eitaa logo
روزنوشت⛈
394 دنبال‌کننده
74 عکس
100 ویدیو
13 فایل
امیدوارم روزی داستان ظهور را بنویسم. شنوای نظرات شما هستم. @Akhatami
مشاهده در ایتا
دانلود
روزنوشت⛈
🍀🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀 🍀🍀 #نقاب_هیولا #قسمت_صدوسیزده عقربه‌ی بزرگ و کوچک شب‌نمای ساعت مچی نشسته
🍀🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀 🍀🍀 مقداد حرفش را قطع کرد:« خب!» لنا نفس عمیقی کشید. سخت بود صحبت کردن:« می‌تونید بچه‌ها رو بیارید اینجا. من پرستاری خواندم. می‌خوام مراقبشون باشم.» چند لحظه همه ساکت بودند. صدیقه آرام گفت:« خیلی خوبه. منم کمک می‌کنم.» مقداد دندان‌ها را روی هم فشار داد:« من به صهیونیستا اعتماد ندارم.» عبدالله دست گذاشت روی شانه‌ی او:« برادر! بذار رو این قضیه فکر کنیم.» وقتی حرف می‌زد دل لنا زیر و رو می‌شد. مقداد اشاره کرد به در:« بفرمایید. خبرشو بهتون می‌دند.» همراه صدیقه راه افتاد. لحظه آخر برگشت و به عبدالله نگاه کرد. دیدن صورت خسته‌اش جان لنا را خراشید. تا صبح لنا از این دنده به آن دنده شد. مدام صوت عبدالله را می‌شنید:« برادر بذار رو این قضیه فکر کنیم.» خوب می‌دانست که نباید فانتزی‌های صورتی ببافد. عبدالله مرد جنگ بود. به همه‌چیز از این دریچه نگاه می‌کرد. نزدیک سحر چشم‌هایش روی هم رفت. صدیقه صبحانه را آورد. لنا آرام پرسید:« چه خبر؟» صدیقه سینی را به دستش داد:« قبول کردند.» لنا از خوشحالی جیغ کشید. از ترس نگران شدن هم‌اتاقی‌ها، دست گذاشت روی دهان. سینی به یک‌ور کج شد و نان‌ و بسته‌ی پنیر افتاد روی زمین. سریع سینی را مهار کرد. هانا از خواب بلند شد. پشت چشمانش پف کرده بود:« قراره آزاد بشیم؟» صدیقه سری به تاسف تکان داد. لنا سینی را گذاشت روی زمین. نان‌ها را گذاشت تویش. ظرف پنیر ترک برداشته بود و رنگ موکت کرم زیرش، به قهوه‌ای می‌زد. لنا پنیر را برداشت. هنوز آب ازش چکه می‌کرد. زمزمه کرد:« کی بچه‌ها رو میارین؟» صدیقه به همان آرامی جواب داد:« امروز مرخص می‌شن. بعد میارمشون اینجا.» چشم‌های لنا خندید:« عالیه.» صدیقه آرام ادامه داد:« فهرست چیزایی که نیاز داری بگو. فقط در نظر داشته باش که اون بالا جنگه.» رفت بیرون:« بهتره هم اتاقی‌هاتو توجیه کنی.» لنا در جعبه پلاستیکی پنیر را باز کرد. چپه کرد تو بشقاب. بوی پنیر تازه پیچید تو هوا. 🖋د.خاتمی « نارون» https://eitaa.com/rooznevest 🍀 پرش به پارت اول https://eitaa.com/rooznevest/65 منتظر نظرات شما هستم. @Akhatami 🍀🍀 🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀
هدایت شده از  شراب و ابریشم...
