eitaa logo
روزنوشت⛈
394 دنبال‌کننده
74 عکس
100 ویدیو
13 فایل
امیدوارم روزی داستان ظهور را بنویسم. شنوای نظرات شما هستم. @Akhatami
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزنوشت⛈
🍀🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀 🍀🍀 #نقاب_هیولا #قسمت_صدوپانزده فهرست؟ لنا تا حالا از نوزاد نگهداری نکرده
🍀🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀 🍀🍀 بعد از ظهر صدیقه نوزادی را که مثل نُقل با پارچه پتو پیچ شده بود را برد و گذاشت روی پتوی تا شده کنار دیوار. نشست کنارش. آرام دست کشید به پشتش تا بیدار نشود. پشت سر، صدای یاالله عبدالله گم‌شد تو اونقع اونقع بلند نوزاد که تو تونل اکو می‌شد. به جز چشم‌ها، بقیه سر و صورت عبدالله چفیه پوش بود. لنا از روی صدا، او را شناخت. عبدالله با یک دست عصا و ساک را گرفته بود، با یک دست نوزاد. قلب لنا تند می‌تپید. ذوق‌زده بلند شد. با شتاب رفت پیش او.‌ دست دراز کرد طرفش. روی آستین لباس نظامی‌ عبدالله، رد خیسی با تکه‌های پنیر دیده می‌شد. بوی ترشی استفراغ نوزاد زد تو دماغ لنا. لنا دست دراز کرد و طفل گریان را گرفت. به لطف کارآموزی تو بخش نوزادان، دست‌پاچه نشد. نگاه کرد به کودک. کمتر از نصف صورت بچه، دهان بازی بود که تا ته‌حلقش امتداد داشت. چشم‌هایش دوتا توپ کوچک پف کرده بود که با یک خط سیاه نصف می‌شد. اصلا آن اونقع رسا به هیکل ظریف نوزاد نمی‌آمد. عبدالله وسط آن همه سر و صدا، آرام تشکر کرد. ساک را گذاشت کنار دیوار. پشت کرد به آنها و رفت. هیچ کس به جز لنا حرفش را نشنید. خواست جواب دهد، لرزش صدا نگذاشت. تمام مدت خیره شده بود به عبدالله و داشت این لحظات را ذخیره می‌کرد. تو قاب چشم او مردی نظامی را می‌دیدی که عصازنان دور می‌شد. تازه صدای هانا را شنید:« چه بچه‌ی عرعروییه! گرسنه نیست؟ زیرش خشکه؟» لنا به خود آمد. همانطور که کودک را تکان می‌داد، پوشک و دور ناف را وارسی کرد:« بعید می‌دونم گرسنه باشه. شکمشو ببین.مثل غبغب قورباغه پف کرده، احتمالا نفخ داره.» دست گذاشت زیر دل نوزاد. چرخاندش. سر کوچک را روی بازوی خود جابجا کرد. با دست دیگر آرام ضربه می‌زد روی پشت. آروغ بچه را گرفت. کم‌کم جیغ کودک آرام شد. ده دقیقه بعد طفل خواب بود. لنا آهسته او را گذاشت روی پتو کنار نوزاد دیگر که فارغ از غوغای جهان، تو این چند دقیقه چشم باز نکرد. چهار زن نشستند بالای سر بچه‌ها. سارا هیجان زده به آن‌دو نگاه می‌کرد. دستش را برد روی صورت نوزاد و با پشت شصت، گونه‌ را نوازش کرد. گوشه‌ی لب طفل بالا رفت. رو کرد به هانا:« وای! خیلی گوگولیه.» مشت کوچک نوزاد تو دست‌های ظریف سارا گم شد:« مامان نیگا! انگشتاش مثل همستره. چه ابروهای بوری داره! وای لپاشو! صورتش چقدر قرمزه! اسمش چیه؟» با پرسش سارا، همه صدیقه را سوالی نگاه کردند. صدیقه شانه بالا انداخت. نگاهش خیس شد. با بغض گفت:« اینا کسی رو نداشتند تا براشون اسم انتخاب کنه.» هانا پرسید:« دخترند یا پسر؟» چشم‌های سارا برق زد:« شرط می‌بندم اون که صدای گریه‌ش از ته تونل میومد پسره. این که آرومه دختر.» رو به صدیقه چشمک زد:« درسته؟» صدیقه سر را بالا و پایین کرد:« آفرین.» لنا رو کرد به او:« بیاین خودمون براشون اسم انتخاب کنیم. مثلاً سلیمه اسم دختره باشه. زن مهربونی بود. اسم پسرو هم تو بذار.» صدیقه دست گذاشت زیر چانه. محو صورت نوزاد شد. لبخند، نرم نرم صورت خسته‌اش را شاداب کرد:« اسم پسرمو می‌ذاریم رو این یکی. سعید.» لنا کف زد:« عالیه. شما این‌طور وقت‌ها چی‌گید؟» لبخند صدیقه واقعی‌تر شد:« می‌گیم مبارکه.» لنا دست صدیقه را توی دست گرفت. گونه‌اش را بوسید:« مبارکه!» هانا و سارا با چشم‌های گرد خیره شدند به آن‌ها. 🖋د.خاتمی « نارون» https://eitaa.com/rooznevest 🍀 پرش به پارت اول https://eitaa.com/rooznevest/65 منتظر نظرات شما هستم. @Akhatami 🍀🍀 🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🥰 ٠٠"٠٠ 🥰 (عج) ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌اَللّهُمَّ                   کُنْ لِوَلِیِّکَ              الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ         صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ     فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة   وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً         وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ              طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها                     طَویلا.. صفر عاشقی # ساعت ٠٠ : ٠٠
waqe_346196.mp3
29.55M
🍎ٵࢪٵݦـــــۺ ۺب‍ ‍ان‍هٜٜ طبق قࢪاࢪهࢪشب .یه ساعت طلایی 🌟داࢪیم 🍎خلوت شبانہ باقࢪانمون.... 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥰 ٠٠"٠٠ 🥰 (عج) ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌اَللّهُمَّ                   کُنْ لِوَلِیِّکَ              الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ         صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ     فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة   وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً         وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ              طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها                     طَویلا.. صفر عاشقی # ساعت ٠٠ : ٠٠
4_5980863369815525092.mp3
8.19M
شبتون آروم با نوای که آرامش بخش دلهاست 🍎ٵࢪٵݦـــــۺ ۺب‍ ‍ان‍هٜٜ طبق قࢪاࢪهࢪشب .یه ساعت طلایی 🌟داࢪیم 🍎خلوت شبانہ باقࢪانمون.... 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