ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_84 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم نف
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_85
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
در خانه خفقان بود ، هیچ کس از اتاقش خارج نمیشد شهرام و فرهاد هنوز نیامده بودند
برخاستم و به سالن رفتم مرجان روی مبل نشسته بود و میگریست
نزدیکش رفتم و کنارش نشستم مرجان دستم را گرفت و گفت
_بهتری؟
_اره بهترم، ریتا کجاست؟
_خوابیده بچمو سیاه و کبود کرد، البته حقش بود.عسل من معذرت میخوام
لبم را گزیدم و گفتم
_نه، این حرفو نزن، اصلا بیا دیگه در مورد این مسئله حرف نزنیم
مرجان لبخندی زدو گفت
_حیف از تو با اینهمه خوبی که اون اشغال نصیبت شده
_کجان؟
مرجان با کنایه گفت
_دلت براش تنگ شده؟
تلخ خندیدم و گفتم
_اره ، دلم تنگ شده که بیاد ارامشمو بگیره
_شهرام را نمیدونم کجاست ، اما فرهاد بیرون حیاط تو ماشینشه
_از کجا میدونی؟
_از پنجره معلومه
مرجان دو عدد چای اورد و گفت
_زخم هات خوب شد؟
_نه میسوزن، اقافرهاد خیلی بی رحمه،من نمیتونم مثل اون ظالم باشم
_به فرهاد حق بده همه چیز بر علیه تو بود ، ریتا خدا بگم چیکارت نکنه
اهی کشیدم و گفتم
_من عقد اقافرهاد نمیشم
_چی؟
_خیلی فکرکردم، اگر قرار باشه سر هر مسئله ایی این کارها رو کنه که نمیشه من امنیت ندارم، یکسال هرطور شده تحملش میکنم و بعد میرم
مرجان اهی کشید و گفت
_بهت زنگ نزده؟
_نه
_پیام هم نداده
_نه
در باز شد با ورود فرهاد قلبم از جایش کنده شد فرهاد به دیوار تکیه دادو گفت
_پاشو لباسهاتو بپوش
لبم را گزیدم و گفتم
_کجا؟
_پاشو زود باش
از جایم تکان نخوردم به سمتم امد و گفت
_با توأم
دستم را گرفت ناله ایی کردم مرجان گفت
_فرهاد جون هر کی دوسش داری ، ول کن
_کارش دارم
سپس به اتاق خواب رفت و با مانتوو شال من امدو گفت
_بلند شو
اشکهایم مانند باران سرازیر شدو گفتم
_دست از سرم بردار، چه بلایی میخوای سرم بیاری ؟
با کلافگی گفت
_پاشو دیگه
برخاستم به ناچار مانتو و شالم را پوشیدم .
مرجان با نگرانی گفت
_فرهاد؟
_الان میاییم
من استرس دارم، کجا میخوای ببریش؟
همینجاییم ، میخوام باهاش حرف بزنم
_من میرم تو حیاط، ریتا هم خوابه بشینید همینجا حرف بزنید .
فرهاد در را باز کرد مشغول پوشیدن کفش بودم صدای مرجان را شنیدم
الو شهرام بدو بیا فرهاد اومده داره عسل و میبره
بدون اینکه واکنشی نشان بدهم سمت فرهاد رفتم و سوار ماشین شدم ، فرهاد حرکت کرد سکوت در ماشین حکمفرما بود ، دستانم از استرس میلرزید
فرهاد مقابل یک کافه ایستاد و گفت
_پیاده شو
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_85 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم در
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_86
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
وارد کافه شدیم روی یک تخت نشستیم فرهاد سفارش قلیان و بستنی داد، لحظاتی بعد گفت
_عسل؟
_بله
_من عذاب وجدان دارم ، من و ببخش، ازت خواهش میکنم
اهی کشیدم و سکوت کردم
فرهاد ادامه داد
_ برگردیم تهران پدر ستاره رو در میارم، بلایی به سرش بیارم ندیدنی.
