eitaa logo
روز نوشت‌های من
53 دنبال‌کننده
354 عکس
124 ویدیو
21 فایل
زندگی پر از اتفاقات روزانه است. روز نوشت های من بیان این اتفاقات شخصی از زاویه دید جدیدی است. @Azizollahey
مشاهده در ایتا
دانلود
شیفت اولی خانم چادری میانسالی همراه با پیر زنی که واکر دستش بود و ظاهرا مادرش بود می‌گفت: "یعنی برای تکون دادن این پَر پول می‌گیره" یواش به مادرش گفت. با تعجب هم گفت. ولی آرام و قرار نداشت و آمد سمت من "حاج آقا شما برای تکون دادن این پَر پول می‌گیری؟" خندم گرفته بود، خودم رو کنترل کردم. پوز خندی زدم و گفتم: "بنده خادم افتخاری هستم" برگشت و از درب حرم خارج شدن و سمت پاساژ رفتن. خادم جوانی پنج دقیقه بعد آمد کنارم و پرسید زن و پیرزن چه گفتند؟ شرح ما وقع را گفتم. گفت: " الآن از کنارشون رد شدم. می‌گفتن یعنی از صبح تا شب کارش تکون دادن این پَر هست؟" وقتی آمدم دفتر برای استراحت و خوردن چای، جریان را به حاج آقا گفتم. گفت: "این فرصتی بود برای روشنگری" گفتم: "آخه جا خوردم و خندم گرفته بود و سریع هم رفتند" اطلاعیه‌ طرح را در مجازی دیدم. با خودم گفتم یعنی من هم توفیق خادمی را پیدا می‌کنم. ثبت‌نام کردم، مدارک را بارگزاری کردم. یک ماه بعد دعوت کردند برای مصاحبه. بعد از مصاحبه یک ماه طول کشید تا استعلاماتی که نیاز بود وصول بشه و مجوز حضور ما در این پُست خدمت فراهم شود. اما امروز من هم شیفت اول خدمتگزاری در لباس خدمت در نصیبم شد و عهد بستم که از این تجربه‌ها که برای خودم یا دوستان اتفاق افتاده تجربه نگاری کنم. در مسیر با آرزوی رسیدن به بعد از نابودی و ویرانی . ✍مجتبی میرزایی (س) @roozneveshthayeman
شیفت اولی مرد میانسالی آمد و گفت: "این طرح که اطراف حرم رو سنگ فرش کردن کار کی هست؟ آیا این اطراف خیابان نیست؟ چرا راه مردم رو بستن" گفتم کار و طرح شهرداری هست. با تعجب گفت: "کار شهرداری؟ یعنی شما باورت میشه شهرداری زورش به حرم میرسه؟" گفتم: "خیابان برای شهرداری هست و طرحی دادن و اجرا کردن و ما هم اعتراض داریم. چقدر پیرمرد و پیر زن هستند که بخاطر پا درد نمی‌تونند پیاده بیان. ولی حرم ماشین‌هایی گذاشته که زوار رو جابجا کنند. خدام عزیز با ویلچر کسانی که توانایی کمتری دارند را جابجا می‌کنند" رویش را سمتم برگرداند و با لبخندی رفت. پسر نوجوانی از گیت عبور کرد. چشماش از پشت عینک می‌گفت که حاج آقا سلام. رفتم سمتش و باهاش احوالپرسی کردم. گفتم: "کلاس چندمی؟ تو مدرسه بحث سیاسی هست؟ شما کدوم سمتی؟ انقلابی هستی یا ضد سیاست‌های دینی؟ " کلاس هشتم هستم. تو مدرسه بحث هست و من خودم تبلیغ انقلاب رو می‌کنم" دعاش کردم و تشویقش کردم. چندتا دعا براش کردم و راهیش کردم. شیخ جوان که تنومند بود و تیپ شیکی زده بود. از کنارم رد شد. ایستاد. رویش را سمتم برگرداند. چند قدمی سمتم آمد. منم چند قدمی سمتش حرکت کردم. اعتراض داشت به پوشش برخی از هم لباسی‌هایش. می‌گفت: "چرا آخه برخی از روحانیون لباس درست نمی‌پوشن. اگه هم پول ندارن لباس نو بخرن حداقل یه اتو بزنن به لباساشون" تا حدی درست هم می‌گه ولی من الآن چکار می‌توانم کنم؟ جلوی آخوندا رو بگیرم و بگم فلانی لباس بده فلانی لباست خوبه؟! فقط بهش گفتم: "الآن لباس من چطوره؟ خوبه؟" گفت آره لباس شما و تیپ شما خوب هست. خیالم راحت شد. با خودم گفتم حتما من رو دیده و این حرف رو زده‌. با اینکه هیکلی و درشت بود ولی خوش تیپ بود اما خودش باید می‌رفت جلوی آینه و به دندون‌هاش یه نگاهی مینداخت. چند تا از رفقای هیئت و حوزه را در این چهار ساعت دیدم. کسانی که از یک ماه تا هشت سال ندیده بودم. بیشتر زوار وقتی وارد می‌شدند و با من روبرو می‌شدند، جواب سلام من را می‌دادند ولی بعضی‌ها که در این چهار ساعت شاید پنج نفر می‌شدن و جوان هم بودند، جواب سلام من را ندادند. شاید بگید متوجه نشدند. اما نه قشنگ رفتم سمتشان و جوری سلام کردم که قشنگ متوجه بشوند. در این چهار ساعت شاید صد الی دویست نفر از گیت‌ها وارد و خارج شدند و من با آنها چهره به چهره شدم و سلام و خوش آمد گفتم. از این جمع چهار درصد ممکن هست از من نوعی بعنوان یک روحانی ناراحت باشند و با من نوعی قهر کرده باشند. شاید تا حدی حق هم داشته باشند. اگر روحانیون مثل صدر انقلاب بیشتر از پیش در بین مردم حضور یابند و مانند آنان زیست کنند، این قهر به آشتی تبدیل خواهد شد و جامعه صد در صد رفیق راه سوی تمدن نوین اسلامی گردند. ✍مجتبی میرزایی (س) @roozneveshthayeman
شیفت اولی موقع نماز بود. قرار بود موقع نماز بیایم دفتر و نماز جماعت و استراحتی کنیم و چایی بخوریم و دوباره بریم سر پست‌هامون. از بلندگوها صدای قرآن بلند شد. حرکت کردم سمت شبستان، کفش‌هایم را در پلاستیک گذاشتم و به سمت صحن صاحب الزمان رفتم و دوباره کفش‌هایم را پوشیدم. خادمان دیگر نیامده بودند. دوستان دیگر نماز جماعت را در خود حرم خوانده بودند و بعد از نماز آمدند برای استراحت و چایی. در دفتر نماز جماعت خواندم و چایی خوردم و بعد از اتمام نماز جماعت حرم سمت پُستم رفتم. دیگه رمق ساعت‌های اولی را نداشتم. کمرم داشت کم کم درد می‌گرفت. دیگه کمتر راه می‌رفتم ویکجا زیر سایه ایستادم. تجربه اولین شیفت خادمی حرم آن هم از نوع فرهنگیش برای من خوب بود. پایان.
