eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
995 دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
در جریانید که... پارت 42 نفوذی مشخص میشه
عههه واااااا اشتباااهییی گذاااشتمممممم😱😱😱😂😂
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_4 #پارت_40 رسول: روژان؟ روژان: بله😓 رسول: بگو دیگه روژان: ببین... رسول:🧐 روژان:
امنیت🇮🇷 صبح: زینب: مامان جان دارم میرما عزیز: یرو قربونت برم خدانگهدارت باشه ــــــــــــــ سایت ـــــــــــــ محمد: به به سلام خواهر گرامی زینب: سلام😍 خوبی محمد: قربونت تو خوبی زینب: خدانکنه ممنونم خوبم محمد: خداروشکر زینب: اگر کاری نداری برم سر کارام محمد: برو عزیزم ـــــــــــــ داوود:سلام زینب خانم زینب: با دست پاچکی گفتم س..ل...ا...م داوود: چیزی شده زینب:نه با اجازه و رقتم سر میزم ـــــــــــــــــــــــــــــ رسول: رفتم اتاق محمد که بهش گزارش هفتگی رو بدم.... هرچقدر سلام کردم حواسشون نبود رفتم تو و بس صدا و سر به زیر منتظر بودم حرفاشون تموم بشه داشتن دذموذد نفوذی حرف میزدن🤨🧐 محمد: با سعید و اقای عبدی داشتیم درمورد نفوذی حرف میزدیم سعید: اقا ولی........نمیتونه نفوذی باشه عبدی: نمیدونم واقعا نمیدونم رسول: ف...ف...فر....شید🥺 فرشید نفوذی نیست😢😳😨 من مطمعنم😓😰 محمد: رسو...... رسول: نذاشتم حرفاشون تموم بشه برگه هارو گذاشتم رو میز و رفتم سر میزم... ــــــــــــــــ رسول: هرکاری میکردم نمیتونستم بخوابم چشمامو میبستم چهره فشرید میومد جلو چشام داشتم با خودم حرف میزدم: اگه.....اگه.... اگه فرشید.....نفوذی باشه🥺 اگه شریف راست گفته باشه اگه تمام این مدت نقش رفیقو بازی میکرده😭😔 با گفتن جمله اخری اشک هایی که تو چشمم بود سرازیر شد.... اگه...... با اومدن روژان حرفام نصفه موند روژان: سلاااام اقا رسوول رسول: بی انرژی و با ناراحتی گفتم سلام عزیزم روژان: الهی بمیرم تو از دیشب نخوابیدی؟ رسول: خدانکنه نه روژان: بیا بیا برو بخواب من وایمیسم جات چشمات قرمز شده پاشو پاشو رسول: نمیتونم روژان😢 چشمامو میبندم یاد فرشید میوفتم اگر راست باشه اگر واقعا... روژان: پریدم وسط حرف رسول نگران نباش ان شالله دروغه حالاهم با من بحث نکن برو بخواب عزیز من رسول: روژان🥺 روژان: عه سووووول به خاطر خودت میگم😂 پاشو برو حداقل نیم ساعت بخواب رسول: زیاده روژان: ای خداا😂🤦🏻‍♀ پاااااشو برو اصلا 10 ثانیه این چشماتو ببند بیااا برو رو مخ من دوباااره😂😂 رسول: خیلی خب😂 ـــــــــــــــ رسول: تو نماز خونه همینجوری راه میرفتم حتی نمیتونستم بشینم.... کمرم باز داشت درد میگرفت 10 دقیقه که گذشت رفتم سر میزم روژان: ای باباااا باز اومدی که رسول: خوابیدم دیگه تازه تو گفتی 10 ثانیه من 10 دقیییقه خوابیدم روژان: بیا بشین ولی من میدونم ک... 1 ثانیه هم تو چشاتو نبستی😂🤦🏻‍♀ رسول: ابروهامو بالا انداختم و گفتم چه خوب منو میشناسی😂 ـــــــــــــ شب ـــــــــــ زینب: داشتم اتاق شارلوت رو چک میکردم چیز خاصی نداشت اتاق سادیا روهم دیدم اونم چیزی نبود رسیدم به اتاق صبا که اقا داوود اومد پ.ن¹: اقا داوود اووومد😂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
عههه واااااا اشتباااهییی گذاااشتمممممم😱😱😱😂😂
حیف شد ای کاش اون موقع انلاین بودم😫 الان برم همون پارت هایی که گذاشتی رو بخونم تا همونم از دست ندادم😜😂😂 🍁
بچه ها اگر میخواید رزرو کنید