eitaa logo
روزنوشت⛈
404 دنبال‌کننده
69 عکس
92 ویدیو
13 فایل
امیدوارم روزی داستان ظهور را بنویسم. شنوای نظرات شما هستم. @Akhatami
مشاهده در ایتا
دانلود
گروه نظامی هاگانا از یکان‌های ارتش اسرائیل بود که وحشیانه‌ترین جنایات را در حق مردم فلسطین روا داشتند و دست به کشتارهای دسته جمعی فجیعی زدند. «أرییه یتسحاقی» مورخ نظامی اسرائیلی می‌گوید ارتش اسرائیل طی ۱۹۴۸ تا ۱۹۴۹، مرتکب ۱۲۰ قتل عام در مناطق مختلف فلسطین شد که در هرکدام بیش از ۵۰ نفر قربانی شدند.
واژه عمالیق، در فرهنگ یهود، برای افراد جنگجو، غارنشین و شکارچی ذکر می‌شود. بعضی روحانیون یهودی اعتقاد دارند که عمالیق به معنی کسانی است که خون می‌خورند. در عربی عمالیق معمولاً به عنوان ساکنان اولیه مکه در نظر گرفته می‌شوند که جزو اولین کسانی بودند که ریشه اعراب بودند. در کتاب مقدس عمالیق اولین قومی هستند که بدون دلیل به اسرائیل حمله می‌کنند. از این رو یهوه خدای اسرائیل به قوم عمالیق خشم می‌گیرد و قول می‌دهد که نسل عمالیق را نابود کند. سال بعد هنگامی که اسرائیلی‌ها می‌خواهند وارد ارض مقدس شوند توسط عمالیق شکست می‌خورند. در تمامی دوران پادشاهان و قضات اسرائیل، عمالیق بارها به اسرائیل حمله می‌کنند و نفرت عجیبی از اسرائیل دارند. طبری (ج۱، ص ۴۶۷) قوم جالوت را از عمالقه (عمالیق) دانسته و از جالوت با عنوان پادشاه عمالقه یاد کرده‌است. در نبرد میان سپاه اسرائیل به رهبری طالوت، نخستین پادشاه اسرائیل، با سپاه عمالیق به رهبری جالوت، جالوت به دست داوود کشته می‌شود.
روزنوشت⛈
.🍀🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀 🍀🍀 #نقاب_هیولا #قسمت_صدوده لنا با لبخند چشم باز کرد. هنوز نرمی بال پرنده‌
🍀🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀 🍀🍀 چشم‌های لنا گشاد شد:« عجب!» برق نگاه هانا را واضح می‌دید:« پدر همیشه می‌گفت که اون یه قهرمان بود. سالها پیش، وقتی من بدنیا نیومده بودم؛ پدربزرگ و دوستاش تو بیشتر از صد منطقه، این مردم پست رو قتل عام کردند. موجودیت الان کشورمون رو مدیون اونا هستیم.» نگاه جاخورده لنا به او بود:« اما...اما... این کار انسانی نیست.» هانا با دست، گره موهای فرفری‌اش را باز می‌کرد:« تو خیلی جوونی دخترم. سخته اینا رو بفهمی. دنیا مثل اون‌چه که تو تصور شما و سارا می‌گذره، فانتزی نیست.» لنا یاد لبخند پدر افتاد تو موزه‌ وقتی ابزار شکنجه را می‌دید:« حکومت داری با ناز و ادای دخترانه جور درنمیاد عزیزم.» تکیه داد به دیوار:« متاسفم هانا. نمی‌تونم قبول کنم.» هانا مشغول مرتب کردن موها شد:« منم وقتی جوون‌تر بودم مثل تو فکر می‌کردم. پدر یه نظامی عالی رتبه بود. یه روز که از ماموریت تو لبنان برگشت خونه، بهش اعتراض کردم. آخه اون زمان گفته می‌شد تو قانا، اسرائیل نسل کشی کرده. می‌دونی چی گفت؟» لنا مشتاق پرسید:« چی؟» هانا موهای کنده شده را جمع کرد تو دست. یک گوله‌ی سیاه درست کرد:« پدر تورات رو آورد. سِفر یشوع رو برام خوند. یشوع و لشکرش، زمان حمله به کنعان هیچ جنبنده‌ای رو تو شهر زنده نذاشتند. بعد از فتح اریحا، همه‌ی مردا، زنا، اطفال، پیرا و حتی گاو و گوسفندا رو از دم تیغ گذراندند و شهر رو با خاک یکسان کردند.» هانا گوله را پرت کرد تو سطل زباله کنار دیوار. افتاد روی موکت:« می‌بینی! این شعار نیاکان ما چقدر قشنگه. سرزمینی بدون مردم برای مردمی بدون سرزمین.» دست و پای لنا بی‌حس شد. اصلا باور نمی‌کرد این حرف‌ها از زبان هانای معصوم و دوست‌داشتنی گفته شود. هانا شانه را برداشت. محکم کشید تو موها:« الآن شاید این کشتارها درد داشته باشه؛ اما کمک می‌کنه به ما، تا سرزمین بدون مردم رو بدست بیاریم. نگران نباش! چندسال دیگه کسی، چیزی از این روزا یادش نمیاد.» لنا چشم‌ها را با درد بست. بحث بی‌فایده بود. هانا دیگر برایش نماد یک مادر مهربان که به فکر همه چیز هست، نبود. دست کشید به ژاکت آبی آسمانی‌. آن را درآورد و کنار دیوار انداخت. 🖋د.خاتمی « نارون» https://eitaa.com/rooznevest 🍀 پرش به پارت اول https://eitaa.com/rooznevest/65 منتظر نظرات شما هستم. @Akhatami 🍀🍀 🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
