🔸🔶به نام خدا🔶🔸
#رمان_عشق_فرمانده
پارت صد و نوزدهم
#آریا
ماریا: خوبی؟😏
آریا: آره چطور؟🧐
ماریا: آخه وقتشه😏😎
آریا: وقت چی؟😯
ماریا: افتتاح سایت شرط بندی😈.. از mi6 بهم خبر دادن که زیر ساخت های سایت آماده شده.😌 باید سایتو تو ایران تحویل بگیریم تا بخشی از دسترسی مدیریتی رو هم ما از اینجا داشته باشیم.💪
آریا: ooook🤩 خب از کی میتونیم اقدام کنیم؟😎
ماریا: همین الان😍
آریا: خب بیا.. از همین سیستم سفارت واردش بشیم😎
#رسول
از وقتی ماجرای سایت شرط بندی🤞 رو فهمیده بودیم، آقا محمد بهم سپرده بود که رد و بدل شدن سیگنال های📈 سیستم های سفارت انگلیس رو بررسی کنم🖥 که اگه سیگنال غیر متعارف با خارج کشور برقرار شد،⚠️ بتونیم سریع واکنش نشون بدیم.❗️
داشتم کاری که آقا محمد گفته بود رو انجام میدادم. یعنی میگشتم تا بلکه بتونم ردی از حمید توکلی پیدا کنم.😕 همزمان توی کامپیوتر کناری سیگنال های سفارت هم به صورت زنده نمایش داده میشد🖥 و هر چنددقیقه یکبار چک میکردم. صندلی مو چرخوندم به سمت میز فرشید.👀
رسول: فرشید تو هم چیزی پیدا نکردی؟😕
فرشید: چی فکر کردی استاد!😁 فکر کردین فقط خودتون در مواقع مهم، کشفیات بدرد بخور میکنین؟!🤨🤨
رسول: هه مزه نریز.🙄 بگو ببینم چی پیدا کردی ای شاگردم!😐😆
فرشید: اوه!😂 بفرمایید استاد ۱۰ ساعت پیش🕟 از یه سوپری تو خیابون شریعتی ۸ تومان با کارتی به نام حمید توکلی خرید شده.💳
رسول: که اصلا منبع درستی نیست و ممکنم هست تشابه اسمی باشه😏😶😶
فرشید: ا خب آره🤭.. ولی بررسی کردنش که ضرری نداره!🤷♂
رسول: آره. ضرر نداره.🤷♂ داوودو بفرست بره اون منطقه یه سر و گوشی آب بده.👀 نه ولش کن داوود یه مدته تو حال خودش نیست.🙄 سعیدو بفرست.
در همین زمان که من پشتم به کامپیوترم بود، صدای هشدار کامپیوتر اومد.🚫‼️ برگشتم دیدم سیگنال های سفارت خیلی بالا و پایین میشن!!😳 سریع از تلفن داخلی زنگ زدم به اتاق آقا محمد.
{رسول: آقا لطفا سریع بیاین پایین سیگنالای سفارت مشکوکه😬}
{محمد: الان میام}
بعدم سریع مشغول شدم تا بررسی کنم سیگنالا برای چه کاریه و مقصد شون کجاست.🤔 آقا محمدم اومد. برعکس همیشه ازم توضیح نخواست.🤫 چون حتما میدونست کار روی سیگنال خیلی حساسه و خیلی تمرکز و دقت میخواد.😎 با کوچک ترین اشتباه تسلطم از روی سیگنال به باد میره.😣
رسول: آقا سیگناله بین سیستم اتاق آریا و انگلیس رد و بدل میشه.😯
محمد: اممم خب یعنی چی کار دارن میکنن؟🧐
رسول: یه لحظه... مثل واگذاری یا تقسیم کردن مالکیت یه مکان مجازیه.😦 یعنی به اندازه این کار داره سیگنال مصزف میشه.🤷♂
محمد: خودشه. احتمالا میخوان سایت رو راه بندازن❗️
رسول: آقا تو حین این کار اگه یه اختلال کوچیکم پیش بیاد کارشون نصفه میشه😏 و عملیات انتقال مالکیتو دوباره از اول باید انجام بدن.🤠
محمد: آهان که این طور🧐... خب ببین میتونی یه دونه از سیگنالا شونم که شده کور کنی؟😎
رسول: کار خیلی سختیه چون مصافت سیگنالی زیاده😬 ولی من تمام تلاشمو میکنم.
محمد: خوبه🙂
#آریا
با mi6 تماس گرفتیم و قرار شد عملیات انتقال مالکیت سایت رو همین الان روی سیستم سفارت انجام بدیم.😙 رمز عبور و پسوورد سایت رو زدم و منتظر پیغام انتقال شدم.🌀 دیلینگ! روی صفحه مانیتورم🖥 یه پیغام اومد: آیا اجازه پذیرش انتقال مالکیت سایت bubet (بعدا بهتون میگم چرا اسم سایت رو بوبِت گذاشتن😉) را به دستگاه میدهید؟ ok رو زدم👍 و روند انتقال مالکیت شروع شد...💪 نوار زردش داشت پر میشد...〽️ که بعضی جاها انگار پارازیت میوفتاد!😧 و ارور میداد!!😨 ماریا رو صدا زدم. اومد کنار سیستم.
آریا: این چشه!؟😖
ماریا: ظاهرا که همه چی درسته!🤷♀
آریا: ولی هی ارور میده!🤭
ماریا: خب.. یعنی چی؟! کامپیوتر که ویروسی نبوده؟😳
آریا: امکان نداره!😬 تازه ریکاوری شدن همه شون...😟
ادامه دارد...
🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺
آنچه در پارت بعد خواهید خواند❗️
یا علیییییییی😩
شد؟🥺
💠نویسنده : سرباز یار💠
نظراتتون رو حتما تو ناشناس به ما بگید🎁
https://harfeto.timefriend.net/16444030352092
کپی ممنوع🚫
_-_-_-_●●⸾💚 ⃟🌺⸾●●_-_-_-_
🌱@romangandoee🌱
_-_-_-_●●⸾💚 ⃟🌺⸾●●_-_-_-_
حتما نظراتتون رو درباره ی این پارت داخل ناشناس بزارید🌱