eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
987 دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
امنیت🇮🇷 داوود: باشه بابا چرا داد میزنی رسول: ببخشید داد زدم دست خودم نبود داوود: فدا سرت بابا زینب: بیاید بریم تو ماشین همه سوار شدن اقا داوود پیاده بود رفتم پیشش زینب: اقا داوود داوود: بله زینب: میخوام رسولو ببرم بیمارستان به حرف من گوش نمیده رسیدیم شما پیادش کنید داوود: چشم رسول: دااااوود بیاااا دیگه زینب: اوه بریم ــــــــــــــــــــــــ داخل ماشین ــــــــــــــــــــــــــ رسول: کجا داریییی میرییییی من بیمارستان برو نیستماااااا داوود: آخخ رسول: چیشدیییی داوود: دستم دستم درد میکنه رسول: بیا بیا برییم بیماستان داوود: نه نمیخوام رسول: بیاااااا دااوووددد داوود: باشه....پس منم میگم بیا بریم دکتر بیا زینب: از توی آینه ماشین اقا داوود بهم اشاره داد... روژان: چش شد یهو زینب: فیلمه بچه ها میخواد رسولو بیاره روژین: اهااااا داوود: بیا بریم اینجا رسول: داوود اینجا بخش کمر......ایییی داااووددد بیشووووووور داوود: ببخشید به خاطر خودت اینکارو کردم داداش رسول: داااااااووووددد میکشمتتتتتتت آخخ داوود: چیشدییی رسول: کمرم درد گرفت داوود: الان میریم پیش دکتر خوب میشی رسول: من نمیااااامممم....خواستم برگردم دیدم زینب و خانم محمدی ها پشت سرم وایسادن زینب: رسول قهری درست ولی باید بری پیش دکتر برو رسول: نمیخواااااااام داوود: رسول اروووووم چه خبرته رسول: نمیییرممم زینب: باشه زنگ میزنیم محمد ببینیم چی میگه... داوود: بزنیم رسول؟ رسول: میرم بابا زینب: بریم رسول: شما کجا خودم میرم زینب: اینجا چینه نه ایران توهم که چینیت تعریفی نداره...برو رسول زینب:你好医生 سلام دکتر رسول:你好 سلام دکتر: 你好 سلام بفرمایید زینب:我的兄弟是痛苦的 برادرم کمرش درد داره دکتر: 躺在床上 دراز بکش روی تخت رسول: اهههههههههههه زینب: رسول دراز بکش لج نکن دکتر: 下一次你应该把压力少动 به خودت زیاد فشار نیار دفعه بعد عمل میشی ــــــــــــــــــــــ خونه ـــــــــــــــــــــــــ روژان و روژین رفتن تو اتاقشون و خوابیدن داوود: زینب خانم هستید شما من برم یکم بخوابم؟ زینب: بله شما برید استراحت کنید من اینجا میمونم داوود: باشه ممنون پ.ن¹: داوود دروغ گفت😂 پ.ن²: رسول قهر قهرو😂 ادامه دارد...... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_2 #پارت_44 روژان: که یک دفعه احساس کردم یکی دستمو گرفت برگشتم دیدم رسوله رسول: ببخشی
امنیت🇮🇷 روژان: رسول میشه یکم انسان باشی رسول: عزیزم مگه من الان الاقم؟! روژان: تقریبا😂 رسول: مچر😐😂 روژان: ولی جدی، میشه انقدر دلقک نباشییی رسول:چشم روژی جون روژان: رسول ببند دهنتووو خوبه منم بهت بگم رسی رسول: هرچی تو بگی قشنگه😂😂 روژان: دیگه اشکم دراومد.. چرا انقدر اذیتم میکنی😢 من دوست ندارم اسممو مسخره کنن😭 بابا خستم شدم منم... رسول: من مامانتم نه بابا😂😂 روژان با حالت گریه: خفههه شووو رسول: باشه بابا ببخشید گریه نکن روژان: دیگه نگیاااا رسول: باشه روژی جون😂 روژان: نه تو ادم بشو نیستی باید خودمو عوض کنم رسول: افرین🙂🤣 ترکیه رسول: اقا محمد سلام محمد: سلام رسیدین رسول: بله رسیدیم محمد: خب شارلوت 3 روز دیگه میرسه رسول: یعنی چیییی محمد: نمیدونم به تاخیر انداختن... رسول: ما چیکار کنیم محمد: واست لوکیشن میفرستم برو به ادرس خونتونه رسول: باشه ممنون خدافظ روژان: چیشد رسول: عه چادر نداری اذیت نمیشی روژان:چرااا خیلییییی ولی اقا محمد تاکید کرد😢 جواب منو بده چیشد رسول: گفت 3 روز دیگه میان بریم خونه روژان: باشه پ.ن¹: روژی😂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_44 محمد: روژان خانم چشمات خیلی قرمزه برو یکم بخواب منو بچه ها هستیم روژان: ب
