eitaa logo
💙 رمان زیبـــــــا ❤
2هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
457 ویدیو
36 فایل
🍃🌸 •| اَللّـهُمَّ اِنّی اَسْئَلُكَ صَبْراً جَميلاً |• . . °|هر آنچه که بودم هیچ اینبار فقط شعرم💓|° علیرضا_آذر🍃❤ . . شما شایسته بهترین رمان ها هستید😍 #جمعه ها_پارت نداریم دوست عزیز . . 🍃🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت69 -سرمو انداختم پایین ،نمی خواستم وانمود کنم ناراحتم لبخندی زدم که مامان
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 -خوب کارتو بگو -چرامامانت جواب داد -کارت این بوود -نه میخواستم بگم که باید جلوی مامان اینا نقش عاشقای دل خسترو بازی کنیم وگرنه میفهمن -خودم میدونستم ،بعدم قطع کردم خخ الان داره ازعصبانیت میزشو میجوعه گوشیم زنگ خورد ارشام بودکه جواب ندادم داشتم به سمت حموم می رفتم که درباز شد مامان باعصبانیت -توهنوزحمومنرفتی -داشتم باگوشی حرف میزدم مامان یه لبخند زدو -خوبه دل وقلوه دادنتون زوود تموم شد حالا بر و حموم رفتم حموم خودمو شستم داشتم موهامو میشستم که توی این فکربودم قراره چی بشه ....... عسل :بعدازنیم ساعت ازحموم امدم بیرون مامان به النازو نفس زنگ زده بود که بیان کمکم رفتم یه لباس گشاد پوشیدم تاراحت باشم رفتم پایین تاصبحونه بخورم دیدم همه مشغولن مامانم که هیچی فک کنم خوشحاله داره ازدستم راحت میشه باتعجب به همه نگاه میکردم که الناز متوجه من شد گفت _به به عروس ترشیده _بعد بدوبدو امد سمت من دستشو مشت کرد به حالت میکروفن جلو دهنم گذاشتو گفت _چه حسی دارید ازاین که یکی سرش به سنگ خورده میخواد شمارو بگیره _یکی زدم پس کلش نگاهم به مامان ونفس افتاد که داشتن به ما میخندین باحرص گفتم برید بابا ازخداشم باشع بعدرفتم طرف اشپزخونه تا صبحونه بخورم بعداینکه صبحانه خوردم اصال باورم نمیشد که من دارم باکسی که اصلا بهش فکرنمیکردم وقاتل جونی هم دیگه بودیم ازدواج می کنیم 🍃 🌺🌺 🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🌺🌺🍃
ʏᴏᴜ ᴀʀᴇ ᴛʜᴇ ᴍᴏsᴛ ɢʟᴀʀɪɴɢ ᴇʀʀᴏʀ ᴏғ ᴍʏ ᴠɪsɪᴏɴ!♡ تو قشنگ ترینِ خطایِ دیدِ منی! ...♡ ♥️♡| @roman_ziba
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت140 لباسه یه تاپ کوتاه بود که فقط روی سینه هامو می پوشوند با یه دامن بلند تا
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 در رو بستم و گفتم: -همونی که گفتم و لباس رو در اوردم و از اتاق اومدم بیرون...بهنام اخمی کرد و گفت: -پس اینجوریه اره؟..اگه تلافی نکردم لبخندی زدم و گفتم: -ناراحت نباش باشه..دوست دارم روز عروسی ببینیش باشه و چشمامو جمع کردم و خودمو لوس کردم...سرش رو تکون داد و گفت: -باشه ...چاره دیگه ای هم دارم؟ خندیدم و گفتم: .افرین پسر خوب یادش به خیر..چه روزایی بود..از وقتی که با بهنام دوست شده بودم خیلی خوب شده بود..دیگه رفتارای زننده ای ازش نمی دیدم...اگه اون کارا رو قبال باهام نکرده بود و کسی الان می گفت بهنام اینطور ادمیه عمرا باور می کردم...با صدای غزل به خودم اومدم: -هی دختر کجا سیر می کنی؟ -هان..ببخشید..حواسم نبود خوب چی شد؟ -هیچی دیگه...قرار شد تو هم باهام بیای...می گفت همراهو قبول نمی کنه ولی من گفتم اگه همراهمو نیارم خودمم نمیام -غزل..چرا این کارو کردی..من نمی خواستم برم ارایشگاه غزل لبخندی زد و گفت: -مگه میشه خواهر عروس نره ارایشگاه بغلش کردم و گفتم 🍃 🌺🌺 🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🌺🌺🍃
I wouldn't put anyone in my heart, except you! من به جز تو کسی رو تو قلبم جا نمیدم ♥️♡| @roman_ziba
ʇonʇəs ləs dɥoʇoɓɹɐdɥıəs ən noıɹ əʇ blɐnɔ dn ɯondə də ɔonlənɹ. تمام عكس‌های سیاه و سفید جهان، رنگی می‌شوند وقتی تو هستی. ♥️♡| @roman_ziba
.❁ •✿ 💕 background 💕 ✿• ❁. #دخترونه😉 ♥️♡| @roman_ziba
I ℓσνє уσυ σηcє Wнσ ∂σєѕ ησт кησω ℓσνє ...! تو را در روزگاری دوست دارم که عشق را نمی‌شناسد …! ♥️♡| @roman_ziba
➖⃟🍃 Soyez amoureux de l'âme et à l'intérieur, PAS à l'extérieur عاشق روح و باطن بشین، نه ظاهر. ♥️♡| @roman_ziba
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت502 _تا دوسال پیش تو نبودی مامانت که خواب بود جیم می‌شدی بیرون هیچ کس هم نمی‌
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 خونه‌ی هامون به تنهایی ترسناکه،بوی ترس می‌ده،بوی انتقام...تداعی کننده‌ی روزهای وحشتناکی که پا به این خونه گذاشتم و... کیفم رو از کنار در برمی‌دارم و روی دوشم می‌ذارم و بدون مکث از خونه ی هامون بیرون می‌زنم. خونه‌ی ما نه،خونه‌ی هامون! جلوی خونه‌ی خاله ملیحه دو جفت کفش هست،وقتی اومدم هم این کفش‌ها بود.لابد مهمون دارن، حالا که من نیستم اوضاع‌شون بهتره چون تا قبل از این هیچ رفت و آمدی نداشتن حتی خاله ملیحه با خواهرهای خودش هم معاشرت نمی‌کرد ! می‌خوام از کنار در عبور کنم که صدای آشنای عمه‌ی هامون این اجازه رو بهم نمی‌ده: _هامون باید بیاد و ازم عذرخواهی کنه،به خاطر اون زن فتنه گرش حرمت عمه‌ش و زیر سؤال برد،حالا که اون دختر رفته کسی هم نیست که اون‌و علیه خانواده و فامیلش پر کنه صلاح اینه که تو هم به خودت بیای ملیحه هاکان‌مون رفت اما نذار یه فتنه‌گر دیگه به زندگی هامونت آتیش بندازه. منظورش از فتنه‌گر کیه؟من؟تا حالا یک بار،یک کلمه،یک جمله به هامون گفتم که توهینی به خانواده و فامیلش باشه؟وجودم از نفرت پر میشه دلم می‌خواد درو باز کنم و بگم:به جای تهمت زدن برو قبرت‌و بکن و فکر آخرتت باش عجوزه نه این‌که... صدای هاله رو می‌شنوم: _آرامش پشت کسی حرف نمی‌زنه عمه. لبخندی که می‌خواد روی لبم شکل بگیره با حرف بعدیش به کل پاک می‌شه. _اون با مظلوم نمایی کارش و پیش می‌بره حتی منی که رفیقش بودم رو هم با حرفاش گول می‌زد تهش که دیدی چی شد؟ زندگی‌مونو جهنم کرد. تلخ می‌خندم،از تو ناراحت نمی‌شم هاله،هیچ وقت. هرچه‌قدر از من متنفر باشی به همون میزان دوستت دارم.تو بهترین دوست من بودی و بهترین دوستم باقی می‌مونی. _خدا توی همین دنیا جوابش رو بده.ملیحه... به تو دارم می‌گم،دست از این کارهات بردار و سر عقل بیا قبل از این‌که اون دختر دوباره پسرتو تصاحب کنه یه دختر خوب براش در نظر بگیر. چشم‌هام از حدقه بیرون می‌زنه،مگه من مردم؟اصلا مگه من طلاق گرفتم؟خدا ازت نگذره زن مگه من چه نقشی توی زندگی تو دارم؟ _داداشم سی و چهار سالشه عمه مگه ما می‌تونیم تصمیمی براش بگیریم؟ _چرا نتونید؟مادرت می‌تونه مثل همون وقتی که هامون می‌خواست خونه‌شو جدا کنه و ملیحه نذاشت این‌بار هم می‌تونه عروسی در شأن خانواده برای پسرش بگیره. 🍃 🌺🌺 🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🌺🌺🍃
ای کسی که میبخشی! و فراموش میکنی... 🦋 ♥️♡| @roman_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سفیدی مو درمان دارد😍 🌿با کمک گیاهان دارویی قدرت رنگ سازی را به موهات برگردون📣📣 🔝ارائه رضایت مشتریان به شما عزیزان🔝دارای مجوز از وزارت بهداشت 📱عدد (( 5 رو به 10004322)) پیامک كن همکارانمون باهات تماس میگیرن👨🏻‍💻👩🏻‍💻 😱محصول رو بگیر راضی نبودی برگشت بزن پولتو پس بگیر!!!🤗 #ارسال_رایگان #پرداخت_درب_منزل 🌹تا رفع کامل سفیدی موهای خود تنها یک پیامک فاصله دارید
همیشگیم 😌💕 ♥️♡| @roman_ziba