ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_83 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم _چ
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_84
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
نفهمیدم کی خوابم برد زمانیکه بیدار شدم شب بود ، خواستم بلند شوم درد تمام وجودم را گرفت با زحمت نشستم
گلویم خشک شده بود با صدای قل و قل قلیان فهمیدم فرهاد در خانه است .
صدای جیغ مرجان تنم را لرزاند
_ریتا تو چیکار کردی؟
شهرام بلند گفت
_عجب سفر نحسی شد.چتونه؟
صدای جیغ ریتا کنجکاوم کرد از تخت پایین امدم و لای در ایستادم مرجان موهای ریتا را کشید اورا وسط پذیرایی انداخت و گفت
_خیلی کثافتی
_مامان ببخشید
_فقط خفه شو
ریتا برخاست و گفت
_غلط کردم
شهرام گفت
_چیکار کرده
مرجان ساکت شد چشمش به من خورد سر ریتا را چرخاند و گفت
_نگاش کن ببین به چه روزی انداختیش
فرهاد و شهرام نگاهی به من انداختند شهرام برخاست و گفت
_چی شده؟
در پی سکوت خانه شهرام با فریاد گفت
_با شماهام
مرجان گوشی ریتا را مقابل شهرام گرفت و گفت
_شماره عسل و برای ستاره فرستاده
شهرام هاج و واج گفت
_چرا؟
_از خودش بپرس
_ریتا چرا اینکارو کردی؟
ریتا با گریه گفت
_زن عمو ستاره بهم گفت شمارشو بده من باهاش حرف بزنم بگم از زندگی من بره بیرون من عمو فرهادو دوست دارم ، منم بهش دادم ، بعد بهم گفت یه کار کردم عموت ولش کنه
شهرام کشیده محکمی به صورت ریتا کوباند سپس دستش را گرفت بلندش کرد و گفت
_برو از عسل معذرت خواهی کن
ریتا ایستادو گفت
_نمیرم
شهرام تو دهنی به ریتا زدو گفت
_زود باش
مهر مادری مرجان، اورا جلو اوردو گفت
_ولش کن
شهرام به سمت مرجان چرخید و گفت
_برو عقب وایسا دخالت نکن
_بچه س نفهمیده
_غلط کرده بچه س
مرجان تحکمی گفت
_ریتا عذر خواهی کن
ریتا نگاهی به من انداخت من نگاهی به مرجان و شهرام انداختم و یاد محبتهایشان افتادم و گفتم
_نیازی به معذرت خواهی نیست . همین که معلوم شد من بی گناهم کافیه
شهرام با خشم سیلی دیگری به ریتا زدو گفت
_خاک برسرت، یاد گرفتی؟
مرجان جلوتر رفت و گفت
_نزن بچمو
شهرام مرجان را به عقب هل دادو گفت
_تو لوسش کردی
سپس ریتا را به اتاق خواب بردو در رابست
مرجان ملتمسانه گفت
_فرهاد تروخدا ، برو جلوشو بگیر
سپس سمت فرهاد رفت و گفت
_خواهش میکنم
صدای جیغ های بی امان ریتا خانه را برداشته بود فرهاد در اتاق را باز کرد وگفت
_شهرام ولش کن
_به تو ربطی نداره، من چنین بچه ایی رو نمیخوام.
فرهاد دست شهرام را کشیدو گفت
_سرم درد میکنه تمومش کن
شهرام از اتاق خارج شدو گفت
_دختره ی بی عقل نفهم
سپس رو به مرجان گفت
_تو باعثی
مرجان متحیر شدو گفت
_به من چه؟
_بچه تربیت نکردی که.
سپس از خانه بیرون رفت مرجان سراسیمه به سراغ ریتا رفت و من خیره در چشمان فرهاد گفتم
_هیچ وقت نمیبخشمت، ازت متنفرم، حالم ازت بهم میخوره روانی
فرهاد نزدیکم امد به اتاق رفتم و در را بستم قفل در شکسته بود فرهاد وارد اتاق شدو گفت
_عسل منو ببخش
_برو بیرون
_من اشتباه کردم، غلط کردم، **خوردم
سپس کمر بندش را از روی زمین برداشت و گفت
_بیا بگیر منو بزن
پوزخندی زدم و گفتم
_نگهش دارپیش خودت ، لازمت میشه.
در پی سکوت فرهاد با گریه گفتم
_یادته چقدر التماست کردم گفتم بخدا من اینکارو نکردم؟ الان بهت ثابت شد؟هیچ کدامتان حرفمو باور نکردید . از جلوی چشمم برو روانی
فرهاد از اتاق بیرون رفت و خانه را ترک کرد
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_84 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم نف
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_85
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
در خانه خفقان بود ، هیچ کس از اتاقش خارج نمیشد شهرام و فرهاد هنوز نیامده بودند
برخاستم و به سالن رفتم مرجان روی مبل نشسته بود و میگریست
نزدیکش رفتم و کنارش نشستم مرجان دستم را گرفت و گفت
_بهتری؟
_اره بهترم، ریتا کجاست؟
_خوابیده بچمو سیاه و کبود کرد، البته حقش بود.عسل من معذرت میخوام
لبم را گزیدم و گفتم
_نه، این حرفو نزن، اصلا بیا دیگه در مورد این مسئله حرف نزنیم
مرجان لبخندی زدو گفت
_حیف از تو با اینهمه خوبی که اون اشغال نصیبت شده
_کجان؟
مرجان با کنایه گفت
_دلت براش تنگ شده؟
تلخ خندیدم و گفتم
_اره ، دلم تنگ شده که بیاد ارامشمو بگیره
_شهرام را نمیدونم کجاست ، اما فرهاد بیرون حیاط تو ماشینشه
_از کجا میدونی؟
_از پنجره معلومه
مرجان دو عدد چای اورد و گفت
_زخم هات خوب شد؟
_نه میسوزن، اقافرهاد خیلی بی رحمه،من نمیتونم مثل اون ظالم باشم
_به فرهاد حق بده همه چیز بر علیه تو بود ، ریتا خدا بگم چیکارت نکنه
اهی کشیدم و گفتم
_من عقد اقافرهاد نمیشم
_چی؟
_خیلی فکرکردم، اگر قرار باشه سر هر مسئله ایی این کارها رو کنه که نمیشه من امنیت ندارم، یکسال هرطور شده تحملش میکنم و بعد میرم
مرجان اهی کشید و گفت
_بهت زنگ نزده؟
_نه
_پیام هم نداده
_نه
در باز شد با ورود فرهاد قلبم از جایش کنده شد فرهاد به دیوار تکیه دادو گفت
_پاشو لباسهاتو بپوش
لبم را گزیدم و گفتم
_کجا؟
_پاشو زود باش
از جایم تکان نخوردم به سمتم امد و گفت
_با توأم
دستم را گرفت ناله ایی کردم مرجان گفت
_فرهاد جون هر کی دوسش داری ، ول کن
_کارش دارم
سپس به اتاق خواب رفت و با مانتوو شال من امدو گفت
_بلند شو
اشکهایم مانند باران سرازیر شدو گفتم
_دست از سرم بردار، چه بلایی میخوای سرم بیاری ؟
با کلافگی گفت
_پاشو دیگه
برخاستم به ناچار مانتو و شالم را پوشیدم .
