لطفا تاجایی که میتونید این پیامو پخش بکنید..ان شاءالله که زودتر پیدا میشه❤️
#فوروارد_لطفا
@rooman_gando_1400
سلام عزیزان
وقتتون بخیر و نیکی
ممنون از درک بالا و شکیبایی شما🙃👌🏻
خیلی ممنون که صبر میکنید تا امتحاناتمون تموم بشه.
#بسیجی🦋
سلام سلام، این چند روزه که نبودم سخت مشغول خوندن واسه امتحانا بودم 🤧 الان یکم سرم خلوت تره... بریم واسه پارت👇🏻
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_6 #پارت_37 ژینوس: مامان جان، از فکر این دختره بیا بیرون... این به درد تو نمیخوره....
امنیت🇮🇷
#فصل_6
#پارت_38
روژان: یعنی چی😳
ژینوس: یعنی من صبام...
همونی که خواهرشو کشی..
باباشو کشتید.. شوهرشو کشید
همون بدبختی که خانوادشو نابود کردید...
روژان:.....
ژینوس: نترس... نمیخوام بلایی سرتون بیارم...این عقد پسرم با دخترت هم نقشه ای چیزی نبود...سینا واقعا عاشق آرزو شده
بلایی هم قرار نیست سر خانوادت بیاد...بلایی که با خانوادم اوردید با خانوادت نمیارم...
اینارو گفتم چون خودم یه مادرمو میدونم چقدر نگران آرزویی...
میخواستم سینارو بیارم که طلاق آرزو رو بده...ولی سینا خیلی ارزو رو دوست داره...اگر میتونی کاری کن این دوتا برن سر خونه زندگیشون...
ـــــــــــــــــــــــ
روژان: آرزو اومد خونه...
رقتم نشستم باهاش حرف زدم...
پ.ن¹:...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_6 #پارت_38 روژان: یعنی چی😳 ژینوس: یعنی من صبام... همونی که خواهرشو کشی.. باباشو کش
امنیت🇮🇷
#فصل_6
#پارت_39
روژان: اگه هنوز دوسش داری...
آرزو: با چشمای پر از اشک به مامان نگاه کردم..
با لبخندی که زدم اشکام جاری شد..
روژان: بلند شو.... بلند شو بریم بیمارستان
آرزو: بیمارستان چرا🧐
روژان: عه نگفتم 🤦🏻♀
مث اینکه فرزاد وقتی رفته خونه حالش بد شده بردنش بیمارستان
آرزو: ای وای... الان خوبه؟
روژان: اره خداروشکر...
پاشو پاشو بریم پیش شوهرت😂(حرف آرزو رو تکرار کرد)
ـــــــــــــــــ شب ـــــــــــــــ
روژان: ماجرارو توضیح دادم..
رسول: عجب... چه پیچیده شد این پرونده عابدی... هنوزم ادامه داره😐😂
روژان: آرزو راضیه که جدا نشن، منم راضیم تو چی؟
رسول: من بگم راضی نیستم جدا میشن؟
روژان: آرزو رو حرف تو حرف نمیزنه ولی تا آخر عمرش تو فکر فرزاده و....
رسول: باشه باشه...
ولی باید با این پسره حرف بزنم!
پ.ن¹:....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_6 #پارت_39 روژان: اگه هنوز دوسش داری... آرزو: با چشمای پر از اشک به مامان نگاه کردم
امنیت🇮🇷
#فصل_6
#پارت_40
عزیزان همچنین پارت چهلی وجود نداره....😂
رسول نشست و با فرزاد حرف زد(البته نه حرف معمولی😂🔪) و بهش فهموند که باید چجور آدمی باشه...
در آخرم آرزو و فرزاد باهم ازدواج کردن...
از اونجایی که صبا کارای خلافو گذاشته بود کنار با روژان صمیمی تر شده بود... اما بخاطر کارایی که در گذشته انجام داده بود خودشو معرفی کرد... رسول اینکه سنش یکم بالا بود رو بهانه کرد تا زندادن نره... خداهم باهاشون بود و به سختی قبول کردن که به جای زندان جریمه رو پرداخت کنه....
امید و خانواده هم تشریف بردن خاستگاری رعنا راد.... عجبا با یه اسم فامیل مشخص میشه کی عاشق کیه😂👌🏻
و در آخرم همچی به خوبیو خوشی تموم شد..
پ.ن¹: خدانگهدار رمان امنیت🇮🇷
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امیدوارم که از رمان امنیت لذت برده باشید❤️
عالی بود عزیزم💚
سعی کن نویسندگی رو رها نکنی و برامون رمانهای جذاب بذاری🙃
چون مطمئنم این اراده در تو ایجاد شده که دست به قلم بشی😉
من خودم به نوشتن علاقه دارم چونکه آدم رو آروم میکنه... و بارها نوشتم
#نویسنده
#قلم_عالی
#پایان_رمان_امنیت
#بسیجی🦋