شیفت دوم جوانی را دیدم که به حالت انتظار و اضطرابی ایستاده بود. سمتش رفتم و با او حال و احوالی کردم. گفتم: " ان شاء الله انتظارت به سرآید و آنکه منتظرش هستی بیاید و ما هم به یارمان که منتظرش هستیم برسیم و انتظار ما نیز پایان یابد" از کنارش رد شدم و به خوشامدگویی زوار ادامه دادم. دختربچه‌های کوچکی که از کنارم عبور می‌کردند به سمتشان می‌رفتم و می‌گفتم: "سلام بر زائر کوچولوی حضرت معصومه(س). خوشامدی. زیارتت قبول عزیزم. این شکلات از طرف بی بی جان به دختر گلم به خاطر حجاب قشنگش" خنده ریزی می‌کردند و از من شکلات را می‌گرفتند. پیرمرد نورانی با عصا نظاره‌گر من در برخورد با کودکان بود. به سمت من آمد و خودش را منتظرالقائم معرفی کرد. از برخورد من با دختران محجبه تقدیر و تشکر کرد و بعد از اندکی صحبت از من جدا شد و به سمت صحن حرم راه افتاد که چشمم دوباره به همان جوان افتاد. رفتم کنارش. گفتم: "هنوز که شما سرپا اینجا وایستادید! همراهتان نیامد؟ حداقل برو در سایه بایست" نگاه نگرانی داشت به او گفتم: "خب با همراهانت تماس بگیر. مسافر هستی؟ از کجا آمدی؟" گفت: " دانشجو هستم و از شهرستان آمده‌ام و منتظرم تا همراهم بیاید" با او صحبت‌هایی راجع به رشته‌اش که علوم سیاسی بود کردیم و از تجربه‌های دانشی خودم به او انتقال می‌دادم که آقای کت و شلوار بهاری پوشی که قد بلند و چهره سبزه داشت سمت ما آمد و خود را حبیب ارجمند معرفی کرد. فردی بسیجی و فعال در عرصه تولید علم. می‌گفت برای نابودی دیابت، خودش را مبتلا به این مریضی کرده و اکنون داروی آن را کشف و سلامتی خود را از این طریق بدست آورد. از دست داشتن عنایت حضرت زهرا(س) در پیشبرد این طرح و کمک‌های معنوی حضرت معصومه(س) تا چوب‌های لا چرخ گذاشته برخی مسئولین با من و آن جوان به اشتراک گذاشت و دو جا از شدت احساسات اشکش جاری شد و در آخر با در آغوش گرفتن من و آن جوان از ما خداحافظی کرد و با توجه به علاقه‌اش، بلند گفتم ان شاءالله عاقبت امرمون ختم به شهادت شود. ادامه دارد... @roozneveshthayeman
هدایت شده از نویسندگان حوزوی
⁉️ از عجایب روزگار ✍️احمد سعیدی ◀️ کسی که ماشین میلیاردی سوار است به یک آخوند که با همسرش سوار موتور است میگه شما حق ما را خوردید! ◀️ کسی که میلیاردی از دولت و حکومت پول می‌گیرد (بازیگر سینما و فوتبالیست و غیره) به کسی که بدون توقع از نظام جمهوری اسلامی دفاع می‌کند میگه: جیره‌خور! ◀️ کسانی که خونه های چند صد میلیاردی دارند، ادای اعتراض به مشکلات اقتصادی در می‌آورند! ◀️ و حالا، کسی که ماهی ۱۰۰ میلیون درآمد دارد شریک قتل یک کارگر روزمزد مستاجر بسیجی حاشیه شهر می‌شود! @HOWZAVIAN
یعنی آقای رئیسی و دولتش درباره اتفاقی که برای این پیرمردی که بهش شیرینی تعارف کرده و الآن تهدیدش کردن نمی‌خواد کاری کنه؟ خیلی راحت در روز روشن دارن تهدیدش می‌کنن؟ آقای قوه قضائیه آیا این ارتکاب جرم نیست؟ یک روز این اتفاق برای من و شما هم ممکنه رخ بده! نمی‌خواید با عاملان ضرب و شتم اون مرد بیچاره در انزلی که فقط اومده بود تسلیت بگه و فقط بخاطر یخورده ریش مورد ضرب و شتم قرار گرفت کاری کنید؟ چرا اعدام‌ها یواشکی انجام میشه؟ از چی می‌ترسید؟ هر بلایی که می‌خواستن تا حالا سر مردم و کشور آوردن! شما که اون بالا بالاها هستی باید حواستون بیشتر به این کف میدونی‌ها باشه! لطفا خواهشا حتما اگر شجاعت نداری پاشو از میز مدیریت بسپار به مدیرای جوان و شجاع. گند زدید با این مدیریتتون. صدای همه رو دارید در میارید. چقدر مماشات؟! چقدر کندی در عمل؟! بسته دیگه. صدای مخالف رو شنیدیم. صبر حکومت و نظام رو هم دیدیم. همتون(روسای قوه. روسای انتظامی و اطلاعات) در برنامه زنده و در مجازی به مخالفان بگید که مماشاتی در کار نیست و هرکسی کلیپ و فیلمی بفرسته در جهت تحریک و تهدید مردم و نا امن کردن جامعه برخورد جدی صورت می‌گیره. تو حوزه چه می‌گذره؟ باید انقلاب رو جِر بدن تا از خواب بیدار شید؟ اگه این انقلاب نبود حوزه با این همه دَم و دستگاه بود؟ این همه فعالیت بود؟ سخنگو ندارن؟ کی می‌خواید واکنش نشون بدید؟ دفتر مراجع چرا ساکتید؟ بداد انقلاب برسید؟ بداد مردم کف میدون و بازار برسید؟ چرا یه اطلاعیه ساده منتشر نمی‌کنید؟ تریبون‌ها دارید شما! چرا ازشون استفاده نمی‌کنید؟ خوب در فتنه‌ها همه دارن روی واقعیشون رو نشون میدن. به خدا انقلاب با شما مسئولان ترسو پیش نرفته بلکه با همکاری مردم پیاده در کف میدان جلو رفته اون هم با رهبری قائد و نائب امام زمان (عج) امام خامنه‌ای. بزودی کشور و جهان از شما مدیران ترسو پاک خواهد شد و قدرت دست مدیران جوان شجاع خواهد افتاد. ✍مجتبی میرزایی @roozneveshthayeman
میگه ملک خودش بوده، مغازه شخصی خودش بوده، اختیار داشته تعطیل کرده. از مجازاتش تعجب میکنه و طلب کار هم شده. تو خودت رو به خَری که زدی، ولی ملت رو خَر فرض نکن. البته بلا نسبت خَر. طرف با پول ملّت و با آبرویی که کشور بهش داده به اینجا رسیده و البته تلاش خودش هم بوده و خیلی وقت‌ها کمک مردم کرده ولی حق نداره با همین پول و سرمایه شخصیش علیه نظام و حکومت حرکتی انجام بده که منجر به اغتشاش و کشته شدن افراد بشه. بله نقد کردن با سند و مدرک اگر کسی مجازات کرد بگو ما هم پشتت هستیم ولی دریغ از یک سند برای زِرهای مفتی که باعث کشته شدن و هرج و مرج کشور شد. آقای گُل باید بدونه که چه کسایی دارند پشتش راه میوفتن. چه جوونای هیجانی که بهش علاقه دارن چه گرگای در لباس میش که استاد جنگ رسانه هستند. تازه نگاه کن کی لایکش هم کرده. یکی مهناز فراری از اینجا رونده از اونجا وامونده که باید درس عبرت بقیه سلبریتی‌ها بشه چه عمویی که مثل بچه‌ها فقط لایک می‌کنه که هم بازی‌هاش رو از دست نده. امیدوارم آقای قضائیه از این جو رسانه‌ای نترسه و کارش رو محکم انجام بده و قبل از اینکه همچین جونورایی بخوان فکر باطل رو بین مردم تزریق کنند، خودشون تبیین کنند. تا حالا کردند. از این به بعد بیشترش کنند. ✍مجتبی میرزایی @roozneveshthayeman