مرجان با نگرانی گفت
_فرهاد؟
_الان میاییم
من استرس دارم، کجا میخوای ببریش؟
همینجاییم ، میخوام باهاش حرف بزنم
_من میرم تو حیاط، ریتا هم خوابه بشینید همینجا حرف بزنید .
فرهاد در را باز کرد مشغول پوشیدن کفش بودم صدای مرجان را شنیدم
الو شهرام بدو بیا فرهاد اومده داره عسل و میبره
بدون اینکه واکنشی نشان بدهم سمت فرهاد رفتم و سوار ماشین شدم ، فرهاد حرکت کرد سکوت در ماشین حکمفرما بود ، دستانم از استرس میلرزید
فرهاد مقابل یک کافه ایستاد و گفت
_پیاده شو
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_85 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم در
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_86
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
وارد کافه شدیم روی یک تخت نشستیم فرهاد سفارش قلیان و بستنی داد، لحظاتی بعد گفت
_عسل؟
_بله
_من عذاب وجدان دارم ، من و ببخش، ازت خواهش میکنم
اهی کشیدم و سکوت کردم
فرهاد ادامه داد
_ برگردیم تهران پدر ستاره رو در میارم، بلایی به سرش بیارم ندیدنی.
ارام گفتم
_اقا فرهاد
_جانم
_من نمیخوام با شماعقد کنم
فرهاد که از این حرف من شوکه شده بود گفت
_چرا؟
پوزخندی زدم و گفتم
_واقعا نمیدونید ؟
_خوب ، برای من یه سو تفاهمی پیش اومده بود ، عسل به من هم حق بده همه چیز بر علیه تو بود ، حتی شهرام هم باورش شد که تو این کارو کردی ،هر مردی باشه غیرتی میشه
_چرا میخوای منو بگیری؟
فرهاد از سوال من جا خوردو گفت
_خوب دوستت دارم.
_شما منو دوست نداری، اگر منو دوست داشتی اینکارو نمیکردی
_عسل تو مرد نیستی بفهمی من چی میگم.
_شما هم خانم نیستی که بفهمی من چی میگم
_من اشتباه کردم ، خودم دارم اعتراف میکنم.
اشکهایم سرازیر شدو گفتم
_اونروز توی خونتون گفتید که پشیمونید ، گفتید که منو دوست دارید،خواستید که من ببخشمتون من باور کرده بودم، که شما منو دوست داری،اما با این اتفاقی که افتاد...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_86 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم وا
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_87
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
فرهاد کلام مرا قطع کرد و گفت
_نه عسل ، به من هم حق بده، من چون تورو خیلی دوست دارم و همه چیز بر علیه تو بود باور کرده بودم .
_جریان سفره خونه چی؟ تو باور نکردی که من از اون شماره داخل کیفم خبر ندارم.
_خوب اونم باور کردنش سخت بود
_اون عکس ها رو گفتی ساختگیه باور کردنش اسون بود؟
_اخه اونها واقعا ساختگی بود
سکوت کردم چون نمیتوانستم فرهادو قانع کنم.
فرهاد لبخندی زدو ملتمسانه گفت
_منو میبخشی؟
سرم پایین بود فرهاد تکرار کرد
_من یه مردم ، برای یه مرد عذر خواهی کردن خیلی سخته ها.
پوزخند زدم و سکوت کردم فرهاد ادامه داد
_مسخره م میکنی؟
حرفی برای گفتن نداشتم فرهاد ادامه داد
_یه اشتباهی کردم، الان پشیمونم ، چیکار کنم منو ببخشی؟
صدای زنگ گوشی فرهاد مرا از پاسخ به سوالش نجات داد نگاهی به گوشی انداخت و گفت
_مرجان دست از سرمون برنمیداره
سپس صفحه را لمس کردو گفت
_جانم، گوشی
سپس گوشی را سمتم گرفت و ارام گفت
_نگو کجا اومدیم
گوشی را گرفتم و گفتم
_بله
_الو عسل
_جانم
_خوبی؟
_بله خوبم
_اذیتت نمی کنه؟
_نه
_من و شهرام همه جا دنبالتون گشتیم کجایید؟
_الان بر میگردیم
_خیالم راحت باشه
_اره عزیزم
_خداحافظ
گوشی را قطع کردم ، فرهاد با کنجکاوی گفت
چی گفت؟
_نگرانه ، دارن دنبالمون میگردند
فرهاد اهی کشیدو گفت
_خیلی مسافرتمون بد شد .
سپس ملتمسانه گفت
_تو با من اخم وتخم نکن، ابرو داری کن ، فردا رو بهمون خوش بگذره،من از خجالت شهرام و مرجان در بیام، خواهش میکنم
در پی سکوت من گفت
_باشه عزیزم.
_باشه
_پاشو بریم نگران مون شدند.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_87 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم فر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_88
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
شهرام روی کاناپه نشسته بو گونه راستش متورم و سرخ بود مرجان هم سرگرم گوشی اش بود ، فرهاد در راباز کرد با ورود ما شهرام و مرجان نگاهشان به سمت ماچرخید من مستقیم به اتاقم رفتم مانتویم را در اوردم بدنم به شدت درد میکرد و زخم هایم میسوخت مرجان وارد اتاقم شدو گفت
_حالت خوبه؟
_به من قرص میدی؟
مرجان رفت و با قرص امد .
قرص را خوردم مرجان گفت
_نگرانت بودم ، گفتم این روانی یه بلایی سرت نیاره.
در پی سکوت من گفت
_کجا رفتید؟
_رفتیم بیرون دور زدیم
_چی میگه
_عذر خواهی میکنه، میگه پشیمونم، میگه همه چیز بر علیه تو بود عصبانی شدم.
_کارش خیلی زشت بود. ولی عسل یه جورایی حق داشت.
_متعجب گفتم حق داشت؟
_نمی دونم چطور بگم، خدارو ستاره رو لعنت کنه .
