورت خندان و پرروحیه یک خودرو با تجهیزات منافقین را به غنیمت گرفته و زیرباران گلوله عقب اورد 🕊 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
در اول فروردین ۱۳۴۲ در کرمانشاه متولد گردید ، قبل از انقلاب در جلسات مذهبی و قرآنی شرکت فعال داشت بطوریکه این جلسات نیز تا مدتی با مدیریت شهید اصغر معطری در منزل پدری ایشان تشکیل می شد ، همزمان با شروع تظاهرات انقلاب در شهر کرمانشاه با توجه به پایین بودن سن ایشان در لایه های زیرین گروهِ شهید پیشتاز و پیشرو سردارشهید سیدمحمد سعید جعفری فعالیت داشت. بعد از پیروزی انقلاب در سن 17سالگی جذب سپاه شد و با دیگر همرزمان به مبارزه با گروهک های ضد انقلاب پرداخت بطوریکه در سال 60طی درگیری با منافقین در شهر کرمانشاه مجروح شد . بعد از پاکسازی تقریبی شهر کرمانشاه از گروهک های ضدانقلاب به همراه گروهی از برادران جهت مبارزه با منافقین و قاچاقچیان به چند شهر کشور اعزام شد. سال 62بود جذب تیپ مسلم (ع) شد و بعد از مدت کوتاهی بعنوان فرمانده گردان و مسئول محور تیپ انتخاب شد. سال 64بعنوان فرمانده یکی ازقرارگاه های فرعی قرارگاه نجف انتخاب شد ، سال 65بعنوان فرمانده گردان حنین از تیپ 29 نبی اکرم (ص) انتخاب و در عملیات های نصر  7و والفجر 10 شرکت داشت که در عملیات اخیر مفتخر به جانبازی شیمیایی شد که تا لحظه شهادت از این موضوع رنج می برد. در عملیات مرصاد فرماندهی گردان حمزه ی تیپ را به عهده گرفت و این گردان به همراه گردان حنین اولین نیروهایی بودند که با شعار حزب الله ماشاءالله وارد شهر اسلام آباد شدند و ضربات مهلکی به منافقین وارد کردند و در این عملیات هم چون بعنوان فرمانده مورد شناسائی تک تیراندازان دشمن قرار گرفته بود از ناحیه ساعد وانگشتان دست هنگامی که با بیسیم مشغول هدایت گردان بود مورد هدف قرار گرفت. بعد از مدتی بعنوان جانشین طرح وعملیات تیپ انتخاب و در عملیات توکلت علی الله بعنوان مسئول طرح عملیات انتخاب شد . در این سالهای نبرد با داعش نیز بسیار تلاش کرد برای مبارزه با گروهک های تکفیری عازم سوریه شود که سرانجام در سال 95موفق و به عنوان اولین فرمانده مستشاری از شهرکرمانشاه عازم سوریه شد و در اعزام دوم بود که به آرزویش یعنی پیوستن به دوستان شهیدش رسید. در اعلام کرده بود که پیکر پاکش را در زیر پای شهدای نصر هفت به خاک بسپارند . شهید علاقه وافری به حضرت زهرا (س) داشت و در عملیات حلب نیز مزد خود را از بانوی دو عالم دریافت کرد واز ناحیه پا وپهلو مورد هدف گلوله دشمن تکفیری قرار گرفت و به شهادت رسید. شهید از لحاظ خصوصیات روحی بسیار شجاع و در عین شجاعت نسبت به دیگران بسیار دلسوز و مهربان بود و همیشه بالحن شیرین کرمانشاهی باتکیه کلام کَسَگَم خاطرات به یادماندنی درذهن دوستانش به جاگذاشت. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
۱۵ شهریور ماه ، _علیخانی گرامی باد . 🥀 تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۵۰ تاریخ شهادت: ۱۵ / ۶ / ۱۳۹۵ محل تولد: کرمانشاه محل شهادت: سوریه 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
