#استوری_ستاره_سادات_قطبی
#استوری_بازیگران
#فدایی_علی
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
#پست_مجید_نوروزی
#پست_بازیگران
#فدایی_علی
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_101 1 ماه بعد:: کاترین: دیگه داشتم دیوونه میشدم.. باید غرورمو زیر پام بزا
#مدافعان_امنیت🇮🇷
#پارت_102
فردا:
تو ماشین::
کاترین: کامی صدات کنم که مشکلی نداره؟
رسول: معلومه که مشکلی هست 🤬
معلووه که نه هرجور راحتی صدام کن🙂
کاترین: پس کامی جون برو خیابون بهمن باید بریم پیش کسی..
ـــــــــــــــ
رسول: ای.. اینجا؟
کاترین: اهوم.. دفتر فامسل یکی از مقامات رده بالای کشورتون که واسه پول هرکااااری میکنه..
رسول: یه لحضه شرمنده شدم که چرا باید تو کشورم همچین ادمایی باشن که واسه پول هرکاری میکنن...
ـــــــــــــــ
رحمانی: خب... این اقارو معرفی نمیکنی؟
رسول: ع..د..ا..ب...(مثلا ب تته پته افتاده)
کاترین: نامزدمه😌
رسول: دلم میخواست همونجا تیکه تیکش کنممممم
رحمانی: به به... پس چرا رودتر خبر ندادی؟
کاترین: واسه عروسیمون حتما دعوتی☺️
رسول: به زور سعی کردم روی لب هام لبخند بشونم... 🙂🔪
ولی دلم میخواست همشونو بکشمممم☺️
رحمانی: خب اطلاعاتو اوردی دیگه؟
کاترین: پوشه رو روی میزش گذاشتم..
رحمانی: به کاترین اشاره دادم که بیاد بیرون..
رسول: چجوری اینارو اماده کرده ک من نفهمیدم...
در اتاق بسته بود.. به اتاق نگاه کردم. دوربینی نبود.
رفتم سمت پاکت...
بازش کردمو برگه هارو نگاه کردم...
گوشیمو دراوردمو سریع عکس گرفتم....
پ.ن¹:.....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_102 فردا: تو ماشین:: کاترین: کامی صدات کنم که مشکلی نداره؟ رسول: معلو
#مدافعان_امنیت🇮🇷
#پارت_103
فردا::
سایت::
آوا: به به آقا رسول..
چه عجب ما شمارو دیدیم..🤥
رسول: همونطور که با کامپیوتر ور میرفتم و پرینت هارو اماده میکردم گفتم: شرمنده اوا جان... خیلی شلوغم... بعدا واست توضیح میدم.. و رفتم سمت اتاق محمد
آوا: شونه هامو بالا انداختمو نشستم رو صندلیم..
ـــــــــــــ
محمد: اینا چیه؟
رسول: این برگه هارو کاترین برای رحمانی برده بود..
یه سری اطلاعات درمورد حقوق کسایی که کار آزاد دارن.. مثلا سوپرمارکت ها.. آرایشگاه ها و.....
محمد: که اینطور!
عالی بود رسول..
رسول: مخلصیم اقا
راستی... اینم هادی داد...
محمد: این چیه؟
رسول: اطلاعاتی که هادی جمع اوردی کرده...
محمد: تو سفارت اینو بهت داد؟!
رسول: سرمو تکون دادم..
محمد: رسول خیلی مواظب باشا..
رسول: خیالتون راحت آقا..
بعد از ماجرای کتک کاری کاترین خیلی بهم اعتماد داره...
محمد: کاترین اعتماد داره شارلوت که اون اندازه اطمینان نداره بهت...
رسول! شارلوت خیلی باهوشه...
پ.ن¹:.....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_103 فردا:: سایت:: آوا: به به آقا رسول.. چه عجب ما شمارو دیدیم..🤥 رسول:
#مدافعان_امنیت🇮🇷
#پارت_104
مدتی بعد::
کاترین: کامی؟
رسول: داشتم چایی میخوردم..
کامیو کووفت...
یه قلپ خودمو گفتم: بله؟
کاترین: میگم...
دیگه نباید عقد کنیم؟
رسول: چایی پرید تو گلومو از دهنم ریخت بیرون...
کاترین: چیشدی؟ 😟
رسول: اهوم اهوم..(سرفه)
خ.. و.. ب.. م
کاترین: نشیتم رو صندلی...
خسته شدم بابا.. نزدیک یک ماهه هرجا میریم میگم نامزدیم
هماهنگ میکنم آخر هفته بریم محضر عقد کنیم..
رسول: یه کلمه هم حرف نزدم...
سرم پایین بود..
کاترین: چرا شما پسرا اینجورید!
تا میفهمید ی دختر بهتون علاقه داره قیافه میگیرید!
ـــــــــــــــــــــ
رسول: سرم درد میکرد.. سرمو مابین دستام گرفته بودم... منتظر بودم محمد بیاد...
چند دقیقه بعد محمد اومد..
به احترامظ بلند شدم...
محمد: بشین بشین...
نشستم پشت میزم...
خب رسول.. چیشده؟
رسول: محمد من میخوام انصراف بدم از این ماموریت...
محمد: چی😳
رسول: دیگه نمیتونم...
محمد: نمیشه که اخه!
بگو ببینم چیشده؟
رسول: عه عه عه...
دختره بی حیا... علنا داره میکه بیا منو بگیر...
خیلی خودمو کنترل کردم هیچی بهش نگفتم... واسه اخر هفته قرار گذاشته بریم عقد کنیم...
محمد: با ناخون روی میزم میزدمو فکر میکردم..
نمیشه بیای بیرون.. پس... کاری که میکه رو انجام بده...
رسول: فک کنم از تعجب چشمام اندازه تخم مرغ شده بود...
گفتم:: یعنی چییییی
محمد: عقدش کن...
رسول: پس اوا چی....
عمرا من این کارو نمیکنم...
محمد: تو که واقعا نمیخوای عقدش کنی...
یه عقد الکیه... چون این اسمی که باهاش وارد سفارت شدی الکیه...
رسول: نمیشه محمد نمیشه....
یادته رفته بودیم ماموریت نگفتسم به اوا اینا... اوا تا یک هفته باهام حرف نمیزد... چه برسه بفهمه من زن گرفتم...
محمد: تو که واقعا نمیخوای زن بگیری!
رسول: بلند شدمو گفتم: من این کارو نمیکنم... به هیچ قیمتی....
ــــــــــــ
رسول: رفتم تو آبدار خونه تا یکم اب بخورم...
حرص صورتم سرخ شده بود...
آوا: رسول جان؟
رسول؟
صدامو میشنوی؟
رسول: ج.. جانم؟
آوا: خوبی؟
رسول: لبخند زدمو سرمو بالا پایین کردم...
آوا: یه لیوان برداشتمو گرفتم زیر آب...
گفتم: چرا انقدر قرمز شدی!
آبو دستش دادمو گفتم: حرص خوردی باز؟
رسول: آبو ازش گرفتمو گفتم: نه عزیزم...
خوبم...
پ.ن¹: پس آوا چی؟
پ.ن²: عقد💍
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#استوری_اشکان_دلاوری
#استوری_بازیگران
#فدایی_علی
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
#استوری_پندار_اکبری
#استوری_بازیگران
#فدایی_علی
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
#استوری_علی_افشار
#استوری_بازیگران
#فدایی_علی
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
#استوری_ستاره_سادات_قطبی
#استوری_بازیگران
#فدایی_علی
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