_واقعا اون حق داره منو با کمربند بزنه؟
نه اصلا حق نداره ،کار بدی کرد ، وحشی گری رو به اوج رسوند ،اما....
مرجان ساکت شد و من گفتم
_اما چی؟
_بیا از دید فرهاد به این قضیه نگاه کنیم، یه نفر مزاحم زنش شده، شماره رو تو کیفت پیدا کرده و حالا اون ادم به تو زنگ زده، تو بدون اینکه توضیحی بدی میگی من اینکارو نکردم. خوب معلومه اون باور نمیکنه، نقشه ستاره خیلی دقیق بود.
تو شک حرف مرجان موندم و گفتم
_ میدونی اگر شما ها نبودید من الان مرده بودم؟میشه از دید من نگاه کنی؟ یه کاری و نکردم ،هرچقدر قسم میخورم اونی که مدعیه منو دوست داره باور نمیکنه و منو اینطوری کتک میزنه حالا ازمن انتظار دارید ببخشم؟
_نه خوب، تو هم راست میگی
اشکهایم سرازیر شدو گفتم
_بیا از دید من نگاه کن ،اقا فرهاد از من چی دیده که نباید حرفمو باور کنه؟ من مشروب خوردم به اون دست درازی کردم ، من اونو تو اتاق قایم کردم که قربون صدقه زنم برم؟ من اینهمه اونو کتک زدم ؟ من به پدر و مادر اون هر وقت دلم بخواد بی احترامی میکنم؟
سپس روی تخت نشستم سرم را پایین انداختم و گفتم
_از من انتظار نداشته باشید ببخشمش
اقا فرهاد بره با کسی ازدواج کنه که میتونه حرفشو باور کنه
مرجان دستی روی موهایم کشیدو گفت
_اروم باش
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_88 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم شه
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_88
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
نفهمیدم کی خوابم برد، نورافتاب روی زخم های پایم افتاد با سوزشش بیدار شدم ناله ایی کردم سرچرخاندم با دیدن فرهاد یاد کار دیروزش افتادم اخمی کردم خواستم برخاستم به یکباره درد بدنم را لرزاند ناله ایی کردم فرهاد چشمانش را باز کرد و گفت
_چی شده؟
اشکهایم جاری شد فرهاد گفت
_عسل جان؟ چته؟
از حضور فرهاد کنار خودم ناراحت بودم، برای همین ارام گفتم
_مرجان و صدا کن
_ساعت هشت صبحه خوابیده، هرکاری داری به من بگو
خواست دستم را بگیرد، دستش را پس زدم و گفتم
_به من دست نزن، این بلاییه که توسر من اوردی
_خودتم مقصری
نگاهم را تیز به سمتش چرخیدم و گفتم
_زن سابقت با دختر داداشت نقشه کشیدن ابروی منو ببرن تقصیر من چیه؟
_مگه بهت نگفتم شمارتو حق نداری به کسی بدی؟
حرف فرهاد حرصم را در اورد ، سکوت کردم فرهاد ادامه داد
_حرف گوش نکردی دیگه، اگر توبه مرجان .....
کلامش را بریدم و گفتم
_باشه من مقصرم، ببخشید که اعصابتو خورد کردم ، منو میزدی احیانأ دستت درد نگرفته ماساژ بدم؟
نگاه فرهاد گرد شد نشست و گفت
_ببین عسل ، من همون فرهادم ها، از زبون درازی بدم میاد ، اگرعصبی بشم به ضررته ها ، دیشب چون حالت خوب نبود عذر خواهی کردم یه وقت دور ور نداری پرو شی ها گفته باشم.
سکوت کردم از درون به شدت عصبی و کفری بودم
فرهاد ادامه داد
_برم برات قرص بیارم؟
_نه ممنون
با هر زحمتی که بود برخاستم موهایم دورم ریخت
_کجا میری
_دستشویی
_روسری بپوش شاید شهرام بیدار شه
به سمت روسری ام رفتم از درد پایم ضعف کردم و روی زمین افتادم فرهاد سراسیمه برخاست نزدیکم امد و گفت
_چیشدی؟
دستش را پس زدم
با نگرانی ادامه داد
_میخوام کمکت کنم
با صدایی مملو از درد گفتم
_کمک نمیخوام
اخم هایش را در هم کشیدو گفت
_چرا اینطوری میکنی؟
_خودم پا میشم
سپس دستم را به در گرفتم و ایستادم
زخم ران چپم باعث شده بود روی شلوار صورتی ام چند لکه خون بیفتد فرهاد نگاهی کرد سپس تچی کردو گفت
_بزار کمکت کنم دیگه
_اگر با میل منه، من از شما کمک نمیخوام ، اگر زوریه بیا کمکم کن
روسری ام را برداشتم و از اتاق خارج شدم ، وقتی از دستشویی خارج شدم فرهاد لباس پوشیده مقابل در بود گفت
_میرم نون بگیرم ،چای هم گذاشتم اگر تونستی دم کن
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_88 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم نف
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_89
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
روی مبل نشستم و با خودم گفتم
میرم خونه عمه م ، ماه به ماه پولمم میگیرم خرج میکنم، ازاد میشم از دستش. اگر ارباب اومد سراغم ، خانه را میفروشم میرم یه جای دیگه زندگی میکنم،
از این فکر تمام وجودم لرزید ، تنها میشم، مرجان و شهرام که خوبند لااقل میشه باهاشون صحبت کرد ، گردش رفت. ولی فرهاد خیلی بده، فرهاد با من مثل یه اسیر یا شایدم برده رفتار میکنه، پشیمونیش هم مال همون دیشب بود .
شخصیت منو جلوی مرجان و فرهاد له کرده، من که نمیبخشمت ، ایشالا خدا هم نبخشه
شهرام از اتاق خارج شدو گفت
_تو کی بیدار شدی
_سلام نیم ساعت میشه
_فرهاد خوابه؟
_رفته نون بگیره
_باهم اشتی کردید؟
پوزخندی زدم و گفتم
_از نظر فرهاد من حقم بوده
_چرا؟
_من اصلا نباید به مرجان خانم شماره میدادم
شهرام متعجب گفت
_چرا اونوقت؟
_نمیدونم والا ، ب من میگه تو مقصری چون نباید شمارتو به مرجان خانم میدادی که این اتفاق بیفته
شهرام سرش را چرخاند و گفت
_دیوانه س بخدا
سپس وارد سرویس شد در باز شدو فرهاد امد ، شهرام از سرویس خارج شدو گفت
_سحر خیز شدی
_کله پاچه گرفتم
مرجان و ریتا هم بیدار شدند.همه سرمیز نشستند
فرهاد یک کاسه مقابلم گذاشت ، کاسه را به عقب هل دادم و گفتم
_نمیخورم
کمی جاخوردو گفت
_چرا؟
_دوست ندارم
_خوشمزه س
در پی سکوت من گفت
_ یه بار بخور، باور کن خوشمزه س
_من کله پاچه دوست ندارم
مرجان از داخل یخچال کره پنیر را اورد فرهاد گفت
_نه ، باید کله پاچه بخوری
شهرام قاشقش را روی میز رها کرد و با کلافگی گفت
_صبح شد تو باز شروع کردی؟
میزاری کوفتمون را بخوریم؟ دوست نداره کله پاچه بخوره زوره؟
فرهاد مظلومانه گفت
_منظورم اینه ، بخوره مقویه، خوب نخور
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_89 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم رو
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_90
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
صبحانه را که خوردیم ، شهرام برخاست و گفت
_جمع کنید برگردیم
فرهاد با لبخند گفت
_امروز بریم جنگل ، فردا برگردیم
شهرام به سمت او چرخیدو گفت
_بریم جنگل ؟ دعوارو در انزار عمومی ادامه بدیم؟
فرهاد مکثی کردو گفت
_نه دیگه ، همه چیز حل شده.
_لازم نکرده، ما بر میگردیم، شما دوتا دوست دارید بمونید.
فرها د کمی کلافه گفت
_چرا لج بازی میکنی؟
_ تو ادم نیستی که، بعد از چند ماه زن و بچه م را اوردم مسافرت احوالمونو خراب کردی
فرهاد نگاهی به ریتا انداخت و گفت
این شری بود که دختر تو تو دامنمون گذاشت ها
سپس نگاه چپ چپی به من انداخت و گفت
_همینو میخواستی؟
هاج و واج گفتم
من؟
شهرام گفت
_من دارم میگم جنگل نمیام به عطل چه ربطی داره؟ دنبال اینم که از دستت فرارکنم برگردم خونه خودم، دیگه پامم تو خونت نمیزارم، خونه من هم حق نداری بیای
فرهاد که جا خورده بود گفت
_چرا؟
_چون تو نه منو قبول داری؟ نه زنمو
فرهاد اخمی کردو گفت
_این چه حرفیه؟
_مدام داری در گوش زنت میگی جلوی شهرام خودتو بپوشون ، برای چی من به شهرام چسبیدی؟ برای چی به شهرام پناه بردی؟
سپس مکثی کردوگفت
_تو به من شک داری یا به زنت؟
مرجان با کلافگی گفت
_شهرام میشه بس کنی؟
شهرام رو به مرجان گفت
_نه ، نمیشه، بزار تکلیفشو با خودش روشن کنه، به عسل میگه چرا شمارتو به مرجان دادی؟
با نگاه چپ چپ فرهاد قلبم هری ریخت
شهرام رد نگاه اورا دنبال کردو گفت
_دیروز تو اتاق داد میزدی میگفتی چرا به مرجان شمارتو دادی
سپس دست بر کمرش زد و گف
از نظر تو مرجان غیر قابل اعتماده؟
فرهاد رو به من چرخیدو گفت
_تو ادم نمیشی؟
بغض کردم به خودم لعنت میفرستادم که چرا به شهرام گفتم ، فرهاد ادامه داد
_با چه زبونی بهت بگم دهن لقی نکن؟
شهرام گفت
_اون نگفته ، خودم شنیدم.
فرهاد گفت
_نخیر عسل گفته، من خر نیستم
_از خرهم خرتری
سپس باتهدید رو به من گفت
_لقی دهنتم درست میکنم .
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_90 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم صب
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت91
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
سرم را بین دستانم گرفتم و گفتم
_میشه دست از سرمن برداری؟من چیکار کنم که شما منو ول کنی و بری؟ من چیکار باید بکنم تا دیگه شما تو زندگیم نباشی، از دستت خسته شدم، تمام وجودم مدام داره میلرزه ،همش تو ترس و دلهره م
تن صدایم ناخواسته بالا رفت و گفتم
_دست از سر من بردار.
فرهاد دستی لای موهایش کشید و گفت
_باشه ، وقتی هیچ کدامتان منو نمی خواهید میرم که راحت باشید.
سپس سوئیچش را برداشت و ازخانه رفت
مرجان تچی کردو گفت
_رفت.
شهرام با خونسردی گفت
_برمیگرده، کجارو داره که بره
_عصبانی نشه ، بلایی سرخودش بیاره
_ولش کنید ،بزارید تنها شه بخودش بیاد. نگران نباشید اون الان میره یه جا یه قلیون میکشه یکی دو ساعت دیگه برمیگرده اخم میکنه و میگه
سپس به تقلید از فرهاد گفت
_عسل حاضر شو بریم
مرجان تلخ خندید شهرام ادامه داد
_من بزرگش کردم.
کنارم نشست و گفت
_نگران نباش ، من کارمو بلدم.
شهرام به بازار رفت با مقداری گوشت و میوه باز گشت، مرجان روی ایوان قالیچه ایی پهن کرد ، چای و میوه اوردیم و سرگرم خنده و صحبت شدیم، شهرام منقل را بپا کرد و سپس گوشتهایی را که مرجان کباب کرده بود روی سیخ زد با صدای ماشین همه به سمت صدا چرخیدیم شهرام پوزخندی زدو گفت
_برگشت، سپس رو به من گفت
الان صدات میکنه.
فرهاد از ماشین پیاده شدوبا طعنه گفت
_مثل اینکه بدون من خیلی خوشید
شهرام خیلی عادی گفت
_با خوشی ما مشکل داری؟
_نه ، خوش باشید
سپس وارد خانه شدو گفت
_عسل بیا
با استرس به شهرام نگریستم شهرام با نگاهش مرا ارام کرد فرهاد دوباره تکرار کرد
_عسل
برخاستم وارد خانه شدم فرهاد به اتاق خواب رفت و گفت
_بیا
با ترس وارد اتاق خواب شدم پمادی را به سمتم گرفت و گفت
_اینو بزن به زخم هات
پماد را گرفتم و گفتم
_ممنون
کمی به من خیره ماندو گفت
_لباستو در بیار من برات بمالم
سریع گفتم
_نه، نه ممنون خودم میزنم
_این اخرین باریه که دارم بهت میگم عسل،
پس از مکث چند ثانیه ایی اش گفت
_بابت دیشب منو ببخش
هردو ساکت شدیم فرهاد ادامه داد
_میبخشی
خیره در چشمانش سکوت کردم فرهاد سری تکان دادو گفت
_خیلی خوب ، دوست نداری ببخشی ،نبخش ، وسایلهاتو جمع کن ما برمیگردیم
_اقا شهرام چنجه درست کرده، نهار بخوریم بعد
_نه ، میریم
چمدان را روی تخت گذاشت و گفت
_ وسایلهاتو جمع کن
شهرام وارد خانه شدو گفت
_فرهاد
فرهاد سرش را از لای در بیرون بردو گفت
_بله
_نهار امادس
_نوش جونتون
_خودتو لوس نکن
_ما داریم برمیگردیم
نگاهی مظلومانه به فرهاد انداختم و گفتم
اقا فرهاد؟
نگاهی از گوشه چشم به من انداخت مکثی کردم و گفتم
میشه بمونیم؟
همچنان که به من خیره بود. کتی که در دستش بود را انداخت و گفت
_باشه ، اگر تو بخوای میمونیم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
31.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 مشکی می پوشم، گرم چاووشم یاد شش گوشم دوستت دارم 🖤
ای اصل ایمان، ای جان جانان، #عشق_بی_پایان دوستت دارم 🖤
کاری کن تسلای قلب مادرت باشم 😭
امسالم مثل هر سال آقا نوکرت باشم 😭
روز و شب پریشون جسم بی سرت باشم 😭
🖤
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت91 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم سر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_92
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
دوهفته از بازگشتمان گذشت، شب بود پس از صرف شام ، فرهاد تلویزیون میدید و من خانه را مرتب میکردم، نزدیکش شدم وگفتم
_اقا فرهاد
_جانم
_امروز مرجان زنگ زدگفت فستیوال عروس داره .....
فرهاد کلامم را قطع کردو گفت
_نه
از حرفش جاخوردم ، تمام صورتم داغ شد و گفتم
_باشه
خواستم به اشپزخانه برگردم فرهاد دستم را گرفت و گفت
_بشین فیلم ببینیم
_فیلم دوست ندارم
_فیلم دوست نداری، منم دوست نداری ، چرا بشینی اره؟
برای پایان دادن بحث نشستم فرهاد گفت
_
به خودمم زنگ زد ، گفت فردا فستیوال عروس دارم بیام عسل و ببرم منم گفتم نه
خیلی دوست داشتم که با مرجان همراه شوم براز همین به خودم جرأت دادم و گفتم
_چرا؟
فرهاد مکثی کردو گفت
_من به هیچ عنوان اجازه نمیدم تو بری مدل شی ، فهمیدی؟
_ولی من.....
_بحث بی فایده س عزیزم. من اجازه نمیدم که بری
سکوت کردم، بغض راه گلویم را بست ، نمیخواستم گریه کنم، برخاستم فرهاد نگاهی به من انداخت و گفت
_کجا؟
_برم چای بیارم
در پی سکوت فرهاد به اشپزخانه رفتم ، یک لیوان چای ریختم مقابلش نهادم و به اتاق نقاشی ام رفتم .
روبروی بوم رنگم ایستادم و به منظره ایی را که کشیده بودم خیره شدم، باصدای فرهاد جاخوردم
_ناراحت نشو عسل جان.
به سمتش چرخیدم فرهاد ادامه داد
_اگر اونجا یکی با گوشیش عکستو بگیره میدونی چی میشه؟ عکست همه جا پخش میشه بعد من چه خاکی بریزم سرم؟
_کسی بی اجازه عکس منو نمی اندازه
_من به هیچ عنوان نمیزارم بری
کلافه شدم وگفتم
_چشم.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_92 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم دو
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_93
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
بیا بریم تلوزیون نگاه کنیم
بغضم را فرو خوردم و گفتم
_دوست ندارم
_پس بریم بخوابیم
_دوست دارم اینجا باشم
_کل کل نکن بامن ، اینطوری هم حرف نزن. من چیزی که میگم به صلاح خودته تمام تلاشمم دارم میکنم که تو خوشبخت و راضی باشی. هرچی بخوای برات میخرم . هرجا بخوای میبرمت ولی این یکی و از من نخواه
دلم را به دریا زدم و گفتم
اخه من صبح تا شب هیچ کاری ندارم که انجام بدم
نقاشی بکش
من اینجا زندانی شدم
اخم های فرهاد در هم رفت و گفت
_باز با مرجان حرف زدی؟ یادت داده
از اخمش ترسیدم و سکوت کردم فرهاد ادامه داد
_یک هفته دیگه صبرکن کارهای کارخونه سبک میشه ، یه عقدو عروسی برات میگیرم بعد میبرمت ماه عسل.
نباید سکوت میکردم، ترس من باعث شده فرهاد برای خودش ببرد و بدوزد. دلم میخواست بگویم نه من دوست ندارم عقد تو بشم اما ترط از دعوا و داد بیداد بعدش یا حمله احتمالی اش باعث شد سکوت کنم و اوبا لبخند ادامه داد
دوستات یا اشنا هرکسی و هم دوست داری برای عقدمون دعوت کن
ناخواسته و ارام گفتم
_نه
فرهاد با اخم گفت
_چی نه؟
به او خیره ماندم پشیمان از حرفی که زده بودم . به او خیره ماندم و او گفت
_نمیخوای عقد شیم؟
سرم را به علامت نه بالا دادم و او گفت
چرا؟
از ترس دستانم میلرزید و پاهایم شل شده بود
فرهاد نزدیکم امد دستم را گرفت و گفت
بیا
ترس سراسر وجودم را لرزاند ، کمی مقاومت کردم و گفتم
ترو خدا ولم کن
نگاهی ارام به من انداخت و گفت چرا ترسیدی؟ بیا بریم صحبت کنیم ببینم مشکلت چیه که پشیمون شدی؟
بدنبالش روانه شدم.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_93 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم بی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_94
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
روی کاناپه ها نشست و گفت
_چرا ؟
در پی سکوت من گفت
_نترس حرفتو بزن بحث یه عمر زندگیته
_من دلم نمیخواد باشماعقد کنم
_چرا؟
تمام کارهایش یک لحظه جلوی چشمم امد. صدا و چانه م با هم لرزید و گفتم
_بخاطر کارهایی که کردی
فرهاد لبش را گزیدو گفت
_بحث گذشته رو نیار وسط
بغضم ترکید و گفتم
_چرا نباید اینکارو بکنم؟ چرا باید کارهای شمارو یادم بره؟ منو حبس کردید توی خونه همه جا باید با خودتون برم با خودتون بیام، من ادمم ، حوصله م سر میره، من دوست دارم با مرجان برم ارایشگاه چرا نمیزارید؟ من دلم میخواد برم دانشگاه ، شما اجازه میدید؟
قطرات اشکم را با دستش پاک کرد و گفت
چرا گریه میکنی عزیزم؟ حیف این چشمهای خوشگلت نیست گریه کنند؟
مکث کرد و سپس گفت
فرض کن قبول نکردی و از اینجا رفتی میخوای بری کجا؟
اب دهانم را قورت دادم و گفتم
خونه عمه م
بعد اونجا تنها بمونی؟
سر تایید تکان دادم فرهاد گفت
_یه شب من کار داشتم دیر اومدم خونه داشتی از ترس سکته میکردی اونجا چطوری میخوای تنها بمونی؟
ته دلم لرزید فرهاد ادامه داد
_اگر نصفه شب یکی از دیوار خونه ات بیاد بالا میخوای چیکار کنی؟
ترس وجودم را گرفت فرهاد ادامه داد
_تو مگه اونجا نبودی؟ به گفته خودت همین که عمه ت مرد یه پیرمرد شصت ساله به خودش اجازه داد که بخواد با تو ازدواج کنه
سر تایید تکان دادم وبا خودم گفتم
_وشما هم به خودت اجازه دادی که با من اونکار و کنی
سرم را پایین انداختم و گفتم
_میرم ننه طوبا رو میارم خونه ، مثل همون وقتی که عمه تازه فوت شده بود ، ننه طوبا شبها کنارم میخوابید
_اون پیر زنه افتاب لب بومه میفته میمیره بعد چی؟
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_94 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم رو
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_95
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
پر استرس به فرهاد نگاه کردم و او گفت
من اینجا زندگیم ردیفه ، کارخونه دارم. خونه به این بزرگی ، باغ ، همه چیزم اماده س، تو رو هم دوست دارم و میخوام باهات زندگی کنم . اونوقت تو این خونه و زندگی و کسی که دوسش دا ی و میخوای ول کنی و بری توی اون ده کوره تنها با یه پیر زن؟ خوب واسه چی؟ تو الان اراده کنی من هرچی بخوای برات میخرم. تک و تنها میخوای چی کار کنی؟
به او خیره ماندم. بگذریم از کاری که در شمال به واسطه توطئه ریتا کرده بود . در این مدت مرد بدی نبود. هرچه خواستم مهیا بود و هرچه میخواستم میخرید. از نظر محبت هم برایم کم نمیگذاشت من بهترزن دوران زندگی م را داشتم. شرایط خفقان اور خانه عمه یادم افتاد. خواستم از اب گل الود ماهی بگیرم برای همین گفتم
شما اجازه میدی من برم دانشگاه؟
_دانشگاه اگر دوست داری کمکت میکنم بری
ته دلم لحظه ایی قنج رفت و یاد هنرستان افتادم، فرهاد ادامه داد
_دو سه ماه دیگه مهر میشه میریم دانشکده هنر ثبت نامت میکنم، اما عسل
سراپا گوش شدم و گفتم
بله
خوب گوشهاتو باز کن ، از الان باهات اتمام حجت میکنم ، لباسهایی رو میپوشی که من میگم، با خودم میری و با خودم بر میگردی وبه هیچ عنوان حق نداری با کسی دوست بشی.
کمی خوشحال شدم و با خودن گفتم
اینجا میمونم و میرم دانشگاه
فرهاد با اخم به زمین نگاه میکرد سپس سرش را بالا اوردو گفت
_همین شرطت فقط دانشگاه بود؟
_نه
_دیگه چی؟
کمی فکر کردم چیزی بخاطرم نرسید و گفتم
_میشه بعدا بگم
_نه همین الان بگو، این بحث عقدرو من فردا اول صبح میبندمش، میرم یه ازمایشگاهی پیدا میکنم یکروزه جواب بده و فردا تمومش میکنم،تو سر این جریان عقد منو به بازی گرفتی
هردو ساکت شدیم فرهاد ادامه داد
_شرط بعدی ؟
دستانم را بهم ساییدم،
من شرط نداشتم همین اجازه دانشگاه رفتن برایم عالی بود، ارزوی کودکی و نوجوانی ام بود که وارد دانشگاه هنر شوم
فرهاد ارام تر گفت
_بگو دیگه
_اخلاقتو خوب کنی
فرهاد دستی لای موهایش کشیدو با خنده گفت
_اینم چشم
سپس دستم را گرفت بوسیدو گفت
_فردا صبح زود بریم ازمایشگاه، بعد تو برو ارایشگاه پیش مرجان و از اونجا میریم محضر خوبه
لبخند روی لبانم نشست و گفتم
_ارایشگاه هم برم؟
فرهاد که از لبخند من ذوق کرده بود گفت
_برو
_الان هم بیا بریم تو پیج این طلافروشیه حلقتو انتخاب کن
گوشی اش را اورد ، با دیدن حلقه ها ترس وجودم را گرفت، این همان فرهادی است که سر هیچ و پوچ مرا میزد.
رینگ ساده ایی انتخاب کردو گفت
_خوبه؟
سر مثبت تکان دادم
فرهاد خندیدو گفت
_حالا دوست داری مهریه ت چقدر باشه
اشک در چشمانم جمع شد، بی کس و کاری چه برسرم اورده؟ نه پدری ، نه مادری و نه حتی عمو وخاله ایی ،خودم باید برای خودم مهریه تعیین کنم. بی کسی هایم تا کجا ادامه دار میشود؟پیرمردی شصت ساله قصد تصاحبم را کرده بودکسی را نداشتم حمایتم کند ، مرد متاهلی با بی شرمی دخترانگی ام را گرفت ، خم به ابروی کسی نیامد وبی گناه کتک خوردم ....خدا خیر بدهد به شهرام و مرجان
فرهاد ارام گفت
_چیه عسل جان ؟ چرا گریه میکنی؟
سوالش برایم کوهی از غم بود اهی کشیدم وگفتم
_هیچی
_خواهش میکنم بگو چرا گریه کردی؟
_یه لحظه دلم گرفت ، دوست داشتم پدرم زنده بود.
فرهاد اهی کشیدو گفت
_منم همینطور
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_95 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم پر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_96
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
بعد از مراسم عقد پنج نفره مان، فرهاد همه را از شام به رستوران برد ،همه دور هم نشسته بودیم فرهاد گفت
_هفته دیگه میخوام عروسی بگیرم
شهرام لبخندی زدو گفت
_بسلامتی، ولی کیو میخوای دعوت کنی؟
فرهاد به فکر فرو رفت ، شهرام گفت
_عمو بهجت که......
فرهاد کلام اورا قطع کردو گفت
_اونها رو که اصلا دعوت نمیکنم
_دعوتشون کنی هم نمیان، کیانوش ممکنه بیاد
اخم های فرهاد در هم رفت و گفت
_نه
_پس فقط میمونه عمه ارزو، پسرش هم که المانه، عسل هم که کسی و نداره که بخواد دعوت کنه، دایی ها هم که انگلیسند، واسه کی میخوای عروسی بگیری؟
فرهاد نگاهی به من انداخت و گفت
_واسه خانمم
_لباس عروس و داماد بپوشید برید اتلیه عکس بندازید از اون طرف هم برید یه سفر خارجی
فرهاد نگاهی به من انداخت و گفت
_قبوله؟
سرم را به علامت تایید تکان دادم
****
سه ماه گذشت ، فرهاد از هر لحاظ عالی بود. محبت را برایم تمام کرده بود من هم حسابی وابسته اش شده بودم. اما در عین حال کمی عصبی بود.
مهر بودو وقت رفتن به دانشگاه ، من خوشحال و بی قرار از اینکه به ارزویم رسیده م ،تمام کارهای ثبت نام ازاد دانشگده بدون کنکورم را فرهاد انجام داده بود.
عمه اصلا با دانشگاه رفتن من موافق نبود.
یاد عمه افتادم
"گل جان ، من نه پای اینکه تا رشت بیام دنبال تورو دارم ، نه دل اینکه اجازه بدم تو خودت بری و بیای، دانشگاه بدردت نمیخوره ، بشین تو خونه تا شوهرت بدم"
ناراحت شدم و گفتم
"عمه من اینهمه درس خوندم اگر کنکور بدم حتما قبول میشم"
"من حال ندارم دختر دو قدم راه میرم نفسم بند میاد، نمیتونم طاقت بیارم تو تنها بری و بیای."
گریه کردم و با التماس گفتم
"خواهش میکنم، من از درسم جا میمونم."
عمه جیغ کشید و گفت
"میخوای ابروی چند ساله خانواده منو ببری؟"چرا نمیفهمی دختر ، من افتاب لب بومم ، با این حالم نمیتونم دنبال تو بیام و برم"
فکری کردم و گفتم
"خوب میرم خوابگاه:
عمه چپ چپ نگاهم کردو گفت
"چشمم روشن چه غلطها تا من زنده م اجازه این که تنها جایی بری رو نداری"
باصدای فرهاد به خودم امدم
_گوشیتو که برداشتی
_بله
نگاهی به فرهاد انداختم، غم گین و کمی عصبی بود اصلا دوست نداشت من از خانه بیرون بروم، البته مزاحمت های گاه گاه ستاره هم بی دلیل نبود.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_96 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم بع
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_97
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
مرا مقابل دانشگاه پیاده کرد
از ماشین پیاده شدم فرهاد هم پیاده شدو گفت
_عسل
_جانم
_حرفهامو یادت نرفته که، با کسی دوست نمیشی ها ، شمارتو به هیچ کس حق نداری بدهی ها
_چشم
سخت گیر بود اما برای ورود دوباره من به دانشگاه انصافا خیلی زحمت کشیده بود.
وارد دانشگاه شدم کلاس روز اولم هنرهای تجسمی بود ، سر کلاس نشستم.
دو خانم که کنارم نشسته بودند لحظه ایی به من نگاه کردند یکی از انها که میخورد همسن من باشد گفت
_سلام
با لبخند سلامش را پاسخ دادم
_شماهم سال اولی هستی؟
_بله شماهم؟
سر تایید تکان داد و گفت
_ اسمت چیه؟
کمی فکر کردم و گفتم
_گل جان
_من مونا هستم ، اینم دوستم سمیراست .
نگاهی به سمیرا انداختم و گفتم
_از اشناییتون خوشبختم
سمیرا ارام که پسرهای جلویی نشنوند گفت
_لنز گذاشتی؟
لبخندی زدم وگفتم
_نه
_چشمات خیلی قشنگه
_ممنون
استاد وارد کلاس شدو همه برخاستند ، بعد از معرفی و حضور غیاب ، استاد شروع به درس دادن کرد ، من تمام توجهم به درس بود .اگر در درسم کم کاری میکردم ، ممکن بود بهانه دست فرهاد بدهم. تصمیم داشتم بانهایت تلاش خودم را به فرهاد ثابت کنم،
هرچند از نظر او یک معلم خصوصی در خانه بهتر میتواند نقاشی را به من اموزش دهد.
کلاس تمام شد تا کلاس بعدی ام نیم ساعت وقت داشتم، گرسنه بودم، اما فرهاد به من پولی نداده بود تا از بوفه خرید کنم ، یاد کارت عمه افتادم ، فردا حتما کارتم را باخودم میاورم.
وارد حیاط شدم و گوشه ایی نشستم حوصله ام سر رفته بود، لحظاتی گذشت گوشی را از کیفم در اوردم که ساعت را چک کنم.
قلبم هری ریخت ، خدای من بیست و یک تماس از فرهاد داشتم ، لبم را گزیدم شماره اش را گرفتم بلافاصله گوشی را جواب دادو با فریاد گفت
_چرا گوشیتو جواب نمیدی؟
_گوشیم تو کیفم سایلنت بود.
_تو غلط کردی گوشیتو سایلنت کردی ، شماره تورو فقط من دارم منم تایم کلاساتو دارم،سر کلاست زنگ نمیزنم.
در پی سکوت من فرهاد گفت
_تو بیست دقیقه س کلاست تعطیل شده،چیکار داشتی میکردی که الان یاد گوشیت افتادی؟
چهره ام را غم گرفت و گفتم
_تو حیاط نشستم
فرهاد با فریادگفت
_برا چی تو حیاط نشستی؟ برو سرکلاست بشین
_هنوز که شروع نشده خواستم هوا بخورم .
_برو سرکلاست بشین ، گوشیتو از سایلنت در بیار، یه بار دیگه زنگ بزنم جواب ندی دانشگاه بی دانشگاه
_چشم
_برو سرکلاست
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_97 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم م
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_99
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
گوشی را که قطع کردم صدایی از پشت سرم گفت
_گلی ؟
به سمت صدا چرخیدم مونا گفت
_دوست پسرت بود؟
از حرفش جاخوردم وگفتم
_نه، شوهرم بود.
_تو متأهلی؟
_بله
_وای خدای من ؟ چرا اینقدر زود ازدواج کردی؟
کمی به او نگاه کردم و گفتم
_قسمت اینطوری بود
گوشی اش را در اورد، عکس پسر جوانی را نشانم دادو گفت
_این دوست پسر منه
سپس دستش را روی گوشی کشید عکس ها را ورق زد و گفت
_یکساله با هم دوستیم
لبخند زدم مونا گفت
_عکس شوهرتو ببینم.
عکس فرهاد را نشانش دادم و اوگفت
_به به ، چه شوهر خوشتیپی داری
لبخند روی لبهایم نشست،مونا روی چهره اش زوم کردو گفت
_بد اخلاقه؟
از حرفش جا خوردم وگفتم
_چطور
_از قیافه اخموش معلومه
_نه خوبه
_باهم دوست بودید؟
_نه
_پس چطوری اشنا شدید؟
یاد اشنایی ام با فرهاد افتادم، نفس عمیقی کشیدم وگفتم
_همینطوری اشنا شدیم
مونا دستش را روی صفحه کشید و با ذوق گفت
_این تویی؟
نگاهی به عکسی که کنار استخر انداخته بودم موهایم را دورم ریخته بودم و از گلهای حیاط برای خودم تاج درست کرده بودم انداختم و گفتم
_بله منم
_موهای خودته؟
_اره
مونا دستش را زیر مقنعه ام بردو گفت
_تو خیلی خوشگلی ها
خندیدم وگفتم
_مرسی توهم خوشگلی
سرگرم دیدن عکس ها شدیم لحظه ایی به خودم امدم و گفتم
_وای مونا ....
_چی شده؟
_کلاسمون
نگاهی به ساعت انداختم ده دقیقه از کلاس رفته بود ، سراسیمه وارد سالن شدیم پشت در ایستادیم
مونا در زدو گفت
_خدا کنه راهمون بده
استاد در راباز کرد مونا گفت
_ببخشید استاد میشه بیاییم داخل؟
استاد که مرد مسنی بود گفت
_نخیر
_مونا را کنار زدم
اشک در چشمانم حدقه زد و گفتم
_استاد خواهش میکنم
استاد پوزخندی به من زدو گفت
_نمیشه
_خواهش میکنم ، اجازه بدید من بیام داخل
_این قانون کلاس منه، من یک ثانیه تأخیر راهم نمیپذیرم ،
_ولی استاد....
_استاد بی استاد ، امروز غیبت میخوری ، اما یاد میگیری از این به بعد دیر نیای.
سپس در رابست ، اشک از چشمانم جاری شد.مونا نزدیکم امدو گفت
_اشکال نداره، سه جلسه غیبت ازاده
با ناامیدی روی نیمکت سالن نشستم،
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_99 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم گو
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_99
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
روبه مونا گفتم
_خیلی بد شد
_نه خیلی هم خوب شد، بیا بریم بستنی بخوریم
من چون پول نداشتم گفتم
_نه من میل ندارم
فدای سرم که رامون نداد .
پاشو بریم تو حیاط
وارد حیاط شدیم ، مونا گفت
_گلی
_جانم
_شمارتو بهم بده
مکثی کردم و گفتم
_ببخشید مونا ، نمیتونم
مونا که انگار کمی ناراحت شده بود گفت
_باشه ، هر طور راحتی
نمیخواستم دل مونا را بشکنم، لبم را گزیدم و گفتم
_میدونی مونا، من شوهرم ادم سختگیریه، دوست نداره من بیام دانشگاه، به زور راضیش کردم، اونم برام شرط و شروط گذاشته
مونا چهره اش را در هم کردوگفت
_مثلا چه شرطی؟
_با کسی دوست نشم، به کسی شماره ندم
مونا به فکر فرو رفت وگفت
_چه مستبد، چرا اعتراض نمیکنی؟
_اگر اعتراض کنم، نمیزاره بیام دانشگاه
مونا اهی کشید وگفت
_اشکال نداره
گوشی اش زنگ خورد ، صفحه را لمس کردو گفت
_سلام عشقم
مونا گوشی اش را روی ایفن گذاشت و گفت
_خوبی ؟
صدای مرد جوان پخش شد
_مگه میشه تو نباشی من خوب باشم؟ الان تو پیشمی که خوب باشم؟
مونا خندید، صدایش را کشید وگفت
_عاشقتم
_به من که نمیرسی خانم خانم ها
مونا مکثی کردو گفت
_ارش
_جان ارش
_ظهر میای دنبالم
_چرا که نه حتما میام جوجوی من
مونا با خنده گفت
_دیشب عکسمو دیدی؟
_خیلی ناز شده بودی.اگر پیشم بودی بو*س*ت میکردم .
_ظهر میام پیشت دیگه
_منم می*بو*س*مت دیگه
_باشه عشقم کاری نداری؟
_نه فدات شم
_بای بای
مونا تلفن را قطع کرد یاد تماس خودم با فرهاد افتادم صدایش در گوشم پیچید
"تو غلط کردی گوشیتو سایلنت کردی"
اهی کشیدم و با خودم گفتم
خوش بحال مونا ، چقد پسره دوسش داره سپس رو به مونا گفتم
_اون تورو می*بو*س*ه؟
مونا سر مثبت تکان داد من با لب گزیده گفتم
_ولی اون نامحرمه
مونا خندیدو گفت
_به به ، چه مومنی تو
سپس قهقهه ای زد و ادامه داد
_دوست پسرمه، دوسش دارم، مگه بو*سی*دن جرمه
_به هر حال اون نامحرمه
_من اعتقادی به این حرفها ندارم
سکوت کردم زمان به کندی ولی بلاخره گذشت فرهاد رأس ساعت پایان کلاسم زنگ زد صفحه را لمس کردم وگفتم
_الو
_جلو درم
ارتباط قطع شد مونا گفت
_وا.... این چه مکالمه ایی بود؟
_ببخشید من باید برم، خداحافظ
از دانشگاه خارج شدم فرهاد جلوی در از ماشین پیاده شده بود نزدیکش رفتم و گفتم
_سلام
اخمی کردو گفت
_بریم
بدنبالش روان شدم سوار ماشین شدیم ، اخم کرده بود . ارام گفتم
_فرهاد
_بله
_چرا ناراحتی؟
_دوست ندارم تو بیای دانشگاه
_چرا؟
_همش اعصابم خورده، ذهنم در گیر توإ
_چرا؟ من که بچه نیستم
_اتفاقا چون بچه ایی نگرانم
_ولی تو به من قول دادی
_زیر قولم نزدم که ، دارم حسمو میگم، از صبح به هیچ کاری نرسیدم.فقط دلشوره تورو داشتم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