امنیت🇮🇷 داوود اینا و محمد رفتن سایت توی بیمارستان فقط رسول و روژان موندن علی: روژان خانم شما به پزشکی مسط هستی روژان: چطور؟ علی: بگید.. روژان: بله فوق لیسانس پرستاری دارم اخه توی سایت قبلی که بودم باید پزشکی رو بلد میبودیم علی: چه خوب سابقه کار در بیمارستان هم دارید؟ روژان: بله 5 ماه و 23 روز علی: خیلی خوبه.... چون نمیشه به کسی اعتماد کرد واسه رسول بهتره خودت پرستارش باشی یعنی تا وقتی رسول اینجاست دست راست منی و جزو پرستارا البته چون فوق لیسانس داری دکتری نه پرستار روژان: خیلیییی خوبههه ممنونممم علی: خااانم خافعی خانم خافعی خافعی: بله بله علی: این خانم واسه مدت کوتاه باهامون همکاری میکنه ببر لباس مخصوص بده بهش خافعی: چشم علی: بی بلا روژان خانم منم میرم به رییس بیمارستان بگم روژان: ممنونم به خاطر همه چی ــــــــــــــــــــ علی: خیبی بهت میاد لباسا دخترم روژان: ممنون☺️ علی: خب برو تو که یارت منتظره روژان: یارم؟ علی: رسول بی چاره دیگه..😂 روژان: اها😂 علی تمامی چیزارو به روژان گفت که چه قرصی رو کی بهش بده و پانسماناشو عوض کنه و..... پ.ن¹: روژان پزشک میشود3🤣 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_4 #پارت_44 عبدی: خیلی خب! میگم اقای شهیدی انجام بده محمد: اقا ببخشید قصد جسارت ندارم
امنیت🇮🇷 شهیدی: اتهاماتی مه بهتون وارده رو قبول میکنیپ فرشید: با شنیدن حرفای اقای شهیدی خشکم زده بود.... گفتم معلومه که قبول ندارم اقای شهیدی چی میگید واقعا فکر کردید من نفوذیمممم درسته تازه اومدم اما این کارو نکردم شهیدی: فرشیدو مثل پسرم دوست داشتم اما...امیر حسین گفته بازجویی کنم واسه خودم خیلی سخت بود ـــــــــــــــــــــــــــ رسول: تصمیم گرفتم خودمو به مریضی بزنم شاید بخشید منو... روژان: رسول جان خوبی رسول اصن اشتی رسول خوبی اخ..... تو این وضعیت دلم خیلی درد گرفت از درد چشمامو روی هم فشار میدادم و رسولو صدا میکردم.... رسول: سریع از رو مبل بلند شدم... یدونه زدم تو سرم آخ یادم نبود وضعیت روژانو😱 روژان دستاشو گذاشته بود رو مبل و نفس نفس میزد..... رفتم کنار روژان روژان غلط کردممم ببخشید خوبیییی روژان: آییییییییییییی😩😖 ــــــــــــــــــ دکتر: اقا این چه وضع مراقبت از یه زن بارداره چرا انقدر بهش استرس وارد شده رسول: چیزی نمیتونستم بگم و سرم پایین بود... دکتر: خداروشکر خطر رفع شده به موقع رسوندیدش لطفا دیگه نزارید اینجوری بشه الانم سرمش تموم شه میتونید ببریدش رسول: چشم، ممنون ـــــــــــــــــــــ رسول: سلام😓 روژان: 😒 رسول: غلط کردم اقاجان روژان: رسول تو درک نداری اصن من به درک من به جهنمممم با این کارات جون بچمونو به خطر میندازی واقعا تو از این لچه تو شکمم منم بچه ترییییییی رسول: روژان جان😓 روژان: حرف نزن بااااا من رسول: میشه اشتی کنی روژان: خیییر رسول: لطفا... روژان: بس کن رسوول رسول: قول میدم دیگه از این شک ها ندم😅 روژان: قول؟ رسول: صدامو شبیه بچه ها کردمو گفتم چشممم مامانی😂 روژان: دیوونه ای ب خدا😂 پ.ن¹:..... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_44 آوا: خداروشکر چیزی نیست... وقتی قرصاتونو میخورید نباید حالتون بد بشه! ک
🇮🇷 عطیه: رفتم تو... رسول؟ رسول جان؟ حالت خوبه!؟ من که میدونم بیداری... رسول.. جواب بده دیگه... رسول: رومو کرده بودم اونور چشمامم بسته بود.. عطیه: خیلی خب...من فرض میکنم خوابی.. ولی..به خدا نمیخواستم ناراحتت کنم... اون لحضه کنترل خودمو ازدست دادم.. اصلا دستم خودم نبود... حق بده دیگه... بابا من خیلی نگرانتم.. ــــــــــــــ محمد: رسول چشماشو بسته بود.. دستاشو تو دستم گرفتم... رسول جان؟! رسول: آروم چشامو باز کردم.. تو چشمام پراز اشک بود اما اجازه باریدن نمیدادم.. اشکام به خاطر شکستن قلبم نبود به خاطر شکستن غرورم بود! محمد: خوبی! رسول: به سختی دستمو تکون دادمو اشکای مزاحم رو پاک کردم... خ. و. ب. م محمد: آخه چرا قرصاتو نمیخوری برادر من.. رسول: وقتی میخورم اصن یه حالی میشم.. خوابالود میشم و ساعت ها میوفتم یه گوشه.. اگرم خوابم نبره حال انجام دادم هیچ کاریو ندارم... من نمیتونم همینجوری بشینم یه گوشه بابا من کلی کار دارم باید انجامشون بدم... یه زخم کوچیک نباید باعث عقب افتادن کارام بشه محمد: هووووف... من از طرف عطیه ازت معذرت میخوام... حرفایی که زد از ته دلش نبود... اعصابش خورد بود یه چیزی گفت... به خدا نگرانته... یعنی هممون نگرانتیم.. اون چیزاییم که گفت فقط به خاطر عشقیه که نسبت به برادش داره.. همین! نمیگم ناراحت نباش.. ولی نزار این اتفاقای کوچیک دورتون کنه از هم..! پ.ن¹: شکستن غرورم🙂💔 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت #فصل_دوم #پارت_44 رسول: با هر کلمه ای که میگفت قلبم بیشتر درد میگرفت محمد: سرم خیلی
بیمارستان:: رسول: رو صندلی نشسته بودم... محمد تو اتاق عمل بود.. قلبم درد میکرد..دستمو روش گذاشته بودمو ماساژ میدادم... آوا: رسول.... محمد چیش... لباست چرا خونیه... دستات چرا خونیه... چیشده رسول... حرف نمیزد به یه گوشه خیره شده بود... نشستم کنارش... رسول... شونه هاشو گرفتمو گفتم: رسول تروخدا بگو چیشده... با بیرون اومدن دکتر بلند شدمو رفتم سمتش.. رسول: بلند شدمو رفتم سمت دکتر... دکتر: متاسفم... بیمارتون تو کماست.. به سرش ضربه بدی واد شده... آوا: نفسم بالا نمیومد... دستمو به دیوار زدم تا مانع افتادنم بشه.... دستمو روی شکمم گذاشتم... درد بدی توی دلم میپیچید.. رسول: دستو گذاشتم رو سرم... اشکام سرازیر شد.. یا خدا... دستمو روی صورتم گذاشتم... با یاد اینکه اوا حاملس رفتم سمتش... حالش خیلی بد بود.. کمک کردم بشینه... ( وحید هماهنگ کرده محمدو ببرن بیمارستان خودشون) پ.ن: کما🙂💔 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_44 یک هفته بعد: رسول: تو این مدت امیر خیلی عوض شده.. از زمین تا اسمون فرق کرد
بام تهران: رویا: رسول... برو باهاش حرف بزن... برو بهش بگو... انقدر طولش دادی که... رسول: از روی نیمکت بلند شدمو فریاد زدمو پریدم وسط حرفش.... بسه دیگههه ولممم کننننن ولم بزار ببینم باید چه خاکی به سرم بریزیم.... رویا: چون میدونستم تحت فشاره هیچی نگفتم... بدون اینکه چیزی بگم اروم نشسته بودم رو نیمکت... چند دقیقه گذشت... رسول: زانو هام سست شده بود... فرود اومدم روی نیمکت... هیچوقت فکر نمیکردم اینجوری مقابل امیر قرار بگیریم... پوزخندی زدمو گفتم: رفیق 10 سالم شده رقیب عشقیم... پ.ن: رفیق 10 سالم شده رقیب عشقیم... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