04.Nisa.124-۱.mp3
2.82M
📖تفسیر سوره‌ی مبارکه نساء 💠آیه۱۲۴ 🎙با صدای استاد قرائتی 🕊 ┏━━━🍃═♥️━━━┓   ┗━━━♥️═🍃━━━┛
🥰 ٠٠"٠٠ 🥰 (عج) ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌اَللّهُمَّ                   کُنْ لِوَلِیِّکَ              الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ         صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ     فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة   وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً         وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ              طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها                     طَویلا.. صفر عاشقی # ساعت ٠٠ : ٠٠
waqe_346196.mp3
29.55M
🍎ٵࢪٵݦـــــۺ ۺب‍ ‍ان‍هٜٜ طبق قࢪاࢪهࢪشب .یه ساعت طلایی 🌟داࢪیم 🍎خلوت شبانہ باقࢪانمون.... 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
روزنوشت⛈
🍀🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀 🍀🍀 #نقاب_هیولا #قسمت_صدویازده چشم‌های لنا گشاد شد:« عجب!» برق نگاه هانا را
🍀🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀 🍀🍀 لنا تا ظهر فکری را که تو سرش بود، سبک و سنگین کرد. صدیقه که ناهار آورد بلند شد. سینی را ازش گرفت. سنگینی آن، لنا را کمی به جلو خم کرد. بوی غذا دلش را مالش داد. سینی را گذاشت روی زمین:« یه لحظه صبر کن!» روبروی صدیقه ایستاد. الان که به صورت او دقت می‌کرد می‌دید از چند روز پیش خیلی شکسته‌تر شده. رنگش پریده بود و خطوط چهره‌ عمیق‌تر دیده می‌شد. التماس را ریخت تو صدا:« من می‌خوام با عبدالله یا مقداد صحبت کنم.» سینی، رد سرخی روی کف دستهای صدیقه انداخته بود. آنها را به هم مالید:« الان اینجا نیستند.» لنا کلافه نگاهش کرد:« هر وقت اومدند؛ لطفاً منو ببر پیششون.» صدیقه با دست کمر را ماساژ داد. زیر لب آخی گفت:« ببینم چکار می‌تونم بکنم.» تا شب که صدیقه برای آوردن شام بیاید دل تو دل لنا نبود. چندبار تا دم در رفت و برگشت. آنقدر از سارا ساعت را پرسید که آخر سر، سارا آن را از دور مچ باز کرد و به او داد. هانا بی‌خیال، تند و تند داشت بافتنی می‌بافت. برای سارا شال‌گردن سورمه‌ای، سر انداخته بود. معتقد بود که تو زمستان پیش رو، این پایین باید سرد باشد. صدای هانا درآمد:« دقت کردی خیلی رفتارت عوض شده؟ چته دختر؟» لنا پاسخی نداشت. هر چند دقیقه یک بار به ساعت نگاه می‌کرد. زمان مثل وقتی که منتظر اعلام نتایج دانشگاه بود، آهسته و کلافه کننده، می‌گذشت. شب، صدیقه با ظرف غذا آمد تو. لنا هیجان‌زده بلند شد:« چی شد؟» صدیقه سینی را داد به دستش:« احتمالا آخر شب بیان. باهاشون صحبت می‌کنم.» لنا تمام تمنایش را ریخت توی نگاه:« تا هر وقت شب شد من بیدار می‌مونم.» هانا بلند گفت:« این کاموا داره تموم می‌شه. برام یکی دوتا کاموای سورمه‌ای بیارید.» صدیقه کمر صاف کرد:« تلاشمو می‌کنم.» و رفت. 🖋د.خاتمی « نارون» https://eitaa.com/rooznevest 🍀 پرش به پارت اول https://eitaa.com/rooznevest/65 منتظر نظرات شما هستم. @Akhatami 🍀🍀 🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
02.Baqara.112.mp3
1.18M
☀️ تفسیر قطره‌ای استاد قرائتی 📍جلسه 107 📝 سوره بقره ▶️ آیه 112