eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
یک فرشته دیگه تا 500 تایی شدنمونننن😍 @rooman_gando_1400
سلام بچه ها😍
برررییین گاندوو شروع شدددد
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
یس😌
پس ۱ نفر دیگه بیارید بچه ها وگرنه پارت نداریم😂
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
یس😌
دست مرتب بزنید برای نویسنده‌ی قشنگمون♥️☺️ 🦋
بچه ها امار همسایه جانمونو ببرید بالا👇🏻🍃 @roomanzibaee
و گاندو تامام💔
چرا هنوز ۴۹۹ تاییم☹️
جییییییییغ ۵۰۰ تایی شدیم😍
مبارکه گیللللللی😁❤️
وای ۵۰۱ تا شدیم مبارکه مبارکه هو هو😂❤️
عضو های جدید خیلی خوش اومدید قدم سر چشممون گذاشتید💋❤️
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
جییییییییغ ۵۰۰ تایی شدیم😍
بلههه الان 501 هستیم☺️ بمونیدبرامون عضوهای عزیز✨✨
وای خیلی خوشحالم نمیدونم چکار کنم😂
500 تایی شدنمون مبااااااااااااااارک😍😍😍 نیم هزار تایی شدیم😂🎉
به امید 1k شدنمووون😍😍
امیدوارم وقتی اون رمان جذابه رو میزارم آمارمون خیلی بااالا باشه♥️🤲🏻
به مناسبت 500 تایی شدنمون 1 پارت دااریم👇🏻🍃
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_4 #پارت_22 سایبری: آقااااااا محمممدددددددددد محمد: چیشده علی؟ سایبری: اقا ردشونو زد
امنیت🇮🇷 محمد: به خانم فهیمی اشاره دادم که بیاد اون طرف گفتم..روژین خانم نگران نباش برو اماده شو روژین: چشم😞 ــــــــ محمد: خانم فهیمی روژان و رسولو گروگان گرفتن ما الان ردشونو زدیم میخوایم بریم واسه نجاتشون لطفا اروم اروم به روژین بگید فهیمی: یا خدا😨 چشم میگم بهش ولی خب به نظرم بهتره موقعی رسیدیم بگیم بهش یا خودش بفهمه چون از اینجا تا اونجا همش میخواد گریه کنه محمد: خیلی خب بریم ــــــــــــــــــــ زینب: داشتم تو بیمارستان راه میرفتم که دیدم محمد داره رو سر یه جنازه گریه میکنه رفتم جلو تر پارچرو کنار زدم باورم نمیشددد رسول بووود همبازی دوران کودکیم داداشم استاد رسولمون😢 دیگه چیزی نفهمیدم و همش جیغ میزدم نههه رسوووول رسول ترووووخداااا تروخدااا چشماتووو باز کنننن😭😭😭 داشتم گریه میکردم که احساس کردم یکی داره صدام میزنه عزیز بود چشمامو باز کردم صورتم خیس بود وای خدایااا یعنی همش خواب بود الهی شکر خدایا شکر خدایا هزار بار شکر عزیز: خوبی مادر خواب دیدی عزیزم زینب: مامان....رسول... کو عزیز: قربونت برم رسول عملیاته زینب: واقعا عزیز: اره مادر محمد بهم گفت عطیه: سلااام خوبید عزیز: سلام مادر زینب: سلام عطیه جان عطیه: خوبین؟ هردو: خوبیم خداروشکر عطیه: الهی شکر پ.ن¹:...... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مممنونم ازتوون😍 500 تایی شدنمون مبااارک🍃
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_4 #پارت_23 محمد: به خانم فهیمی اشاره دادم که بیاد اون طرف گفتم..روژین خانم نگران نباش
💔💔💔 میدونی من برای یه لحظه رفتم تو شککک😢 نزدیک بود قلبم بگیرهههه💔 چون آخرین بار که یکی بم شوککک بد بد بد داد خواستم غش کنم که زد تو صورتم گفت الووو سلام اینجایی شوخی کردم💔😐 بخاطر همین قلبم نگرفت یعنی وای نستاد و... الانم به صورت ناگهانی چشمم به ادامه پارت خورد😶 وگرنه الان من بیمارستان بودم😐 💞