ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_26 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ست
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_27
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
_یه دقیقه ساکت باشید
گوشی را لمس کرد و گفت
_جانم
_توکجایی شهرام؟
_پیش فرهادم
_الان دقیقا کجایی؟
_الان دقیقا تو خیابونم
_کدوم خیابون ؟ داری چیکار میکنی؟
_الان میام خونه
ستاره زنگ زده میگه....
شهرام حرف او را برید و گفت
_افسر جلومه مرجان الان میام خونه
گوشی راقطع کرد و گفت
_حالا چیکار کنیم؟
فرهاد سیگاری روشن کردو گفت
_ بریم خونه شما دیگه چقدر پرسه بزنیم؟
_به مرجان چی بگیم؟
_نمیدونم یه چیز جور کن بگو دیگه
_چی بگم اخه
_راستشو بگو، این خانم زن فرهاده
_بعد بگیم از کجا اومده؟ کس و کارش کین
_بگواز ترکیه اومده من ماه پیش ترکیه بودم اونجا باهاش اشنا شدم گرفتمش اوردمش اینجا میخوام ستاره رو طلاق بدم ،اسمشم عسله
شهرام سکوت اختیار کرد فرهاد ادامه داد
_تو برای اینکه جلو مرجان خراب نشی بگو که مخالفی، بگو کار من غلطه.
.وارد کوچه شدند ریموت در را فشرد و ماشین را به داخل حیاط بردسپس رو به فرهاد گفت یه چند لحظه نیایید تو من برم یه توضیح کوتاه بدم
شهرام از ماشین پیاده شد به محض خروج او فرهاد به عقب چرخید و گفت
_اسمت عسله یادت نره خونتون ترکیه س شهر ازمیر سعی کن زیاد حرف نزنی پدرو مادرت فوت شدند با عمه ت زندگی میکردی ،ازت خواهش میکنم ابروریزی نکن ،نمیخوان زندگی شهرام به خاطر گند کاری من خراب شه.
ارام لب گشودم وگفتم
_ چراعسل؟ من اسم خودمو دوست دارم.
وقتی داریم میگیم تو از ترکیه اومدی اسمت باید بهت بیاد.
شهرام از روی ایوان باصدای بلند گفت _فرهاد بیا تو
از ماشین پیاده شدیم روسری ایی که شهرام برایم گرفته بود بلند و لیز بود نگاهی به طرحش انراختم روسری ابی با گلهای سفید که داخل گلهایش مروارید کار شده بود زن لاغر و قدبلندی کنار شهرام ایستاده بود نزدیکش شدم چشمان درشت مشکی رنگی داشت . شال قرمز رنگی هم روی سرش بود
جلو رفتم و ارام گفتم
_ سلام
لبخند روی صورتش نقش بست ودر حالی که خیره به من بود گفت سلام خانوم خوش امدید
لبخندی زدم و گفتم
ممنون
روبه فرهاد گفت
_سلام خوش سلیقه این عروسکو از کجا اوردی؟
فرهاد لبخندی زدو گفت
_ داستانش زیاده
وارد خانه شدیم دختری به استقبالمان امد نزدیک تر که شد موهای فرفری و پوست گندم گون داشت بلیز بدون استیین صورتی به همراه یک شلوارک سفید پوشیده بود تپل بود و به نسبت قدش از من کوتاه تر بود از همان نگاه اول فهمیدم که از من خوشش نمی اید
سلام مرا ارام پاسخ داد و سلام فرهاد را با بوسه و به اغوش کشیدنش
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_27 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم _ی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_28
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
مرجان ضمن تعارف کردن ما به داخل از پشت موی بافته شده م را گرفت و گفت
_وای چه موهای قشنگی
فرهاد سرش را چرخاندو با اخم به من نگاه کرد.
چشمم به خانه افتاد اینجا بسیار زیبا تر از خانه فرهاد بود فرهاد روی کاناپه ها لمیدو باسر به من اشاره کرد که کنارش بنشینم کمی مکث کردم اخم هابش را که در هم کشید با استرس امر اورا اطاعت نمودم گوشه ایی ترین جای کاناپه نشستم تا با فرهاد تماس بدنی نداشته باشم واقعا از او میترسم فرهاد نزدیکم شد سرش را در گوشم فرو برد و گفت
_ مگه نگفتم موهاتو جمع کن
ارام گفتم
_ من جمعشون کردم. اون خانومه از پشت به موهام دست زد.
_خیلی خوب حالا بعد که تنها شدیم حالیت میکنم
فلبم از حرف فرهاد لرزید ناخواسته بغض گلویم را گرفت فرهاد نگاهی به من انداخت دندان قروچه رفت و گفت
_گریه نکن لعنتی ابروی منو نبر
مرجان با یک سینی چای امد شهرام هم روبرویم نشست مرجان سینی چای را گذاشت و رفت شهرام ارام گفت
_چیشده عسل؟
سرم راپایین انداختم فرهاد ارام گفت
بابای ستاره داره تند تند به من زنگ میزنه
_جوابشو بده
_چه جوابی بدم؟
مرجان ارام گفت
_ عسل جان یه لحظه بیا
شهرام زیر زبونی گفت
_بیچاره شدیم فرهاد
برخاستم و ارام سمت اشپزخانه رفتم نزدیکش که شدم گفتم
_جانم
_توچرا اینقدر استرس داری؟
با این حرف مرجان اشک در چشمانم حدقه زد مرجان با لبخند گفت
_ بیا بریم بهت نشون بدم
سپس دستم را گرفتو مرا به اتاق خوابشان برد
روی تخت نشست وگفت
_چته دختر؟توچشمات اشکیه ،کی بهت سیلی زده که صورتت سرخه
دستم را روی صورتم گذاشتم وگفتم _ستاره خانم
_برام تعریف میکنی که چه اتفاقی افتاده و چیشده؟
سرم را پایین انداختم
مرجان ادامه داد
_من کمکت میکنم قول میدم
اشک از چشمانم جاری شد دوست داشتم همه چیز را بگویم اما جرأت نداشتم با صدای در اشکهایم را پاک کردم صدای فرهاد که امد قلبم از تپش ایستاد
_عسل جان
مرجان بلند گفت
_ الان میاییم، نترس نمیخورمش.
فرهاد با خنده گفت
_ تلفن کارش داره
_بگو بعد زنگ بزنه
سپس ارام روبه من گفت
_ نترس دختر
از استرس فرهاد مردد بودم که چه باید بکنم فرهاد دوباره به در کوبید در راباز کردم و نگاهش کردم فرهاد ارام گفت
_ بیا عمه ت زنگ زده سپس دست مرا کشید و به اتاق دیگری برد در را که بست ناخواسته ناخن هایم را به دهان گرفتم
فرهاد گفت
_چیکارت داشت؟
به دنبال سکوت من دندان هایش را بهم سایید دستم را باخشم دستم رااز دهانم پایین هل دادو گفت
_چرا لال شدی؟ چیکارت داشت؟
_هیچ کار بخدا
_چی بهت گفت؟
_گفت بیا برو دوش بگیر
نگاه فرهاد پر از تهدیدشدو گفت
_یک کلمه حرف بیجا بزنی عسل زنده ت نمیزارم ....الان دنبال من میای میشینی کنارم و از جات بلند نمیشی دوش هم اینجا نمیگیری فهمیدی؟
_در دلم خدا خدا میکردم که دروغ کوچکم رسوا نشه فرهاد تکرار کرد _فهمیدی یا نه؟
تند گفتم
_ بله فهمیدم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_28 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم مر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_29
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
از اتاق خارج شدیم و دور هم نشستیم باچشمانم به مرجان التماس میکردم مرجان چایش را خورد و گفت
_ فرهاد برامون تعریف میکنی چطور با عسل اشنا شدی
فرهاد فکری کردو گفت
_الان همون اینقدر تو شک رفتارهای ستاره هستیم که هیچی بادم نمیاد ایشالا تو یه فرصت بهتر
شهرام نگاهی به ساعت انداخت و گفت _دو نیمه شبه بریم بخوابیم
سپس رو به مرجان گفت
_ ریتا کجاست؟
_خوابیده
مرجان برخاست و گفت
_ من و شهرام امشب پیش ریتا میخوابیم شما دو تا برید تو اتاق ما
قلبم از شنیدن این حرف به تپش افتاد
مرجان نگاهی به من انداختو گفت
_تو چت شد ؟چرا رنگت پرید؟
نگاهی به شهرام انداختم شهرام گفت _امشب شب پر استرسی بود بریم بخوابیم.
فرهاد هم برخاست منم بدنبال او بلند شدم وارد اتاق شدیم در را بست گوشه ایی ایستادم فرهاد روی تخت نشست گوشی اش را کمی ورانداز کردو گفت
_ بیا بگیر بخواب دیگه چرا وایسادی ؟
از سمت دیگر تخت رفتم و گوشه ایی ترین جا نشستم فرهاد دراز کشید نگاهی به کاناپه گوشه اتاق انداختم و ارام گفتم
_میشه من اونجا بخوابم؟
فرهاد چپ چپ نگاهم کرد و گفت
_چرا؟
دراز کشیدم و گفتم
_ هیچی
چشمانم را سریع بستم چند دقیقه بعد ارام چشمانم را گشودم فرهاد به سقف خیره بود سرش را چرخاند تند چشمانم را بستم ارام گفت
_ چرا نمیخوابی؟
چشمانم را گشودم فرهاد خیره به من ماند از نگاهش معذب شدم پتو را بیشتر روی خودم کشیدم فرهاد به سمتم چرخید و گفت
_از من بدت میاد ؟
مکثی کردو ادامه داد
_ به نظر تو من خیلی ادم بدی هستم نه؟
سپس اهی کشید و گفت
_ من خراب کردم ، همه چیزمو خراب کردم.
از جایش برخاست پنجره را باز کرد و سپس سیگاری روشن کرد وگفت
_همه به من گفتند با ستاره ازدواج نکن پدر مادر خدابیامرزم التماس میکردند من پامو کردم تویه کفش که الا و بلا همین.
کامی از سیگارش گرفت و گفت
_ تو سینه من از کارهای ستاره یه کوهه درده، هرچند که من به اونم بد کردم ولی انگار خدا منو دوست نداره.
دلم میخواد الان بخوابم و دیگه بیدار نشم
سیگارش را از پنجره بیرون انداخت و گفت
آبرو و حیثیتم رفت
پتو را برداشت و روی کاناپه دراز کشید چشمانش رابست برخاستم بانور کم سوی چراغ خواب برس را از روی میز برداشتم و بافت موهایم را باز کردم و شروع به شانه کردن نمودم روی تخت دراز کشیدم با صدای فرهاد از جا برخاستم
_عسل بلندشو
سرجایم نشستم موهایم را به یک طرف شانه ام جمع کردم فرهاد گفت
_ پاشو صبحانه بخوریم از جایم برخاستم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_28 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم مر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_30
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
تخت را مرتب کردم فرهاد اخمی کردو گفت
_ موهاتو جمع کن
موهایم را از پشت گرفتمو گفتم
_گل سرم جامونده خونتون
_پس دیشب چیکار کرده بودی
_بافته بودم
فرهاد با کلافگی گفت
_ موهات رو اعصابمه
با استرس شروع به بافتن کردم فرهاد ادامه داد
_ اینهمه مو را میخوای چیکار؟ مرجان ارایشگری بلده صبحونه خوردی بگو کوتاش کنه
ناخواسته گفتم
_نه من موهامو دوست دارم کوتاه نمیکنم
_نمیتونی جمعش کنی
_موهای من به شما چیکار داره اگر جمع هم نیست دور من ریخته دور شما که نریخته
فرهاد اخمی کردو گفت
_ زبونت خیل درازه ها
سکوت کردم فرهاد از روی میز ارایش مرجان یک کش مو برداشتو گفت
_ بگیر با این جمعش کن
کش را گرفتم بافت نیمه ام را باز کردمو سپس موهایم را بستم فرهاد تچی کردو گفت
_الان جمع شد؟
_شما چیکار داری به موهای من؟از دیشبه همش گیر دادی به موهای من
فرهاد موهایم را گرفت کمی کشید و گفت
_ زبون درازی نکن نکبت میزنم دهنتو پر از خون میکنم ها
سپس هلم داد محکم به در خوردم و فرهاد ادامه داد
_موهاتو دوست داری چون باهاش لوندی میکنی یه بارم بهت گفتم خوب گوشهاتو باز کن خواسته یا ناخواسته تو زن منی
سکوتم را شکستم و گفتم
_من زن شما نیستم
فرهاد کلید را در در چرخواند تمام وجودم پر از استرس شد مشتی به بازویم کوبید و گفت
_ پس اون صیغه ایی که خوندن چی بود؟
دستم را به بازویم گرفتم و گفتم
_تو برادر زاده ارباب بودی برای اینکه گندتو ماست مالی کنه .....
فرهاد سیلی محکمی به صورتم کوباند و با فریاد گفت
_خفه شو
جیغی کشیدم دستم را روی صورتم گذاشتم خون از بینی ام سرازیر شد شهرام دستگیره را پایین کشید و گفت _فرهاد درو باز کن
فرهاد نزدیکم شد وگفت
_...اضافه نخور
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_30 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم تخ
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
#پارت31
رمان زیبای عسل
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
بغضم ترکید و با جیغ گفتم
_ تو میخوای دق دلی از دست دادن ستاره رو سر من خالی کنی اما اینو بدون اینکه اون شمارو نمیخواد به من ربطی نداره به خودتون مربوطه منم اگر زن شمابودم شمارو نمیخواستم
فرهاد دستی لای موهایش کشیدو گفت _چرا؟
_چون هم بداخلاقی ،هم وحشی هستی و هم....
حرفم را از ترس ادامه ندادم
چشمان فرهاد ریز شدو گفت
_ هم چی؟
بدنبال سکوت من نزدیکم شد بازویم را محکم گرفت وبا غضب گفت
_ هم چی؟
_هم هیزو چشم چرونی
وقتی سکوت فرهاد را دیدم جرأت پیدا کردم و ادامه دادم
_تو یه ادم مشروب خور بی ناموسی
فرهاد با فریاد موهایم را گرفت سرم را به در کوباندو گفت
_بگو غلط کردم
من فقط زجه میزدم صدای چرخش کلید در درب ارامم کرد مرجان و شهرام وارد اتاق شدند فرهاد مرا رها کرد مرجان معترض گفت
_چته فرهاد؟
شهرام فرهاد را هل دادو با کلافگی گفت _خسته شدم از دستت
صدای هق هق گریه من اتاق را گرفته بود فرهاد شهرام را کنار زدو گفت
_ عسل خفه شو صدای گریه ت رو اعصابمه
اشکهایم را پاک کردم و ساکت شدم
مرجان رو به فرهاد گفت
_ اصلا ازت انتظار اینهمه وحشی گری رو نداشتم
فرهاد که از خشم نفس نفس میزد گفت _ادم زبون دراز حقشه اگر درو باز نکرده بودید اینقدر میزدمش تا ادم شه
لب باز کردم و گفتم
_حق تو چیه؟ راست گفتم بازم میگم تو بی ناموسی
حمله فرهاد به سمتم را شهرام کنترل کرد فرهاد با فریاد گفت
_ بی پدرو مادر میکشمت
مرجان مرا از اتاق خارج کردو گفت
_ چرا عصبانیش میکنی میبینی که وحشیه، دختر میزنه یه بلایی سرت میاره ها
با گریه گفتم
_دیگه چه بلایی میخواد سرم بیاره
_مگه چیکارت کرده چرا اینقدر دعوا میکنید باهم ؟
نگاهی به ریتا که به من خیره بود انداختم و گفتم
_ببخشید نمیتونم بگم
مرجان رو به دخترش گفت
_ریتا جان برو تو اتاقت
با رفتن ریتا مرجان مرا در اغوش کشیدو گفت
_به من گفتند پدر مادرت فوت شدند درسته؟
سرم را تکان دادم و گفتم
_بله
_خدا رحمتشون کنه ،عمه ت کجاست ؟ میخوای بهش زنگ بزنی؟
_عمه م فوت شده
_پس کس و کارت کیه؟
با بغض گفتم
_ ندارم
_یعنی چی؟ خاله ایی ؟ عمویی ؟ دایی؟
_ندارم
_پس از کجا پیدات شده؟
_ببخشید نمیتونم بگم
_من نمیخوام اذیتت کنم ،باشه نگو هر طور راحتی.اما روی من به اندازه یه خواهر یا شایدم یه مادر حساب کن.
سرم را تکان دادم حرفش را تایید کردمو گفتم
_ به اقا شهرام و فرهاد نگو که من گفتم عمه م فوت شده
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم #پار
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_32
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
ظهر شد عطر قورمه سبزی فضای خانه را گرفته بود مرجان به زور یخ روی صورتم گذاشته بود تا کبود نشم پیراهن صورتی ریتا که استین سه ربع داشت و لبه استینش چین سفید داشت را به تنم کرده بود به اصرار خودم یک ساپورت سفید هم ازمرجان گرفتم چون پیراهن تا زیر زانوم بود در باز شد با ورود شهرام و فرهاد قلبم تند تند شروع کرد به تپیدن
فرهاد سراپای مرا ورانداز کردشهرام گفت
_ سلام ، بچه ها کجان؟
ارام گفتم
_مرجان خانم داره با ریتا درس کار میکنه
شهرام بلند گفت
_ مرجان
مرجان از اتاق خارج شدو گفت
_ سلام
فرهاد نزدیک من امد روی کاناپه لمیدو چشمانش رابست
شهرام وارد اشپزخانه شد مرجان ارام گفت
_چیشد؟
_طلاقش داد
مرجان سر تاسفی تکان دادو گفت
_ستاره ناراحت بود
_نیومده بودند نه ستاره نه باباش، وکیل فرستاده بودند. یک دنگ از کارخونه رو پس گرفتند یک میلیارد هم از من چک گرفتند
_چرا از تو؟
نمیدونم شرط اقای تهرانی برای طلاق این بود
_چک برای کی نوشتی
_پنج روز دیگه
_از کجا میخواد بیاره
_باید جور کنه دیگه، بره قرض بگیره،یه چیزی بفروشه بده.
_خداروشکر شهرام ستاره اصلا بدرد این نمیخورد
شهرام پوفی کردو گفت
_ کی بدرد این میخوره؟ عسل صبح تا حدودی حقیقت و بهش میگفت ما همش میگیم ستاره بده ،حالامثلا فرهاد خوبه؟ به قول عسل وحشیه ، بد اخلاقه، مشروب خوره سپس خندیدو ادامه داذ _بی ناموس خدایی عجب حرفی بهش زد سپس ریز خندید
مرجان اهی کشیدو گفت
_ چی در مورد من فکر کردی که میگی این از ترکیه اومده؟
شهرام از خنده ساکت شدو گفت
_چیزی بهت گفته؟
_از ترس فرهاد جرأت نمیکنه بگ
ه مکثی کردو گفت
_فراریه؟
شهرام سرش را به علامت نه بالا انداخت و گفت
_ نه بیچاره
_پس چیه شهرام؟
برات تعریف میکنم
_الان بگو
_الان نمیتونم
_پس بهشون بگو برن
شهرام مکثی کردوگفت
_ چرا؟
_بوی دردسر میاد شهرام، وقتی من غریبه م و نباید بدونم ،پس دوست ندارم ببینم. بگو برن
شهرام دست مرجان را گرفت و گفت
_ یه لحظه بیا
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_32 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ظه
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_33
#رمان_آنلاین_عسلì
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
از زبان شهرام
شرم کار برادرم باعث شده بود دستانم عرق کنند خیسی دستانم رابا لباسم پاک کردم.
نگاهی به چشمان منتظر مرجان انداختم، چقدر به واسطه فرهاد شخصیت من مقابل مرجان خورد شده بود ارام گفتم فرهاد خدا لعنتت کنه
سپس لبم را گزیدم و گفتم
_فرهاد مست بوده به این تجاوز کرده
چشمان مرجان گرد شدو گفت
_ چی؟
ازخجالت ساکت ماندم مرجان گفت
_خداوکیلی؟
سر مثبت تکان دادم .
از نگاه به چشمان مرجان شرم داشتم.
مرجان ارام گفت
_ستاره میدونه؟
_نه ،ستاره فقط متوجه حضورش تو خونه شد . فقط من میدونم و الانم تو،ازت خواهش میکنم به روشون نیار فرهاد خیلی براش مهمه که تو ندونی
مرجان با لب گزیده گفت
_نه ،اصلا نگو به من گفتی روی فرهاد به روم باز میشه
در پی سکوت یک دقیقه ایی مرجان گفتم
_رفته خونه عمو این گندو زده
مرجان متعجب گفت
_عسل خونه عمو چیکار میکرده؟
_دختره خیلی بدبخته کسی و نداره یه عمه داشته اون که مرده عمو میخواسته خودش اینو بگیره
مرجان متعجب گفت
_وا...... پس خاتون چی؟
_نمیدونم والا
_البته دختره خیلی قشنگه ،عموتم بی کس و کار گیر اورده دیگه
لب پایینم را به داخل دهانم بردم تنها فرهاد نیست که مرا شرمنده مرجان کرد عمو هم از این بدتر
اه سوزناکی کشیدم و گفتم
_ اخه مرتیکه هول .... این جای دخترته
مرجان در را باز کردو گفت
_ولش کن بیا بریم بیرون
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_33 #رمان_آنلاین_عسلì به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ا
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_34
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
بعد از صرف نهار روبروی تلویزیون نشسته بودم فرهاد سرش را در گوشم فروبردو گفت
_ پاشو اماده شوبریم
لحظه ایی تپش قلبم بالارفت ارام گفتم
_کجا؟
_سر قبرمن، زود باش
ازجایم برخاستم مرجان لباس هایم راشسته بود و اتو زده بود .اصلا دلم نمیخواست از اینجا برم.در دلم خداخدا میکردم که شهرام مانع از رفتن ما بشه
از اتاق بیرون امدم
شهرام رو به فرهاد گفت
_حالا چه عجله ایی داری؟ میموندی دیگه اینجا.
_سرم درد میکنه دیشب نخوابیدم ،برم استراحت کنم
شهرام نگاهی به من انداخت در گوش فرهاد زمزمه ایی کرد فرهاد با کلافگی گفت
_خیلی خوب
_خیالم راحت باشه؟
_چشم.
از خانه خارج شدیم فرهاد مقابل یک فروشگاه متوقف شدو گفت
_پیاده شو
در را باز کردم به دنبال فرهاد وارد فروشگاه شدم وارد مغازه شد به سلیقه خودش برایم یک کیف و کفش مشکی خرید، مرا به یک مانتو فروشی برد من خیره به مانتو های زیبا شدم چشمم یک مانتوی سبز مغز پسته ایی که لبه استین و پایینش چین سفید داشت را گرفت دست بردم پارچه اش را لمس کردم سپس نگاهی به فرهاد که بی هیچ حسی مرا نگاه میکرد انداختم .
فرها د پوزخندی زدو ارام گفت
_ تو خوابت هم میدیدی بیفتی گردن یکی مثل من؟ تو اون ده کورتون فقط لباس های دهاتی بود درسته؟الان دلت از این مانتو چین دارها میخواد ؟ بپوشی دلبری کنی اره؟
زهر کلام فرهاد دلم را سوزاند اشک در چشمانم حدقه زد . فرهاد چیزی را به رویم اورد که درد دلم بود. منم مثل بقیه دخترها دلم لباسهای زیبا میخواست اما هیچ وقت نداشتم
فرهاد تحکمی گفت
_اونی رو میپوشی که من میگم .
سپس یک مانتو بلند ساده مشکی به همراه یک شال مشکی و شلوار مشکی برایم خرید. من ارام اشکهایم را پاک کردم فرهاد مرا مقابل یک مغازه گل سر فروشی بردو گفت
_ برو هرچیزی که لازمه اون موهای بی صاحبت معلوم نباشه بخر
_ارام گفتم من چیزی لازم ندارم.
سقرمه ایی به پهلویم زدو گفت
_ گمشو برو تو مغازه
وارد مغازه شدم فروشنده خانم گفت _بفرمایید
فرهاد ارام گفت
_چی میخوای؟
من با بغض گفتم
_ هیچی
فرهاد رو به من چرخید سپس با چشمانش مرا تهدید کردو گفت
_گفتم چی میخوای؟
اشک روی گونه ام سرید و گفتم
_موهامو میبافم که معلوم نباشن
_خفه بابا بافتنتم دیدم
لحن صدایش کمی بالا رفت و ادامه داد
_برای اخرین بار بهت میگم چی لازمه موهات جمع بشه
اشکم را پاک کردم وگفتم
_ من از شما هیچی نمیخوام .
فرهاد ارام گفت
_ الان میریم خونه درستت میکنم،هیچ کس هم دیگه نیست که بدادت برسه.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_34 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم بع
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
فروشنده مداخله کردو سپس گفت
_خانم ها ناز دارند دیگه، بیا همه چیزهایی که لازم داره رو خودم بهت میدم .
فرهاد به سمت فروشنده چرخید و گفت
_یه قیچی به من بده.
هینی کشیدم .چشمانم گرد شد.
فروشنده گفت چه قیچی میخوایید
فرهاد روسری ام راکشید محقرانه مرا چرخاندم گفت
_ ببین موهاشو سپس کلیپسم را باز کردو گفت میخوام اینهارو بزنم
هق هق گریه م را از این همه حقارت فروخوردم و سپس موهایم را جمع کردم فروشنده خندیدو گفت
_دلت میاد اینهمه مورو بزنی؟ موی به این خوش رنگی و پرپشتی ....تاحالا ندیده بودم.
_یه قیچی به من بده
روسری ام را از دست فرهاد گرفتم و پوشیدم
خانم فروشنده گفت
_حالا تصمیمتون را بگیرید اگر قصد کوتاهی این مورا دارید من موهاشو میخرم
_حالا فعلا قیچی بده به من ، سه بار بهش گفتم گل سر چی میخوای؟ برات بخرم
سرم را گرداندم نگاهی به درمغازه انداختم و بعد فرهاد را نگاه کردم، فرهاد در حالی که از جیبش پول در میاورد گفت
_ یه کار میکنم ناز کردن یادت بره
در را ارام گشودم و با هرچه توان داشتم دویدم فرهاد هم به دنبال من خوشبختانه کفش هایم اسپرت بود وراحت میتوانستم بدوم، در ازدحام جمعیت افتادم.
نگاهی به عقب انداختم فرهاد هاج و واج اطرافش را نگاه میکرد پشت یک دیوار مخفی شدم و اورا تحت نظر داشتم خوشبختانه مرا گم کرده بود .
ارام راه افتادم و از فروشگاه خارج شدم روبروی فروشگاه فضای سبز بود روی نیم کت نشستم نفسم که ارام شد باخودم گفتم
اشکال نداره موهامو میفروشم، با پولش میرم خونه عمه کتی . ب از پول موهام هرچقدر موند یکم باهاش زندگی میکنم بعد میرم سرکار بلاخره یه روز قوی میشم این عوضی رو گیرش میارم انتقاممو ازش میگیرم.
یاد خاله مهناز افتادم لبخند روی لبانم امدو گفت الان بهترین موقع است زنگ بزنم بگم بیاد دنبالم ، از شعف برخاستم و ارام گفتم اینجا کجاست؟
نزدیک یک خانم جوان شدم مانتو رسمی پوشیده بود و مقنعه داشت
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم فرو
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_35
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
_ببخشید خانم
خانم جوان عینک افتابی اش را برداشت و گفت
_جانم
_شما موبایل دارید ؟
خانم مکثی کردو گفت
_ بله چطور
اشک در چشمانم حدقه زد و گفت
_ به یه شماره زنگ میزنی؟
خانم کمی تعلل کرد و گفت
_به کی؟
_به خاله م ، تروخدا با شوهرم دعوام شده بگو گل جان روبروی این فروشگاهه ادرس بده بگو بیاد دنبالم خواهش میکنم
خانم جوان شماره را گرفت ومدتی بعد گفت
_ الو سلام گوشی خدمتتان
گوشی را مقابل من گرفت من سراسیمه گفتم
_ سلام
مهناز هیجان زده گفت
_ خبری ازت نیست؟کجایی
_من فرار کردم داره دنبالم میگرده الان روبروی یه فروشگاهم
_ادرس بپرس بهم بگو، اسم فروشگاه و بخون
نگاهی به فروشگاه انداختم و گفتم _فروشگاهه...
خانم جوان ارام گفت
_ تیراژه
بلند گفتم
_ خاله تیراژه یه فضای سبزه من توشم
باشه الان راه میفتم
_گلجان خاله صبر کن من تا بیام اونجا یک ساعت ونیم طول میکشه
_باشه خداحافظ
گوشی را به صاحبش دادم و تشکر کردم خانم جوان رفت روی نیم کت نشستم قلبم تاپ تاپ میکرد یک ربع گذشت با کشیده شدن موهایم جیغی کشیدم و سرم را چرخاندم با دیدن فرهادی که یکپارچه صورتش سیاه شده بود جیغ زدم دهانم را گرفت و گفت
_ خفه شو،
سپس دستم را گرفت وگفت
_راه بیفت
_ایستادم و گفتم نمیام
_نمیای؟ مگه دست خودته ؟
_ولم کن بزار برم ،چی از جونم میخوای؟
_کجا میخوای بری ؟
کشیده محکمش مرا روی نیم کت کوباند دستم را به سرم گرفتم فرهاد ادامه داد _میخوای کجابری بی پدر؟
شب کجابری بخوابی؟ میخوای بری هرزه گری؟
سپس دستم را گرفت و گفت بلند شو
به ناچار برخاستم وارد ماشین شدم و از ترس به در چسبیدم فرهاد پشت فرمان نشست و گفت
_ گور خودتو با این کار کندی
الان میریم خونه ادمت میکنم.
برای اینکه ارامش کنم ارام گفتم _ببخشید.
_لال شو عسل صداتو نشنوم.
_غلط کردم
با پشت دست محکم به دهانم کوباند دستم را روی دهانم گذاشتم با حس داغی دستم را کشیدم .با دیدن خون ترس وجودم را گرفت سرگیجه به سراغم امد از فکر اینکه وقتی به خانه برسیم به شدت مرا تنبیه میکند و اینکه کسی نیست که حمایتم کند بند بند وجودم لرزید دستش را گرفتم و گفتم
_ اقا فرهاد ....من گه خوردم فرار کردم.
فرهاد با عربده گفت
_خفه شو صدات رو اعصابمه.خفه شو حروم *زاده.
وارد حیاط که شدیم اشهدم را خواندم. از ماشین پیاده شد در سمت من را باز کرد مرا کشان کشان وارد خانه کرد .دستش را گرفتم وملتمسانه گفتم
_ببخشید. غلط کردم. اشتباه کردم.
_چرا فرار کردی؟
_ببخشید دیگه فرار نمیکنم.
سیلی محکمی به صورتم زدو گفت
_به این فکر کردی شب کجا میخواستی بری؟
سپس موهایم را گرفتوبا فریاد گفت _میخواستی بری هرزه گری کنی؟ به خوشگلیت مینازی؟
من از ترس حتی ناله هم نمیکردم فقط به چشمان درشت سیاهش خیره بودم
صدایش را پایین اورد رهایم کردوگفت _برنامه ت چی بود؟
در پی سکوت من ادامه داد
_حرف بزن سگ شدم ،به خدا میکشمت.جواب منو بده
با ان و من گفتم
_میخواستم برگردم خونه عمه م
با فریاد فرهاد چشمانم را بستم
_ با چه پولی؟
در پی سکوت من بازوهایم را محکم گرفت تکانم دادو گفت
_چطوری میخواستی تا شمال بری؟
_میخواستم موهامو بفروشم به اون دختره
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