شهید محمدحسین علیخانی در هفدهم بهمن ماه سال 1349 مصاف با عید قربان درمحله جوانشیر شهر کرمانشاه متولد شد .زمان جنگ تحمیلی، اوایل نوجوانی ایشان بود که با رضایت پدر و مادرش به جبهه رفت و از همان زمان خودسازی خودشان را شروع کردند. شهید علیخانی برای رفتارش ، خودش را در محضر خدا می دانست و  سعه صدر روز به روز  در ایشان بالاتر می رفت. نقل از مادر شهید : حسین فرزند دوم من بود که در روز عید قربان به دنیا آمد و به همین خاطر اسم او را محمد حسین گذاشتیم . موقع به دنیا آمدنش خواب دیدم که هدیه ای به من داده شد؛ از آقایی که این هدیه را به من داد، پرسیدم  این هدیه از جانب کیست؟ او در پاسخ گفت: از طرف حضرت علی (ع)؛ پرسیدم شما که هستید، فرمود : من امام زمان هستمو این فرزند امانتی است که در آینده از شما پس گرفته خواهد شد؛ این چنین بود که فهمیدم فرزندم روزی شهید خواهد شد، لذا همیشه منتظر شهادتش بودم شهید علیخانی در عملیات یگان های رزمی علیه تکفیری ها شرکت می کرد .او حتی به مردم سوریه که از ترس داعش فرار کرده و در نزدیکی مقر رزمندگان سپاه اسلام پناه می‌گرفتند، به صورت ناشناس کمک می‌کرد و سعی داشت به آن ها مواد غذایی برساند. و در پانزدهم شهریورماه سال ۱۳۹۵ در عملیات حلب با زبان روزه و درحالی که ذکر یا حسین را بر لب داشتند به شهادت رسیدند. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
شهید محمد رضا علیخانی برای جهاد در راه خدا و دفاع از حرم اهل بیت (ع) درصبح روز دوشنبه،از آبان ماه سال 1394 به همراه همرزمان قدیمی ونیروهای جدید عازم سوریه شدند. این شهید بزرگوار برای رفتن آنچنان اشتیاق داشتند، که بعد از رفتن ورسیدن به مقصد،خانواده ی خود رامطلع کردند تا مبادا عواطف پدرانه مانع از رفتنش شود. به هر ترتیب سردار شهید علیخانی وارد خاک سوریه شدند و پس از سازماندهی نیروها ایشان نیز به مناطق عملیاتی و جنگی رهسپار شدند از همان روزهای اول حضورش در سوریه، شجاعت و دلیریش در میدان نبرد با تروریست های تکفیری گاها باعث تعجب و شگفتی دیگر همرزمانش میشد به گونه ای که همه همرزمان و یارانش که در سوریه همراه او بودند بارز ترین خصلت ایشان را شجاعت بیش از اندازه در میدان نبرد میدانند. شهید علیخانی در دوران حضور مستشاریش در سوریه فقط به آموزش نیروهای سوری اکتفا نمیکردند بلکه حضور مستقیم و مداوم ایشان در خط مقدم مبارزه با تروریست های فاسد آنچنان بود که اکثر همرزمان این شهید بزرگوار بیان می کنند که مهم ترین دلیل حضور شهید علیخانی در سوریه رسیدن به درجه رفیع شهادت بود و آن هم شهادتی که در راه دفاع از حرم ناموس مولایش حسین(ع) باشد. سرانجام پس از حضور مسمتر در جبهه های نبرد حق علیه باطل در شرایطی که ماموریت نظامی ایشان در سوریه به پایان رسیده بود و مقدمات بازگشت به ایران را فراهم کرده بودند، مطلع شدند که تعدادی ازنیروهای خودی در استان حلب و شهر خانطومان در شرایط بسیار سخت و دشواری قرار گرفته اند به گونه ای که بیش از 200 نفر از این مجاهدان در محاصره ی شدید دشمن قرار گرفتند در چنین شرایطی بود که ایشان با وجود اتمام ماموریتشان در سوریه و در حالی که آماده بازگشت به سمت ایران بودند،اطلاع یافتند که همرزمانش درچه شرایطی قرار گرفتند، ایشان روحیه ی مبارزه باکفار را درون خود به نحوی پرورش داده بودند،که حتی پس از اتمام ماموریت نظامی هم نمیتوانست به این مسائل بی تفاوت باشد،ودرنتیجه به خواست خود به منطقه عملیاتی خانطومان اعزام شدند. در آنجا بود که ایشان به اتفاق چند تن از همرزمان دیرینه اش،این ماموریت را به صورت داوطلبانه به عهده گرفتند،در این ماموریت سخت و بسیار خطرناک شهید علیخانی به همراه همرزمانش تا نزدیکی نیروهای تروریستی پیش رفتند و با آتش قبضه راکت انداز 107 (کاتیوشا)؛ که این شهید بزرگوار تخصص فوق العاده بالایی در استفاده دقیق و درست از این سلاح را داشتند چنان آتش سنگینی بر سر نیروهای تروریستی ریختند که باعث ویران شدن معابر و سنگرها و به هلاکت رسیدن تعداد زیادی از آنان شد که در نتیجه آن شرایط به گونه ای فراهم شد که محاصره شکسته شود و نیروهای خودی از محاصره دشمن آزاد شدند، و حتی مقدمات آزادسازی شهر خانطومان نیز فراهم شد. اما شهید علیخانی و دیگر همرزمانش آنقدر برای نجات همرزمانشان جلو رفته بودند و به طور مداوم با آتش قبضه ی 107 مواضع دشمن را مورد هدف قرار داده بودند که نیروهای دشمن موقعیت آنان را شناسایی کرده و در نهایت با پرتاب موشک(کورنت)،شهید علیخانی و همرزمانش مورد اثابت قرار گرفتند که در پی آن شهید علیخانی و دوست و همرزم دیرینه اش در اثر شدت جراحات وارده به درجه رفیع شهادت نائل شدند. این شهید بزرگوار در دی ماه 1394 همانگونه که خود در روزهای آخر حضورش در سوریه وصیت کرده بود، در زادگاهش روستای طلاور بخش صیدون شهرستان باغملک در میان استقبال بسیار باشکوه مردمدرکنار مزار پسرعمویش معلم شهید نصرت الله علیخانی به خاک سپرده شد. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
مادر شهید علیخانی می گوید: یک شب قبل از تولد حسین خواب دیدم یک هدیه برای من از سقف به پایین آمد🍃 در آن لحظه متوجه حضور یک آقایی روی پله شدم که هدیه را با دستان خود به من داد💛وقتی نام او را پرسیدم گفت: من امام زمان شما هستم💚و آقایی هم که هدیه را از بالا تحویل داد امیرالمومنین علی(ع) است💚 این هدیه به شما امانت داده می‌شود،🎊 خیلی خوب از او مراقبت کن و سپس او را از تو پس می‌گیریم.»🎊 از آن شب به بعد هر زمانی که پسرم به جبهه می‌رفت همه‌اش دلهره داشتم🥀و می‌گفتم این هدیه را به زودی از من می‌گیرند🥀تا اینکه بالاخره در راه دفاع از حرم شهید شد🕊️و خدا را بابت این پیروزی بزرگ شکر می‌کنم🌷همسرش← اولین اعزامش به سوریه مصادف با ایام شهادت حضرت زهرا (س) بود🏴 دفعه دوم مصادف با سالروز ولادت صاحب‌الزمان (عج) بود💚 دفعه سوم مصادف با ایام تولد امام رضا (ع) بود💛 محمد حسین میگفت با این اعزام ها لابد خدا برایم برنامه ریزی دارد🕊️همسرم ذبیح الله شهدای مدافع حرم است🌷در روز عید قربان به دنیا آمد🎊 در روز عید قربان ازدواج كرد🎊 و در آستانه این عید بزرگ نیز به شهادت رسید*🕊️🕋 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
💌 : 🌸یکبار با دو سه تا از دوستان در خانه شان بودیم صحبت می کردیم 🌷شهید گفت : تو 48 ساعت میشه امام زمان رو ببینی؟ 🌸ما با خنده گفتیم داش حسین چه میگی 🌷گفت : تاحالا شدین 🌸خنده مان گرفت 🌷گفت : جدی میگم ، دیدین یکی عاشق یه دختر میشه لحظه به لحظه و تو هر حالی تو فکر اگه نسبت به امام زمان(عج) اینطور باشین خیلی زود می بینیش و ما درک نکردیم شهید حاج حسین علیخانی چه گفت. 🕊اينجاست كه تعدادي بنر را اگر در شهر ميبينيد كه نوشته شده : عارف گمنام 🌹 🌹 بي حكمت نيست. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 درس اسلام ایستادگی در برابر سلطه گران جهانی است 🔻رهبرانقلاب: فرهنگ سلطه، ملّتهای ضعیف را ذلّت پذیر و معتاد به ستم ساخته است. باید از درون ذاتشان آنان را درمان کرد. باید باوری عمیق به کرامت و قدرت انسان به خدا، به ارزشهای انسانی راستین،‌به پوچی قدرتهای طاغوتی، در انسانها دمید و آنان را با این سلاح کندی ناپذیر، مسلّح کرد. ۱۳۶۵/۶/۱۴ 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
۱۶شهریورماه ، میانرودی گرامی باد. 🥀 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