روز نوشت‌های من
میگه ملک خودش بوده، مغازه شخصی خودش بوده، اختیار داشته تعطیل کرده. از مجازاتش تعجب میکنه و طلب کار ه
🔻علی دایی و امثال او اگر برای مبارزه با جمهوری اسلامی سه روز مغازه هایشان را تعطیل کرده اند، چرا از اینکه جمهوری اسلامی مغازه هایشان را پلمپ می کند، ناراحت می شوند؟ 🔹مرد باشید و تا روز سقوط جمهوری اسلامی کاسبی نکنید! 🔸اگر واقعا اینقدر سقوط جمهوری اسلامی نزدیک است، هزینه بدهید. اگر هم نزدیک نیست، بیشتر از این خودتان را مسخره نکنید! 🔹نمی‌شود در سایه امنیتی که این نظام درست کرده، مغازه بزنید و کاسبی کنید بعد در اعتراض به همان نظام، مغازه را تعطیل کنید و وقتی هم که مغازه تان پلمپ شد فریادتان بلند شود. اگر مرد مبارزه هستید چرا سه روز؟ 🔸تا روزی که جمهوری اسلامی وجود دارد اعتصاب کنید تا مشخص شود چه کسی ضرر می کند. ✍امیرحسین ثابتی 🔴 @roozneveshthayeman
روز نوشت‌های من
میگه ملک خودش بوده، مغازه شخصی خودش بوده، اختیار داشته تعطیل کرده. از مجازاتش تعجب میکنه و طلب کار ه
⭕️ حجاب و همه چیز اختیاری 🔹 اگر مسئولان محترم مملکت (سران سه قوه و شوراهای عالی و ...) در برابر "حجاب اختیاری" تسلیم شوند (که در یک ماه اخیر شده‌اند!) باید آماده باشند که در آینده موارد زیر را هم بپذیرند: ▪️خرید و فروش و مصرف علنی مشروبات الکلی ▪️تاسیس کاباره، مراکز علنی فحشا و قمارخانه در کشور ▪️ راه‌اندازی استخر و پلاژهای مختلط ▪️رسمیت دادن به همجنس‌گرایی ‌ ▪️عادی‌سازی حرامزادگی و ... 🔹 تعجب نکنید! چون بی‌حجابی "حرام" است و اگر انجام این حرام در کشور عادی و آزاد شود مسیر برای برداشتن ممنوعیت سایر رفتارهای حرام هموار خواهد شد! اگر قرار است جمهوری اسلامی مانع ارتکاب حرام در سطح جامعه شود باید همه حرام‌های مشهود را منع کند! چرا باید مسیر ارتکاب یک حرام (بی‌حجابی) آزاد شود تا مسیر انجام سایر حرام‌ها هموار شود؟ ✍دکتر کوشکی @roozneveshthayeman
روز نوشت‌های من
میگه ملک خودش بوده، مغازه شخصی خودش بوده، اختیار داشته تعطیل کرده. از مجازاتش تعجب میکنه و طلب کار ه
🔴 یه راهکار بد😐 خیلی ها سوال می‌کنند در مواجهه با خانمهای بی حجاب چه جمله ای بکار ببریم که اثر بذاره یه راهکار بد هست اما اثرگذاره😞 بهشون بگید حالا کی قرار دوباره گول بخورید و باقیمانده لباسهاتون رو هم دربیارید باور کنید کار به انداختن روسری ختم نمیشه 🔴 @roozneveshthayeman
روز نوشت‌های من
شیفت دوم #بخش_اول جوانی را دیدم که به حالت انتظار و اضطرابی ایستاده بود. سمتش رفتم و با او حال و اح
شیفت دوم دو تا پیرمرد با هم از گیت بازرسی خارج شدند. داشتند با هم صحبت می‌کردند. اولش فکر کردم با هم رفیقند ولی ... یکیشون سبزه بود و بیشتر زیر لب حرف می‌زد، البته بیشتر داشت قُر می‌زد و دیگری سفید رو و خوش بیان و زیاده گو. ایشون خودش را از انقلابی‌های قدیم معرفی کرد. می‌گفت با کی و کی بودم. اینکه حمله مامورای شاه به طلبه‌های فیضیه را وقتی سن کمی داشته دیده. پدرش طلبه بوده. این پیرمرد سید می‌گوید: " وقتی مامورها به فیضیه ریختند پدرم دستم را گرفت و گفت آسید حسین بدو بریم" انقدر که صحبت کرده بود دهنش کف کرده بود. هی تو دلم می‌گفتم باباجان من باید برم به کارم برسم ولی می‌گفتم این بنده خدا حتما با حرف زدن آروم میشه. رفیقش که من فکر می‌کردم رفیقش هست ما دو تا را خیلی سریع ترک کرد و با همان حالت قُر زدن زیر لبی و آهسته رفت سمت حیاط حرم. خلاصه به پیرمرد سفید رو و زیاده گو گفتم: "پدرجان! شما دنیا دیده هستی! قبل انقلاب رو خودت با چشمات دیدی. جنگ رو لمس کردی. از من که هیچ کدوم رو ندیدم جلوتری. نمی‌گم کمبود و نقص نداریم. داریم. مدیریت ضعیف داریم. مدیر فاسد هم داریم. ولی بالکل اصل و کلیت نظام و حکومت خوب داره حال آمریکا و غرب و استکبار و شیطان اکبر رو مبگیره و ان شاء الله بزودی سفره مردم هم رونق می‌گیره و شما با این سن و تجربه نباید آیه یأس برای ملت بخونی بلکه باید امیدآفرینی کنی، تبیین کنی گذشته و حال رو مخصوصا برای جوان‌ها" نمی‌دونم قانع شد یا نه ولی گفت و ما هم گفتیم و از هم خداحافظی کردیم. چند دقیقه بعد پیرمردی آمد سمتم. چهره‌ای ایرانی افغانستانی داشت. بعد از سلام و احوال و زیارت قبولی گفت: "اون پیرمردی که باهاش حرف می‌زدی! اصلا انقلاب رو قبول نداره! به امام و رهبری فحش می‌ده و الآن هم گوش یه طلبه دیگه رو تو حرم مفت گیر آورده و داره باهاش حرف میزنه" گفتم: " جلوی من که توهینی نکرد ولی ان شاء الله عاقبت امر هممون ختم به خیر بشه" ادامه دارد... ✍مجتبی میرزایی @roozneveshthayeman
روز نوشت‌های من
شیفت دوم #بخش_دوم دو تا پیرمرد با هم از گیت بازرسی خارج شدند. داشتند با هم صحبت می‌کردند. اولش فکر
شیفت دوم پیرمردی از گیت رد شد. سلام بهش کردم. تا جواب سلامم را داد. گفتم شما اهل کاشان هستید؟ گفت بله. گفتم باجناقم کاشانی هست از لهجتون سریع تشخیص دادم. گفتم منتظرید حاج خانم بیاد؟ گفت منتظرم سرور بیاد. گفتم خدا سرورات رو زیاد کنه. خنده کرد گفت دیگه از ما گذشته. بحث بازی ایران را پیش کشید. گفت در تهران شنیدم حدود ۳۰ نفر بخاطر باخت ایران سکته کردند و مردند. گفت اگر این جمعیتی که پای فوتبال نشسته بودند و برای بازی ایران دعا می‌کردند برای فرج امام زمان دعا می‌کردند حتما امام می‌آمد. با سر حرفش را تأیید کردم. حاج خانمش بقول خودش سرورش آمد، برایشان زیارت قبولی آرزو کردم و به خدا سپردمشان. گرم صحبت و خوش آمد گویی بودم که صدایی در گوشم گفت: "امربه معروف دو طرفه هست ۳۰ -۴۰ کلیو اضافه وزن داری از امروز با چنگال برنج بخور" بلند داد زدم و گفتم: "تشکر، حاجت روا شی قبول باشه زیارت" رویش را برنگرداند و فقط دستی تکان داد و