ارام گفتم
_اقا فرهاد
_جانم
_من نمیخوام با شماعقد کنم
فرهاد که از این حرف من شوکه شده بود گفت
_چرا؟
پوزخندی زدم و گفتم
_واقعا نمیدونید ؟
_خوب ، برای من یه سو تفاهمی پیش اومده بود ، عسل به من هم حق بده همه چیز بر علیه تو بود ، حتی شهرام هم باورش شد که تو این کارو کردی ،هر مردی باشه غیرتی میشه
_چرا میخوای منو بگیری؟
فرهاد از سوال من جا خوردو گفت
_خوب دوستت دارم.
_شما منو دوست نداری، اگر منو دوست داشتی اینکارو نمیکردی
_عسل تو مرد نیستی بفهمی من چی میگم.
_شما هم خانم نیستی که بفهمی من چی میگم
_من اشتباه کردم ، خودم دارم اعتراف میکنم.
اشکهایم سرازیر شدو گفتم
_اونروز توی خونتون گفتید که پشیمونید ، گفتید که منو دوست دارید،خواستید که من ببخشمتون من باور کرده بودم، که شما منو دوست داری،اما با این اتفاقی که افتاد...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_86 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم وا
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_87
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
فرهاد کلام مرا قطع کرد و گفت
_نه عسل ، به من هم حق بده، من چون تورو خیلی دوست دارم و همه چیز بر علیه تو بود باور کرده بودم .
_جریان سفره خونه چی؟ تو باور نکردی که من از اون شماره داخل کیفم خبر ندارم.
_خوب اونم باور کردنش سخت بود
_اون عکس ها رو گفتی ساختگیه باور کردنش اسون بود؟
_اخه اونها واقعا ساختگی بود
سکوت کردم چون نمیتوانستم فرهادو قانع کنم.
فرهاد لبخندی زدو ملتمسانه گفت
_منو میبخشی؟
سرم پایین بود فرهاد تکرار کرد
_من یه مردم ، برای یه مرد عذر خواهی کردن خیلی سخته ها.
پوزخند زدم و سکوت کردم فرهاد ادامه داد
_مسخره م میکنی؟
حرفی برای گفتن نداشتم فرهاد ادامه داد
_یه اشتباهی کردم، الان پشیمونم ، چیکار کنم منو ببخشی؟
صدای زنگ گوشی فرهاد مرا از پاسخ به سوالش نجات داد نگاهی به گوشی انداخت و گفت
_مرجان دست از سرمون برنمیداره
سپس صفحه را لمس کردو گفت
_جانم، گوشی
سپس گوشی را سمتم گرفت و ارام گفت
_نگو کجا اومدیم
گوشی را گرفتم و گفتم
_بله
_الو عسل
_جانم
_خوبی؟
_بله خوبم
_اذیتت نمی کنه؟
_نه
_من و شهرام همه جا دنبالتون گشتیم کجایید؟
_الان بر میگردیم
_خیالم راحت باشه
_اره عزیزم
_خداحافظ
گوشی را قطع کردم ، فرهاد با کنجکاوی گفت
چی گفت؟
_نگرانه ، دارن دنبالمون میگردند
فرهاد اهی کشیدو گفت
_خیلی مسافرتمون بد شد .
سپس ملتمسانه گفت
_تو با من اخم وتخم نکن، ابرو داری کن ، فردا رو بهمون خوش بگذره،من از خجالت شهرام و مرجان در بیام، خواهش میکنم
در پی سکوت من گفت
_باشه عزیزم.
_باشه
_پاشو بریم نگران مون شدند.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_87 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم فر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_88
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
شهرام روی کاناپه نشسته بو گونه راستش متورم و سرخ بود مرجان هم سرگرم گوشی اش بود ، فرهاد در راباز کرد با ورود ما شهرام و مرجان نگاهشان به سمت ماچرخید من مستقیم به اتاقم رفتم مانتویم را در اوردم بدنم به شدت درد میکرد و زخم هایم میسوخت مرجان وارد اتاقم شدو گفت
_حالت خوبه؟
_به من قرص میدی؟
مرجان رفت و با قرص امد .
قرص را خوردم مرجان گفت
_نگرانت بودم ، گفتم این روانی یه بلایی سرت نیاره.
در پی سکوت من گفت
_کجا رفتید؟
_رفتیم بیرون دور زدیم
_چی میگه
_عذر خواهی میکنه، میگه پشیمونم، میگه همه چیز بر علیه تو بود عصبانی شدم.
_کارش خیلی زشت بود. ولی عسل یه جورایی حق داشت.
_متعجب گفتم حق داشت؟
_نمی دونم چطور بگم، خدارو ستاره رو لعنت کنه .
_واقعا اون حق داره منو با کمربند بزنه؟
نه اصلا حق نداره ،کار بدی کرد ، وحشی گری رو به اوج رسوند ،اما....
مرجان ساکت شد و من گفتم
_اما چی؟
_بیا از دید فرهاد به این قضیه نگاه کنیم، یه نفر مزاحم زنش شده، شماره رو تو کیفت پیدا کرده و حالا اون ادم به تو زنگ زده، تو بدون اینکه توضیحی بدی میگی من اینکارو نکردم. خوب معلومه اون باور نمیکنه، نقشه ستاره خیلی دقیق بود.
تو شک حرف مرجان موندم و گفتم
_ میدونی اگر شما ها نبودید من الان مرده بودم؟میشه از دید من نگاه کنی؟ یه کاری و نکردم ،هرچقدر قسم میخورم اونی که مدعیه منو دوست داره باور نمیکنه و منو اینطوری کتک میزنه حالا ازمن انتظار دارید ببخشم؟
_نه خوب، تو هم راست میگی
اشکهایم سرازیر شدو گفتم
_بیا از دید من نگاه کن ،اقا فرهاد از من چی دیده که نباید حرفمو باور کنه؟ من مشروب خوردم به اون دست درازی کردم ، من اونو تو اتاق قایم کردم که قربون صدقه زنم برم؟ من اینهمه اونو کتک زدم ؟ من به پدر و مادر اون هر وقت دلم بخواد بی احترامی میکنم؟
سپس روی تخت نشستم سرم را پایین انداختم و گفتم
_از من انتظار نداشته باشید ببخشمش
اقا فرهاد بره با کسی ازدواج کنه که میتونه حرفشو باور کنه
مرجان دستی روی موهایم کشیدو گفت
_اروم باش
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_88 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم شه
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_88
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
نفهمیدم کی خوابم برد، نورافتاب روی زخم های پایم افتاد با سوزشش بیدار شدم ناله ایی کردم سرچرخاندم با دیدن فرهاد یاد کار دیروزش افتادم اخمی کردم خواستم برخاستم به یکباره درد بدنم را لرزاند ناله ایی کردم فرهاد چشمانش را باز کرد و گفت
_چی شده؟
اشکهایم جاری شد فرهاد گفت
_عسل جان؟ چته؟
از حضور فرهاد کنار خودم ناراحت بودم، برای همین ارام گفتم
_مرجان و صدا کن
_ساعت هشت صبحه خوابیده، هرکاری داری به من بگو
خواست دستم را بگیرد، دستش را پس زدم و گفتم
_به من دست نزن، این بلاییه که توسر من اوردی
_خودتم مقصری
نگاهم را تیز به سمتش چرخیدم و گفتم
_زن سابقت با دختر داداشت نقشه کشیدن ابروی منو ببرن تقصیر من چیه؟
_مگه بهت نگفتم شمارتو حق نداری به کسی بدی؟
حرف فرهاد حرصم را در اورد ، سکوت کردم فرهاد ادامه داد
_حرف گوش نکردی دیگه، اگر توبه مرجان .....
کلامش را بریدم و گفتم
_باشه من مقصرم، ببخشید که اعصابتو خورد کردم ، منو میزدی احیانأ دستت درد نگرفته ماساژ بدم؟
نگاه فرهاد گرد شد نشست و گفت
_ببین عسل ، من همون فرهادم ها، از زبون درازی بدم میاد ، اگرعصبی بشم به ضررته ها ، دیشب چون حالت خوب نبود عذر خواهی کردم یه وقت دور ور نداری پرو شی ها گفته باشم.
سکوت کردم از درون به شدت عصبی و کفری بودم
فرهاد ادامه داد
_برم برات قرص بیارم؟
_نه ممنون
با هر زحمتی که بود برخاستم موهایم دورم ریخت
_کجا میری
_دستشویی
_روسری بپوش شاید شهرام بیدار شه
به سمت روسری ام رفتم از درد پایم ضعف کردم و روی زمین افتادم فرهاد سراسیمه برخاست نزدیکم امد و گفت
_چیشدی؟
دستش را پس زدم
با نگرانی ادامه داد
_میخوام کمکت کنم
با صدایی مملو از درد گفتم
_کمک نمیخوام
اخم هایش را در هم کشیدو گفت
_چرا اینطوری میکنی؟
_خودم پا میشم
سپس دستم را به در گرفتم و ایستادم
زخم ران چپم باعث شده بود روی شلوار صورتی ام چند لکه خون بیفتد فرهاد نگاهی کرد سپس تچی کردو گفت
_بزار کمکت کنم دیگه
_اگر با میل منه، من از شما کمک نمیخوام ، اگر زوریه بیا کمکم کن
روسری ام را برداشتم و از اتاق خارج شدم ، وقتی از دستشویی خارج شدم فرهاد لباس پوشیده مقابل در بود گفت
_میرم نون بگیرم ،چای هم گذاشتم اگر تونستی دم کن
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_88 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم نف
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_89
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
روی مبل نشستم و با خودم گفتم
میرم خونه عمه م ، ماه به ماه پولمم میگیرم خرج میکنم، ازاد میشم از دستش. اگر ارباب اومد سراغم ، خانه را میفروشم میرم یه جای دیگه زندگی میکنم،
از این فکر تمام وجودم لرزید ، تنها میشم، مرجان و شهرام که خوبند لااقل میشه باهاشون صحبت کرد ، گردش رفت. ولی فرهاد خیلی بده، فرهاد با من مثل یه اسیر یا شایدم برده رفتار میکنه، پشیمونیش هم مال همون دیشب بود .
شخصیت منو جلوی مرجان و فرهاد له کرده، من که نمیبخشمت ، ایشالا خدا هم نبخشه
شهرام از اتاق خارج شدو گفت
_تو کی بیدار شدی
_سلام نیم ساعت میشه
_فرهاد خوابه؟
_رفته نون بگیره
_باهم اشتی کردید؟
پوزخندی زدم و گفتم
_از نظر فرهاد من حقم بوده
_چرا؟
_من اصلا نباید به مرجان خانم شماره میدادم
شهرام متعجب گفت
_چرا اونوقت؟
_نمیدونم والا ، ب من میگه تو مقصری چون نباید شمارتو به مرجان خانم میدادی که این اتفاق بیفته
شهرام سرش را چرخاند و گفت
_دیوانه س بخدا
سپس وارد سرویس شد در باز شدو فرهاد امد ، شهرام از سرویس خارج شدو گفت
_سحر خیز شدی
_کله پاچه گرفتم
مرجان و ریتا هم بیدار شدند.همه سرمیز نشستند
فرهاد یک کاسه مقابلم گذاشت ، کاسه را به عقب هل دادم و گفتم
_نمیخورم
کمی جاخوردو گفت
_چرا؟
_دوست ندارم
_خوشمزه س
در پی سکوت من گفت
_ یه بار بخور، باور کن خوشمزه س
_من کله پاچه دوست ندارم
مرجان از داخل یخچال کره پنیر را اورد فرهاد گفت
_نه ، باید کله پاچه بخوری
شهرام قاشقش را روی میز رها کرد و با کلافگی گفت
_صبح شد تو باز شروع کردی؟
میزاری کوفتمون را بخوریم؟ دوست نداره کله پاچه بخوره زوره؟
فرهاد مظلومانه گفت
_منظورم اینه ، بخوره مقویه، خوب نخور
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_89 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم رو
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_90
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
صبحانه را که خوردیم ، شهرام برخاست و گفت
_جمع کنید برگردیم
فرهاد با لبخند گفت
_امروز بریم جنگل ، فردا برگردیم
شهرام به سمت او چرخیدو گفت
_بریم جنگل ؟ دعوارو در انزار عمومی ادامه بدیم؟
فرهاد مکثی کردو گفت
_نه دیگه ، همه چیز حل شده.
_لازم نکرده، ما بر میگردیم، شما دوتا دوست دارید بمونید.
فرها د کمی کلافه گفت
_چرا لج بازی میکنی؟
_ تو ادم نیستی که، بعد از چند ماه زن و بچه م را اوردم مسافرت احوالمونو خراب کردی
فرهاد نگاهی به ریتا انداخت و گفت
این شری بود که دختر تو تو دامنمون گذاشت ها
سپس نگاه چپ چپی به من انداخت و گفت
_همینو میخواستی؟
هاج و واج گفتم
من؟
شهرام گفت
_من دارم میگم جنگل نمیام به عطل چه ربطی داره؟ دنبال اینم که از دستت فرارکنم برگردم خونه خودم، دیگه پامم تو خونت نمیزارم، خونه من هم حق نداری بیای
فرهاد که جا خورده بود گفت
_چرا؟
_چون تو نه منو قبول داری؟ نه زنمو
فرهاد اخمی کردو گفت
_این چه حرفیه؟
_مدام داری در گوش زنت میگی جلوی شهرام خودتو بپوشون ، برای چی من به شهرام چسبیدی؟ برای چی به شهرام پناه بردی؟
سپس مکثی کردوگفت
_تو به من شک داری یا به زنت؟
مرجان با کلافگی گفت
_شهرام میشه بس کنی؟
شهرام رو به مرجان گفت
_نه ، نمیشه، بزار تکلیفشو با خودش روشن کنه، به عسل میگه چرا شمارتو به مرجان دادی؟
با نگاه چپ چپ فرهاد قلبم هری ریخت
شهرام رد نگاه اورا دنبال کردو گفت
_دیروز تو اتاق داد میزدی میگفتی چرا به مرجان شمارتو دادی
سپس دست بر کمرش زد و گف
از نظر تو مرجان غیر قابل اعتماده؟
فرهاد رو به من چرخیدو گفت
_تو ادم نمیشی؟
بغض کردم به خودم لعنت میفرستادم که چرا به شهرام گفتم ، فرهاد ادامه داد
_با چه زبونی بهت بگم دهن لقی نکن؟
شهرام گفت
_اون نگفته ، خودم شنیدم.
فرهاد گفت
_نخیر عسل گفته، من خر نیستم
_از خرهم خرتری
سپس باتهدید رو به من گفت
_لقی دهنتم درست میکنم .
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_90 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم صب
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت91
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
سرم را بین دستانم گرفتم و گفتم
_میشه دست از سرمن برداری؟من چیکار کنم که شما منو ول کنی و بری؟ من چیکار باید بکنم تا دیگه شما تو زندگیم نباشی، از دستت خسته شدم، تمام وجودم مدام داره میلرزه ،همش تو ترس و دلهره م
تن صدایم ناخواسته بالا رفت و گفتم
_دست از سر من بردار.
فرهاد دستی لای موهایش کشید و گفت
_باشه ، وقتی هیچ کدامتان منو نمی خواهید میرم که راحت باشید.
سپس سوئیچش را برداشت و ازخانه رفت
مرجان تچی کردو گفت
_رفت.
شهرام با خونسردی گفت
_برمیگرده، کجارو داره که بره
_عصبانی نشه ، بلایی سرخودش بیاره
_ولش کنید ،بزارید تنها شه بخودش بیاد. نگران نباشید اون الان میره یه جا یه قلیون میکشه یکی دو ساعت دیگه برمیگرده اخم میکنه و میگه
سپس به تقلید از فرهاد گفت
_عسل حاضر شو بریم
مرجان تلخ خندید شهرام ادامه داد
_من بزرگش کردم.
کنارم نشست و گفت
_نگران نباش ، من کارمو بلدم.
شهرام به بازار رفت با مقداری گوشت و میوه باز گشت، مرجان روی ایوان قالیچه ایی پهن کرد ، چای و میوه اوردیم و سرگرم خنده و صحبت شدیم، شهرام منقل را بپا کرد و سپس گوشتهایی را که مرجان کباب کرده بود روی سیخ زد با صدای ماشین همه به سمت صدا چرخیدیم شهرام پوزخندی زدو گفت
_برگشت، سپس رو به من گفت
الان صدات میکنه.
فرهاد از ماشین پیاده شدوبا طعنه گفت
_مثل اینکه بدون من خیلی خوشید
شهرام خیلی عادی گفت
_با خوشی ما مشکل داری؟
_نه ، خوش باشید
سپس وارد خانه شدو گفت
_عسل بیا
با استرس به شهرام نگریستم شهرام با نگاهش مرا ارام کرد فرهاد دوباره تکرار کرد
_عسل
برخاستم وارد خانه شدم فرهاد به اتاق خواب رفت و گفت
_بیا
با ترس وارد اتاق خواب شدم پمادی را به سمتم گرفت و گفت
_اینو بزن به زخم هات
پماد را گرفتم و گفتم
_ممنون
کمی به من خیره ماندو گفت
_لباستو در بیار من برات بمالم
سریع گفتم
_نه، نه ممنون خودم میزنم
_این اخرین باریه که دارم بهت میگم عسل،
پس از مکث چند ثانیه ایی اش گفت
_بابت دیشب منو ببخش
هردو ساکت شدیم فرهاد ادامه داد
_میبخشی
خیره در چشمانش سکوت کردم فرهاد سری تکان دادو گفت
_خیلی خوب ، دوست نداری ببخشی ،نبخش ، وسایلهاتو جمع کن ما برمیگردیم
_اقا شهرام چنجه درست کرده، نهار بخوریم بعد
_نه ، میریم
چمدان را روی تخت گذاشت و گفت
_ وسایلهاتو جمع کن
شهرام وارد خانه شدو گفت
_فرهاد
فرهاد سرش را از لای در بیرون بردو گفت
_بله
_نهار امادس
_نوش جونتون
_خودتو لوس نکن
_ما داریم برمیگردیم
نگاهی مظلومانه به فرهاد انداختم و گفتم
اقا فرهاد؟
نگاهی از گوشه چشم به من انداخت مکثی کردم و گفتم
میشه بمونیم؟
همچنان که به من خیره بود. کتی که در دستش بود را انداخت و گفت
_باشه ، اگر تو بخوای میمونیم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
31.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 مشکی می پوشم، گرم چاووشم یاد شش گوشم دوستت دارم 🖤
ای اصل ایمان، ای جان جانان، #عشق_بی_پایان دوستت دارم 🖤
کاری کن تسلای قلب مادرت باشم 😭
امسالم مثل هر سال آقا نوکرت باشم 😭
روز و شب پریشون جسم بی سرت باشم 😭
🖤
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