از آن‌جایی که خانواده، او را نذر امام هشتم کرده بودند، «رضا» نام گرفت. نورسیده‌ای که در ۲۵/۱۲/۱۳۷۰ در «تنکابن»، قدم به کاشانه «قربان و آمنه» نهاد و شادی را برای‌شان به ارمغان آورد. پدر، پاسدار بود و مادر، امّا گرم خانه‌داری و فرزندپروری. تحصیلات رضا به مهندسی الکترونیک در دانشگاه آزاد «لاهیجان» ختم می­شود. اگرچه دوباره وارد دانشگاه دولتی «دانش پویندگان» چالوس شده بود و در رشته مهندس تکنولوژی به تحصیل می‌پرداخت. در بیان تقیدات دینی او، همین بس که از کودکی، قاری و حافظ قرآن و مؤذن مسجد بود و در مجالس عزاداری اهل بیت، مدّاح. بزرگ­تر که شد، در ادای فرائض واجب و مستحب، اهتمامی خاص داشت و اغلب اوقات در صفوف نماز جماعت حضور می‌یافت. خواهرش «زهرا» روایت می‌کند: «همیشه از پدر و مادر قدردانی می‌کرد و عذرخواه بود که نتوانسته محبّت آن‌ها را جبران کند. علاوه بر آن، به من و برادرم که از او کوچک‌تر بودیم، احترام می‌گذاشت و هیچ‌وقت ما را به اسم صدا نمی‌زد، بلکه می‌گفت: آبجی و داداش.» زهرا در ادامه چنین سخن می‌راند: «یک سال قبل از شهادتش، در برخی از خصوصیات اخلاقی و اعتقادی­اش به کمال رسید؛ به گونه‌ای که بتواند برای شهادت آماده شود. او هیچ وابستگی‌ای به دنیا نداشت. در پایگاه محل خدمتش، چند عکس شهید را روی دیوار قرار داده بود؛ اما یک جای خالی کنارش گذاشته بود. به دوستانش می‌گفت: این، جای عکس من است. او همیشه به من می­‌گفت: حجابت را حفظ کن و در زندگی، حضرت فاطمه را الگوی خودت قرار بده.» به استناد گفته خانواده، «یک بار پول عیدش را جمع کرد و برای یکی از دوستانش در دانشگاه لاهیجان که پدری کارگر داشت، لباس خرید.» رضا بعد از پوشیدن جامه بسیجی و انجام فعالیت‌های فرهنگی در این راستا، به عضویت سپاه چالوس در آمد و به عنوان متصدّی عملیات تکاور، مشغول به خدمت شد. ناگفته نماند که در هنگام شهادت، مسئول نظارت حوزه مقاومت بسیج هچیرود بود. علاوه بر آن، در زمینه فعالیت فرهنگی نیز، فعال بود. یک بار نیز به عنوان وبلاگ‌نویس برتر، تقدیرنامه گرفت. رضا که سرفرازی ایران عزیز را مرهون حماسه‌ها و جانفشانی‌های سربازان خلف این مرز و بوم می‌دانست، جهت پاسداشت یاد آنان و اشاعه فرهنگ ایثار و شهادت، در برپایی مراسم یادبود شهدا تلاش چشمگیری داشت. بنابر اذعان یکی از بستگانش به نام «علی‌اکبر کاردل»، «رضا در بحث ولایت­پذیری سرآمد بود. او همواره تلاش می‌کرد که جوانان را در مورد ولایت، آگاه کند و راه درست را به آن‌ها نشان دهد. علاوه بر آن، همیشه سخنان رهبری را دنبال می‌کرد. رضا که تفکری بسیجی و پاسداری داشت، بسیج و سپاه را پایه‌های انقلاب می‌دانست.» به اذعان یکی از دوستانش، «رضا در سال ۱۳۹۱ به مقّر ما آمده بود تا به بچه­ها در انجام مأموریت کمک کند. یک روز صبح، قبل از سحر، من و او به اتفاق «ابوالفضل منصورکیا» برای بستن مرز، به راه افتادیم. بعد از دو ساعت که در موقعیت بودیم، وقت نماز صبح شد. رضا با وجود سرمای هوای کرمانشاه، با آبی که از قبل همراه خودش آورده بود، وضو گرفت و ما را هم برای خواندن نماز اوّل وقت فرا خواند.» در نهایت، رضا در ۱۶ شهریور ۱۳۹۲ در کرمانشاه، طی درگیری با قاچاقچیان، به فیض عظیم شهادت نائل آمد و یک روز بعد، با تشییع اهالی چالوس، در گلزار شهدای «یوسف‌رضا» این شهر به خاک سپرده شد. توصیه‌نامه شهید: توصیه می‌کنم شما را به عمل صالح و انجام دادن هرچه بهتر تکالیف دینی‌تان. همواره خداوند را در اعمال خود در نظر داشته باشید و در تحصیل علوم مختلف بکوشید و سعی کنید با مسائل روز آشنائی کامل داشته باشید تا بتوانید پاسخگوی مردم باشید و در مراسمات مذهبی مثل اعتکاف، نماز جمعه، دعای کمیل و... حضور فعالانه داشته باشید. باشد که در دنیا و آخرت رستگار شوید. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani