معنی لغوی این واژه یعنی کسی که نمیمیره...🙂❤️
حالا دلیلش رو میفهمین😂😉؛
#ناشناس
مَـذهَبیجٰآتبٰـآچٰآشـنيِگـٰآنـدو✨🌿
#رمان #گاندو🐊 ♥️نامیرا♥️ #محمد پارت 2 --صَدَقَاللهعلیهُالعظیم...📿 نمازم که تموم شد یادم افت
#رمان #گاندو🐊 ♥️نامیرا♥️
#محمد
پارت 3
گزارش رسول رو کامل خوندم و مال خودم رو هم بررسی کردم که یه وقت چیزیش کم نباشه خداروشکر نه مال من مشکلی داشت نه مال رسول،گزارش خودم رو برداشتم و مال رسول هم گذاشتم توی کمد کنار میزم تا بعدا اگر بهش نیاز شد داشته باشیمش...😁
بلند شدم اول میز رو مرتب کردم از شلوغ کاری زیاد خوشم نمیومد کارم که تموم شد گزارش خودم رو برداشتم و رفتم سمت اتاق آقای عبدی یه لحظه حس کردم پام داره اذیت میکنه یه ذره وایسادم فهمیدم یه تیکه سنگ رفته توی کفشم تصمیم گرفتم بعدا رفتم اتاقم درستش کنم رسیدم به اتاق آقای عبدی در زدم و وارد شدم...🚪
محمد:سلام آقا اینم گزارش که...🤐
آقای عبدی:سلام محمد بیا سریع این پرونده رو بگیر خیلی سریع☺️
محمد:پرونده آقا...؟🧐
ما تازه یه پرونده تموم کرده بودیم میشه گفت تقریبا دو روز پیش الان یکی دیگه هم بهش اضافه شده بود بیچاره بچهها امروز میخواستم بهشون مرخصی بدم حالا که پرونده جدید داریم دیگه خبری نیست از خونه و استراحت با تعجب آقا رو نگاه کردم و منتظر جواب بودم😶
آقای عبدی:بله پرونده جدید داریم یه تیم تروریستی که راست راست توی کشور دارن میگردن و دنبال یه راهی برای نااَمنی کشور و منطقه میگردن....😕
محمد:برای چه کاری وارد کشور شدن ازش اطلاعات در دسترس داریم؟🤐
آقای عبدی:نزدیک انتخاباته محمد مطمئنم یه فکرایی توی سر دارن...😬
چه فکریاش رو نمیدونیم فعلا...😣
محمد:هرطور که باشه جلوشون رو میگیریم آقا نگران نباشین...😎
آقای عبدی:بهت اعتماد دارم محمد فقط باید حواست باشه مثل پروندههای قبل نیست ممکنه یه اذیتهایی وسطش بشی و مطمئنم از پساش بر میای😉
محمد:بله متوجه هستم آقا😁
میسپرین به تیم من؟🤓
آقای عبدی:بله فقط باید حواست رو جمع کنی نباید خیلی زود تصمیمی بگیری و یا دیر کاری رو انجام بدی محمد...🤗
محمد:چشم آقا خیالتون راحت🙃
من میرم با بچهها پرونده رو هماهنگ کنم و بهشون توضیح بدم...😇
آقای عبدی:برو خدا به همرات🙂
خسته نباشی😃
محمد:ممنون آقا فعلا😉
از اتاق آقای عبدی که بیرون اومدم به رسول و سعید چون توی راه دیدمشون گفتم که به بچههای تیم بگن که همه اتاق من جمع بشن جلسه داریم اولش اوناهم تعجب کردن مثل من ولی بعدش یه چشم گفتن تند رفتن پایین...😁
میخواستم درباره پرونده باهاشون صحبت کنم برگهها و برخی اطلاعات رو جمع و جور کردم تا به ترتیب به تیم نشون بدم و پرونده رو براشون شرح بدم و نشستم روی صندلیم دستام رو هم گذاشتم زیر سرم تا میان یکم چشمام رو ببندم خیلی خسته بودم...😴
بیست دقیقه بعد🕑
دستم از زیر سرم یه لحظه افتاد و منم از خواب پریدم یادم افتاد به رسول و سعید گفته بودم بقیه رو خبر کنن ساعتم رو که نگاه کردم دیدم بیست دقیقه گذشته و هنوز نیومدن اینا...😑
زیر لب یه لا اله الا الله گفتم میخواستم برم پایین یادم افتاد هنوز اون سنگه توی کفشمه کفشم رو در آواردم خیلی داشت اذیتم میکرد درش که آواردم قدِ کلهی خودم بود سنگه،بخاطر بزرگیش هم مثل اینکه خیلی داشت اذیت میکرد...😶
از اتاقم اومدم بیرون از بالا پایین رو نگاه کردم دیدم همهشون دور هم جمعَن و دارن باز سر به سر هم دیگه میذارن دیگه دیوونه شدم از دستشون خواستم از همین بالا بهشون اشاره بدم که بیان ولی با خودم گفتم بزار برم پایین بهتره😁
محمد:بچهها بیاین دیگه مثل اینکه بیست دقیقه است منتظرتونم...😶
صبر نکردم ببینم چی میگن معلوم بود یکم ترسیدن که حقشون بود مخصوصا اون رسول که خودش از کلمه وقت دنیا رو میگیری استفاده میکنه ولی تنها کسی که این کلمه رو اجرا میکنه فقط و فقط خودشه یا من به غیر خودش فعلا فعلا کسی رو ندیدم...😑
دیگه از این به بعد تصمیم گرفتم کاری به رسول و الان هم سعید نسپارم که اینجوری نشه البته واسه من یکم خوب شد بیست دقیقه تقریبا خوابم برد و اینم برای خودش زمانیه برا استراحت کردن ولی به هر حال شاید من اصلا از خواب بیدار نمیشدم اینا تا صبح وایمیسادن و همدیگه رو اذیت میکردن...😐
نمیدونم از این اذیت کردن همه دیگه چه سودی میبرن درسته بعضی وقتا باعث میشه من یا بقیه بخندیم یا حتی خود طرف مقابل ولی این حد رو نمیدونم کجای خودشون جا میدن مخصوصا اون رسول که کلا زندگیش روی شوخی میچرخه نباشه انگار هیچی به هیچی😬
جدیدا روی سعید هم اثر گذاشته اونم زده تو کار شوخی کردن وقتی باهم ترکیب هم بشن که واوِیلا کل سایت از دستشون عاصی میشن مثل من که مثلا باید بالا سرِ اینا باشم که یه وقت از زیر کار نَرن یا خوابشون نبره ولی بازم با این همه همهشون رو دوست دارم😇
••💚🌿💚🌿💚🌿💚🌿💚••
نویسنده:بانو میم.ت🖊❤️:)
کپی رمان نامیرا با ذکر نام نویسنده مشکلی ندارد اما در غیر این صورت حرام است🔍♥️=)
نظراتون راجب این پارت؟👇🏿🙂؛
https://harfeto.timefriend.net/16645531930562
۱-عه چرا آخه😂؟
من بیشتر دوست دارم طنز بنویسم برای اینکه مخاطب هم داشته باشه رمان دیگه گفتم گاندویی باشه بهتره حالا توی پارتهای بعد قول میدم که خیلی بخندید دوستان😂☺️❤️
۲-ممنونم😂😍❤️
#ناشناس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-آرامشِ مطلق . . :))