رفت. هر بار حرم مقداری شکلات و نمک به خادمان طرح هادیان کریمه می‌دهد تا بین زوار تقسیم کنند. اینبار بجای نمک دو بسته نبات روزی من بود. دو تا بسته نبات را به یک زوج افغانستانی و یک زوج پاکستانی دادم. با زوج افغانستانی توانستم صحبت کنم و برایشان آرزوی خوشبختی کردم. با زوج پاکستانی با زبان اشاره فهماندم که این برای شما دو نفر هست، با هم مهربان باشید و این هدیه از طرف حضرت فاطمه معصومه هست. با اشاره تشکر کردند و لبخند رضایت بخشی به من زدند. دو تا از شکلات‌هایم را به دو پیرمرد دادم. یکی به پیرمرد مشهدی سید که گفت خادم امام رضا بست شیخ طوسی هست. گفت: " آقا ما بچه بودیم خوب بودیم به ما نمیدی؟" منم گفتم: " چرا نمیدم. بفرما. زیارت قبول" پیرمرد دوم هم وقتی دید دارم به بچه‌ها شکلات می‌دهم و با مردم حال و احوال می‌کنم نزدیکم شد و آرام گفت: " از آخوندا نمیشه چیزی کند!" گفتم: " چرا نمیشه بفرما" تو مُشتم شکلات را گذاشتم و یواشکی تو دستم گذاشتم و بهش دادم. خوشش اومد و با لبخند از من جدا شد. چهار جوان از کنارم داشتند رد می‌شدند. لبخند زنان و گرم صحبت بین خودشان. تیپشان بروز و سنشان ۱۸_۲۰ سال بود. با روی خوش بهمه‌شان سلام و خوش آمد گفتم یکی از جوان‌ها با حالتی رضایت بخش گفت: "برای شما یکی حتما دعا می‌کنم " گویا از این برخورد من، از این لبخند من خوشش اومده بود. مرد سبزه میانسالی وارد حرم شد. با او سلام و احوال کردم. فارسی زیاد بلد نبود. از او پرسیدم اهل کدام کشوری؟ گفت پاکستان. برای مردم کشورش برای اعتلای اسلام و تشیع در کشورش برای حفظ وحدت مردمش برای سلامتی مردم و مسئولین خدمت گزارشان و برای اینکه آنان هم در لشکر امام زمان حضور پیدا کنند و سهمی در قیام مهدوی داشته باشند دعا کردم و او دو دستش را آمین گو بالا گرفته بود و میزان رضایت بالایش در این نحوه برخورد از خادم روحانی حرم با خودش را در چهره خندان و شادمان او مشاهده می‌کردم و او را بدرقه کردم تا به سمت مرقد و بارگاه منور شرفیاب شود. چهار تا نوجوان تا وارد صحن شدند با من روبرو شدند. چهره‌ها مثبت و مذهبی و هیئتی. سن حدود ۱۵_۱۷ ساله بودند. گفتم فرصت خوبی هست تا به معرفت زیارت این عزیزان بیافزایم. البته ادعایی ندارم. آنچه که گفتند را مثل یک گزارشگر من اطلاع رسانی کردم. گفتم: " در زیارت بی بی جان می‌خوانیم تَرُدُّ سَلامی جواب سلام ما را بی بی جان می‌دهد. منتهی چه کنیم که گوش دل کَر شده چشم دل کور شده. نمی‌بینیم نمی‌شنویم آنچه از غیب است. مومن کسی است که به غیب ایمان دارد" از مرحوم آیت الله بهجت برایشان گفتم. گفتم: "یکی از جمله‌های معروف آقای بهجت این بود: در خانه اگر کس است همین یک حرف بس است. کسی آمد پیش ایشان و درخواست دستورالعمل خاصی داشت. آقای بهجت به ایشان فرمودند انجام واجبات ترک محرمات. در خانه اگر کَس است، همین یک حرف بَس است" تمام. ✍مجتبی میرزایی @roozneveshthayeman