. هر طعامی که قرار بود احمدِ مبعوث‌نَشده تناول کند، ابتدا خودش قدری از آن در دهان مبارکش می‌گذاشت، مبادا طعام به دستِ توطئه‌گرِ یهود مسموم شده باشد و جانِ نبیِ آخرالزمان پیش از آنکه به پیغمبری برسد از دست برود! در هر بن‌بست و کوچه‌ی تاریک و مسیرِ ناآشنا که قرار بود حبیب خدا از آن گذر کند، خودش پیش‌تر وارد می‌شد که اگر کسی آنجا کمین کرده باشد و یا شمشیر آخته‌ای در پس دیواری پناه گرفته باشد، جانِ احمد به خطر نیفتد! احمدِ خردسال را به خانه آورده و شخصا کفالتش را بعهده گرفته بود و او را از فرزندان خودش عزیزتر می‌داشت، آنقدر عزیز که بهترین پسرِ خویش را برای پیش‌مرگی او انتخاب کرده بود، شب‌ها دائم جای خوابِ علی را با جای خوابِ نبی عوض می‌کرد، حتی برخی شبها چند مرتبه این کار را تکرار می‌کرد مبادا شبانه جانِ نبی گرفته شود و بشر برای همیشه از هدایت محروم بماند! تاریخ به ما خیانت کرده و روایتِ جان‌افشانی‌های جنابِ ابوطالب در حفظِ جانِ شریف پیغمبر را برای ما تعریف نکرده... این عالیجناب ابوطالب بود که پیش از بعثت، جانِ نبی را از توطئه‌های بی‌شمارِ یهود حفظ کرد و تمام کائنات را تا قیامِ قیامت مدیونِ آنهمه ایثارِ خودش نمود... آفرینش، بود و نبودش را به وجودِ رسول‌الله مدیون است و آن کس که رسول‌الله را به مددِ پروردگار از تمامِ توطئه‌های قتل رهاند و ایشان را سالم به چهل سالگی رساند تا پیام وحی را دریافت کند و بشر را از گمراهی نجات بدهد، کسی نیست جز پدرِ گرامیِ امیرالمؤمنین، عالیجناب ابوطالب... کسی که در گمنامیِ محض و حتی گاهی در متهم شدن به شِرک، بارِ سختِ حفظِ جانِ پیغمبرِ آخرالزمان را به دوش کشید و اجازه نداد یهودِ همواره در کمین، نقشه‌ی چندهزار ساله‌ی خود را به انجام برساند... ما جناب ابوطالب را کمتر می‌شناسیم، نام ایشان را کمتر می‌آوریم و حتی کمتر گمان می‌کنیم که ایشان در هستیِ ما حساس‌ترین نقش‌ها را ایفا کرده باشد... ما نمی‌دانیم و نمی‌شناسیم، اما ذرات هستی می‌دانند و می‌شناسند آن خردمندِ موحدی را که خدا برای حفاظتِ پیغمبرش برگزیده بود... ما نمی‌دانیم اما هفت آسمان مقابل ابوطالب خم شده و به احترام، برابرش، سر تعظیم فرو آورده و کهکشان زیرِ قدم‌هایش کرنش می‌کند... شاید ایام شهادت رسول‌الله فرصت خوبی باشد برای بیشتر دانستن از محافظِ جانِ گرامیِ پیغمبر.... همو که وقتی دیگر در این دنیا نبود، آخرش یهود کار خودش را کرد و پیغمبر ما را مسموم نمود.... علی‌ابن‌ابی‌طالب جان باختن برای پیغمبر را از پدر به ارث برده بود... جانها به قربانِ ابوطالب و دوازده پسرِ گرامی‌‌اش... دوازده تاجدار کائنات که پرودگار خلافت خود در زمین را به آنها سپرده است، دوازده جانِ شریف که از جانِ ابوطالب به بارنشسته است... دوازده امامی که همه فرزندان و نوادگانِ ابوطالبند...💚 رحمت پروردگار بر عالیجناب ابوطالب، بادیگاردِ شخصیِ پیغمبری که هنوز به پیغمبری نرسیده بود!ملیحه سادات مهدوی بازنشر به مناسبت ۲۶ رجب، سالروز شهادت حامی بزرگ رسول‌الله جناب ابوطالب 💚 https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗯 🌺امام کاظم(ع): خوشا به حال اصلاح‌کنندگان بین مردم، که آنان همان مقرّبان روز قیامت‌اند. 📚تحف العقول، ص ۳۹۳
99.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مستند جدید الجزیره دربارۀ طوفان‌الاقصی را با زیرنویس فارسی ببینید
🥰 ٠٠"٠٠ 🥰 (عج) ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌اَللّهُمَّ                   کُنْ لِوَلِیِّکَ              الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ         صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ     فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة   وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً         وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ              طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها                     طَویلا.. صفر عاشقی # ساعت ٠٠ : ٠٠
waqe_346196.mp3
29.55M
🍎ٵࢪٵݦـــــۺ ۺب‍ ‍ان‍هٜٜ طبق قࢪاࢪهࢪشب .یه ساعت طلایی 🌟داࢪیم 🍎خلوت شبانہ باقࢪانمون.... 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا