ریحانه 🌱
#پارت_18 #عشق_بی_بیرنگ به قلم #فریده_علیکرم کل کل با امیر بی فایده بود وارد خانه شدم مامان سرگر
#پارت_19
#عشق_بی_بیرنگ
به قلم #فریده_علیکرم
میخوای منو بدی به جاش یه تفریحگاه تو بوم هن بسازی و به ارزوی دیرنه ت برسی. کورخوندی اقا امیر پشت گوشتو دیدی معامله سر منم میبینی ، پوریا باباش پولداره تامینش کرده، تو بابات اونهمه پول نداره که تامینت کنه ، دست از دوست دختر بازیت بردار برو بچسب به یه کاری خودت واسه خودت پول جمع کن به ارزوهات برس.
امیر با خشم گلدان روی میز را برداشت که به طرفم بکوبد مامان دست اورا گرفت و گفت
امیر، این وحشی بازی ها چیه؟
اخه خفه نمیشه.
ولش کن، تو برو دنبال کار خودت من نمیگذارم عاطفه ازخونه بیرون
معترضانه گفتم
بیرون رفتن یا نرفتنم به امیر چه ربطی داره اخه.
صدای بابا امد که گفت
چتونه؟ اول صبح دادو بیداد راه انداختید؟
امیر رو به بابا گفت
این حق نداره امروز از در خونه بره بیرون
بابا رو به من گفت
عاطفه بابا بروتو اتاقت
حرصم در امد پایم را به زمین کوبیدم و گفتم
بابا؟
برو بزار اوضاع اروم شه.
سپس رو به مامانم گفت
یه تیکه زغال برای من بگذار.
نگاهی به امیر انداختم وگفتم
باشه من میمونم خونه، ولی تو ناسلامتی مردی، میخوای تشکیل زندگی بدی برو سرکار دیگه، بدهی هاتونو پوریا داد شرکت بهم ریخته رو هم براتون مرتب کرد.
امیر با پررویی گفت
فکر میکنی شق القمر کرده ؟ سی سال تو خونه ما بزرگ شده، ننش تا اونو زایید مرد، باباشم انداختش تو خونه ما
یک گام به سمت امیر رفتم و گفتم
برادر خوندته یا پدر خوندت؟ نشستی پس فردا مرغ و گوشت خونتم بیاره؟
بابا به سمت جایگاه همیشگی اش رفت که سر منقلش بنشیند. امیر چشمانش را ریز کردو رو به من گفت
یدونه میزنم تو دهنت که دیگه اون اسکول پوریا هم نگات نکنه ها، تو عمرت یدونه خاستگار داری اونم پوریای احمقه و الا تو رو سر این خونه هم بخوایم به کسی بدیم هیچکی نمیبرت.
بابا با اخم و کمی بلند گفت
عاطفه میری تو اتاقت یا نه؟
لبهایم را بهم فشردم وگفتم
چرا بین من و امیر فرق میگذاری بابا؟
چون تو زن هر خری که بشی میری اما امیر برام میمونه.
https://eitaa.com/reyhane11/1534
پارت اول رمان #عشق_بیرنگ👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
#پارت_19 #عشق_بی_بیرنگ به قلم #فریده_علیکرم میخوای منو بدی به جاش یه تفریحگاه تو بوم هن بسازی و
#پارت_20
#عشق_بی_بیرنگ
به قلم #فریده_علیکرم
دست از پا دراز تر وارد اتاق خوابم شدم و در را قفل کردم.
صدای زنگ موبایلم بلند شد. نگاهی به گوشی انداختم با دیدن نام شهره بغض گلویم رفت. و لبخند جایگزینش شد.
صفحه را لمس کردم وگفتم
جانم شهره جان
به گرمی گفت
سلام، زود تند سریع بگو کجایی؟
خانمون
شرکت نرفتی؟
نرفتم دیگه هم نمیرم
پس چرا؟
داستان داره
شهره زیر اواز زدو گفت
دلم برات تنگ شده جونم، میخوام ببینمت نمیتونم
با خنده گفتم
بیا خونه م
پشت درم.
از جواب او جا خوردم وگفتم
واقعا
اره بخدا
مانتو و روسری ام را دراوردم و به طبقه پایین رفتم.
سپس ایفن را زدم و رو به بابا که به من خیره بود گفتم
ملاقاتی که میتونم داشته باشم؟
بابا نگاهش را از من گرفت هرچه چشم انداختم امیر ان حوالی نبود. شهره وارد خانه شد با مامان و بابا سلام و احوالپرسی کرد، شهره به دیدن صحنه تریاک کشیدن بابا عادت داشت.
وارد اتاقم شدو گفت
چرا اینقدر دمقی؟
اهی کشیدم و جریان را از سیر تا پیاز برایش تعریف کردم وگفتم
و من دیگه شرکت نمیرم.
ابرویی بالا دادو گفت
واقعا؟
پوریا با کاری که کرد از حالا به بعد باید خرج بابام و امیرو بده.
خوب بگو نکنه
حریفش نشدم، هرچی بهش گفتم نکن گوش نداد.
تو هم سخت میگیری عاطفه ، حالا مگه چی میشه باباتو از بحران ورشکستگی نجات داده. واسش بی سود هم که نیست سیصد واحد برمیداره دیگه.
سری تکان دادم وگفتم
خیلی ساده ایی شهره. بابام و امیر یه واحد هم دست پوریا نمیدن
مگه میشه؟
تو بشین و ببین، اگر پوریا از اون مجتمع سودی برد بیا هرچی دوست داشتی به من بگو.
در پی سکوت شهره ادامه دادم
اگر یه دست خط و نوشته از بابام بگیره شاید ضرر نکنه . سود که اصلا نمیبره
شهره سرش را به علامت ندانستن تکان داد و من ادامه دادم
https://eitaa.com/reyhane11/1534
پارت اول رمان #عشق_بیرنگ👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
#پارت_20 #عشق_بی_بیرنگ به قلم #فریده_علیکرم دست از پا دراز تر وارد اتاق خوابم شدم و در را قفل کر
#پارت_21
#عشق_بی_بیرنگ
به قلم #فریده_علیکرم
نباید بگذارم ازش سو استفاده کنند.
شهره موذیانه خندیدو گفت
دوسش داری ها
فکری کردم وگفتم
پوریا مثل برادر منه، تواین خونه با من بزرگ شده.
شهره خنده ایی مر موز کردو گفت
دوسش داری.
دوسش دارم، اما باهاش ازدواج نمیکنم.
چرا؟
چون ازدواج من با پوریا مصادف میشه با سو استفاده خانواده من از اون بیچاره.
مادر که از اول نداشته، پدرشم که رهاش کردو رفت انگلیس، سالی یه بار میومد یه سر بهش میزدو میرفت. الانم شده بانک پوریا ، این لب تر کنه بگه پول اون سه برابر خواسته ش حسابشو پر کنه، اگر با من ازدواج کنه خوشبخت نمیشه، اون به صلاحشه که ازخانواده ما بکّنه و بره.
تو از جانب خودت تصمیم بگیر نه پوریا.
اهی کشیدم وگفتم
اون الان تو تب و تاب به دست اوردنه منه، سرش داغه حالیش نیست، فرض محال اگر منو بگیره یه مدت که بگذره و از داغی بیفته تازه میفهمه چه کلاه گشادی سرش رفته. و بابام و امیر چقدر تیغش زدند، اونوقته که میفته به جون من.
اینقدر اسمون ریسمون نباف
اسمون ریسمون نیست شهره، واقع بین باش، بابای من داماد نمیخواد یه کارت عابر بانک میخواد. میخواد کاری که با هلیا کرد با منم بکنه، هلیا یه درس بزرگ برای منه، اولش خانواده اقای شهریاری عالی بودند. هی تعریف و تمجید ازشون کرد اوردشون تو خونه هلیا رو براشون نمایش گذاشت . یه مدت بعد که اونها پیشنهاد ازدواج عرفان و هلیا رو دادند. شروع کرد به معامله با بابای عرفان، از اینور دخترشو شوهر داد، از اونور اونها رو انداخت تو رو در بایستی به مفت یه برج تو نمک ابرود از اونها صاحب شد، الان هشت ساله که این بلا سر هلیا اومده ، ما سالی یه بار همو میبینیم. صد بار عرفان به هلیا گفته اگر پرنیا رو حامله نبودی طلاقتو میدادم.
عرفان تو شرکت بابات کار میکنه و هلیا رو نمیاره شما ببینید.
هلیا بدبخت شده، افتاده زیر دست یه ادم عرق خور خانم باز. حرف هم بزنه عرفان علنأ بهش میگه من تورو خریدمت. بابام یه برج داده تورو گرفته.
سرم را پایین انداختم و با بغض گفتم
عید امسال که اومدند خونمون، هلیا پاشد بره اب بخوره، یه لیوان از دستش افتاد عرفان تو چشمهای بابام نگاه کردوگفت
یه خورده هلیارو گرون حساب کردیدها، اونقدر ها هم نمی ارزید، دست پا چلفتیه، بی عرضه س.
شهره که متعجب شده بود گفت
بابات چی گفت؟
پوزخندی زدم و گفتم
هیچی، فقط گفت هلیا بابا حواستو بیشتر جمع کن.
هردو ساکت شدیم و من ادامه دادم. علنأ هرز میپره، حتی مخفی هم نمیکنه که دل خواهر من به پنهان کاری خوش بشه.
https://eitaa.com/reyhane11/1534
پارت اول رمان #عشق_بیرنگ👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
#پارت_21 #عشق_بی_بیرنگ به قلم #فریده_علیکرم نباید بگذارم ازش سو استفاده کنند. شهره موذیانه خن
#پارت_22
#عشق_بی_بیرنگ
به قلم #فریده_علیکرم
با صدای تق و تق در بلندگفتم
کیه؟
مامان در را باز کردو با دو لیوان چای داغ وارد اتاق شد ، شهره حسابی از او تشکر کرد.
فکری کردم وگفتم
باید پوریا رو مجاب کنم بیاد اینجا بابابام قرار داد بنویسه و الا یه عمر عذاب وجدان دارم که چون اون منو دوست داره اینها دارن ازش سو استفاده میکنند .
شهره کمی از چایش را خوردو گفت
بگو تو قرارداد قید کنند که وام و باید بدن به پوریا
باید باهاش صحبت کنم چکشو از بابا بگیره
گوشی ام را برداشتم از پوریا برایم یک ویدیو ارسال شده بودشهره سرش را در گوشی ام اوردو گفت
ببینم چی برات فرستاده
فیلم ولنتاین دیروز را در کافه برایم فرستاده بود.
شهره با ولع فیلم را نگاه کردو گفت
تو واقعا احمقی ، اگر یکی منو اینقدر دوست داشت جونمو براش میدادم.
اهی کشیذم و گفتم
منم پوریا رو دوست دارم ، میدونم پسر خوبیه منو دوست داره، فقط یکم از خود راضیه، اما چه کنم که بابام و امیر منتظرند این وصلت سر بگیره و دستشونو بکنن تو جیب پوریا ، اونم یه مدت منو میخواد و هیچی نمیگه یواش یواش صداش در میاد و منم میشم مثل هلیا
نمیشه بعد از ازدواجتون از ایران بری
برم کجا؟
برو انگلیس پیش بابای پوریا
رویم را از شهره برگرداندم و گفتم
اون اگر پوریا رو میخواست که نمی انداختش سر مامان من و بره
خوب برید یه شهر دیگه
پوریا منو دوست داره اما حرف منو گوش نمیده.
شماره ش را گرفتم و روی ایفن گذاشتم
پوریا گفت
جانم
سلام
پس چرا نیومدی؟
من دیگه شرکت نمیام
چرا ؟
یه خواهش ازت دارم
توجون منو بخواه
همین الان پاشو بیا اینجا ،بابابام یه قراردادبنویس که تو از اون مجتمع سهم میبری و یه چک چهار ماهه ازش بگیر که وام جور شد وامو خرج نکنه و بریزه تو حساب تو
پوریا با کلافگی گفت
منم ازتو یه خواهش دارم که تو مسائل کاری منو عمو دخالت نکنی
پوریا ، من نمیخوام تو سرت کلاه بره نمیخوام از تو سو استفاده بشه
من بخاطر تو اینکارو نکردم عاطفه، این قضیه مجتمع به تو ربطی نداره، تو دخالت نکن
باشه خداحافظ
الو قطع نکن
ارتباط را قطع کردم وگفتم
دیدی شهره ؟ عاقلانه ترین کار اینه که من از فردا برم دنبال کلاس شنا و باشگاه و اینجور چیزها با شرکت هم دیگه کاری نداشته باشم.
پوریا رو چی کارش میکنی؟
خودمم نمیدونم.
https://eitaa.com/reyhane11/1534
پارت اول رمان #عشق_بیرنگ👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
#پارت_22 #عشق_بی_بیرنگ به قلم #فریده_علیکرم با صدای تق و تق در بلندگفتم کیه؟ مامان در را باز ک
#پارت_23
#عشق_بی_بیرنگ
به قلم #فریده_علیکرم
مدتی گذشت و شهره خانه ما را ترک نمود . صدای زنگ تلفنم بلند شد. نگاهی به شماره انداختم و با دیدن اسم کریمی ارتباط را وصل نمودم و گفتم
بله
سلام
سلام اقای کریمی بفرمایید
ابجی من جسارتی به شما کردم؟
نه، چطور مگه ؟
داداشتون دیروز،تا حالا پدر منو در اورده دقیقه ایی یه بار زنگ میزنه دری وری میگه، من قصد بدی نداشتم که من دیدم شما با چهار تاچرخ پنچر کنار خیابان موندی ، بهت حمله کردند شیشه هاتو شکستن. کمکت کردند اگر هم برات معجون خریدم قصد بدی نداشتم رنگ به صورتت نبود . منظورم از بابت اینکه بهتون ماشین دادم بد نبود خداشاهده شماهم جای ابجی من.
من ازتون معذرت میخوام
برادرتون هی زنگ میزنه و منو تهدید میکنه.
با در ماندگی گفتم
من ازتون عذر خواهی میکنم. الانم جز شرمندگی جوابی ندارم.
نه خواهر من برو باهاش صحبت کن ، من ابرو حیثیت دارم. میترسم بیاد جلوی مغازه م بگه من مزاحم خواهرشم.
چشم من باهاشون صحبت میکنم .
خداحافظ
ارتباط را قطع کردم و برخاستم از اتاقم که خارج شدم. به طبقه پایین امدم و سراغ امیر را از مامان گرفتم. متاسفانه خانه نبود .
تلفن خانه را برداشتم و شماره امیر را گرفتم اما پاسخم را نداد
اخرهای شب بود که امیر به خانه امد . به سراغ او رفتم و گفتم
امیر
به سمتم چرخیدو گفت
بله
بوی مشروبش بینی ام را سوزاند . اخم هایم را در هم بردم و گفتم
خجالت نمیکشی ساعت یازده شب مست و پاتیل اومدی خونه؟
عرفان بهم زنگ زد اونجا بودم.
مشتاقانه گفتم
هلیا خوب بود؟
من هلیا ندیدم ، واحد پایین بودیم. مجید رو هم دعوت کرده بود جوجه بازی میکردیم.
اون مجید هم اهل اینکارهاست؟
امیر قهقهه ایی زدو گفت
چه جورم.
اهی کشیدم وگفتم
میشه ازت خواهش کنم مزاحم اون مکانیکه نشی ؟ اگر اون نبود پسرهای سلیمی منو میزدند میکشتند.
امیر ابرویی بالاداد و گفت
گربه محض رضای خدا موش نمیگیره.
امیر ازت خواهش میکنم . اون به من محبت کرد جوابش این نبود .
امیر اخمی کردو گفت
از جلوی چشمم گمشو تا نزدم تو دهنت ها ، اینقدر بی شرفی که تو روی من وایسادی .....
حرفش را بریدم و گفتم
باشه ، مامان و با با خوابن.
https://eitaa.com/reyhane11/1534
پارت اول رمان #عشق_بیرنگ👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
#پارت_23 #عشق_بی_بیرنگ به قلم #فریده_علیکرم مدتی گذشت و شهره خانه ما را ترک نمود . صدای زنگ تلفنم
#پارت_24
#عشق_بی_بیرنگ
به قلم #فریده_علیکرم
وارد اتاقم شدم و لای در را باز گذاشتم
اتاق امیر درست روبروی اتاق من بود. با حالی که او داشت میدانستم سریع خوابش میبرد.
نیم ساعت صبر کردم و سپس اهسته و پاورچین وارد اتاقش شدم با نور صفحه موبایل م به دنبال گوشی اش بودم، روی عسلی را وارسی کردم . چشمم به سیم شارژرش افتاد که به زیر بالشتش منتقل شده بود.
کمی به او خیره ماندم. ریسک دست کردن زیر بالشت امیر بالا بود. از انتهای سیمش گرفتم و ارام کشیدم تا اگر بیدارشد نداشتن شارژر را بهانه کنم. اما متاسفانه شارژر از گوشی جدا شد. و فقط سیمش بیرون امد. از صدای هشدار ضعیفی باطری امیر تکانی خورد سراسیمه کمی به عقب رفتم و خودم را پشت پرده مخفی کردم ، سایه ش را می دیدم که نیمه خیز شد و گوشی اش را به شارژر وصل کرد، تلفنم را محکم در دستم گرفتم. استرس زنگ خوردنش را داشتم . امیر سرجایش نشست و سپس برخاست نفسم را حبس کردم.
از اتاق خارج شد، میتوانستم حدس بزنم که به سرویس میرود. نفس راحتی کشیدم و سریع گوشی اش را از زیر بالشتش برداشتم. و قفل صفحه را زدم ، اما متاسفانه کد عبور میخواست. سیم شارژر را زیر بالشتش فرو کردم و با احتیاط از اتاق او خارج شدم و به اتاق خودم رفتم در را پشت سر خودم بستم. دست و پایم میلرزید ضربان قلبم بالا بود. گوشی اش را خاموش نمودم ، سراسیمه نگاهی به اتاق انداختم، چشمم به گلدان بنجامینم افتاد سریع با دست خاک هارا کنار زدم و گوشی امیر را دفن نمودم، روی تختم دراز کشیدم و چشمانم را بستم. با اخلاقی که ازامیر میشناختم وابستگی شدیدی به تلفنش داشت. میدانستم که اگر متوجه نبود گوشی اش شود حتما به سراغ من می اید. فکری به ذهنم خطور کرد. گوشی خودم را برداشتم و شماره مرتضی را پاک نمودم.
دوباره چشمانم را بستم.
قلبم گروپ گروپ میزد. فکر واکنش امیر ترس به جانم انداخته بود. و بقول معروف مثل سگ از غلطی که کرده بودم پشیمان بودم.
در همین افکار بودم که در اتاقم بی مهابا باز شد ناخواسته جیغی کشیدم و نیم خیز شدم. امیر در چهار چوب در ایستاده بود. با خشم رو به من گفت
بدش.
چشمانم را گرد کردم وگفتم
چیو؟
گوشیمو بده عاطفه، و الا مثل یه خر میزنمت
از ترس اشکهایم سرازیر شدو گفتم
گوشی تو؟
وارد اتاق شد، نگاهش رنگ تهدید داشت. صدایش را بالا بردو گفت
گوشیمو بده عاطفه
دست من نیست.
گوشی خودت کو؟
گوشی ام را از روی عسلی برداشتم و به سمتش گرفتم. قفل صفحه را باز کردو گفت
رمزت ؟
بلافاصله گفتم 1312
شماره خودش را گرفت، صدای اوپرا طور می امد که خاموشی تلفن را گزارش میکرد.
ایستادم وگفتم
توهم زدی؟
با فریاد گفت
توهم نزدم کثافت، گوشیمو بده.
من توی اتاقم خوابیدم. گوشی تو دست من چیکار میکنه؟
با چشم هایش اطراف را وارسی کرد، برخودم مسلط شدم و ادامه دادم
مست و پاتیل تا الان کدوم قبرستونی بودی ؟ گوشیتو گم کردی سراغشو از من میگیری؟
دستش را به علامت تهدید بالا بردو گفت
میدی یا نه؟
جیغی کشیدم و گفتم
کمک
https://eitaa.com/reyhane11/1534
پارت اول رمان #عشق_بیرنگ👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
#پارت_24 #عشق_بی_بیرنگ به قلم #فریده_علیکرم وارد اتاقم شدم و لای در را باز گذاشتم اتاق امیر در
#پارت_25
#عشق_بی_بیرنگ
به قلم #فریده_علیکرم
صدای پاهای مامان و بابا را که از پله ها بالا میامدند شنیدم.
مامان وارد اتاق شدو نفس نفس زنان گفت
چتونه نصفه شبی؟
با گریه رو به مامان گفتم
من نمیدونم از نور چشمتون بپرسید. رفته بیرون زهر ماری خورده اومده افتاده به جون من
مامان با ناباوری رو به امیر گفت
امیر؟ تو اینوقت شب تو اتاق خواهرت چی میخوای؟
امیر نفس پر صدایی کشیدو گفت
گوشیمو
مامان کمی جلو رفت و گفت
مشروب خوردی؟
نگاهی به بابا انداختم و رو به مامان گفتم
مشروبش که بوش میاد. ببین چی کشیده که توهم میزنه
امیر به سمتم هجوم اورد من ناخواسته جیغ کشیدم و به عقب رفتم . مامان سد راه او شدوگفت
میخوای چیکار کنی؟
میخوام اینقدر،بزنمش تا اعتراف کنه؟
به چی پسرم؟
گوشی منو اون برداشته.
در،پناه مامان گفتم
تو تو حال خودت نیستی . ببین اونموقع که مست میکردی کی کنارت بوده جیبتو زده
خفه شو من خونه عرفان بودم. غریبه هم بینمون نبود من بودم و عرفان و مجید.
لابد همونها برداشتند.
اومدم خونه زدمش به شارژ گذاشتم زیر بالشتم ، صدای هشدار شارژ نشدنش اومد پاشدم دیدم از شارژ در اومده رفتم دستشویی برگشتم دیدم نیست. غیر از من و تو کسی اینجا نبوده که.
من توی اتاق خودم خواب بودم.
قبلش تو اومدی از من خواهش کردی مزاحم اون مرتیکه پفیوز نشم.
بابا دستی به سرش کشیدو گفت
من میرم بخوابم.
امیر کیف مرا روی تخت خالی کردو گفت
الان پیداش میکنم.
مامان سر تاسفی تکان دادو گفت
خانه عرفان بودی ؟
امیر در حالی که تخت مرا شخم میزد گفت
اره
خواهرتو دیدی؟
بالا نرفتم.
خوب میرفتی یه سر بهش میزدی
در پی سکوت امیر مامان ادامه داد
پرنیا رو چی ؟ اونم ندیدی؟
نه ندیدمشون.
کندو کاوی در اتاقم نمود و من و مامان نظاره گرش بودیم.
ارام رو به مامان گفتم
حالش خوب نیست، گوشی اون دست من چیکار میکنه ؟
مامان سر تاسفی تکان دادو گفت
امیر جان برو بگیر بخواب
امیر که حسابی کفری شدخ بود رو به من گفت
ادمت میکنم
https://eitaa.com/reyhane11/1534
پارت اول رمان #عشق_بیرنگ👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
#پارت_25 #عشق_بی_بیرنگ به قلم #فریده_علیکرم صدای پاهای مامان و بابا را که از پله ها بالا میامدند
#پارت_26
#عشق_بی_بیرنگ
به قلم #فریده_علیکرم
این را گفت و از اتاق من خارج شد با رفتن او مامان هم رفت و من در را قفل نمودم. میدانستم که فردا مورد بازجویی امیر قرار میگیرم اما به هر حال چاره ایی نبود.
صبح شد،خارج کردن گوشی از خانه خودش ریسک بالایی داشت جای گوشی که امن بود، من هم خروج ان را از خانه به بعد موکول نمودم.
ساعت یازده بود که با صدای تق تق در برخاستم و گفتم
بله
مامان بودو مرا صدا میزد
در را گشودم وبعد از سلام گفتم
امیر رفته سرکار؟
مامان سرش را به علامت نه بالا دادو گفت
خوابیده هنوز. بابات میگه چرا نمیری شرکت
من دیگه شرکت نمیرم.
چرا؟
حوصله ندارم.
با صدای امیر به خودم امدم
دیگه اجازه نداری پاتو از در حیاط بیرون بگذاری
نگاه چپ چپی به امیر انداختم وگفتم
احیانا ساعتت و گم نکردی بگی من برداشتم؟
امیر پوفی کردو گفت
یه عاطفه ایی من ازت بسازم خودت لذتشو ببری ، من که میدونم تو گوشی منو برداشتی، دلیلشم میدونم.
با انکار گفتم
کل اتاقمو که گشتی بازم باورت نمیشه
امیر به حالت تهدید رو به من گفت
الان میرم خطمو میسوزونم یه گوشی هم میخرم ولی اینکارتو جبران میکنم.
از کنار من گذشت، به طبقه پایین رفتم بابا سرجای همیشگی اش بود.
سلام کردم و به اشپزخانه رفتم.
سراپایم را ورانداز کردو گفت
شرکت نرفتی؟
نه بابا
چرا؟
مکثی کردم و گفتم
به دلایل مختلف، یکیش امیر، یکیش پوریا، یکیش نداشتن اختیار روی خودم. میمونم خونه راحت تر زندگی میکنم.
میخوام برم کلاس شنامو ادامه بدم.
من اینهمه خرج تو کردم لیسانس حسابداری گرفتی حالا به درد خودم نمیخوری؟
امیر از پله ها پایین امدو گفت
یه حسابدار استخدام میکنم.
نگاهی به امیر انداختم و حرفی نزدم. امیر ادامه داد
کلاس شنا هم تشریف نمیبری ، میشینی خونه
با حالت اعتراض گفتم
مگه من زندونی م ؟
نگاهی به بابا انداختم سرش را به علامت نه بالا داد.
https://eitaa.com/reyhane11/1534
پارت اول رمان #عشق_بیرنگ👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
#پارت_26 #عشق_بی_بیرنگ به قلم #فریده_علیکرم این را گفت و از اتاق من خارج شد با رفتن او مامان هم
#پارت_27
#عشق_بی_بیرنگ
به قلم #فریده_علیکرم
امیر کتش را برداشت و گفت
من میرم شرکت ، کاری نداری بابا
نه بابا برو مواظب خودت باش
امیر نگاهی به من انداخت و گفت
به خدا قسم بیام ببینم خونه نیستی خودت میدونی .
بلافاصله بعد از رفتن امیر مانتو و روسری ام را پوشیدم ، مامان با نگرانی گفت
کجا میری؟
میخوام برم باشگاه ثبت نام کنم
مامان چنگی به صورت خودش زدو گفت
بشین دیگه دختر، برمیگرده شر بپا میکنه
رو به بابا گفتم
اجازه من دست بابامه، اجازه میدی من برم؟
برو بابا، هوای داداشتم داشته باش.
ازخانه خارج شدم. پس از ثبت نام در باشگاه، جهت عذر خواهی و تشکر یک ادکلن مارک به همراه ست کیف و کمر بند خریدم و به سمت مغازه مرتضی حرکت کردم.
به مقصدرسیدم. جلوی مغازه اش ایستاده بودو سیگار میکشید با دیدن من جا خورد سیگارش را زیر پایش له کرد و نزدیک امد به احترامش پیاده شدم .
بلیز سفید رنگی به همراه شلوار مشکی پوشیده بود.
سلام کردم و سلامم را به گرمی پاسخ داد. لبخندی زدم وگفتم
ببخشید که برادرم اذیتتون کرد.
نه خواهش میکنم به هر حال اونم یه مرده دیگه از جنس منه، من بهش حق میدم ولی لااقل بگو اجازه بده من حرفمو بزنم بعد قبول نکن.
خندیدم و گفتم
یه هدیه ناقابل براتون گرفتم که هم تشکر کنم و هم عذر خواهی
نیشش تا بنا گوشش باز شدو گفت
واقعا؟
بله تو ماشینه، گفتم شاید خوبیت نداشته باشه تو درو همسایه هاتون از ماشین درش نیاوردم.
سری تکان دادو گفت
کار خوبی کردید. حالا برای اینکه کسی برداشت بد نکنه کاپوتتونو بدید بالا
داخل ماشین نشستم و کاپوت را کشیدم، مرتضی کمی به ماشین من ور رفت و کاپوت رابست، سپس کنار شیشه امدو گفت
شما حرکت کن برو منم پشتت میام
گفته اش را اطاعت کردم دقایقی بعد مرتضی پشت ماشینم قرار گرفت، در یک حرکت مقابل من امدو جلوی یک بستنی فروشی ایستاد، من هم پشت بند او ایستادم پیاده شدو گفت
بریم یه بستنی هم بخوریم.
با وجود اینکه میدانستم کار خوبی نمیکنم اما نیروی عجیبی مرا به این کار سوق دادو پیشنهادش را پذیرفتم.
راستش بعد از اینهمه تشویش و دلهره شرکت نیاز دلشتم که ساعتی را هم به خوشی و هیجان بگذرانم.
کادو هایش را اوردم و مقابلش نهادم. سفارش دو اب هویج بستنی دادیم و سر گرم صحبت شدیم.
مرتضی با اشتیاق خاطراتش را تعریف میکرد و من با لبخند گوش میدادم و از اینکه او نسبت به ما چقدر بی دغدغه و راحت است غبطه میخوردم. و گاهی به تفاوتهایمان از اعماق وجودم میخندیدم.
اب میوه م تمام شد نگاهی به مغازه مثلا شیک ان منطقه انداختم لحظه ایی کافه ستاره ایی که با پوریا رفته بودم و باران برگ گلی که به سرم بارید افتادم.
مرتضی که متوجه نگاهم شده بود گفت
شرمنده دیگه، اینجا جنوب شهره، این الان اوج لاچکری بازیه .
خندیدم وگفتم
خیلی هم خوبه، مهم اینه که خوش گذشت.
باصدای زنگ تلفنم، ان را از گوشی ام در اوردم تلفن شرکت بود. ارتباط را وصل کردم و گفتم
بله
با شنیدن صدای امیر لرز به اندامم افتاد.
کدوم گوری هستی؟
لبم را گزیدم وگفتم
باشگاه اومدم ثبت نام کنم.
همزمان فروشنده مغازه بلند گفت
اب هویج بستنی مال کدوم میزه ؟
ارتباط را قطع کردم و گفتم
ببخشید اگر میشه زودتر از اینجا بریم
کی بود؟
داداشمه.
ای بابا اونم کلید کرده رو شماها.
https://eitaa.com/reyhane11/1534
پارت اول رمان #عشق_بیرنگ👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
#پارت_27 #عشق_بی_بیرنگ به قلم #فریده_علیکرم امیر کتش را برداشت و گفت من میرم شرکت ، کاری نداری
#پارت_28
#عشق_بی_بیرنگ
به قلم #فریده_علیکرم
دوباره تلفنم زنگ خورد سراسیمه از کافی شاپ خارج شدم ارتباط را وصل کردم وگفتم
بله
علارغم تصور من امیر به ارامی گفت
چرا قطع شد؟
کمی مکث کردم وگفتم
نمیدونم
ثبت نام کردی؟
اره بدنسازی ثبت نام کردم.
اومدم دارایی ماشینمو جرثقیل برده . میای دنبالم؟
فاصله من با امیر حدود چهل دقیقه بود لبم را گزیدم و گفتم
یکم طول میکشه تا بیام ها
سپس نگاهی به شماره انداختم و ادامه دادم
تو که از شرکت زنگ زدی امیر؟
اره ، با اژانس اومدم اینجا. اگر میتونی بیا دنبالم منو برسون شهرداری
باشه میام
عجله ایی هم نیست ها
باشه چشم .
ارتباط را که قطع کردم مرتضی بلافاصله گفت
چی میگه؟
ماشینشو گرفتند پیاده مونده میگه بیا دنبالم.
مرتضی ابرویی بالا دادو گفت
مواظب باش بهت رکب نزنه.
کمی دقیق شدم وگفتم
رکب یعنی چی؟
یعنی گولت نزنه بکشونت اونجا بهت بگه کجا بودی
لبخندی زدم وگفتم
نه، امیر اهل این حرفها نیست. اگر عصبی بود از پشت تلفن شروع میکرد دری وری گفتن.
ابرویی بالا دادو گفت
بهر حال از من گفتن بود. بابت هدایاتم ممنون ، راضی به زحمت نبودم.
در مقابل محبت شما که ناچیزه.
برو دیرت نشه.
ارام گفتم
خداحافظ
یک قدم که رفتم گفت
راستی خانم.....
مکثی کردو گفت
اسمتون رو فراموش کردم
عاطفه عباسی هستم.
عاطفه خانم ، هر وقت تونستی به من زنگ بزن. من یکم به این اقا امیر مشکوکم ، خیالمو راحت کن
تمام وجودم سراسر شعف شد، احساس کردم گونه هایم داغ شده لبخندی زدم وگفتم
چشم.
سوار ماشین شدم و حرکت کردم شماره مرتضی را از گوشی ام پاک نمودم و به طرف شرکت راه افتادم
نزدیکهای شرکت که رسیدم تلفنم زنگ خورد نگاهی به شماره انداختم با دیدن نام پوریا ان را سایلنت کردم و کنار انداختم.
ارتباط که قطع شد شماره شرکت را گرفتم
مستقیم خود امیر گوشی را برداشت و گفت
کجایی؟
جلوی در شرکتم.
بیا بالا
من بالا نمیام، تو بیا پایین
خیلی خوب وایسا اومدم.
لحظاتی بعد سوار ماشین شدو گفت
بروبه سمت مجتمع اطلس
متعجب گفتم
واسه چی؟
برو کار دارم.
مقابل مجتمع ایستادم.امیرگفت
پارک کن ماشینو بیا بالا
گفته اش را اطاعت کردم و بدنبالش راهی شدم. سوار اسانسور شدیم و شماره ده را لمس کرد، کمی به امیر مشکوک شدم و گفتم
کجا میبری منو؟
چقدر عجله داری
تلفنم دوباره زنگ خورد تپش قلبم بالا رفت امیر گفت
کیه؟
گوشی را از کیفم در اوردم نگاهی به صفحه انداختم و گفتم
پوریا
سری تکان دادو گفت
ولش کن.
اسانسور ایستاد امیر دسته کلیدش را در اورد و در یکی از واحدها را باز کرد. خانه خالی بود و فقط یک فرش وسطش پهن شده بود. مرا به داخل فرستاد خودش هم وارد شد و در راقفل کرد قلبم به تالاپ تولوپ افتاده بود. یفش را روی اپن گذاشت . اب دهانم را قورت دادم وگفتم
اینجا چی کار داری؟
با خونسردی گفت
عجله نکن
سپس کتش را در اورد ساعتش را باز کرد با تمانینه دکمه سر استینش را هم باز نمودو استین هایش را تا نیمه تا کردو بالا زد. دست به کمر مقابل من ایستادو گفت
خوب، عاطفه خانم. مگه بهت نگفتم حق نداری پاتو از در خونه بگذاری بیرون
با امیر دو قدم فاصله داشتم یک گام دیگر به عقب رفتم وگفتم
https://eitaa.com/reyhane11/1534
پارت اول رمان #عشق_بیرنگ👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
#پارت_28 #عشق_بی_بیرنگ به قلم #فریده_علیکرم دوباره تلفنم زنگ خورد سراسیمه از کافی شاپ خارج شدم ا
#پارت_29
#عشق_بی_بیرنگ
به قلم #فریده_علیکرم
بابا اجازه داد
قدم عقب رفته من را پر کردو گفت
حالا هم از بابا کمک بگیر.
گوشی ام را در اوردم که شماره بابارا بگیرم ان را از دستم کشید و سپس چند قدم عقب رفت و به من پشت کرد مخفیانه دستگیره در را بالا و پایین کردم اما متاسفانه قفل بود. کمی به گوشی ام ور رفت و ان را هم روی اپن گذاشت و گفت
کجا بودی؟
در پی سکوت من به سمتم چرخید در چشمانم خیره ماندو گفت
با توأم ها
ارام گفتم
رفتم باشگاه ثبت نام کردم.
یک ملیون و سیصد امروز واسه چی کارت کشیدی ؟
لبم را گزیدم وگفتم
شهریه باشگاه دادم
فیش باشگاهت کو؟
به امیر خیره ماندم ، نگاهمان در هم خیره ماند. امیر ابرویی بالا دادو گفت
یکبار بهت فرصت میدم مثل بچه ادم راستشو بگی
من دروغی ندارم که بتو بگم
کجا بودی ؟
باشگاه
سیلی محکم امیر مرا هم شکه کردو هم به دیوار کوباند جیغی کشیدم دستم را روی صورتم گذاشتم و با جیغ گفتم
تو حق نداری منو بزنی.
سیلی دیگر امیر مرا وسط اتاق انداخت دو قدم نزدیکم امدو با فریاد گفت.
بی پدر و مادر کجا بودی؟
از ترس تمام بدنم میلرزید.
https://eitaa.com/reyhane11/1534
پارت اول رمان #عشق_بیرنگ👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